افغانستان؛ از اولویتی ارجح در سیاست خارجی بریتانیا تا تغییر به اولویتی نسبی (۱)
۵ آبان (عقرب) ۱۴۰۱ – ۲۷/ ۱۰/ ۲۰۲۲
(قسمت اول)
تاریخ سیاسی روابط افغانستان و بریتانیا بین نیمه اول قرن نوزدهم تا آغاز قرن بیستم، با سه جنگ و سلسله توافقاتی شکل گرفت که فضای زمانیِ بازی بزرگ (۱۸۰۰-۱۸۳۹) را درنوردیده و نهایتا از آن فراتر می رود. از اوایل قرن نوزدهم به بعد، افغانستان به بازیچۀ بازیِ ژئوپلیتیکی تبدیل شد که به “بازی بزرگ” مابین امپراتوری روسیه تزاری و بریتانیای کبیر معروف گردیده بود. بریتانیا از بیمِ آنکه پیشرویِ روسیه تزاری به آسیای مرکزی، امکان نزدیکیِ این قدرت را به مرز هند، یعنی گوهر گرانبهایِ امپراتوری بریتانیا محتمل می ساخت؛ سه جنگ در افغانستان صورت داد تا حائلی در برابر تجاوز روسیه به منافع خود شکل دهد.
جنگ اول انگلیس و افغانستان بین سال های ۱۸۳۹ و ۱۸۴۲ و به موازات جنگ اول تریاک با امپراتوری چین درگرفت؛ که با فتح هنگ کنگ توسط بریتانیا و گشودن پنج بندر چین به روی تجارت بریتانیا آنهم بدون نیاز به واسطه، نهایتا به معاهدۀ نانکینگ (نانجینگ) منجر شد. اما با این حال در جبهه آسیای مرکزی، نیروهای هند شرقی بریتانیا متحمل شکست سخت و سنگینی شدند. بدین ترتیب بین سال های ۱۸۷۸ و ۱۸۸۰ درگیری جدیدی با کابل روی داد.
با جنگ دوم انگلیس و افغانستان، بریتانیا موفق شد تحت الحمایگی خود را بر این کشور ایجاد و نخستین خط دفاعی از مرز راج بریتانیا را در مقابل حملۀ احتمالی روسیه به سمت شمال شکل دهد. به هرروی، نهایتا شاهد بودیم که “بازی بزرگ” بین بریتانیا و روسیه در سال ۱۹۰۷ و با قرادادی فی مابین خاتمه یافت. هرچند دو قدرت مذکور حوزه های نفوذ خود را در ایران محدود و سیطره چین بر تبت را به رسمیت شناختند؛ اما در مورد افغانستان -که وضعیت آن به عنوان تحت الحمایه بریتانیا در توافق دیگری با امیر حبیب الله در سال ۱۹۰۵ مجددا تأیید شده بود- نفوذ بریتانیا را استمرار می بخشید. گرچه روسیه نقش انگلیسی ها را به عنوان واسطه پذیرفت، با این حال، خود همان امتیازات تجاری که کابل به انگلیسی ها و هندی ها اعطا می کرد را به دست آورد.
نهایتا جنگ سوم انگلیس و افغانستان در سال ۱۹۱۹ استقلال کامل افغانستان در روابط بین الملل را اعلام کرد. این درگیری چند ماه پس از پایان جنگ جهانی اول، در ماه مه ۱۹۱۹ و با به تخت نشستن امان الله آغاز شد؛ که به طور رسمی استقلال کابل را نه تنها در اداره امور داخلی، بلکه در سیاست خارجی نیز اعلام می کرد. چنانچه با به تخت نشستن امان الله خان در فوریه ۱۹۱۹، او بلافاصله معاهده گندمک که کنترل سیاست خارجی افغانستان را در پایان جنگ دوم انگلیس-افغانستان (۱۸۷۸-۱۸۸۰) به بریتانیا داده بود، ملغی کرد. بلافاصله پس از جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸)، امان الله خان اعلام کرد که سربازان بریتانیایی و شدیدا از جنگ خسته بوده و یارای مقاومت ندارند. او همچنین امید داشت تا بتواند از ناآرامی های ملی گرایانه وقت در هند، بهره برد.
بدین ترتیب در ۳ مه ۱۹۱۹ نیروهای افغان وارد مرزهای غربی هند بریتانیا شدند و نهایتا جنگِ مذکور پس از چند هفته و با امضای معاهده صلحی در راولپندی در ۸ اوت ۱۹۱۹ پایان یافت و این روز در تاریخ افغانستان به عنوان روز استقلال کشور ثبت شد. هیأت انگلیسی را سِر همیلتون گرانت، وزیر خارجه دولت هند بریتانیا رهبری می کرد. شاید بتوان گفت ابهام عمدی و موقتی بودن معاهده ۱۹۱۹ باعث شد بریتانیا به عنوان فاتح صحنه سیاست خارجی افغانستان به بازگشت سریع و مجدد خود امیدوار باشد. (Miele, 2019: 55-57)
امان الله خان که شخصیتی مصلح و متمایز به نظر می رسید، نه تنها خود را به عنوان “شاه افغانستان” برجسته و نمایان ساخت، بلکه پان اسلامیسم و ناسیونالیسم را نیز تبلیغ کرد. وی از ۱۲ دسامبر ۱۹۲۷ تا ۱۷ دسامبر در بمبئی، چندین شام رسمی با مقامات ارشد بریتانیا در هند از جمله فرماندار شهر داشت. او همچنین از موزه بریتانیا و کتابخانه بازدید و به چندین شهر دیگر در سراسر بریتانیا سفر کرد. همانطور که فرانسوی ها او را مظهر و نمادی از ناپلئون شرق مطرح می کردند، امانالله توسط بریتانیایی ها نیز ستایش می شد، همچنان که این حاکم افغانستان را به خاطر اصلاحاتش با پتر کبیر روسیه نیز مقایسه میکردند. (Shir, 2012: 100)
بدین ترتیب دولت افغانستان در زمان وی برقراری روابط دیپلماتیک و امضای برخی معاهدات با تعدادی از کشورهای دیگر را آغاز کرد. به عنوان مثال در سال ۱۹۲۱ قراردادهایی با ترکیه و ایران منعقد شد. در همان سال، معاهده شوروی و افغانستان به تصویب رسید: چنانچه این معاهده به اتحاد جماهیر شوروی حق می داد تا در پنج شهر افغانستان کنسولگری باز کند؛ اگرچه اعتراضاتی از سوی بریتانیا پدیدار شد. بدین ترتیب بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی، رقابت خود برای نفوذ در افغانستان را که از پیمان ۱۹۰۷ کم و بیش متوقف شده بود، از سر گرفتند.
جنگ و پیامدهای آن برای ملی گرایان و نوگرایان جوان افغان روشن ساخت که کشورشان تا چه حد دور از مدرنیزاسیون باقی مانده است و امیر جدید را تشویق کرده تا برنامه ای رادیکال تر از آن چیزی که پدر یا پدربزرگ وی جسارتش را داشتند، ارائه کند. از جمله، او بیش از پیشینیان خود مایل بود که اجازه دهد خارجی ها در توسعه کشور نقش داشته باشند و در گشودن این مسیر پیش رفت. وی ابراز امیدواری کرد که آلمان، ایتالیا و فرانسه بتوانند موازنه ای برای نفوذ بریتانیا و شوروی ایجاد کنند. بدین ترتیب در اوایل دهه ۱۹۲۰ و همچنین برقراری روابط دیپلماتیک با افغانستان، همه آنها «توافقنامه های جداگانه ای را برای روابط کامل دیپلماتیک و همکاری اقتصادی-علمی و آموزشی امضا کردند. » (Beattie, 2016)
پایان بازی بزرگ: نقش آفرینی بریتانیا در افغانستان ۱۹۴۷-۱۹۵۰
همان طور که اشاره شده است، از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ افغانستان به عنوان کشوری حائل بین هند بریتانیا و امپراتوری روسیه تبدیل شد. اگر چه افغانستان دیگر به طور مستقیم و همچون هند توسط بریتانیا اداره نمی شد، اما بریتانیا سیاست خارجی افغانستان را همچنان تحت کنترل داشت و برای حفظ ثبات به دولت افغانستان کمک مالی ارائه می داد. با این حال، در فاصله تنها سه سال از سال ۱۹۴۷، نفوذ بریتانیا در این کشور از بین رفت. در ادامه بیشتر به این مسئله خواهیم پرداخت:
در اوت ۱۹۴۷، بریتانیا نفوذ منحصر به فرد و بی همتایی بر سیاست های افغانستان و روابط بین الملل این کشور داشت. چنانکه سازندگان تسلیحات بریتانیایی ارتش و نیروی هوایی افغانستان را تجهیز کرده؛ وجوه یارانه ای از سوی بریتانیا به تأمین مالی دستگاه های دولتی کمک کرده؛ و حضور امپراتوری بریتانیا در هند از این کشور در برابر جاه طلبی های شوروی در آسیا محافظت می کرد. این وضعیت از نفوذ و کنترل در هیچ کجا بهتر از سفارت آن کشور نشان داده نمی شد.
سفارت بریتانیا در افغانستان که در دهه ۱۹۲۰ در منطقه ای به مساحت ۲۵ جریب در سه مایلی خارج از کابل و به دستور لرد کرزن، وزیر خارجه بریتانیا ساخته شده بود؛ نوعا اقدامی برای بهتر و برجسته تر نشان دادن قدرت و اعتبار راج بریتانیا پس از استقلال افغانستان محسوب می شد. شاید چنین به نظر می رسید که افغانستان در سال ۱۹۱۹ استقلال خود را از بریتانیا تامین و تضمین کرده باشد، اما هیئت دیپلماتیک جدید از سوی این قدرت بین الملل، به همگان اعلام می کرد که بریتانیا هنوز در روندی از مداخله و مشارکت است.
با این حال باید گفت، تا سال ۱۹۵۰ نظر بریتانیا در امور افغانستان دیگر نفوذ و تاثیر چندانی نداشت. دولت افغانستان برای پول، سرمایه گذاری اقتصادی و تسلیحاتی به ایالات متحده و دیگران روی آورده بود، در حالی که سفارت بریتانیا در این زمان به یک محاسبۀ زمانی-تاریخیِ نابه جا و اشتباهی تبدیل شده بود. در همین حال، بذر بسیاری از مشکلاتی کاشته شد که به تاریخ آشفته آتیِ افغانستان دامن زد. نقطه عطف ماجرا، استقلال هند در ۱۴/۱۵ اوت ۱۹۴۷ و ایجاد دو کشور جدید هند و پاکستان بود.
با نگاهی به گذشته می توان گفت پیش از آن تاریخ، افغانستان از روابط نسبتاً منحصر به فردی با هند بریتانیا برخوردار بود. بریتانیا بخش زیادی از قرن نوزدهم را صرف حفظ مرزهای شمال غربی امپراتوری راج خود در برابر توسعه طلبی روسیه در آسیای مرکزی کرد. ضمنا در معاهده ای که پس از جنگ دوم انگلیس و افغانستان در سال ۱۸۸۰ منعقد شد، بریتانیا موافقت کرد که در ازای حق بریتانیا برای کنترل سیاست خارجی افغانستان، سالانه به امیر افغانستان یارانه و کنترل بر امور داخلی کشورش را بدهد.
این جریان برای هر دو طرف به نحوی مطلوب بود؛ چرا که از یک سو امیر افغانستان برای تقویت نهادهای دولتی از جمله ارتش و تحمیل اراده خود در سراسر پادشاهی اش به منابع حمایتی نیاز داشت؛ بنابراین تضمین بریتانیا برای محافظت از حاکمیت ارضی افغانستان در برابر روسیه بسیار ارزشمند بود. از دیگر سو برای بریتانیا نیز، دولتی قوی و باثبات در افغانستان، ضامن امنیت مرز شمال غربی هند بریتانیا بود. این امر زمانی تقویت شد که سر مورتیمر دیورند در سال ۱۸۹۳ با محدودیت های قلمرو افغانستان در امتداد این مرز -به اصطلاح خط دیورند- موافقت کرد.
تشکیل اتحاد جماهیر شوروی پس از انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ و استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹ اساسا اصول کانونی و محوری از این رابطه وابستگی متقابل را تغییر نداد. در آستانه استقلال هند، افغانستان به دنبال تعهد مستمر بریتانیا برای محافظت از کشور در برابر توسعه طلبی شوروی بود. افغان ها پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، شاهدِ اشغال اروپای شرقی و شمال ایران توسط شوروی بودند و از اینکه مبادا آنها گزینۀ بعدی باشند، بیم داشتند. پنج هفته پس از استقلال هند، در ۲۲ سپتامبر، ارنست بوین، وزیر خارجه وقت بریتانیا، به افغان ها اطمینان داد که امنیت کشورشان در برابر اتحاد جماهیر شوروی هنوز برای بریتانیا از اهمیت بالایی برخوردار است؛ اما عامل جدیدی را اضافه کرد و آن این بود که بریتانیا اکنون سخت تلاش خواهد کرد تا هند و پاکستان را برای تضمین این امر تشویق کند.
افغان ها تناقضی را در مواضع بریتانیا درک و نگرانی هایشان پدیدار شد. آنها در مورد اینکه تا چه حد بریتانیا قصد دارد مسئولیت امنیت آنها را به هند و پاکستان بسپارد، آشفته و متعجب بوده و در صورت صحت این مسئله نیز، خواستار تضمین هایی بودند که ذیل آن انگلیس به حفظ منافع آنها ادامه دهد. دولت افغانستان از فرصت استقلال هند استفاده کرده بود تا ادعای تاریخی خود را بر سرزمین های قبیله ای پشتون در آن سوی خط دیورند -از جمله در ولایت مرزی شمال غرب و پیشاور- که اکنون همگی بخشی از پاکستان هستند، را مطرح کند.
آنها به این استدلال متوسل شدند که ساکنان این مناطق باید اجازه داشته باشند تصمیم بگیرند که به افغانستان یا پاکستان پیوسته، و یا اینکه در واقع به یک منطقه خودمختار به نام پشتونستان تبدیل شوند. بدین ترتیب، در پاییز، افغانستان تنها صدای سازمان ملل شد که درخواست عضویت پاکستان را رد کرد. این سیاست ریسک بالایی داشت؛ چراکه افغانستان به عنوان کشوری محصور در خشکی به جریان تجارت از طریق هند بریتانیا و پاکستان وابسته بود؛ درنتیجه اگر روابط با پاکستان بر سر مسئله پشتونستان قطع و مرزها بسته می شد، آنها مجبور می شدند برای تامین تدارکات به اتحاد جماهیر شوروی رجوع کنند.
بنابراین آنها ناگزیر برای حل این مشکل به انگلیس چشم دوختند. اما اشتباهی محاسباتی مرتکب شدند. چراکه پس از شش سال جنگ، بریتانیا ظرفیت و تمایلی برای کمک نداشت. این کشور ۳٫۸ میلیارد پوند بدهی و در سطح بین المللی نیز بیش از حد تعهد و تضمین داشت. دیپلمات های بریتانیا درگیر گفتگوهای فشرده با ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی برای کمک به ایجاد توافق های صلح با آلمان، ایتالیا، اتریش و ژاپن بودند. در این میان، وقایع جدیدی در صحنه بین المللی در حال شکل گیری بود.
تا سال ۱۹۴۷، بریتانیا و ایالات متحده نگران بودند مبادا جهان اکنون با تهدید جدیدی روبرو شود؛ حرکتی پیشرو از یک جنبش جهانی کمونیستی که به ظاهر جهان آزاد را تهدید می کرد. این جریان طیفی از اشغال اروپای شرقی توسط شوروی و ظهور کمونیسم در فرانسه، ایتالیا و آسیای جنوب شرقی تا نفوذ فزاینده مائوتسه تونگ در چین را در بر می گرفت. بدین ترتیب، تا آوریل ۱۹۴۹ پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) امضا شد و شش ماه بعد، نیروهای انگلیسی و آمریکایی برای دفع تهاجم مورد حمایت شوروی دست به کار شدند.
با توجه به این شرایط، بریتانیا به سادگی نمی توانست تعهدات سیاسی، مالی یا نظامی بیشتری را پذیرا باشد، مگر اینکه افغانستان هنوز هم اولویتی برجسته برای سیاست خارجی آن می بود. هنگامی که بریتانیایی ها سیاست شوروی را بررسی کردند، به این نتیجه رسیدند که شوروی از حمله به افغانستان سود چندانی نخواهد داشت و در تهاجم و اشغال این کشور همان چالش هایی را تجربه خواهد کرد که انگلیسی ها در قرن ۱۹ تجربه کردند. همچنین بعید بود که کمونیسم شوروی در میان جمعیت روستایی عمدتاً کم سواد و نابه سامانِ افغانستان گسترش یابد.
اگر سفارت اتحاد جماهیر شوروی در کابل به عنوان بادنمایِ نیات شوروی در نظر گرفته می شد، عدم فعالیت نسبی این کشور در این دوره حاکی از آن بود که هیچ برنامه قریب الوقوعی نیز در دست اجرا نیست. بدین ترتیب زمانی که پروندۀ این موضوع بسته شد، بریتانیایی ها تصمیم گرفتند ضمانت دهند که پاکستان و تا حدی هند نقش آن ها را بر عهده خواهند گرفت. لیکن متأسفانه، آنها درک نکرده بودند که پیوند بین افغانستان، پاکستان و هند تا چه حد سمی خواهد شد، و با چه سرعتی ظرفیت آنها برای تأثیرگذاری بر روند رویدادها از بین می رود.
بدین ترتیب بریتانیا در جریانی از کاهش و افول اعتبار خود افتاد. در طول دو سال بعد، دیپلمات های بریتانیایی تلاش کردند تا مناقشۀ پشتونستان را حل کنند لیکن ناکام ماندند. سرانجام در ژوئیه ۱۹۴۹ در مجلس عوام اعلام شد که پاکستان جانشین بریتانیا در مناطق قببله ای است، و نه افغانستان. پس از آن، بریتانیا اعتبار خود را نزد افغان ها به عنوان مذاکره کننده ای بی طرف از دست داد و تا به امروز خط دیورند نیز محل اختلاف در روابط افغانستان و پاکستان باقی مانده است.
در همین حال، تسلیحات مازاد از زرادخانه های هند بریتانیایی که در یک قرارداد پنج ساله سودآور در سال ۱۹۴۶ به افغانستان وعده داده شده بود، فورا نتوانست محقق شود. هند پس از استقلال، از ارسال محموله های بیشتر خودداری کرد، چراکه نگران بود محموله های مذکور در مسیر افغانستان به دست پاکستان گرفتار و علیه خود استفاده شود. دولت انگلیس نیز از همکاری خودداری کرد، زیرا متقاعد نشده بود که افغانستان یک اولویت سیاست خارجی است.
به هرروی، زمانی که فرصت های آموزش نظامی افغانستان در هند بریتانیا محدود شد، روند پرداخت یارانه برای آموزش نیز متوقف شد و در نهایت بریتانیایی ها مجبور به کناره گیری شده و به آمریکایی ها اجازه دادند که در سال ۱۹۴۹ وامی ترتیب دهند. در سال ۱۹۵۰، تلاش های بریتانیا برای هدایت انتقالی آرام به یک نظم نوین جهانی در آسیای مرکزی طی سال های اولیه جنگ سرد، در حال نابودی و فرسایش بود، ضمن آن که حیثیت بریتانیا در افغانستان نیز به طور جبران ناپذیری آسیب دیده بود. در همین حال، افغان ها شروع به تنظیم مجدد ائتلاف های بین المللی خود کرده، و بریتانیا را نیز به خوبی از صحنه خارج کردند. اما مرز مشترک طولانی این کشور با اتحاد جماهیر شوروی، ناگزیر افغانستان را به محوی عمیق تر به رقابت ابرقدرت ها بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده کشاند.
آنها سعی کردند اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا را در مقابل یکدیگر بازی داده و دشمنی بین هند و پاکستان را به نفع خود تبدیل کنند. سفارت بریتانیا در کابل نیز بخشی از ماجرا شد، زیرا به این دلیل که توسط دولت بریتانیا در هند ساخته و نگهداری شده بود و نه در لندن، ابتدا هند و سپس پاکستان به دنبال تصرف آن بودند. بین سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۰، دیپلمات های بریتانیایی در کابل و مقامات وزارت خارجه با از دست دادن قریب الوقوع سفارت خود برای قدرت امپراتوریشان مواجه شده و به هر قیمتی که می شد تلاش کردند تا آن را نجات دهند. در نهایت، سفارت تا سال ۱۹۹۴ در دست بریتانیا باقی ماند – اما نه از طریق مانورهای دیپلماتیک ماهرانه، بلکه از طریق فروپاشی و بر هم خوردنِ روابط بین پاکستان و هند. [انگلیسی ها در سال ۱۹۸۹ هنگامی که امنیت در کابل شروع به فروپاشی کرد، سفارت خود را ترک کردند، اما همچنان با دیپلمات ها از اسلام آباد کار می کردند].
بریتانیا با انقلاب ثور ۱۹۷۸ به رهبری کمونیست ها؛ نه کمک و نه مخالفتی کرد. به هرروی، بریتانیا با تهاجم شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ مخالفت کرد و هیچ دخالتی در سلسله جنگ های داخلی که پس از خروج شوروی در سال ۱۹۸۹ رخ داد، نداشت. پس از آن طالبان کنترل کابل را به دست گرفتند (۱۹۹۶) و به جنگ داخلی ۷ ساله پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی پایان دادند. (historyextra, 2016) آنها نسخه افراطی از شریعت اسلام را معرفی کرده و با حمایت از اسامه بن لادن، گروه تروریستی القاعده مقرهای خود را به افغانستان منتقل کرده و تحت حمایت دولت طالبان فعالیت کردند.
ادامۀ مطلب در شمارۀ دوم از “افغانستان؛ از اولویتی ارجح در سیاست خارجی بریتانیا تا تغییر به اولویتی نسبی“