رویدادهاسر تیتر خبرهانخستین خبرها

گزارش نشست هفتگی کلاب هاوس با موضوع «امکان سنجی ایجاد جبهه جدید از سوی رهبران سیاسی سابق در برابر طالبان »

۱۱ خرداد (جوزا) ۱۴۰۱ – ۱/ ۶/ ۲۰۲۲

یکی از مسائلی که از همان ساعت های سقوط کابل مطرح گردید، این بود که جبهات سیاسی و نظامی در مقابل طالبان تشکیل خواهد شد یا خیر؟ و اینکه این جبهات نظامی چه ویژگی های باید داشته باشند؟ در چه مناطق جغرافیایی و به رهبری چه کسانی می توانند شکل بگیرند؟ که این موضوع همواره  مورد سوال بوده است. بنابر این با توجه به اهمیت موضوع، گزارشی از نشست سایت تحلیلی کلکین در کلاب هاوس با موضوع  « امکان سنجی ایجاد جبهه جدید از سوی رهبران سیاسی سابق در برابر طالبان » در تاریخ ۷ خرداد ۱۴۰۱ از ساعت ۲۱ الی ۲۳ و با مدیریت دکتر مجتبی نوروزی، به بحث و بررسی پیرامون امکان سنجی ایجاد جبهه مقاومت در افغانستان پرداخته شد.

سخنرانان حاضر در این نشست:

  • آقای کامبخش نیکویی، استاد دانشگاه
  • آقای محمد باقر غلامپور، آگاه مسائلی سیاسی
  • آقای وحیدالله غازی خیل، آگاه مسائل سیاسی

هریک از سخنرانان حاضر ضمن ترسیم وضعیت موجود در افغانستان به ذکر اهمیت موضوع پرداختند:

آقای کامبخش نیکویی در مورد امکان سنجی ایجاد جبهه جدید از سوی رهبران سیاسی سابق در برابر طالبان، سخنان شان را اینگونه آغاز نمودند:

اگر بر متن سیاسی جامعه افغانستان به لحاظ تاریخی و جامعه شناختی نگاه کنیم: جامعه افغانستان چهار حاکیمت (گفتمان سیاسی) را از بدو تاسیس حاکمیت سدوزایی ها در قندهار در بطن خودش جای داده است. حاکمیت های قبیله ای که با محور تفکر و اندیشه ای یک ساختار قبیله ای در قندهار شکل می گیرد (سدوزایی ها).

ـ حاکمیت های بعدی حاکمیت های خانوادگی است که با به قدرت رسیدن امیر دوست محمد خان در سال ۱۸۲۶ میلادی حاکمیت از بدنه قبیله ای به خانواده تعلق می گیرد.

ـ در میانه عصر بیستم شاهد ظهور حاکمیت های ایدئولوژیک هستیم که این ها در دوتا محور ذهنی مورد بحث است:

یکی گروه مارکسیستی بر اساس تفکر مارکسیسم لینست.

گروه های اسلام گرا که بر محور اسلام سیاسی مباحث خود را مطرح می کنند.

ـ در نهایت حاکمیت دموکراتیک است. مبنای مشروعیت قدرت سیاسی در افغانستان بر اساس این چهار حاکمیت است که قبایل منبع و مرجع مشروعیت حاکمیت ها را شکل می دهند.

اما قدرت های که در میانه عصر بیستم شکل می گیرند بیشتر منبع معقولیت سیاسی شان ایدئولوژی های خود هستند اما ساختار دموکراتیک مرجع معقولیت خور را مردم می دانند. بنای منازعه قدرت سیاسی در افغانستان در دو بُعد داخلی و خارجی قابل بحث است:

در بُعد داخلی: در این چهار دوره حاکیمت در افغانستان اصلی ترین متغیر که توانسته منازعات سیاسی را شکل بدهد قومیت و ساختار قبیله ای حاکم در جامعه افغانستان بوده است. همچنان منازعه گروه ها و فرماندهان محلی که اینها برای ستیزه با شهر بودند و در مقاطع تاریخی اجیر شدند و مورد سو استفاده قرار گرفتند.

بُعد خارجی: هم ساختار های ايدئولوژیک یعنی یک تعداد گروهای متعدی که در اطراف شهرها بودن و در شهرها تعرض کردند برپایه ایدئولوژی های خود شان بودند. همچنان حساسیت های ژئوپلتیک باعث تضادها در جامعه افغانستان شد که سه تا عامل در اینجا نقش داشته است:

ـ حساسیت های که همسایگان از متن منازعات ژئوپلتیک در مناسبات قدرت منطقه ای و فرامنطقه ای داشتند یک نگرانی به خودشان ایجاد کردند و توانستند که زمینه های منازعه را در منطقه افغانستان شکل دهند. قدرت های منطقه است به ویژه روسیه تزاری، اتحاد جماهیر شوروی و روسیه جدید هم نگاه کنیم آن حساسیت ژئوپلتیک این قدرت ها را معطوف بر منازعه قدرت سیاسی در افغانستان ساخته است. گروه های که در منازعه قدرت سیاسی در افغانستان شریک بودند در چهار محور از گذشته تا حال تشکیل شدند:

۱- گروه های اسلامگرا که به دو شاخه اصلی تقسیم می شوند که هر کدام گفتمان های مشخص خودشان را دارند و آن گروه های غربی که طی بیست سال توسط  جامعه جهانی  و ایالات متحده در افغانستان بودند و بنحوی بر اساس سازوکارهای غربی آن قدرت را تصاحب و بر محور مفاهیم خودشان مطرح کرده بودند.

۲- گروهای جامعه مدنی، روشنفکران و دانشگاهیان که در پی نفوذ و قدرت گیری بودند.

۳- فرماندهان محلی که بیشتر به عنوان اجیر کار میکردند.

۴- گروه های مافیایی که زمینه کشت و قاچاق مواد مخدر و زمینه امنیت زدایی را در افغانستان مهیا می کردند.

به طور کلی طالبان طی بیست سال بر مبنای چه ساختارهای توانستند قدرت افغانستان را به چالش کشیده و زمینه های مقاومت و خیزش های جدید را مساعد بسازند. بحث طالبان در جنگ بیست ساله شان در افغانستان در دوتا رویکرد قابل بررسی است:

 یکی رویکرد هرمی قدرت سیاسی و دیگری هم رویکرد حاشیه ای( خوشه ای) شدن قدرت سیاسی که نظریه پردازان امنیت بین الملل هم در این بٌعد بیشتر بحث کرده اند.

در رویکرد اول اینها دوتا مفهوم را برای همگرایی خودشان مطرح کردند. یکی ساختار قومی قبیله حاکم در جامعه پشتون را مطرح کردند که تیز اصلی شان هم این بود که قدرت که در افغانستان بر سر کار آمده توسط یک ائتلاف جهانی و ائتلاف درون سر زمینی بر محور نیروهای غیرپشتون است و جامعه پشتون در حاشیه است و نمادهای پشتون صلاحیت تصمیم گیری در سطوح رهبری مملکت را ندارند و نیاز نیست که ما مبارزه کنیم. در رأس هرم قدرت امیرالمومنین بود که فرمان میداد و در راس و قاعده تمام فرامین این قابل پذیرش بود.

ولی در رویکرد خوشه ای شدن قدرت سیاسی در گروه طالبان است، طالبان را به ابعاد متعددی تقسیم میکند. زمانیکه طالبان در ۲۴ اسد سال ۱۴۰۰ خورشیدی قدرت را تصاحب می کنند با پیروی از همام قدرت خوشه ای فرماندهان محلی خودشان را تقسیم کرده و رویکرد گروه گرایی را انتخاب می کنند در این رویکرد چند عامل سبب اختلافات شدید در میان طالبان میشود که شامل اختطاف ها، دستگیر های خودسرانه و غیره که سران طالبان عفو عمومی اعلان کردند ولی بعضی گروه ها براساس عقده های شخصی شان به دستگیری، شکنجه و کشتن افراد مشخصی ادامه دادند به همین ترتیب، قتل های مرموز و هدفمند و نافرمانی ها از فرماندهان و رهبران شان و اختلاف در سطوح رهبری (گروه ملابرادر و گروه حقانی) و این رویکرد خوشه ای شدن در عصر جدید طالبان را تقسیم به پنج گروه کرده است.

ـ رهبران قدرتمند هستند که از سطح رهبری شروع تا وزیر و معاونین آن.

ـ مسئولین مذاکره کننده اینها هستند که بیشتر در دفتر سیاسی شان در قطر بودند.

ـ افراد که در یک تفاهم بین حکومت پیشین و آمریکا از زندانها رها شدند و امروز ساختار بروکراسی در جامعه افغانستان را پیش می برند.

ـ فرماندهان شبه نظامی که در اطراف شهرهای بزرگ جابجا هستند و تمایل بیشتری در سرکشی از سطح رهبری دارند (مولوی نورالدین در تخار که قبلا والی طالبان بود ولی براساس وساطت های محلی بعنوان معین یک وزارت تعیین شد).

ـ افراد و اشخاصی هستند که به نحوی می خواهند از فرماندهان محلی خودشان فرار کنند و در یک جاها تعامل با ساختارهای پولی و مافیایی دارند.

برمبنای این رویکرد وقتی که می بینیم طالبان از آن رویکرد هرمی قدرت شان که یک انسجام فکری و ‌ذهنی که در جبهات شان داشتند یک اندازه به زمین افتادند و برمبنای این رویکرد زمینه های اوج گیری جبهات ضد طالبان در اطراف بزرگ شهرها دیده می شود و بر اساس این متغیر آن رهبران سیاسی که طی بیست سال در قدرت سیاسی شریک بودند و با آمدن طالبان فرار کردند زمینه ظهور خودشان را دیده اند.

به طور کلی در این بخش آقای نیکویی به ریشه ها منازعه در افغانستان پرداخته و به نوعی گونه شناسی و سنخیت شناسی جریانات را بیان نمودند.

در قسمت امکان سنجی ایجاد جبهه مقاومت هم فرمودند که؛ برای ایجاد جبهه مقاومت باید توجه به ابعاد داخلی و خارجی نمود وهمچنان ایشان بیان کردند که در بعد داخلی بنابر دلایل ذیل زیاد خوشبین نیستند:

ـ اینها یک روایت واحد تعریف نکردند و اهداف خودشان را نسنجیدند که بر مبنای چه مکانیزم ها و شاخص هایی می توانند در مقابل طالبان ایستادگی بکنند و از سوی دیگر در بین اعضای این شورا تضاد منابع و تضاد فکری وجود دارد.

ـ در بعد خارجی هم طی این نه ماه چه کشورهای قدرتمند و چه کشورهای همسایه افغانستان همکاری همه جانبه ای از خود نشان ندادند. بحث دیگر معنای پنهان معاهده دوحه است و هنوزم رهبران سیاسی که طی بیست سال در تبانی با جامعه جهانی با ایالات متحده آمریکا همکاری کردند ابعاد پنهان این معاهده را ندیده اند.

بنابراین از این رهگذر بعید به نظر می رسد که بتوانند یک جبهه مقاومت ملی علیه طالبان شکل دهند. مساله دیگر هم فراموشی افغانستان در ابعاد جهانی است که با شروع جنگ اکراین تاحدودی به حاشیه رفته است. و یک تعداد عوامل دیگر هم وجود دارد که می تواند این جبهه را در یک جاهایی به لحاظ جغرافیایی و فکری حساس بسازند که آنهم ایجاد فشار تبلیغاتی علیه تعامل طالبان است. امتیاز خواهی برای رفت و برگشت رهبران سیاسی در اخل کشور و حفاظت از دارایی های شان که طی بیست سال جمع آوری کرده بودند، فشار افکار عامه علیه تعامل با طالبان و اختلاف درن گروهی که در بین طالبان وجود دارد.

به طور کلی دید باز دیدهای رهبران سیاسی با طالبان و مجموعه این موارد سبب شد رهبران سیاسی انزجار شان را در مقابل طالبان نشان دهند. چنانچه وزیر معادن طالبان گفت ما هیچ نیازی به رهبران افغانستان که طی بیست سال دارایی های مردم را حیف و میل کردند نداریم. همچنان حملات شدید جبهه مقاومت در مناطق اندراب، پنجشیر، تخار و فرخار به رهبری احمد مسعود بر طالبان انجام دادند نشان داد که طالبان آن هیبت اولی شان را ندارند و درگیری که دربین تاجک تبارها وجود دارد به طور کلی تمامی این مواد سبب شد تا رهبران سابق برای اینکه کمی از انزجار مردم نسبت به خود شان بکاهند وارد بعضی فعالیت هایی شدند.

بنابراین تا زمانیکه شورای مقاومت ملی تشکیلات خود را چه در بعد سیاسی چه در بعد نظامی منظم، دقیق و بر مکانیزم های مشخصی تعریف نکنند بعید بنظر می رسد که بتوانند موفق گردند.

از سوی دیگر آقای محمد باقرغلامپور، آگاه مسائل سیاسی هم نظر شان را به شرحی زیر بیان نمودند:

اگر نگاهی به شورای عالی مقاومت داشته باشیم، این است که در بیانیه که شورای عالی مقاومت پس از نشست بیرون داده ۳ نکته در آن وجود دارد:

ـ طالبان را دعوت به گفتگو نموده ولی با لحن خاص

ـ هشدار به جامعه جهانی و کشورهای همسایه افغانستان است

ـ حمایت این شورا از مقاومت های که در افغانستان جریان دارد.

واکنش طالبان در مقابل نشست ترکیه این بود که وزیر معادن طالبان که مسئول لویه جرگه هم هستند، گفته اند که میخواهند یک لوی جرگه را در افغانستان برگذار می کنند و تمام  که مخالف سیاسی طالبان هستند در افغانستان آمده و حرف های خودشان را داشته باشند و ما امان نامه می دهیم.

اما بخشی دیگری از طالبان مسائل دیگری را مطرح می کنند، مثلا کمسیون حقوق بشر را بستند و قرار داد که ماه ها در حال گفتگو با ترکیه بود را یک شبه به عربستان داده و یک سیگنالی به ترکیه فرستادند که ما جایگزین داریم. ابعاد تاثیرگذار بر ایجاد جبهه مقاومت را می توان در چند مورد خلاصه کرد:

نکته اول اینکه؛ خود این سران سیاسی که در خارج از افغانستان حضور دارند از احزاب و گروه های مختلف که وجود داشته و اینکه این گروه ها به چه میزان به آن بلوغ فکری سیاسی رسیدند که حول محور حداقل چند بند اساسی توافق بکنند.

نکته دوم هم عملکرد طالبان در داخل افغانستان است. باید دید که طالبان تاچه اندازه به ظلم شان ادامه میدهند آیا به جایی می رسند که مردم افغانستان به ستوه امده و به صورت خودجوش علیه اینها شروع به جنگیدند کنند؟.

دیگر اینکه جامعه بین المللی هم چراغ سبزی به گروه های که در خارج از افغانستان هستند نشان دادند که اینها توانستند نشستی را در ترکیه برگزار کنند. چون دربعد نظامی ترکیه در قالب ناتو تعریف می شود. بنابراین، امکان ایجاد جبهه مقاومت وجود دارد اما براساس شرایط و ضوابطی خاصی. مختصات جبهه مقاومت هم می تواند شامل موارد ‌ذیل باشد:

ـ تمام گروه های و اقوام افغانستان از حقوق برابری برخوردار باشند (فراگیربودن).

ـ نگاه سیاسی این افراد و تفکر که که می خواهند بر اساس آن این جبهه را ایجاد کنند به چه سرانجامی می رسد و خواستار چه نظامی در افغانستان هستند و نهایتا اینکه نگاه مردم افغانستان به این افراد چگونه است.

در یک جمع بندی کلی می توان گفت که وضعیت که در افغانستان خصوصا علیه مردم شیعه در حال انجام است این حالت جامعه را به گونه ای هدف قرار داده تا اینها را وادار بکنند عملی علیه سایر گروه ها و سایر کسانی که می خواهند وارد این بازی شوند انجام بدهند. دوم اینکه تمام کشورهای منطقه بر این باور رسیده اند که طالبان توانایی و ظرفیت کنترل افغانستان را ندارند و حتی اینها قادر به تامین امنیت نیستند. این درگیری های داخلی نشان می دهند یا اینکه اینها خودی هستند (گروه ملابرادر و حقانی) و یا یک گروه سومی وجود دارد که از ظرفیت و توانایی بسیار بالایی در افغانستان برخوردار هستند و این گروه در آینده افغانستان نقش پررنگی را بازی خواهند کرد. آینده که فعلا برای افغانستان مدنظر است آینده روشنی نیست.

پوستر

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا