روابط خارجیسر تیتر خبرهاسیاستنخستین خبرهایادداشت ها

جورج بوش و رسالتِ مبارزه با تروریسم جهانی؛ توجیهی ناموجه در اتخاذ سیاستی تهاجمی برابر افغانستان

۹ خرداد (جوزا) ۱۴۰۱ – ۳۰/ ۵/ ۲۰۲۲

جورج بوش، باراک اوباما، دونالد ترامپ و جو بایدن، چهار رئیس جمهورِ ایالات متحده که به ترتیب پایه های جنگ در افغانستان را بنا نهاده؛ با چرخش به رویکرد چندجانبه گرایی، پیشبردِ اهدافِ دولت ملت سازی و متعاقبا اتخاذ سیاست افزایش نیرو، ریشه های مداخله و جنگ در این کشور را تقویت کرده؛ پس از آن برای مذاکره و توافق با طالبانی که خود کانونِ مقابلۀ متقابل برای آمریکا بودند پیشقدم شده؛ و نهایتا خوانی که به بهانۀ مبارزه با تروریسم و به واقع برای گسترش هژمونی امپریالسم آمریکا گسترانده بودند را عجولانه و شتابزده جمع کردند.

اما اگر واقع بینانه به این جریانِ دو دهه ای از مداخله و جنگ نگاهی کلی بیندازیم، باید گفت افغانستانِ امروز و آشفتگی های آن، نتیجه ای از عملکردِ منفعت طلبانۀ رهبران کاخ سفید، الزامات راهبردی و سیاست های تکاملی آنها طی ۲۰ سال گذشته بوده است. چنانچه از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱، هر یک با مأموریتی درحال تحول در افغانستان مواجه بودند، مأموریتی که منجر به تلفات ده ‌ها هزار آمریکایی و افغان، تلاش ‌های مایوس کننده و بی ثمر برای بهبود رهبری سیاسی کشور، و روی کار آمدن طالبانی شد که سرسختانه شکست را پس زدند.

اما شاید بتوان گفت جورج دبلیو بوش با زدن نخستین جرقه برای روشن ساختن ماشین جنگی آمریکا در افغانستان و مداخله در این کشور، به پیشوایِ جنگی طولانی تبدیل شد که دو دهه به طول انجامید؛ شخصیتی سیاسی با هیجانات امنیتی-نظامی، عملگراییِ تهاجمی و دکترینی تعمدا گمراه کننده تحت سیاست هایی برنامه ریزی شدۀ امپریالیستی در راستای نظامی تک قطبی که در سایۀ توجیهاتی برای انتقام گیری از عناصری تروریستی، در جهت پیاده سازیِ نفوذ تدریجی ایالات متحده در منطقه گام برداشت. چهل و سومین رئیس جمهور ایالات متحده که پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تهاجم نظامی ایالات متحده به افغانستان را در اکتبر ۲۰۰۱ کلید زد و بدین ترتیب طولانی ترین جنگ آمریکا را آغاز کرد.

جورج بوش: تداومِ تمایلاتِ جنگ طلبانه و مداخله جویانه

به نقل از نشریه پولیتیکو، پیش از تسخیر مجدد افغانستان به دست طلبان در سال ۲۰۲۱، شاهدِ مخالفت و انتقاد جورج بوش از سیاست بایدن برای خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان بودیم. اظهارات این رئیس جمهور سابق ایالات متحده به طور خاص مورد توجه است، زیرا بوش، از زمان ترک قدرت در سال ۲۰۰۹، به ندرت در مورد اقدامات و سیاست های سه رئیس جمهور بعدی ایالات متحده اظهار نظر کرده بود. اما در مصاحبه ای با دویچه وله، بوش در پاسخ به این سوال که آیا سیاست خروج بایدن اشتباه است یا خیر، گفت: «فکر می کنم اینطور است، بله. چون به باور من، عواقب این رویکرد به طرز باورنکردنی بد و غم انگیز خواهد بود.»

بوش به طور خاص به وضعیت اسفناک زنان و دختران افغان اشاره کرده و گفت “امکان دارد آنها متحمل آسیب های غیرقابل وصفی” شوند. بوش همچنین نگرانی مشابهی در مورد سرنوشت هزاران مترجم افغان ابزار کرده و گفت “من به تمام مترجمان و افرادی فکر می کنم که نه تنها به نیروهای آمریکایی، بلکه به نیروهای ناتو کمک کردند. به نظر می ‌رسد که آنها رها شدند تا توسط این افراد بیرحم سلاخی شوند، و این قلب من را می ‌شکند.»”

اما اظهارات وی در مورد خروج از افغانستان، باعث سرزنش و انتقادِ کسانی شد که به نقش بوش در رهبری تهاجم اولیه به افغانستان و همچنین بی توجهی او به این کشور در زمان خود و ادامۀ جنگی چند نسلی اشاره کردند. چنانچه در همین راستا برخی چون مایک واکر، سرپرست سابق وزارت ارتش ایالات متحده اذعان کرد “البته بوش فراموش می‌کند که ما ۲۰ سال در افغانستان بودیم، زیرا او در سال ۲۰۰۳ به سمت دیگری روی گرداند و پیش از اینکه کار در افغانستان تمام شود به عراق حمله کرد.”

همچنین دنیل دی پتریس، عضو موسسه اولویت ‌های دفاعی در این باره اظهار کرد “بوش فکر می‌کند خروج از افغانستان اشتباه است؛ اما اشتباه واقعی تبدیل شدن یک ماموریت مستقیم ضدالقاعده به مشارکت بلندمدت تریلیون دلاری از دولت سازی بود. که این جریان با دیدگاه بوش آغاز شد”.

اما به باور برخی ناقدان دیگر، اینکه جورج بوش با تصمیم بایدن برای خروج نیروهای آمریکایی از طولانی ترین جنگ آمریکا در افغانستان موافق نبود، نشان می دهد بوش همچنان دررابطه با افغانستان دچار اشتباه است. اما این موضع گیری وی نباید چندان تعجب آور باشد؛ زیرا این بوش بود که با آغاز حملات تروریستی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تمایل به جنگ طلبی داشت. (چنانچه از همان ابتدای امر با رویکردی قاطعانه اذعان کرد “هر ملتی در هر منطقه ای اکنون باید تصمیمی بگیرد. یا با ما هستید یا در برابر ما.” چراکه او آن جنگ را می خواست.)

با این حال، این بار و پس از ۲۰ سال، بوش دلیل مخالفت خود را امنیت ملی ایالات متحده ذکر نکرد. در عوض، او اشاره کرد که “بیم دارد زنان و دختران افغان متحمل صدمات وصف ناپذیری شوند.” درحالی که این رویکردِ او در ابتدا هرگز مبنای گسیلِ نیروهای نظامی و لشرکشی اش به افغانستان نبود. چنانکه مجوز استفاده از نیروی نظامی (AUMF) مصوب ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۱ توسط کنگره، «به کارگیریِ تمام نیروهای لازم و مناسب علیه ملت‌ ها، نهادها یا اشخاصی بود که بنا بر تشخیص او [رئیس‌جمهور] حملات تروریستی را در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ انجام داده، برنامه‌ ریزی کرده، یا به چنین سازمان‌ ها یا اشخاصی کمک کرده و پناه داده بودند.»

بدین ترتیب گرچه این مجوز هیچ اشاره ای به تضمین حقوق زنان نداشت؛ اما شاید چندان هم امنیت ملی ایالات متحده را نشانه نمی رفت و برای منافع سلطه جویانۀ دیگری طرح ریزی شده بود. چراکه ماموریت دولت بوش به طور محدود بر نابود کردن القاعده و مجازات دولت طالبان به دلیل ایجاد پناهگاهی امن برای این گروه تروریستی متمرکز بود و تنها چند هفته طول کشید تا طالبان سرنگون شوند و رهبری ارشد القاعده در چند ماه آینده فلج و از هم گسسته شد.

اما پس از آن؛ بوش به جای اعلام «ماموریت انجام شده» و پایان عملیات، تصمیم گرفت به سرعت جنگ را از آنچه در ابتدا عملیات ضدتروریستی در پاسخ به حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر شکل گرفته بود، به ملت ‌سازی و جنگ ضدشورش تبدیل کند تا بدین طریق از دولت مستقر افغانستان محافظت کند. در نتیجه این جنگ بیست ساله هرگز بر امنیت ملی ایالات متحده تأثیری نداشت و حضور قدرت های خارجی در افغانستان تنها به نوعی به تنش های داخلی دامن زد. (PEÑA, 2021)

۱۱ سپتامبر؛ آغازی برای طلایه داری بوش در مبارزه با ترویسم جهانی

پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که توسط القاعده از پایگاه های افغانستان طراحی شد، جورج بوش متهد شد که “تروریسم جهانی” را نابود خواهد کرد. او از ملا عمر، رهبر طالبان خواست تا سران القاعده از جمله اسامه بن لادن را که در این کشور پنهان شده بودند، تحویل دهد. زمانی که طالبان این درخواست را رد کردند، بوش ستون های جنگ در افغانستان را بنا نهاد.

کنگره در ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۱ به نیروهای ایالات متحده اجازه داد تا به دنبال عاملان ۱۱ سپتامبر باشند -اگرچه قانونگذاران هرگز به صراحت به اعلام جنگ علیه افغانستان رای ندادند. بوش دو روز بعد در جریان یک سخنانی در نشست مشترک کنگره اذعان کرد که جنگِ پیش رو به منزلۀ «عملیات نظامیِ بلند مدتی خواهد بود که به دیگر مبارزاتی که تا به حال دیده ایم، شباهت ندارد». با این حال، بوش حتی نمی توانست پیش بینی کند که این جنگ چقدر به طول خواهد انجامید.

بدین ترتیب در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، ارتش ایالات متحده به طور رسمی عملیات آزادی پایدار را با حمایت بریتانیا آغاز کرد. اولین مرحله جنگ بیشتر شامل حملات هوایی به اهداف القاعده و طالبان بود. اما تا نوامبر، ۱۳۰۰ سرباز آمریکایی در این کشور حضور یافتند. این تعداد نیروها در ماه ‌های آینده به طور پیوسته افزایش یافت، زیرا نیروهای آمریکایی و افغان دولت طالبان را سرنگون کرده و بن لادن را که در غار تورا بورا در جنوب شرقی کابل پنهان شده بود، تعقیب کرده بودند. اما بن لادن در نهایت از مرز عبور به سمت پاکستان عبور کرد.

بدین ترتیب در ماه ‌ها و سال ‌های آینده، بوش هزاران نیروی آمریکایی دیگر را برای تعقیب شورشیان طالبان به افغانستان فرستاد. به هرروی در ماه می ۲۰۰۳، پنتاگون اعلام کرد که جنگ بزرگ در افغانستان پایان یافته است. اما تمرکز ایالات متحده و شرکای بین المللی آن به سمت بازسازی کشور و استقرار یک سیستم سیاسی دموکراتیک به سبک غربی معطوف شد.

بدین ترتیب بسیاری از سخت گیری های طالبانی از بین رفت و هزاران دختر و زن اجازه یافتند که به مکتب رفته و به کار مشغول شوند. اما دولت افغانستان که هنوز مملو از فساد بود، مقامات آمریکایی را ناامید می کرد. همچنین طالبان نیز تدریجا تجدید حیات خود را آغاز کردند. در همان زمان، تمرکز در واشنگتن به سمت جنگ دیگری، اما این بار در عراق، تغییر کرد که تا حدی منابع نظامی و توجهات را از افغانستان دور می کرد. اما حتی زمانی که توجهات بیشتر به آنچه در عراق رخ می داد معطوف شد، باز در زمان انتخاب مجدد بوش در سال ۲۰۰۴، تعداد سربازان در افغانستان به حدود ۲۰۰۰۰ نفر رسیده بود.

به هر حال در سال‌ های بعد شاهد افزایش مستمر نیروهای آمریکایی مستقر در افغانستان بودیم، زیرا طالبان در مناطق روستایی جنوب پیشروی داشتند. در نهایت هنگامی که بوش در سال ۲۰۰۹ قدرت را ترک کرد، بیش از ۳۰۰۰۰ سرباز آمریکایی در افغانستان مستقر بودند — و طالبان در حال راه اندازی یک شورش تمام عیار بودند. (Liptak, 2021)

انقلابِ بوش؛ دکترین سیاسی-امنیتی وی از سیاست خارجی میانه تا جهان بینیِ هژمونیستی

جورج بوش با وعده ای از یک سیاست خارجی «معتدل و میانه» که از اشتباه سلف خود در «تعهد بیش از حد ارتش ایالات متحده در سراسر جهان» جلوگیری کند، مبارزات انتخاباتی خود را برای ریاست‌ جمهوری آغاز کرد. وی در طول هفت ماه اول ریاست جمهوری، توجه خود را عمدتا بر امور داخلی متمرکز کرد. اما این ها همه در طول بیست ماه بعد تغییر کرد. ایالات متحده در افغانستان و عراق جنگ به راه انداخت.

بدین ترتیب، جایی که بوش زمانی وعده سیاست خارجی “میانه” را داده بود، اکنون از این ایده حمایت می کند که انتقام گرفتن با حمله به افغانستان برای افغانستان بسیار خوب است. اما در نهایت مردم و دولت های سراسر جهان به جای تشویق سیاستِ متواضع آمریکا، استکبار این کشور را محکوم کردند. ۱۱ سپتامبر توضیح می دهد که چرا توجه و تمرکز بر سیاست خارجی به احساسات شدید دورۀ ریاست جمهوری بوش تبدیل شد.

هنگامی که هواپیماهای مسافربری به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون خوردند، غیرقابل تصور بود که سیاست خارجی به اولویت اصلی هیچ رئیس جمهور آمریکا تبدیل نشود. با این حال، حملات تروریستی به خودی خود توضیح نمی دهد که چرا بوش تصمیم گرفت مانند این جریان واکنش نشان دهد. پاسخ دولت بوش به ۱۱ سپتامبر منعکس کننده منطقی از جهان بینی خودش بود؛ جهان بینی که در ادعاهای رادیکال وی و برای دستیابی به جاه طلبی بود.

۱۱ سپتامبر هم به دولت بوش این فرصت را داد که بر اساس جهان بینی خود عمل کند و هم وی را مجبور کرد تا تفکر خود را به طور کامل توسعه دهد. نتیجۀ آن انقلابی در سیاست خارجی آمریکا بود؛ انقلابی که پیامدهای بالقوه عمیقی برای امنیت آمریکا و نظم بین الملل داشت. (Daalder and Lindsay, 2003: 1)

به هر حال عجیب بود که سیاست خارجی به موضوع تعیین کننده دوران ریاست جمهوری جورج بوش تبدیل شد و در طول مبارزات انتخاباتی، آشکارا این سؤال مطرح می شد که آیا او به اندازه کافی زیرک و از سیاست خارجی برای فرماندهی کل قوا آگاه است یا خیر. البته در دوران جنگ سرد، رای دهندگان جیمی کارتر و رونالد ریگان را انتخاب کرده بودند که هیچکدام در صحنه ملی با بحران های سیاست خارجی محک نخورده بودند. با این حال، هر دوی آنها جهان ‌بینی ‌های پخته و پرورش یافته ای داشتند. اما بوش حتی فاقد این اعتبار بود. به هر حال فقدان تجربه بوش در سیاست خارجی نیز به این معنا نبود که او جهان بینی خاص خود را ندارد. (Daalder and Lindsay, 2003: 4)

اما چیزی که جهان بینی بوش را متمایز و حتی رادیکال کرد، منطق وی در مورد نحوه عمل آمریکا در جهان بود. این منطق، ریشه در رشته ‌ای از تفکرات سیاسی واقع‌گرا دارد که بهترین برچسب برای آن برچسب هژمونیستی است. در ابتدایی ترین حالت، این دیدگاه استدلال می کند که اولویت آمریکا در جهان، کلید تامین منافع این کشور است و بر این اساس، وجه ممکن و مطلوب آن است که لحظه تک قطبی دهه ۱۹۹۰ را به یک دوره تک قطبی بسط دهند. این امر نشان می‌داد که سیاست امنیت ملی ایالات متحده پس از جنگ سرد باید به دنبال جلوگیری از «ظهور هر رقیب بالقوه جهانی آینده باشد». (Daalder and Lindsay, 2003: 6)

سیاست بوش در افغانستان: از عملکرد تهاجمیِ در پیروزی خوشبینانه تا شکست رویکرد نظامی و یک جانبه

اعلام جنگ دولت بوش علیه طالبان با مخالفت بسیار کمی در میان آمریکایی ها مواجه شد و تلاش نظامی گسترده ایالات متحده علیه طالبان در افغانستان را توجیه کرد. بوش و مشاورانش که پیشتر اعلام کرده بودند به ملت سازی اعتقادی ندارند، مشکلات سیستمی در افغانستان را نادیده گرفته و برای سرنگونی طالبان از زور استفاده کردند. به نظر می رسد که آنها بر این باور بودند که برکناری طالبان منفور، بازداشت و انتقال چندین رهبر طالبان به زندان گوانتانامو، و بازداشت هزاران مظنون از حامیان طالبان و القاعده در افغانستان، می تواند به آنها کمک کند تا با هزینه بسیار کمی، تهدید امنیتی علیه ایالات متحده را تحت کنترل درآورند.

به باور برخی ناظران، اصولا دکترین بوش در افغانستان با این خوشبینی همراه بود که دستیابی به ثبات در افغانستان، بدون نیاز به تلاش در مقیاسی گسترده، قریب الوقوع است. با این حال، افزایش حملات علیه آمریکایی ها در افغانستان ثابت کرد که این اقدامات به اشتباه محاسبه شده است، آنهم عمدتا به این دلیل که آنها رویکردی متوازن و چند وجهی از نظر سیاسی، اقتصادی یا نظامی نداشتند. (Rasouli, 2020: 4)

اگرچه دولت بوش استفاده از زور و جنگ را انتخاب کرده بود، اما از آغاز «جنگ علیه تروریسم»، طرفدارانی برای رویکرد چندجانبه گرا تر تحت قوانین بین ‌المللی وجود داشتند. این موضع بر پاسخ نظامی محدود و وقف تلاش برای دولت سازی تأکید داشت، زیرا ظهور جنبش‌ های بنیادگرای اسلامی نشانه مشکلات پیچیده‌ ای تلقی می‌ شد که نیاز به منابع و تمرکز بیشتری داشت. دولت بوش در ابتدا توجه چندانی به این استدلال نداشت. با این حال، در سال ۲۰۰۳، مقامات دولت مجبور به تغییر مسیر به سمت سیاست هایی شدند که از دولت سازی لیبرال استفاده می کرد. (Rasouli, 2020: 5)

اما باید گفت گفتمان های معاصر در مورد دولت سازی و توسعه نشان دهنده روند تکرار لیبرالیسم غربی در افغانستان بوده است. از لحاظ تاریخی، افغان ‌ها زمینه‌ های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی متفاوتی با تمدن غرب ایجاد کرده ‌اند و مشخص نبود چقدر طول خواهد کشید تا این کشور فرهنگ لیبرال دمکراتیکی را توسعه دهد که «عملا زیربنای نهادهای دموکراتیک باشد».

در طول ۱۸ سال گذشته، ایالات متحده و سایر کشورهای غربی، دولت افغانستان را در مورد سیاست های اجتماعی و اقتصادی تحت فشار قرار داده اند. اما این مداخلات باعث شد تا دولت و پارلمان افغانستان به چالش های سیاست گذاری داخلی پاسخی ندهند. روند دولت ‌سازی و صلح ‌سازی لیبرال به ایجاد دولتی کمک کرده که به ‌جای عملکری مستقل و متکی بر منافع داخلی، در خدمت برنامه ‌های خارجی باشد. (Rasouli, 2020: 6)

آرمان نومحافظه کاران: گسترش نفوذ امپریالیستی با پوششی از پیاده سازی دموکراسی غربی

به گزارش ان بی سی نیوز، مهم است بدانید که نومحافظه‌کاران مستقیما مسئول شکست ‌های جنگ ‌های افغانستان و عراق هستند. تعداد بسیار کمی از افراد در تاریخ آمریکا به اندازه گروه نومحافظه‌کاران در دولت جورج دبلیو بوش، مستحق سرزنش هستند. تحلیلگران هوشیار در آن زمان به صراحت گفتند که بازسازی عراق و افغانستان به سمت و سوی دموکراسی های غربی، سرمایه داری و لیبرال، سیاستی احمقانه بود. همانطور که امروزه شکست ‌های آن تلاش ‌ها را ارزیابی می‌ کنیم، باید تشخیص دهیم که مشکل در اجرای جنگ ‌ها یا عقب ‌نشینی ‌ها نبود، بلکه در ایده اختصاص جان و ثروت آمریکایی برای «بازسازی» اجباری کشورهای سراسر جهان متناسب با دیدگاه نومحافظه کاران از جامعه بود.

در حالی که نومحافظه‌کاران ادعا می ‌کنند که به ترویج لیبرال دموکراسی در خارج از کشور تمایل داشتند، اما تلاش آنها برای جنگ و امپرایالیسم از طریق دروغ و فریب توجیه می‌ شد. چنانچه در این مسیر، خط مشیی مستقیم وجود داشت: از دست دادن اعتماد به دولت ناشی از دروغ های دولت بوش در مورد سلاح های کشتار جمعی تا ادعای دونالد ترامپ به عنوان یک نامزد ریاست جمهوری که “من به تنهایی می توانم آن را حل کنم”.

به هر حال اکثر نظرسنجی‌ ها نشان می‌ داد که تعداد بیشتری از آمریکایی ‌ها نارضایتی از عملکرد بوش در مبارزه علیه تروریسم را تایید و براین باور بوده اند که دولت بوش در برابر ترور ناکارآمد و بی اثر بود. حملات ۱۱ سپتامبر به واقع وحشتناک بود و تمایل برای پاسخ به آن واکنشی طبیعی بود. اما قرار است رهبران از چنین احساساتی فراتر رفته و تصمیمات منطقی در راستای منافع ملی بگیرند. هر چند واضح است که همیشه این اتفاق نمی افتد.

چنانچه به دلایل مختلف، آنها در عوض جنگ هایی را آغاز می کنند که غیرمنطقی ترین کنش انسانی محسوب می شود. به هرروی طولی نکشید که دلایل دیگر به سرعت بخشی از بازاریابی برای جنگ شدند. همچنین رویای دیرینه اندیشکده ‌های نومحافظه‌ کاری مانند پروژه قرن جدید آمریکایی از “صلح آمریکایی” (Pax Americana) وجود داشت؛ طرحی بزرگ برای آوردن دموکراسی جفرسونی به جهان توسط ارتش قدرتمند ایالات متحده.

جمع بندی

در نهایت باید گفت شاید از دید بخی تصمیم دولت بوش برای پاسخ نظامی به ۱۱ سپتامبر به نسبت موجه و موفق بود؛ اما تصمیم وی برای ماندن در افغانستان، تداوم جنگ و تلاش برای ایجاد یک حکومت محلی کارآمد اولین اشتباه بزرگ بوش در تدوین سیاست خود پس از ۱۱ سپتامبر بود. شاید درک تفکری که پس از موفقیت نظامی اولیه، زمینه ساز تصمیم برای ماندن در افغانستان شد، آسان است؛ چرا که به نظر می رسید با رها کردن افغانستان به حال خود شاهد بازگشت به وضعیت سابق باشیم. اما آنچه می ‌توانست و بایست در سال‌ های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ درک می ‌شد این بود که مفهوم دولت ‌سازی و ملت ‌سازی در افغانستان توسط یک قدرت خارجی به طور قطع شکست می خورد.

اشتباه دوم و بزرگتر بوش، روی برگرداندن از افغانستان و تصمیم حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بود. چراکه به باور منتقدان او هیچ انباری از سلاح های کشتار جمعی نداشت. اما سه تصمیم گیرنده اصلی، رئیس جمهور جورج دبلیو بوش، معاون رئیس جمهور دیک چنی، و وزیر دفاع دونالد رامسفلد، تا حدی با این تفکر پیش می رفتند که عملیات نظامی در افغانستان اقدام تلافی جویانِ کافی برای جبرانِ ضربۀ وارد شده به میهن ایالات متحده نبود و سرنگونی صدام می تواند موجی از تغییرات مثبت را در خاورمیانه به دنبال داشته باشد.

اما اشتباه سوم بوش تقویت جنبش جهادی در سایۀ تداوم حضور نظامی در افغانستان و عدم تمایل به ریشه کن کردن اصولی گروه های افراطی بود. به هروی با روی کار آوردن مجددِ طالبان توسط آمریکا در ۲۰۲۱، مشخص گردید که قدرت های غربی در تخریب نظم دموکراتیک بسیار بهتر از برقراریِ آن در جوامعِ دیگر عمل می کنند.

منابع

– Daalder, Ivo H. And Lindsay, James M, (2003), “The Bush Revolution: The Remaking of America’s Foreign Policy”, The Brookings Institutionhttps://www.brookings.edu/wp-content/uploads/2016/06/20030425.pdf
– Liptak, Kevin, (2021), “Bush, Obama, Trump, Biden: How four presidents created today’s Afghanistan mess”, https://edition.cnn.com/2021/08/23/politics/how-four-presidents-created-afghanistan-mess/index.html
– PEÑA, CHARLES V. (2021), “https://thehill.com/opinion/national-security/564368-george-w-bush-is-still-wrong-about-afghanistan/”, https://thehill.com/opinion/national-security/564368-george-w-bush-is-still-wrong-about-afghanistan/
– Rasouli, Mohammad, (2020), “The U.S. Approach to Peacebuilding in Afghanistan: A Comparative Analysis of Geor e Analysis of George W. Bush, Bar. Bush, Barack Obama, and ack Obama, and Donald Trump Administration Policies in Afghanistan”, e City University of New York (CUNY).

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا