تثبیت نفوذ در آسیای مرکزی؛ محوریتِ تمرکز روسیه بر افغانستان از دیرباز تا کنون (۱)
۲۱ آبان (عقرب) ۱۴۰۱ – ۱۲/ ۱۱/ ۲۰۲۲
(قسمت اول)
در قرن نوزدهم، بریتانیا جهت ممانعت از پیشروی روسیه به آسیای مرکزی و نزدیکی به هند، از افغانستان به عنوان گروگانی ژئوپولیتیک بهره جست و بدین ترتیب سه جنگ براین کشور تحمیل نمود. نه انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ و نه پایان حکومت استعماری بریتانیا در هند، مسبب تغییر و تحولاتی در اهمیت ژئوپلیتیکی افغانستان نگردید. اما دور از اهمیت افغانستان برای بریتانیا، در مقابل شاید بتوان گفت، مسکو و کابل نیز آنقدرها که در نگاه نخست به نظر می رسد از یکدیگر جدا و دور نبوده و نیستند.
در تایید این جمله، ذکر همین نکته بس که در سال ۱۹۱۹، سالی که افغان ها برای اداره سیاست خارجی شان استقلال خود را به دست آوردند، اتحاد جماهیر شوروی نخستین کشوری بود که روابطی دیپلماتیک با افغانستان برقرار ساخت و متقابلا افغانستان نیز به نوبه خود یکی از نخستین کشورهایی بود که دولت بلشویک شوروی را به رسمیت شناخت. متعاقبا در سال ۱۹۲۱ پیمان عدم تجاوز مابین افغانستان و شوروی امضا گردید، که ذیلِ آن حقوق ترانزیتی برای افغانستان و به واسطۀ اتحاد جماهیر شوروی فراهم شد. همچنین در طول دهه های آتی، اتحاد جماهیر شوروی کمک هایی اقتصادی و نظامی متعددی به افغانستانی بی طرف ارائه کرد.
بدین ترتیب باید گفت اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۱۹ با افغانستان روابط دیپلماتیک و از دهه ۱۹۳۰ روابط تجاری دوجانبه گسترده ای برقرار کرد. همچنین؛ مشاوران اقتصادی و نظامی شوروی از سال ۱۹۵۰ در افغانستان مشخصه ای برجسته و ثابت بودند. کمک های اولیه شوروی شامل کمک های مالی، پرسنل فنی هوایی، خدمه و اپراتورهای تلگراف می شد. شوروی بخش عمده ای از شبکه راه های افغانستان (شامل تونل سالنگ) و میدان های هوایی را ساخت.
بدین ترتیب شایان ذکر است خاک افغانستان هموار ه و به لحاظ تاریخی در حوزه منافع روسیه بوده است؛ چراکه این مسئله به عوامل بسیاری چون فاکتورهای جغرافیایی، تاریخی، تقابل ژئوپلیتیکی، اقتصادی و مسیرهای تجاری از جنوب به شمال بستگی داشته است. با این حال، ورود اشتباه و تراژیک نیروهای شوروی به افغانستان (۱۹۷۹) و جنگ متعاقب آن، در سلسله «بارزترین» حوادثی ناخوشایند برای هر دو طرف بود.
متعاقبا با گذشت زمان، از حدود سال های ۲۰۱۴-۲۰۱۶، مسکو اقدام به فعالیت و تعاملات بیشتری نموده و از آن دوران نیز هیچ گاه تماس خود با طالبان را انکار نکرد؛ چراکه به باور آنها این جنبش رادیکال واقعیتی از افغانستان امروز بوده و نهایتا نتیجۀ امر آن می شود که امروز روسیه با سیاستِ تداوم حفظ منافع منطقه ای و بسط قدرتی جاه طلبانه، در پی مماشات و حتی تعامل با طالبان برآمده اند. (ASATRYAN, 2021)
جرقۀ تمرکز بر افغانستان از سوی روسیه در جریان رقابتی به نام بازی بزرگ
از سال ۱۸۷۹ تا ۱۹۱۹، هند بریتانیا روابط خارجی افغانستان را تحت کنترل داشته و در همین راستا اقدام به ارائۀ یارانه نقدی و تسلیحاتی به صورت سالانه نمود تا امیر افغانستان را به منظور کنترل قلمرو قادر سازد. امیر برای تضمین امنیت دولتی متمرکز و برقراری عدالت، دادگاه های شرعی ایجاد نمود، درحالی که حکومت محلی و حل و فصل اختلافات را به قبایل و جوامع واگذار کرد. اما در قرن نوزدهم، افغانستان کانون جریانی از «بازی بزرگ» گردید؛ مبارزه بین نفوذ روسیه و بریتانیا در منطقه ای که اهمیت استراتژیک روبه رشدی داشت.
مرزهای افغانستان نه تنها حاکی از ظرفیت قدرت های بزرگ -روسیه، بریتانیای کبیر و ایران- جهت تسلط بر سرزمین های مجاور بود، بلکه درک ضمنی آنها را از کسب مزایای “دولتی حائل” نشان می داد که از این طریق آنها از رویارویی مستقیم مرزی دور می شدند. مرزهای تعیین شده به این شکل و شمول، لزوماً توجه چندانی به منافع جمعیت محلی نداشته و تجلی کلاسیک آن تقسیم قوم پشتون با ترسیم خط دیورند بین افغانستان و هند بریتانیا در سال ۱۸۹۳ بود.
به هرروی، پیمانِ فی مابینِ انگلیس و روسیه در پی انقلاب روسیه و جنگ سوم انگلیس و افغانستان (۱۹۱۹) منقضی شد که طی آن نیز افغانستان استقلال کامل را به دست آورد. با این وجود، توافق غیررسمی عدم مداخله به نحوی تا سال ۱۹۷۸ ادامه یافت. شایان ذکر است بریتانیا تا پایان امپراتوری بریتانیا در هند به حمایت از ارتش ادامه داد؛ اما هنگامی که ایالات متحده، قدرت متحد با پاکستان از ورود کشوری که بریتانیایی ها ترک کرده بودند خودداری نمود، کابل نیز به مسکو روی آورد.
نهایتا کودتاهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۸ و سپس تهاجم شوروی در سال ۱۹۷۹ آنچه از توافق بین المللی بر سر افغانستان باقی مانده بود را به کل ویران نموده، و این کشور را به صحنه جنگ سرد تبدیل ساخت؛ چنانکه درگیری های منطقه ای و فرقه ای را تحت الشعاع خود قرار داد. (Their, 2009: 14-15)
تغییر و تحولاتی سیاسی از چرخش حاکمان افغان و سیاست های مداخله جویانه روسیه
به باور برخی ناظران سیاسی، تجربه استالین نشان می دهد که افغانستان همواره به دلایلی از جمله قرار گرفتن در حوزه منافع قدرت ها و رژیم های مختلف؛ مشکلی غامض و پردردسر محسوب شده است. او سه بار برای فتح این کشور آماده شد، اما قادر نبود نقشه های خود را عملی سازد. در مدارس شوروی به دانش آموزان گفته می شد که افغانستان اولین کشوری بوده است که شوروی را به رسمیت شناخت، اما آنها ترجیح دادند که به کلیت امر بسنده کرده، وارد جزئیات این ماجرا نشوند.
اما واقعیت ماجرا به دورانی باز می گردد که در ۲۷ مارس ۱۹۱۹ روابطی دیپلماتیک از سوی کشور افغانستان با دولت لنین و توسط امان الله خان برقرار شد؛ زیرا خود بلشویک ها نخستین کسانی بودند که امان الله خان را به عنوان حکمران کابل به رسمیت شناختند. بلشویک های شوروی افغانستان را مسیری احتمالی می دیدند که انقلاب جهانی از طریق این کشور به هند سرایت خواهد کرد.
با نگاهی به گذشته، می توان اشاره کرد امیر پیشین افغانستان، حبیب الله خان، ۱۸ سال بر کشور حکومت کرد، اما در ۲۰ فوریه ۱۹۱۹ کشته شد، سپس برادرش نصرالله تنها یک هفته بر تخت سلطنت نشست و به اتهام برادرکشی توسط برادرزاده اش، امان الله خان، روانه زندان شد. بدین ترتیب بلشویک ها از امیر جدید، (امان الله) نه به خاطر خروج از انزوای بین المللی، بلکه علیه امپراتوری بریتانیا؛ حمایت کردند.
همان طور که اشاره شد، تا سال ۱۹۱۹، افغانستان در واقع تحت الحمایه بریتانیا بود که بر اساس این معاهده، نوعی یارانه به بودجه افغانستان برای کنار گذاشتن کابل از سیاست خارجی خود پرداخت می کرد. اما امان الله استقلال کامل کشورش را اعلام و حتی با حامیان دیروز جنگی را آغاز کرد و در اوت ۱۹۱۹ از سوی بریتانیایی ها عملا به رسمیت شناخته شد. در سال ۱۹۲۱، درست پیش از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پیمان عدم تجاوز بین افغانستان و روسیه امضا شد که بر اساس آن مسکو سالانه یک میلیون روبل به کابل پرداخت می کرد.
همان طور که اشاره شد، بلشویک ها به این کشور کوهستانی به عنوان گذرگاه و مسیری احتمالی می نگریستند که انقلاب جهانی از طریق آن به هند خواهد رفت؛ بدین ترتیب بلافاصله پس از فشردن دست دوستی و آغاز روابط دیپلماتیک، سرویس های ویژه شروع به کار کردند. امان الله برای پایان دادن به انزوای کشورش، با برقراری روابط دیپلماتیک با جامعه بین الملل و پس از یک تور اروپا و ترکیه در سال های ۱۹۲۷-۱۹۲۸، اصلاحات متعددی را با هدف مدرن سازی افغانستان انجام داد.
او برای ماده ۶۸ قانون اساسی ۱۹۲۳ افغانستان که تحصیلات ابتدایی را اجباری می کرد؛ تلاش نمود. همچنین برده داری در سال ۱۹۲۳ لغو شد. برخی از اصلاحاتی که عملا انجام شد، مانند لغو برقع برای زنان و افتتاح تعدادی از مدارس مختلط، به سرعت بسیاری از رهبران قبیله ای و مذهبی را مخالف، و دور ساخت. همچنین وضع عوارض بر کالاهای وارداتی از هند بریتانیا، به دهقانان خصوصا در مناطق مرزی ضربه زد. همچنین، امان الله مالیات ها را افزایش داده و تمرکز برای جمع آوری آنها را آغاز کرد که باعث نارضایتی اشراف محلی شد. کشاورزان نیز به خاطر ارائه خدمت سربازی آزرده خاطر بودند. بدین ترتیب، در اوایل بهار ۱۹۲۴، قیامی در جنوب افغانستان آغاز شد.
شاه برای دریافت کمک در مقابل نارضایتی مردم به همسایه شمالی بزرگ خود متوسل شد و در پاییز هواپیماها و ۱۱ هوانورد ارتش سرخ شوروی وارد کابل شدند. سپس نه تنها بازرسی هوایی، بلکه بمباران مواضع شورشیان پشتون افغانستان نیز آغاز شد. متخصصان شوروی نیز در پی ایجاد و تقویت نیروی هوایی افغان خود برآمدند. در سال ۱۹۲۵، اتحاد جماهیر شوروی عرضه سلاح و مهمات را افزایش داد. علاوه بر قراردادها، ۴٫۵ هزار قبضه تفنگ، ۵۰ مسلسل، فشنگ برای آنها و همچنین یک ایستگاه رادیویی به صورت رایگان منتقل شد. بدین ترتیب قیام شکست خورد.
سپس ۲۰ افغان برای تحصیل در مدارس پرواز شوروی اعزام و متخصصان شوروی -۳۶ نفر- ستون فقرات نیروی هوایی افغانستان شدند. اما طرف شوروی در حال کسب تجربه ای از مبارزه با مقاومت مسلمانان بود؛ زیرا در تمام دهه ۱۹۲۰ در قلمرو آسیای مرکزی مبارزه با مجاهدینی که بلشویک ها آنها را باسمچی (مهاجمان) می نامیدند نیز، وجود داشت. در همین حال، در افغانستان نیز، اختلاس درباریان، افسران و مقامات به ابعاد بی سابقه ای رسید و در پاییز ۱۹۲۸، رعایای مستاصل مجددا دست به اسلحه بردند. این خیزش هم در شرق در میان پشتون ها و هم در شمال در محل سکونت تاجیک ها فوران کرد.
در مرزهای اتحاد جماهیر شوروی، قیام علیه امان الله توسط شخصی اسلام گرا به نام حبیب الله کالاکانی رهبری می شد. در ماه نوامبر هوانوردان شوروی که در خدمت افغانستان بودند، بار دیگر بر روی روستاییان پارتیزان های پشتون بمب گشودند، اما این بار نتیجه معکوس داد و قیام بزرگ تر شد. موقعیت امان الله بیش از پیش بحرانی گردید و او که با هوشیاری حال و هوای کشورش را ارزیابی می نمود، در شب ۱۳ تا ۱۴ ژانویه ۱۹۲۹ به نفع برادرش از تاج و تخت کناره گیری کرد و عازم قندهار شد. اما این امر تاج و تخت خانواده سلطنتی را نجات نداد.
یک روز بعد، کابل توسط گروه های تاجیک بچه سقاو که خود را امیر حبیب الله معرفی کرد، اشغال شد. بدین ترتیب برای اولین بار، استالین قاطعانه تصمیم گرفت افغانستان را با نیروی نظامی فتح کرده و شاه را به سلطنت بازگرداند. نیروهای مداخله گر متشکل از یک گروه سواره نظام، بیش از هزار سرباز ارتش سرخ و مهاجران افغان با لباس های محلی افغانی یا محلی بودند. با درگیری ها، دسته ای به فرماندهیِ پریماکوف در عرض یک هفته به شهر اصلی شمال کشور، مزار شریف رسید. (europeantimes, 2021)
به هرروی پس از آن، شاهزاده محمد نادر، پسر عموی امان الله خان، حبیب الله کلکانی را در نوامبر ۱۹۲۹ شکست داده و به عنوان شاه جدید، نادرشاه اعلام شد. او اصلاحات امان الله خان را به نفع یک رویکرد تدریجی تر از مدرنیزاسیون و نوسازی رها کرد، اما در سال ۱۹۳۳ توسط عبدالخالق، دانش آموز مکتب هزاره ترور شد. بدین ترتیب پس از نادرشاه، محمد ظاهر شاه، پسر ۱۹ ساله اش، به سلطنت رسید و از ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ سلطنت کرد. ظاهرشاه تا سال ۱۹۴۶ با کمک عمویش که پست نخست وزیری را بر عهده داشت و سیاست های نادرشاه را ادامه داد، حکومت کرد.
یکی دیگر از عموهای ظاهرشاه، شاه محمود خان، در سال ۱۹۴۶ به صدارت رسید و آزمون و خطایی را آغاز کرد که آزادی سیاسی بیشتری را فراهم می کرد، اما وقتی فراتر از حد انتظارش رفت، سیاست خود را معکوس ساخته، تغییر داد. در سال ۱۹۵۳ محمد داوود خان، پسر عموی شاه، به قدرت رسید. داوود خان به دنبال رابطه ای نزدیکتر با اتحاد جماهیر شوروی و رابطه ای دورتر با پاکستان بود. افغانستان بی طرف ماند و نه در جنگ جهانی دوم شرکت داشت و نه با هیچ یک از بلوک های قدرت در جنگ سرد همسو شد.
با این حال، این کشور از جنگ دوم سود برد؛ زیرا هم اتحاد جماهیر شوروی و هم ایالات متحده به واسطۀ ساختن شاهراه های اصلی، فرودگاه ها و دیگر زیرساخت های حیاتی افغانستان با یکدیگر رقابت میکردند. بر اساس سرانه، افغانستان بیش از هر کشور دیگری کمک های انکشافی شوروی را دریافت کرد. اما دوران جنگ سرد از دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰ و مملو از درگیری مابین آمریکا و روسیه بود.
حمایت از افغانستان و دخالت در امور سیاسی آن در دوران جنگ سرد
در میان رقابت ایدئولوژیک بین ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی که پس از سال ۱۹۴۵ تشدید و منجر به میلیتاریزه شدن اقتصاد جهانی شد، فضای پیرامونی شوروی به میدان جنگ تبدیل شد. جغرافیای استراتژیک و پراکندگی قومی-سیاسی افغانستان، در میان منتخبی از عوامل دیگر، این کشور را به مکانی کلیدی برای رقابت جنگ سرد و عنصری از روابط پیچیده روسیه با ایالات متحده آمریکا و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) تبدیل کرد.
دولت افغانستان در ابتدا از رقابت ایالات متحده و روسیه برای نفوذ سود می برد. چنانچه این کشور در دهه ۱۹۴۰-۱۹۵۰ تلاش کرد تا استقلالش را تقویت و تأسیس احزابی سیاسی را آزمایش کند؛ که برخی از آنها با ایدئولوژی های قدرت های خارجی همسو بودند. از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۳، بالغ بر ۸۰ درصد از هزینه های سرمایه گذاری و توسعه کشور را وام ها و کمک های مالی خارجی تشکیل می داد و اکثریت آن از اتحاد جماهیر شوروی بود. در حالی که این امر منجر به بهبود قابل توجه زیرساخت ها در افغانستان شد، بر فرهنگ وابستگی نیز تمرکز داشت. همچنین مشوق های دولت افغانستان جهت ایجاد ساختارهای دولتی شایسته و پایدار برای تامین کالاهای عمومی را محدود می ساخت.
در آغاز جنگ سرد (۱۹۴۷)، روابط افغانستان و ایالات متحده برجسته شد و تماس بین ایالات متحده و افغانستان در طول دهه ۱۹۵۰ افزایش یافت. در حالی که اتحاد جماهیر شوروی از فیدل کاسترو کوبا حمایت می کرد، ایالات متحده برای اهداف استراتژیک بر افغانستان به ویژه جهت مقابله با گسترش کمونیسم و قدرت اتحاد جماهیر شوروی در جنوب آسیا، خصوصا خلیج فارس متمرکز بود.
تا پیش از مداخله شوروی در دهه ۱۹۷۰، سیاست افغانستان عدم تعهد بود، به این معنی که آنها متحدی ابرقدرت نمی خواستند. با این حال، آنها همچنان با آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی روابط خوبی داشتند. اما در سال ۱۹۵۸، داوود خان به دلیل ترس از تهاجم احتمالی شوروی و نیاز به سلاح های مدرن، سعی کرد با آمریکا معاهده ای علیه اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کند. پس از اینکه آمریکایی ها دست رد به سینۀ دولت افغانستان زدند، افغانستان از اتحاد جماهیر شوروی درخواست کمک کرد. با این قرارداد، اتحاد جماهیر شوروی کمک های مالی، آموزش شخصی نظامی و تسلیحات مدرن به افغانستان ارائه کرد. هرچند نهایتا داوود خان در سال ۱۹۶۳ به دلیل وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی مجبور به استعفا شد. (Ghiasy, 2017)
در سال ۱۹۷۳، آخرین پادشاه افغانستان در کودتایی توسط پسر عموی خود، محمد داوود خان، برکنار شد. اتحاد جماهیر شوروی از این تغییر برای جریان چپ استقبال کرد، اما خوشحالی آنها به زودی به سردی گرایید؛ زیرا داوود خان حاضر نشد دست نشانده شوروی باشد. او در جلسه ای خصوصی در سال ۱۹۷۷ به لئونید برژنف، رهبر شوروی گفت که به استخدام کارشناسان خارجی از کشورهای فراتر از اتحاد جماهیر شوروی ادامه خواهد داد. اما در اعمال و تصمیمات خود آزاد خواهد بود. جای تعجب ندارد که رهبران اتحاد جماهیر شوروی آن را تایید نکردند.
در سال ۱۹۷۸، حزب کمونیست دموکراتیک خلق افغانستان داوود خان را در جریانی که به “انقلاب ثور” معروف شد، سرنگون کرد. داوود خان و ۱۸ عضو خانواده او کشته شدند. علیرغم رهبری اسمی کمونیستی افغانستان، رهبران شوروی هنوز نمی توانستند آرامش داشته باشند. چراکه رژیم جدید از حزب دموکراتیک خلق، بی ثبات و از هم گسسته بوده، و همچنین با مقاومت فرهنگی شدید رهبران محافظه کار و مذهبی و مخالفت در بسیاری از مناطق روستایی افغانستان با اصلاحات رادیکال ارضی کمونیست ها مواجه شد.
در پاییز ۱۹۷۹، حفیظ الله امین، کودتای داخلی حزب دموکراتیک خلق را ترتیب داد که اولین رهبر حزب را کشت و سلطنت کوتاه اما بی رحمانه اش را آغاز کرد. ناآرامی ملی اوج گرفت و نگرانی مسکو تشدید شد. هرج و مرج افغانستان رهبری شوروی را در درجه اول نگران کرد؛ زیرا این احتمال را افزایش می داد که رهبران افغانستان ممکن است برای کمک به سمت ایالات متحده پیش روند. اعضای ارشد دفتر سیاسی در اواخر اکتبر ۱۹۷۹ به برژنف هشدار دادند که امین به دنبال «سیاستی متعادل تر» است و ایالات متحده «احتمال تغییر در خط مشی سیاسی افغانستان» را مشخص ساخته است.
تنها چند هفته بعد، یوری آندروپوف، رئیس ک.گ.ب به آندری گرومیکو، وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی و دیمیتری اوستینوف، وزیر دفاع اتحاد جماهیر شوروی پیوست و زنگ خطری از هشدار به صدا درآوردند. آنها برژنف را متقاعد کردند که حتی اگر آمریکایی ها فعالانه در تلاش برای تضعیف نفوذ شوروی در افغانستان نبودند، رژیم بی رحم اما متزلزل و ناپایدار امین ضعف هایی ایجاد کرده که بعدا ایالات متحده می توانست از آن بهره برداری کند و مسکو بایستی فورا اقدامی صورت دهد.
یک دهه پیش از آن، در سال ۱۹۶۸، برژنف اصول اساسی اندیشۀ جدید خود را معرفی کرد: همه رژیم های سوسیالیستی مسئولیت حمایت از دیگران و در صورت لزوم استفاده از نیروی نظامی را داشتند. «دکترین برژنف» پاسخی به «بهار پراگ»؛ دوره کوتاهی از آزادسازی تحت رهبری رهبر جدید چکسلواکی، الکساندر دوبچک بود. حتی فاصله گرفتن متعادل و میانۀ دوبچک از کمونیسم تندرو، دلیلی کافی برای حمله شوروی به چکسلواکی بود.
بدین ترتیب در سال ۱۹۷۹، رژیمی متزلزل و زمانی دوست در افغانستان، فرصت دیگری را برای اتحاد جماهیر شوروی فراهم کرد تا دکترین برژنف را به صورت نظامی اجرا کند. رهبران شوروی دریافتند که اگر اقدامی صورت ندهند، ممکن است اهداف شوروی برای حمایت از رژیم های دیگر در کنار به اصطلاح «پرده آهنین»، (مرز فیزیکی و ایدئولوژیکی که اتحاد جماهیر شوروی را از بقیه اروپا پس از جنگ جهانی دوم جدا میکرد)، زیر سوال ببرد.
به هرروی، شاید بتوان گفت با نگاهی به گذشته، به راحتی می توان نتیجه گرفت که تهاجم به افغانستان برای حمایت از یک رژیم غیرمردمی، اقدامی نابخردانه و محکوم به فنا بود. با این حال، برای رهبران شوروی در مسکو در روزهای کوتاه زمستان دسامبر ۱۹۷۹، تصمیم برای انجام این کار منطقی و اجتناب ناپذیر به نظر می رسید. (MCGEE, 2022)
تجاوز ۱۹۷۹ شوروی به افغانستان؛ نمودی عریان از مداخلاتِ خارجی
در روز کریسمس ۱۹۷۹، اتحاد جماهیر شوروی در حمایت از دولت افغانستان به این کشور حمله کرد؛ اما محرک اصلی تصمیم برای آغاز عملیات طوفان-۳۳۳، حفاظت از ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی بود. دولت حامی به طور فزاینده ای غیرمحبوب و بدنام شده بود و مسکو از فروپاشی دولت و ارتش بیم داشت. چنانکه نورمحمد تره کی در سپتامبر ۱۹۷۹ و توسط حفیظ الله امین، شاگرد و حامی سابقش، در کودتایی سرنگون و در ماه اکتبر به قتل رسید. بدین ترتیب امین رئیس جمهور گردید. ترس و نگرانی مسکو از فروپاشی دولت حزب کمونیست افغانستان به شدت با یکی دیگر از عوامل مداخله همسو بود.
مطابق با تفکر سنتی سیاست خارجی روسیه، که برپایۀ امنیت از طریق ایجاد کشورهای حائل و پیشروی بود، افغانستان به عنوان اهمیتی استراتژیک برای حفظ و تامین امنیت مرزهای اتحاد جماهیر شوروی تلقی می شد. بدین ترتیب در مقابل، کرملین به دنبال ایجاد اختلال در اقدامات ایالات متحده برای به دست آوردن نفوذ بیشتر در افغانستان بود. عوامل اقتصادی نیز ممکن است نقش داشته باشند؛ زیرا اتحاد جماهیر شوروی درپی دسترسی به مواد خام و کالاهای ارزان قیمت بود.
در روز نخست تهاجم، نیروهای شوروی امین را که به طور رسمی متحد محسوب میشد، کشته و کابل را تحت کنترل گرفتند. اما پس از تهاجم، اتحاد جماهیر شوروی کمک های خود به افغانستان را جهت حمایت از اقتصاد و بازسازی ارتش افزایش داد. در ابتدا، جریان اشغال برای نیروهای شوروی به خوبی پیش رفت. آنها شهرهای بزرگ، شهر های کوچک حومه و پایگاه های هوایی را تصرف کردند. دولت جدید در کابل تابع و تحت نفوذ شوروی بود. علاوه بر این، همچون ایالات متحده، شوروی به قدرت نرم اعتقاد داشت و تلاش می کرد تا “قلوب و اذهان” مردم محلی را به دست آورد.
ده ها هزار جوان افغان برای تحصیل و آموزش ایدئولوژیک به اتحاد جماهیر شوروی فرستاده شدند وانتظار می رفت که آنها هسته اصلی دولت آینده افغانستان را تشکیل داده، مشاغل کلیدی را در بخش اقتصادی اشغال کنند. با این حال، مسکو به زودی خود را گرفتار جنگی دید که نتوانست در آن پیروز بیرون آید. مقاومت در برابر نیروهای شوروی، که متشکل از گروه های مختلف مجاهدین بودند به سرعت قوی تر شد و جنگ در سراسر کشور تسری یافت.
با تنها ۱۱۵۰۰۰ سرباز -که غالب آنها سربازان وظیفه جوان، اما همچنین سربازان نیروی هوابرد و واحدهای اسپتسناز نیز بودند- ردپای نظامی شوروی نسبتاً سبک بود. ارتش افغانستان از حدود ۸۰۰۰۰ نیرو به طور مکتوب و ثبت شده تشکیل شده بود، اما در واقعیت ممکن است تنها ۳۰۰۰۰ نفر بوده باشند و فرارهای مکرر از ارتش نیز به معنی روحیه پایین در بین آنها بود. اتحاد جماهیر شوروی مانند ایالات متحده و ورود آن در سال های آتی، در زمین و هوا برتری داشت، اما این برتری کمک عمده ای برای آنها نبود. شورشیان اغلب قادر بودند از دشمن خود گریخته و به کوه ها پناه برند. با گذشت زمان، تسلیحات مجاهدین نیز با آزاد بودن گردش تسلیحات از طریق پاکستان، بهبود و تجهیز یافت. بدین ترتیب در فوریه ۱۹۸۹، اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان خارج شد.
برآوردها متفاوت است، اما بین ۵۰۰۰۰۰ تا ۲ میلیون افغان و حدود ۱۵۰۰۰ سرباز شوروی در دهه اول جنگ کشته شدند. دولت افغانستان تحت حمایت شوروی در سال ۱۹۹۲ فروپاشید، اما جنگ از آن زمان خاتمه نیافت. پس از پایان اشغال شوروی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، روابط روسیه و افغانستان به پایین ترین سطح خود یا به عبارتی به بن بست رسید. با این حال، مسکو به طور مداوم بر روی بهبود اوضاع کار کرد.
در دوران ریاست جمهوری بوریس یلتسین، روسیه حمایت خود از رژیم کمونیستی به رهبری رئیس جمهور نجیب الله را در سال ۱۹۹۲ رها ساخته و به ایجاد روابط با مجاهدین اقدام کرد. پس از سقوط نجیب الله، و با ادامه جنگ داخلی افغانستان، روسیه از اتحاد شمال -جنبش مجاهدین تحت سلطه تاجیک های قومی- حمایت نظامی کرد. این رابطه بدون عواقب هم نبود. برای مثال، در سال ۱۹۹۳، در جریان جنگ داخلی در تاجیکستان، شورشیان تاجیک به یک پاسگاه مرزی روسیه از افغانستان حمله کرده و ۲۵ نظامی روسی را کشتند. در پاسخ نیز، روسیه حملات تلافی جویانه ای را در شمال افغانستان انجام داد. (Janse, 2021)
ادامۀ مطلب در شمارۀ دوم از “تثبیت نفوذ در آسیای مرکزی؛ محوریتِ تمرکز روسیه بر افغانستان از دیرباز تا کنون“