سر تیتر خبرهاسیاستنخستین خبرهایادداشت ها

ضعف نظام شناخت؛ عامل اساسی شکست های غرب در سرزمین های شرقی

۴ حمل (فروردین) ۱۴۰۱ – ۲۴/ ۳/ ۲۰۲۲

دکتر مجتبی نوروزی

سال ها پیش و در روزهای پایانی دهه نخست حضور ایالات متحده در افغانستان، جمع بندی نهایی ام در تدوین پایان نامه دوره کارشناسی ارشد این بود که علت اصلی شکست غرب در این سرزمین عدم شناخت صحیح و عمیق از جامعه و فرهنگ افغانستان خواهدبود. پیش بینی شکست غرب در برنامه اعلامی خود و توجه به ضعف نظام شناخت به جای شناخت نقطه کانونی آن اثر بود که این روزها ارزش خود را بیش از گذشته نمایان کرده است. طی هفت ماه گذشته و پس از سقوط طالبان، صاحب نظران و کارشناسان متعددی در سطوح تحلیل مختلف به بررسی علل این شکست پرداخته اند. اما بنده کماکان بر همان عامل ریشه ای پافشاری و اصرار دارم. تجربه حضور ایالات متحده در سرزمین های دیگر پس از جنگ جهانی دوم نتایج مختلف و متضادی در پی داشته است. به نظر می رسد تجربه به نسبت موفق حضور در ژاپن و آلمان غربی این اعتماد به نفس را در ایشان ایجاد کرد که می توانند با حضور خود ساختار و نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورها را در جهت منافع خود سامان دهند. اما شکست ویتنام و امتداد شکست های مشابه تا عراق و افغانستان ذهن پژوهشگر را به سمت کشف علت العلل این شکست ها سوق می دهد.

به نظر می رسد ضعف نظام شناختی کلید واژه اساسی فهم این معما می باشد. عدم انباشت فهم و تجربه حضور عمیق اجتماعی (برخلاف حضور بریتانیا در سرزمین های شرقی) در کنار نظام ناقص استقرایی فهم و تلاش برای تبدیل دانش کمی به فهم کیفی و استخراج راهبردهای اساسی از آن، همچنین ساختار منفعت طلبانه برکرواتیک در حوزه اجرا و پژوهش را می توان مهم ترین اجزای نظام شناختی نامنسجم و ضعیف دانست. در تایید این انگاره اساسی و برای فهم آن از درون ترجمه مطلبی تحت عنوان “چالش های طرح نقشه-برداری کنترل طالبان بر افغانستان” که در تاریخ اول آگوست ۲۰۲۱، در آستانه سقوط کابل به دست طالبان در سایت لاوفیر به نشر رسیده است، تقدیم می شود. این مطلب توسط جاناتان اسکرودن، کارشناس و تحلیلگر ارشد مسائل نظامی نگاشته شده است.

چالش های طرح نقشه برداری کنترل طالبان بر افغانستان

اشاره سردبیر: چه کسی افغانستان را اداره می کند؟ پاسخ به این سوال سخت و تعیین کننده است و بستگی تام به معنای کنترل و این که چگونه معنای این مفهوم در فضای ذهنی افغان درک می شود، دارد. در این نوشتار جاناتان اسکوردن به این موضوع می پردازد که چگونه و چرا تحلیل های جدی (و نقشه های وابسته به آنها) در پاسخ به این پرسش متفاوت هستند و توضیح می دهد چرا داشتن چشم اندازهای متفاوت فهم جامع ما از موقعیت روی زمین را تقویت میکند. دنیل بایمن

روز چهاردهم آوریل بایدن اعلام کرد که نیروهای ایالات متحده تا پیش از یازدهم سپتامبر امسال افغانستان را ترک خواهند کرد. تا آن تاریخ طالبان درگیر تهاجمی شدید خواهد شد تا قلمرو محلی، مراکز شهری، جاده ها و پست های مرزی را تسخیر کنند و همه این ها تلاشی برای فشار به شهرهای کشور و افزون بر آن بر حکومتشان خواهد بود.

سرعت تسخیر مناطق توسط طالبان توجهات فراوانی را به سوی خود جلب کرده است. این موضوع با کاهش حضور نیروهای بین المللی و خروج نیروهای ایالات متحده در هم آمیخته و موجب سردرگمی مهمی شده است، به طوری که در مناطقی که طالبان دستاوردهایی داشته است نوعی توازن قدرت ارتباطی بین این گروه افراط گرا و حکومت ایجاد شده است. بسیاری از خروجی رسانه ها تنها به یک منبع بازمی گردد که به آنها در فهم آنچه در حال رخ دادن است و نمایش در تولیدات محتوایی اینها کمک کرده است: نقشه مجله لانگ وار از مناطق تحت کنترل و تحت مناقشه طالبان در افغانستان. از سال ۲۰۱۴ این نشریه نقشه کنترل حدود ۴۰۰ فرمانداری افغانستان را با ترکیبی از گزارش های رسانه ای و اطلاعات ارایه شده از سوی طالبان و دولت افغانستان ردیابی و به روزرسانی کرده است. نقشه های نشریه با استفاده از رنگ بندی، کدگذاری و مناطق افغانستان به سه دسته تقسیم شده است: مناطق تحت کنترل طالبان، مناطق تحت کنترل دولت و مناطق مورد مناقشه.

بر این اساس در ۳۱ جولای ۲۰۲۱ نشریه لانگ وار، ۲۲۳ فرمانداری تحت کنترل طالبان، ۷۳ فرمانداری تحت کنترل دولت و ۱۱۳ فرمانداری مورد مناقشه را لیست کرده بود. بر اساس آنچه در این نقشه مشاهده می شود، طالبان به زودی کل کشور را تسخیر خواهد کرد. سرتیتر رسانه ها نظیر این که “آمریکا افغانستان را در آستانه فروپاشی رها می کند.” به عنوان پیشرفت موثر طالبان عمومیت پیدا کرده است (همراه با افزایش ناامیدی در مقامات رسمی و خبرنگاران افغان). تحلیلگران پرسش هایی را درباره این نقشه مطرح کرده اند نظیر اینکه: معنای واقعی کنترل چیست و این امر چگونه باید مشخص شود؟ شاخص ها و منابع اطلاعاتی مناسب برای ارزیابی آن چیست؟ و بهترین تقسیم بندی مناطق برای اندازه گیری آن ها کدام است؟

اینها پرسش های مهمی هستند ولی جدید نیستند. در مقاله “پذیرش ابهام جنگ”، بن کانیبل نقدهایی را به سیستم ارزیابی دهکده که به وسیله ایالات متحده در جنگ ویتنام استفاده شده بود، وارد کرده است. بر اساس بیان رابرت مک نامارا، وزیر دفاع وقت ایالات متحده، سیستم ارزیابی دهکده برای اندازه گیری اندازه جمعیتی که تحت حکومت و حمایت دولت آورده شده اند، استفاده می شد. این کار با استفاده از پرسشنامه های استاندارد که از سوی مشاوران در سطوح محلی و منطقه ای تکمیل می شد و شرایط منطقه را در بیش از ده هزار دهکده ویتنام شرح می داد، انجام می شد. پاسخ های ارایه شده به این پرسشنامه ها وارد یک رایانه می شدند که ضمن جمع آوری، آنها را به خروجی های متنوع کمی تبدیل می کرد. رتبه بندی مقیاس ها در سیستم ارزیابی دهکده در بازه ای بین حرف A (بیرون رانده شدن کامل چریک ها) تا حرف E (مبارزه موثر چریک ها) ترتیب داده شده بود.

هرچند در آن روزها، سیستم ارزیابی دهکده موضوع جنجال های بسیار بود، اما انتقادات فراوان فراتر از آن چیزی که آن روزها ثبت شده بود، وجود دارد. پنج مورد از برجسته ترین آنها اینجا مورد اشاره قرار می گیرد. نخست، با این که در ظاهر سیستم ارزیابی دهکده بر دهکده متمرکز بوده است، رده بندی A تا E دهکده ها در سطح روستا تعریف شده بود (مجموعه ای از دهکده ها یک روستای ویتنام را شکل داده بود؛ مجموعه ای از روستاها یک منطقه را شکل می داد). دوم، سه سطح نخست تعریف شده از پنج سطح موجود (A تا C) در ذات خود خوش بینانه بودند که موجب مقیاسی نامتوازن و درواقع جانبدارانه شده بود. سوم، تعریف هر سطح شامل بیش از یک معیار بود که لزوما متغیر نبودند. این امر مشاورین را در شرایط دشواری قرار می داد که می توانستند پرسش نامه ها را طوری تکمیل کنند که همزمان با سطوح متفاوتی مناسب باشند. چهارم، ایالات متحده در تمام مناطق مشاوران ثابت نداشت، لذا مشاوران با پرسش های متناوب از برخی منابع خود در مناطق و بدون مشاهده مستقیم به تکمیل اطلاعات می پرداختند. و پنجم، براساس نتایج تولیدشده تجمیعی برای سیاست سازان، رده بندی مناطق توسط مشاوران تبدیل به اعداد و میانگین های همراه هم می شد.

این امر اثر نفی کننده بر ظرافت مرتبط با هر رتبه بندی شخصی و ساخت معادلات ساختگی و نادرست دارد. به عنوان مثال، یک منطقه که در جمع بندی در درجه C قرار می گیرد، این طور تلقی می شود که می تواند به درجات A یا E هم تعلق داشته باشد. تمام این موارد نتایجی را در سطوح منطقه ای، ولایتی و ملی منجر شد که فاقد ظرافت های لازم برای فهم آن چه در زمین در حال رخ دادن بود، باشد. و هنوز، به عنوان نشانه های قابل اتصال سیاست سازان ارشد، به طور عمده به سیستم ارزیابی دهکده اعتماد داشتند و از آن به عنوان ورودی های اولیه خود در تصمیم هایشان درباره جنگ استفاده می کردند.

در سال ۲۰۱۰، من به عنوان مشاور راهبردی در فرماندهی مرکزی ایالات متحده (سنتکام)، در جهت حمایت از تلاش های فرماندهی برای توسعه فرآیندهای ارزیابی موثر در سطح نمایشی به ویژه در مورد افغانستان مشغول به کار بودم. در آن زمان، افزایش حضور ایالات متحده در افغانستان در جریان بود و فرمانده عملیاتی اصلی در آنجا –آیساف- یک مدل ارزیابی منطقه ای ایجاد کرده بود که برای ارزیابی حدود ۸۰ منطقه که به عنوان نقاط کلیدی در کمپین ضدشورش ائتلاف مورد توجه قرار داشتند، استفاده می شد. برای تولید این ارزیابی، این مجموعه بر هر دو جنبه کمی (نظیر تعداد حوادث خشونت بار) و داده های کیفی (نظیر ارزیابی های مشاورین) تکیه می کرد. متخصصان این مجموعه، این اطلاعات را در پیوند با مجموعه ای از تعاریف شامل سه تا شش شاخص در ارتباط با هر سطح پنج امتیازی که هر کدام از مناطق کلیدی را در ارتباط با کیفیت حکومتداری، امنیت و توسعه، سطح بندی می کرد، استفاده می کردند. این رتبه بندی به صورت ذهنی بر اساس یک حساب راهنما از سوی فرماندهی آیساف تجمیع شده بود تا به صورت کلی (و وابسته به کدهای رنگی) برای هر منطقه وضعیت را مشخص کند. این رده بندی سپس روی یک نقشه افغانستان پیاده می شود.

در همین زمان برای فراتر رفتن از یک فرمانده تابع، مرکز تعالی سنتکام افغانستان-پاکستان (COE) تصمیم گرفت تا نقشه ارزیابی ناحیه ای خودش را تولید کند. برخلاف رویکرد آی جی سی، مرکز COE بیشتر بر گزارش های اطلاعاتی، استفاده از شاخص متفاوت و تاکید بر رنگ بندی کل نقشه افغانستان، حتی زمانی که اطلاعات کمی در مورد یک منطقه برای تشخیص رده یک منطقه خاص وجود دارد، تکیه کرد.

آژانس اطلاعات دفاعی همچنین به وسیله بخش دیگری از جامعه اطلاعاتی نقشه ارزیابی منطقه ای خودش را، تولید می کرد که به ظاهر وابسته به خطوط مشابه گزارش دهی اطلاعاتی شبیه COE بود اما معمولا نتایج مشابه، تولید نمی کرد. سایر عناصر حکومت ایالات متحده همچنین نسخه خودشان را تولید می کردند همانطور که اعضای جامعه بین الملل نظیر سازمان ملل متحد، نقشه هایی را برای دسترسی اعضای خود تولید می کردند.

اوایل سال ۲۰۱۲، من به عنوان مشاور استراتژیک آیساف در کابل مستقر شده بودم. در آن زمان تلاش کردم تا یک یادداشت انتقادی درباره ارزیابی های منطقه ای متنوع که در آن زمان در حال تولید بودند، بنویسم. موضوعاتی که من بر آن ها تاکید کردم متعدد بودند و شامل برخی از مواردی بودند که پیش از آن درباره ویتنام به آن پرداخته شده بود، می شد: ارزیابی ها اغلب به وسیله افرادی بدون حضور در مناطقی که آنها را ارزیابی می کردند، انجام شده بودند؛ مقیاس های رده بندی چندمتغیره، ناسازگار و در برخی موارد به واسطه تعریف معطوف به نتایج مثبت جانبدارانه بودند؛ و تجمع ارزیابی ها روی اجزایی نظیر امنیت، حکومتداری و توسعه گاهی اوقات نتایج چرندی تولید می کردند. افزون بر این و شاید بسیار مهم، این موضوع بود که روشن نبود چه مناطقی از افغانستان واحدهای بیشتر مرتبطی با اندازه گیری بودند (از نظر مخالفت، بیان، جمعیت).

به صورت کلی تا به امروز ما شاهد یک وضعیت مشابه هستیم. پس از تغییر فضا از عملیات ضدشورش به یک کمپین فشار نظامی علیه طالبان در ۲۰۱۹، نیروی نظامی ایالات متحده تدوین ارزیابی های منطقه ای را متوقف ساخت، با این ادعا که آن ها دیگر ارزشی برای تصمیم سازی های راهبردی ندارند. این موضوع نقشه نشریه لانگ وار را به عنوان تنها مرجع ارزیابی عمومی از این دست، اعتبار فراوان داد. وضوح چشم انداز این نقشه ترکیب شده بود با سادگی مفهومی کنترل منطقه ای برای مخاطب عادی و آن را به یک نمایش طبیعی برای رسانه ها که به مخاطبان خود سرعت توهین آمیز پیشرفت طالبان را منتقل کند، تبدیل کرد. با این وجود نقشه مجله از مشکلات مشابه نقشه های قبلی رنج می برد: به تعاریف قابل پرسش مفهوم کنترل وابسته بود، منابع اولیه اطلاعاتی آن (گزارش های جدید) ذاتا بیشتر علاقمند بودند به ثبت تسلط طالبان بر مناطق نسبت به بازپس گیری آن مناطق توسط دولت، ارزیاب های آن مشاهده مستقیمی از مناطقی که ارزیابی می کردند، نداشتند و به مناطق به عنوان واحد اساسی ارزیابی وابسته بودند.

بیل روجیو، همکار ارشد بنیاد دفاع از دموکراسی ها و تحلیلگر ارشد نقشه، به صورت عمومی پاره ای از این موضوعات را منصفانه تصدیق کرد. هنگامی که من در سال ۲۰۱۴ نخست این ارزیابی را ایجاد کردم، به صورت جدی نسبت به چالش ها و پیچیدگی های ذاتی کار آگاه بودم. این ارزیابی هنگامی که در طول زمان به آن نگاه می شود، نشان می دهد که راهبرد مرکزی جمعیت نظامی ایالات متحده در محاسبه راهبرد شورش محلی بسیار موفق طالبان شکست خورد. اما با توجه به چالش‌ های موجود در این نوع ارزیابی، جای تعجب نیست که برخی از سازمان‌ ها اکنون نقشه‌ های رقابتی ایجاد می‌کنند، درست همانطور که در سال ۲۰۱۰ انجام دادند.

با وجود این انتقادات، من پیشنهاد نمی‌کنم نقشه مجله لانگ وار را کنار بگذاریم و همچنین نباید در مورد اینکه آیا نقشه آن بهتر یا بدتر از سایر مواردي است که تولید می‌شوند، بحث کنیم. در عوض، ما باید به دنبال درک نقاط قوت و ضعف هر یک باشیم و از آنها به عنوان منابع ناقص، اما مکمل، برای درک بالقوه از آنچه در افغانستان اتفاق می افتد استفاده کنیم.

هیچ کدام از این نقشه ها از منظر مفهومی خالص نیستند. هیچ کدام از این نقشه ها دقیق نیستند. همه آنها به درجاتی از ذهنیت و انباشتگی متکی هستند که آنچه را که ارائه می کنند نسبت به واقعیت روی زمین تحریف می کند. اما اگر آنها به خوبی تعریف شده باشند، به طور مداوم در طول زمان گردآوری شوند و به عنوان انتزاعات ناقص و مشروط به انبوهی از هشدارها در نظر گرفته شوند، باز هم می توانند به ترسیم تصویر مهمی از آنچه در افغانستان روی می دهد کمک کنند. به عنوان مثال، آیا طالبان واقعاً ۸۵ درصد کشور را آنطور که اخیراً ادعا کردند، تصرف کرده اند؟ هیچ یک از نقشه های موجود این ادعا را تایید نمی کند. آیا کشور در آستانه فروپاشی است؟ احتمالاً نه، زیرا تفاوت‌ های شدیدی در توانایی طالبان برای تصاحب مناطق روستایی در مقابل شهری یا کوهستانی در مقابل بیابان وجود دارد – ویژگی‌ هایی که در هیچ یک از نقشه‌ های کنترل نشان داده نشده است. آیا طالبان آنقدر از افغانستان را تصرف کرده اند که نگرانی از آنچه در آنجا اتفاق می افتد را تضمین کند؟ کاملا. اگر نقشه نشریه لانگ وار به عنوان زنگ خطری برای جهان در مورد آنچه در افغانستان اتفاق می افتد در حالی که ایالات متحده آمریکا عقب نشینی می کند عمل کند، آنگاه با وجود ایرادات آن – و مانند سایر اشکال ارزیابی – هدف مفیدی را دنبال کرده است.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا