ایالات متحده و تکرار چرخه ای ناکام از حضور و مداخلۀ قدرت های بین الملل در افغانستان (۲)
۴ آذر (قوس) ۱۴۰۱ – ۲۵/ ۱۱/ ۲۰۲۲
(قسمت دوم)
ایالات متحده در تعامل با افغانستان سابقه ای دیرین و چندوجهی دارد. اما در میان تمامی این چرخش ها و در اثنای فراز و نشیب های پرپیچ و خم تاریخی، رابطۀ مذکور از دیدگاه ایالات متحده، همواره رابطه ای بده بستان گونه و به عبارتی، تعاملی فراکنشی بوده است. با توجه به وضعیت جغرافیایی افغانستان و درک موقعیت ژئوپلیتیک این کشور در قالبِ “خط مقدمی” برای منافع دیگر کشورهای منطقه و فرامنطقه؛ می توان گفت افغانستان غالبا همچون مُهره ای گروگان در یک بازی استراتژیک بزرگ، ابتدا بین بلوک کمونیست و کشورهای سرمایه داری، و متعاقبا بین جهان سکولار و اسلام رادیکال به بازیچه گرفته شد.
علی رغم حضور طولانی نیروهای آمریکایی، وضعیت پیشین افغانستان به عنوان کشوری تحت حمایت ایالات متحده و جامعه جهانی، شرایطی غیرعادی بود که نهایتا دوام نیاورد؛ اما روابط این دو کشور پیشینۀ چندگانه ای از مناسباتِ فی مابین را آشکار می کند. ایالات متحده در سال ۱۹۲۱ افغانستانِ تحت حکومت شاه امان الله را به رسمیت شناخت و در سال ۱۹۳۵ روابط دیپلماتیکی برقرار کرد. این روابط دیپلماتیک دو سویه در ۴ ماه مه ۱۹۳۵، هنگامی که ویلیام هورنی بروک اعتبارنامه خود را به دولت افغانستان تقدیم کرد، برقرار شد.
پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی برای حفظ نفوذ خود با حاکمان افغان رقابت کردند، همانطور که امپراتوری های بریتانیا و روسیه در قرن گذشته و با توسل به جریانی از اعطای کمک های فنی، نظامی و انکشافی؛ بازی بزرگ دیگری را در افغانستان صورت داده بودند. بدین ترتیب پس از تهاجم سال ۱۹۷۹ شوروی به افغانستان، ایالات متحده آمریکا درصدد تضعیف قدرت شوروی، آنهم به واسطۀ حمایت از مجاهدین و استفاده از نیروهای امنیتی پاکستان به عنوان سازوکاری از گذار و انتقال برآمد.
هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹ از افغانستان خارج و رژیم نجیب الله در سال ۱۹۹۲ فروپاشید؛ افغانستان به سیگنال های اشاعه یافته از سوی ایالات متحده اهمیت نداد تا آنکه طالبان در سال ۱۹۹۶ به کابل حمله کردند. سپس دوره ای دنبال شد که ذیل آن ایالات متحده روابط دوسویه ای با افغانستان یافت: ۱- هر چند امارت اسلامی که ۹۰ درصد کشور را تحت کنترل داشت به رسمیت نشناخت، اما به طور متناوب با مقامات طالبان و از طریق واسطه هایی در مورد مسائل خاص تعامل و مراوده داشتند. ۲- ارائه برخی حمایت های بشردوستانه از طریق سازمان ملل متحد و مواردی چون ابراز نگرانی در مورد حقوق زنان.
اما با حادثۀ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ همه چیز تغییر کرد. ایالات متحده با بیرون راندن قاطعانۀ طالبان در یک عملیات نظامی برق آسا، دستورکاری غربی و عمدتاً چندجانبه را برای ایجاد ثبات و بازسازی کشور افغانستان و بازسازی نهادها و اقتصاد آن ترویج کرد. اما تا سال ۲۰۰۶، زمانی که طالبان توان خود را بازیابی و حضورشان در این کشور را مجدداً تقویت و تثبیت ساخته و امنیت در این کشور بار دیگر رو به وخامت گذاشت؛ ایالات متحده به سمت رویکردی ضد شورش حرکت کرد. در سال ۲۰۰۹ و با سیاست “افزایش نیرو” در دولت اوباما، این امر به سرعت به کارزار نظامی و پروسۀ دولت سازیۀ تمام عیاری با هزینۀ سالانه بیش از ۱۲۰ میلیارد دلار تبدیل شد. (Dormandy and Keating, 2014: 6-7)
ارتش ایالات متحده ۲۰ سال را در افغانستان گذرانده است؛ این روند از جرج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۱ شروع و متعاقبا با جو بایدن به پایان رسید. گرچه هر یک از رهبران به سبک و سیاقِ خود با درگیری های جاری برخورد کرده اند؛ اما هیچ یک قادر به حل مسالمت آمیز طولانی ترین جنگ آمریکا نبودند. نهایتا خروج عجولانۀ نیروهای خارجی در تخلیه شهروندان ایالات متحده و متحدان افغان درحالی که کشور به دست طالبان افتاده بود، به اوج خود رسید و گروه بنیادگرای اسلامی کابل را تسخیر، و باردیگر برمسند قدرت تکیه زدند.
در قسمت نخست از این تحلیل، به بازنگری مناسبات ایالات متحده و افغانستان تا پایان جریان تقویت گروه های مقاومت و دریافت کمک از سوی ایالات متحده اشاره شد و اکنون به بررسی ادامۀ مطلب خواهیم پرداخت:
حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱؛ و رویکردِ عملگرایانۀ ایالات متحده در ورود به مسائل افغانستان
همان طور که اشاره شد، پایان جنگ سرد و ناتوانی مجاهدین در تشکیل دولت خود، وضعیت را برای سیاستگذاران آمریکایی تغییر داد و بدین ترتیب آنها جریانی از دنبال کردن روابط همکاری با شوروی را آغاز کردند. گورباچف سیاست رویارویی نظامی با ایالات متحده را به منظور بازسازی اقتصاد شوروی کنار گذاشت که منجر به امضای توافق نامه ژنو در آوریل ۱۹۸۸ شد. اما از آپریل ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴، بیش از بیست هزار نفر بر اثر رقابت ها و مبارزات برادرکشی افغان ها جان باختند.
ایالات متحده به سازمان ملل تاکید کرد که صلح را در افغانستان برقرار سازد، اما خود از ایفای نقش میانجی خودداری کرد؛ چراکه بر این عقیده بود تا زمانی که کشورهای همسایه دخالت خارجی داشته باشند، جنگ در افغانستان پایان نخواهد یافت. بدین ترتیب، آمریکا که خود بزرگترین تامین کننده تسلیحات و منابع مالی برای دامن زدن به جنگ نیابتی در این سرزمین بود، در این زمان جریان انتقاد از دخالت جهان خارج در امور داخلی افغانستان را آغاز کرد. کمرنگ شدن اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده را قادر ساخت تا قید منطقه ای که دیگر ارزش استراتژیک برای آن نداشت را زده، از آن رها شود. همکاری بین ابرقدرت ها نیز در مورد افغانستان بسیار دور از ذهن بود. اما با ظهور نیرویی جدیدی، طالبان بار دیگر علاقه ایالات متحده به افغانستان را احیا کرد. (Jabeen et al. 2010: 167)
واشنگتن خواهان ثبات سیاسی در افغانستان بود و برای پایان دادن به درگیری ها طالبان را منبع ثبات در آسیای مرکزی می دانست که امکان ساخت یک خط لوله نفت در سراسر آسیای مرکزی را فراهم می آورد. اما این پروژه زمانی کنار گذاشته شد که طالبان شرایط آمریکا را نپذیرفته و شرایط موجود، اهمیت امنیت انرژی را به امنیت نظامی تبدیل کرد. پس از آن با وقوع حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر، ایالات متحده اسامه بن لادن، تبعیدی ثروتمند سعودی و قهرمان جهاد افغانستان را به دلیل بمباران سفارتخانه های ایالات متحده در کنیا و تانزانیا در ۷ اوت ۱۹۹۸ که منجر به کشته شدن ۲۲۴ نفر و زخمی شدن ۴۵۰۰ نفر گردید، متهم کرد. همچنین متعاقبا، ایالات متحده طالبان را به پناه دادن به تروریست ها و استقرار اردوگاه های آنها در افغانستان متهم و مدعی شد که شواهد محکمی علیه اسامه بن لادن و سازمان او القاعده؛ برای دست داشتن آنها در بمب گذاری سفارتخانه ها در اختیار دارد.
بدین ترتیب ایالات متحده در اقدامی تلافی جویانه، اقدام به پرتاب موشک کروز خود به سمت کمپ های ادعا شدۀ متعلق به بن لادن در شرق افغانستان نمود. دولت ایالات متحده از طالبان خواست که بن لادن را تحویل دهند، اما زمانی که آنها نپذیرفتند، ایالات متحده سازمان ملل را دخیل ساخت تا تحریم های اقتصادی را علیه طالبان اعمال کند. همچنین نسبت به نقض حقوق بشر و ترویج قاچاق مواد مخدر به آنها هشدار داده شد. اما حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک و واشنگتن به شدت کل سناریو را تغییر داد و ایالات متحده بار دیگر سیاست خود را در قبال افغانستان بازنگری و جنگ علیه تروریسم را آغاز کرد.
این حملات مسبب کشته شدن ۳۰۰۰ نفر شد. ایالات متحده به منظور پاسخگویی و تلافی این حادثه، ائتلافی بین المللی را رهبری کرد که کمپین عملیات نظامی ضد تروریسم در افغانستان بود. با آگاهی کامل ایالات متحده از ظرفیت و توانایی ضعیف طالبان، تغییرات سریع و شدید رخ داد؛ از این رو ایالات متحده به هدف خود برای سرنگونی مجدد طالبان و نابودی قدرت سیاسی و نظامی صوری آنها بدون اتلاف وقت دست یافت. بدین ترتیب ایالات متحده در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ پس از شکست تلاش های سیاسی و دیپلماتیک برای حل مشکل طالبان در افغانستان، عملیات نظامی خود را در افغانستان آغاز کرد. (Jabeen et al. 2010: 168)
شکست طالبان و القاعده: عملیات آزادی پایدار
همان طور که اشاره شد؛ تقریباً بلافاصله پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، ایالات متحده و سایر کشورها القاعده را به عنوان مجرمان و عاملان احتمالی شناسایی کردند و بدین ترتیب ایالات متحده از حمایت بین المللی بی سابقه ای برخوردار شد. طبق آرشیو وزارت امور خارجه در سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹، طی ۱۰۰ روز اول جنگ، دولت بوش “ائتلافی جهانی علیه تروریسم” را پی ریزی و بدین ترتیب در ۷ اکتبر، ایالات متحده عملیات نظامی بزرگ خود (عملیات آزادی پایدار، OEF) را آغاز کرد. سیاست های بوش، منابع مالی تروریست ها را هدف قرار داده، کمک های مالی برای امنیت داخلی و تلاش های بشردوستانه افغانستان را افزایش داده و هدف آن بیرون راندن طالبان از کشور بود. بوش در یک سخنرانی تلویزیونی اعلام کرد که ایالات متحده بدان دلیل وارد عمل شد که طالبان اولتیماتوم برای تسلیم رهبران مظنون تروریست از جمله اسامه بن لادن و بستن کمپ های آموزشی تروریست ها را نادیده گرفته است.
بدین ترتیب ایالات متحده رسماً اقدامات خود را به عنوان “اعمال حق ذاتی برای دفاع شخصی و جمعی” و مطابق با ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد، که”به منظور ممانعت و جلوگیری از حملات بیشتر به ایالات متحده طراحی و ترسیم شده است”؛ توجیه کرد. در نتیجه، عملیات نظامی با حملات حدود ۵۰ موشک کروز “تاماهاوک” که از هواپیماهای آمریکایی و زیردریایی های آمریکایی و بریتانیایی پرتاب می شد، آغاز گردید. حملات هوایی توسط بمب افکن های دوربرد B-1، B-2 و B-52 -مستقر در ایالات متحده آمریکا و در تأسیسات پشتیبانی دریایی مشترک بریتانیا و ایالات متحده در جزیره دیگو گارسیا، قلمرویِ اقیانوس هند بریتانیا- و جنگنده های ضربتی انجام شد.
حملات اولیه بر مناطق اطراف کابل، شهر قندهار در مرکز جنوبی طالبان و شهرهای شمالی مزارشریف، قندوز و جلال آباد که تحت کنترل طالبان بودند، متمرکز گردید. این اهداف شامل سیستم های ضد هوایی، مقر نظامی، اردوگاه های آموزشی تروریست ها، فرودگاه های نظامی و مراکز تجهیزات نظامی و همچنین کاخ ریاست جمهوری و ساختمان رادیو و تلویزیون ملی بود. حملات هوایی در ماه های نوامبر و دسامبر ادامه یافت. (COTTEY, 2003: 172)
اولویت نظامی اولیۀ نیروهای ائتلاف تضمین کنترل حریم هوایی افغانستان به منظور جلوگیری از حملات علیه هواپیماهای ائتلاف و دادن آزادی عمل به ایالات متحده و شرکای آن برای انجام حملات هوایی بیشتر و جابجایی نیروهای زمینی و تجهیزات از طریق هوا بود. ضعف نیروی هوایی طالبان، اقدامات کنترل حریم هوایی را نسبتاً آسان کرد. تخمین زده می شد که طالبان حدود ۲۰ هواپیمای جنگنده حمله زمینی چند منظوره (میگ ۲۱ و سوخو ۲۲ ساخت شوروی) و تعداد کمی هلیکوپتر ترابری و تهاجمی داشته باشند.
به موازات آن، تلاش های ایالات متحده برای ایجاد یک ائتلاف ضد طالبان با کمک اپوزیسیون افغانستان اندکی پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز شد. نیروی اصلی خارج از افغانستان “گروه روم” بود. گروه روم که حول حامیان پادشاه سابق افغانستان، محمد ظاهر شاه سازماندهی شده بود، با این حال، هیچ نیرویی در داخل افغانستان نداشت و به عنوان یک متحد نظامی مثمرثمر نبود. اما اتحاد شمال با حدود ۱۰۰۰۰ تا ۱۵۰۰۰ سرباز و نیز سلاح های سنگین مانند توپخانه و تانک، تنها مخالف واقعی نظامی با طالبان در افغانستان بود. هرچند یک پیروزی سریع برای ائتلاف شمال می توانست به جنگی جناحی که در اوایل و اواسط دهه ۱۹۹۰ در افغانستان رخ داد؛ منتهی گردد. ایالات متحده آمریکا و شرکای ائتلاف آن به دنبال میانجیگری یک توافق گسترده تر در مورد یک رژیم پس از جنگ در میان نیروهای ضد طالبان و پشتون های میانه رو بودند. (COTTEY, 2003: 174)
در پایان اکتبر ۲۰۰۱، تعدادی از عوامل باعث چرخش قاطع در جنگ شد و در نتیجه در ماه نوامبر و دسامبر، طالبان در میدان جنگ فروپاشید. در پایان ماه اکتبر و اوایل نوامبر، ایالات متحده آمریکا مواضع خط مقدم طالبان و القاعده را در شمال کابل و در مزارشریف و تالقان در شمال کشور بمباران گستردۀ منطقه ای (carpet bombing) کرد. در ۳۰ اکتبر، ژنرال فرانکس با ژنرال محمد قاسم فهیم، فرمانده کل ائتلاف شمال در دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، دیدار کرد که نتیجه آن توافق برای بهبود همکاری بین ایالات متحده آمریکا و ائتلاف شمالی بود. به ویژه، توافق بر سر دو برابر کردن تعداد نیروهای عملیات ویژه ایالات متحده (SOF) که با ائتلاف شمال در عملیات زمینی همکاری داشتند، حاصل شد.
اگرچه در این مرحله نیروهای طالبان و القاعده از نظر عددی قوی تر از ائتلاف شمال باقی ماندند اما ترکیبی از حملات هوایی شدید ایالات متحده، استفاده از نیروهای عملیات ویژه ایالات متحده که در کنار ائتلاف شمال در میدان نبرد برای هدایت این حملات هوایی عمل می کردند، و تجهیزات و پشتیبانی روسیه باعث شکست نیروهای طالبان در ماه نوامبر شد. (COTTEY, 2003: 176)
با حذف رژیم طالبان از قدرت، رهبری طالبان و القاعده و هسته باقی مانده از جنگجویان طالبان/القاعده به اولویت ایالات متحده تبدیل شد. حدود ۱۲۰۰ جنگجو که گمان می رفت بن لادن و احتمالا ملا عمر نیز در میان آنها باشد، در مجموعه ای از غارها و تونل ها در نزدیکی تورا بورا و خوست در سفید کوه در نزدیکی مرز افغانستان با پاکستان مخفی شد. در دسامبر ۲۰۰۱، ایالات متحده بمباران سنگین مجموعه غار تورا بورا را با بمب افکن های B-52 آغاز کرد. ایالات متحده همچنین با گروه های محلی ائتلاف و نیرویی متشکل از ۱۵۰۰ سرباز را برای حمله به جنگجویان طالبان/القاعده بسیج کرد.
در نتیجه این اقدامات؛ ایالات متحده موفق شد بیش از ۵۰۰ ستیزه جوی طالبان/القاعده را بازداشت کند که ۳۰۰ نفر از آنها متعاقباً به پایگاه نظامی ایالات متحده در خلیج گوانتانامو، کوبا فرستاده شدند. با این حال، نیروهای ایالات متحده و متحدان آنها نتوانستند به طور کامل جنگجویان طالبان/القاعده را محاصره کنند و به بسیاری از آنها، از جمله بن لادن، اجازه دادند تا از مرز به پاکستان فرار کنند. چنانچه در مارس ۲۰۰۲ بیش از ۱۰۰۰ جنگجوی عمدتاً عرب، طالبان/القاعده در شمال شرق افغانستان، مجددا سازماندهی شدند.
پاسخ ایالات متحده، “عملیات آناکوندا”، و استفادۀ مجدد از حملات هوایی سنگین در حین مقابله در کنار متحدان محلی افغان در عملیات زمینی بود. استرالیا، کانادا، دانمارک، فرانسه، آلمان، نیوزیلند، نروژ و بریتانیا همگی در مارس ۲۰۰۲ نیروهای ویژه ای را برای کمک به مبارزه با نیروهای باقی مانده طالبان/القاعده مستقر کردند. پس از ژوئن ۲۰۰۲، مقیاس عملیات جنگی نیروهای ایالات متحده و ائتلاف علیه نیروهای طالبان/القاعده به تدریج از بین رفت. چنانچه در ماه نوامبر، سخنگوی وزارت دفاع ایالات متحده اذعان کرد که “ما در حال گذراندن مرحله جدیدی هستیم که در آن کمتر نبرد و بیشتر پیرامون ثبات است.” . . . تلاش ها در این مرحله حدود ۷۵ درصد بازسازی و بشردوستانه و ۲۵ درصد عملیات های امنیتی و رزمی است. (COTTEY, 2003: 177-178)
در ۱۷ آوریل سال ۲۰۰۲، بوش در یک سخنرانی در موسسه نظامی ویرجینیا خواستار طرح مارشال برای بازسازی افغانستان پس از سرنگونی القاعده و طالبان شد. یک سال بعد، در ۱ ماه مه/می ۲۰۰۳ دونالد رامسفلد، وزیر دفاع ایالات متحده در جریان یک نشست خبری با خبرنگاران در کابل، پایان «نبرد بزرگ» را اعلام کرد. پبشتر (۱۹ مارس ۲۰۰۳) نیروهای نظامی ایالات متحده به سمت عراق گسیل یافتند که به طور فزاینده ای به عنوان تهدید اصلی ایالات متحده در “جنگ با تروریسم” یاد می شد.
اما در در اول ماه مه، جرج بوش، پایان عملیات رزمی بزرگ را اعلام و رامسفلد اعلام کرد پرزیدنت بوش، ژنرال تامی فرانکز فرمانده مرکزی ایالات متحده و کرزی رئیسجمهور افغانستان “به این نتیجه رسیده اند که ما در نقطه ای هستیم که آشکارا از فعالیت های رزمی اصلی به دوره ثبات و بازسازی و فعالیت ها گذر کردیم.”
تداوم نقش محوری ایالات متحده در روند بن، آیساف و یوناما
هنگامی که در نوامبر ۲۰۰۱ آشکار شد که رژیم طالبان در حال فروپاشی است، ایجاد چارچوبی سیاسی و امنیتی برای افغانستان پس از طالبان به مسئله ای ضروری تبدیل شد. بدین ترتیب پس از سرنگونی رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱، دولت ایالات متحده و شرکای بین المللی آن تصمیم به ایجاد یک دولت مرکزی نسبتاً قوی، دموکراتیک و افغانستان گرفتند. این تلاش که بسیاری از کارشناسان خارجی آن را “ملت سازی” توصیف کردند، توسط سازمان ملل متحد حمایت شد.
سفارت ایالات متحده در کابل، که در سال ۱۹۸۹ با خروج نیروهای شوروی از افغانستان بسته شده بود و توسط متصدیان افغان محافظت می شد، در اواخر سال ۲۰۰۱ بازگشایی شد. گروه های اپوزیسیون مختلفی با حمایت ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل از ماه سپتامبر درگیر گفت و گو بودند. بر سر برگزاری لویه جرگه اتفاق نظر وجود داشت، اما هیچ توافقی در مورد تشکیل دولت جدید صورت نگرفت و تنش ها بین گروه های مختلف ادامه یافت. نفوذ سریع ائتلاف شمال در شمال افغانستان و ورود به کابل؛ به این گروه تحت سلطه تاجیک ها و ازبک ها عملا کنترل بسیاری از کشور از جمله پایتخت و نهادهای دولت مرکزی را داد.
به هرروی، ائتلاف شمال نهادهای دولتی را به دست گرفته، رهبران خود محمد قاسم فهیم، محمد یونس قانونی و عبدالله عبدالله را به ترتیب به عنوان وزیران دفاع، کشور و امور خارجه دولت موقت منصوب کرد و با تلاش ها برای ایجاد دولتی فراگیرتر مخالفت کرد. تحت فشار بین المللی، ائتلاف شمال در نهایت موافقت کردند که در مذاکرات با گروه های دیگر درباره تشکیل دولت جدید شرکت کند. متعاقبا در ۵ دسامبر ۲۰۰۱، گروه ها توافق نامه بن را امضا کردند که توسط قطعنامه ۱۳۸۳ شورای امنیت سازمان ملل متحد تأیید شد.
توافقنامه بن دولتی جدید -مرجعی موقت- ایجاد کرد که از ۲۲ دسامبر ۲۰۰۱ به مدت شش ماه ادامه می داشت. هرچند در جریان مذاکرات در بن، موضوع رهبری و ترکیب حکومت موقت به ویژه بحث برانگیز شد. ائتلاف شمال فشار آورد تا برهان الدین ربانی (که در اوایل دهه ۱۹۹۰ رئیس جمهور کابل بود) رئیس اداره موقت شود و گروه روم خواستار به کرسی نشاندن ظاهرشاه پادشاه سابق بود. اما تحت فشار ایالات متحده، هر دو گروه متقاعد شدند که حامد کرزی از قوم پشتون را به عنوان رئیس دولت موقت بپذیرند؛ نامزد سازشگر و قابل قبول برای اکثر احزاب که روابطی مدید نیز با ایالات متحده داشت. (COTTEY, 2003: 182-184)
در نوامبر سال ۲۰۰۲ شاهد روی کار آمدن الگویی از بازسازی افغانستان هستیم. چنانچه ارتش ایالات متحده یک چارچوب امور مدنی ایجاد می کند تا توسعه مجدد را با سازمان ملل متحد و سازمان های غیردولتی هماهنگ ساخته و اختیارات دولت کابل را گسترش دهد. این تیم های به اصطلاح تیم های بازسازی استانی یا ولایتی (PRT) ابتدا در ماه نوامبر در گردیز و پس از آن در بامیان، قندوز، مزارشریف، قندهار و هرات برپا شده و فرماندهی تک تک آن ها در نهایت به کشورهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) واگذار گردید.
در ۲۳ ماه مه ۲۰۰۵ کرزی، رئیس جمهور وقت افغانستان و بوش رئیس جمهور وقت ایالات متحده اعلامیه مشترکی (An Enduring U.S. Commitment) صادر کردند که کشورهای متبوع خود را شرکای استراتژیک بدانند. این اعلامیه به نیروهای آمریکایی دسترسی به تأسیسات نظامی افغانستان برای پیگرد قانونی “جنگ علیه تروریسم بین المللی و مبارزه با افراط گرایی خشونت آمیز” می داد. در این توافقنامه ذکر شد که هدف این ائتلاف «تقویت روابط ایالات متحده و افغانستان و کمک به تضمین امنیت بلندمدت، دموکراسی و رفاه افغانستان» می باشد. علاوه بر این، توافق مذکور از واشنگتن می خواست تا “به سازماندهی، آموزش، تجهیز و حفظ نیروهای امنیتی افغان کمک کند، چنانچه افغانستان ظرفیت برای انجام این مسئولیت را توسعه” و به بازسازی اقتصاد و دموکراسی سیاسی کشور ادامه دهد.
رویکردهای چرخشی باراک اوباما و تجدید دور باطلی از مداخلۀ نظامی ایالات متحده در افغانستان
پس از جرج بوش، باراک اوباما در سال ۲۰۰۹ نیروهای آمریکایی را برای مبارزه با ظهور مجدد طالبان به افغانستان اعزام کرد. چنانچه به گزارش یو.اس.اِی.تودی؛ این رئیس جمهور تازه منتخب ایالات متحده، از برنامه های خود برای اعزام هفده هزار سرباز دیگر به منطقه جنگی خبر داد. دولت وقت ایالات متحده همچنین خواستار همکاری بیشتر پاکستان شد. چنانچه در ۲۷ مارس ۲۰۰۹ اوباما استراتژی جدیدی را برای اقدامات و عملیات جنگی اعلام کرد که این سیاست، موفقیت در افغانستان را به پاکستانی باثبات پیوند می داد.
هدف اصلی این استراتژی، «از هم پاشیدن، از بین بردن و شکست القاعده و پناهگاه های امن آن در پاکستان و جلوگیری از بازگشت آنها به پاکستان یا افغانستان» بود. استراتژی مذکور بر انتقال کمک های بیشتر به پاکستان و معیاری دقیق از سنجش پیشرفت در مبارزه با القاعده و طالبان تاکید داشت. کرزی نیز از این استراتژی استقبال، و اذعان کرد که این طرح افغانستان و جامعه بین المللی را به موفقیت نزدیکتر می کند. نهایتا اوباما در دسامبر ۲۰۰۹ دستور افزایش” ۳۰۰۰۰ نیرو را به اضافه ۶۸۰۰۰ نفری که پیشر در کشور مستقر شده بودند، صادر کرد.
اما در ۱۱ ماه مه ۲۰۰۹، شاهد هستیم که رابرت گیتس، وزیر دفاع، ژنرال دیوید مک کرنان، فرمانده ارشد نیروهای ایالات متحده در افغانستان را با ژنرال استنلی مک کریستال، فرمانده عملیات ویژه و ضد شورش جایگزین کرد. رابرت گیتس معتقد بود، زمانی که بسیاری از تحلیلگران براین باورند که عملیات در افغانستان از کنترل خارج شده است، پنتاگون به “تفکری تازه” و “نگاهی نوین” برای جنگ در افغانستان نیاز دارد. گزارش ها نشان می داد که انتصاب مک کریستال به منظور ایجاد رویکردی بیشتر “تهاجمی و مبدع” از تلاش های جنگی افغانستان در راستای استراتژی ضد شورش متمرکز است.
اما در ماه ژوئیه ۲۰۰۹ تفنگداران دریایی ایالات متحده حمله تهاجمی بزرگ را در جنوب افغانستان آغاز کردند که نشان دهنده آزمایشی بزرگ برای محک استراتژی جدید ضد شورش ارتش ایالات متحده بود. این تهاجم با مشارکت چهار هزار تفنگدار دریایی، و در پاسخ به شورش فزاینده طالبان در ولایات جنوبی کشور به ویژه ولایت هلمند راه افتاد. اما در ۱ دسامبر ۲۰۰۹، نه ماه پس از تجدید تعهد ایالات متحده به پیشبرد اقدامات و تلاش های جنگی در افغانستان، اوباما تقویت گسترده ماموریت ایالات متحده را اعلام و در یک سخنرانی تلویزیونی ملی، سی هزار نیروی اضافی را به مبارزه طلبد (علاوه بر شصت و هشت هزار نیروی سابق).
او اعلام کرد «این نیروها توانایی ما برای آموزش نیروهای امنیتی افغانستان و مشارکت با آنها را افزایش خواهند داد تا از این طربق افغان های بیشتری بتوانند وارد جنگ شده و به آنها جهت ایجاد شرایطی برای انتقال مسئولیت ایالات متحده به افغان ها کمک خواهند کرد.» اما در ۲۳ ژوئن ۲۰۱۰ ژنرال مک کریستال از فرماندهی نیروهای افغانستان برکنار و اوباما ژنرال دیوید پترائوس، رئیس ستاد فرماندهی مرکزی ارتش و مبدع سیاست افزایش نیرو برای جنگ عراق در سال ۲۰۰۷ را به عنوان جایگزین مک کریستال معرفی و درنتیجه اعلام کرد که این تغییر فرماندهی نوعی”تغییر در پرسنل است، نه تغییری در سیاست.”
اوباما در ۱ ماه می سال ۲۰۱۱، اعلام کرد که ارتش ایالات متحده و ماموران سیا با موفقیت اسامه بن لادن -مغز متفکر ۱۱ سپتامبر- را در ابوت آباد پاکستان یافته و کشته اند. مرگ او به بحث و جدل هایی طولانی مدت در مورد ادامه جنگ افغانستان دامن زد. بدین ترتیب در حالی که اوباما در حال آماده شدن برای اعلام خروج برخی یا تمام ۳۰ هزار نیرو در ماه ژوئیه بود، قانونگذاران کنگره به طور فزاینده ای خواستار خروج سریع نیروهای آمریکایی شدند. بدین ترتیب در ۲۲ ژوئن ۲۰۱۱ اوباما خروج نیروها را اعلام کرد.
در همین راستا و در ۵ دسامبر ۲۰۱۱، ده سال پس از اولین کنفرانس بین المللی که آینده سیاسی افغانستان را مورد بحث قرار می داد، ده ها کشور و سازمان مجددا در شهر بن آلمان گرد هم آمده تا نقشه راهی برای همکاری فراتر از خروج نیروهای بین المللی در سال ۲۰۱۴ را طراحی کنند. دولت ایالات متحده در سال ۲۰۱۲، ۳۳۰۰۰ نیروی نظامی را با طرح هایی برای واگذاری تمام مسئولیت های امنیتی به افغانستان در سال ۲۰۱۴ و خروج کامل نیروهای خود تا سال ۲۰۱۶ خارج ساخت. هرچند این عقب نشینی پیش از پایان دوره ریاست جمهوری اوباما در سال ۲۰۱۷ اتفاق نیفتاد. به هرروی در ماه ژانویه ۲۰۱۲، طالبان برای گشایش دفتری در قطر به توافق رسیدند، حرکتی به سمت مذاکرات صلحی که ایالات متحده آن را بخش مهمی از راهحلی سیاسی در مسیر تضمین ثبات افغانستان می دانست. اما دو ماه بعد در مارس، طالبان مذاکرات مقدماتی را به حالت تعلیق درآورد و واشنگتن را به نادیده گرفتن وعده های متکی بر برداشتن گام های معنادار در جهت مبادله زندانیان، متهم کرد.
متعاقبا در ژوئن ۲۰۱۳ نیروهای افغان رهبری مسئولیت امنیتی در سراسر کشور را به عهده می گیرند؛ زیرا ناتو کنترل نود و پنج ولسوالی باقی مانده را تسلیم و واگذار کرد. شایان ذکر است این تحویل یا جریان انتقال امنیت، در همان روزی صورت می گیرد که نمایندگان طالبان و مقامات آمریکایی مذاکرات را در دوحه قطر از سر می گیرند، جایی که طالبان به تازگی دفتر خود را افتتاح کردند. اما در ۲۷ مه ۲۰۱۴ اوباما جدول زمانی را برای خروج بیشتر نیروهای آمریکایی از افغانستان تا پایان سال ۲۰۱۶ اعلام کرد. (cfr, 2021)
دونالد ترامپ: رویکردی تهاجمی در نظر، مهیا ساختن بستر بازگشت مجدد طالبان در عمل
اما پس از اوباما، دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق آمریکا در سال ۲۰۱۷ و نسبت به خروج “عجولانه” از افغانستان هشدار داد. چنانچه در سخنرانی خود در ۲۱ آگوست ۲۰۱۷ خطاب به نیروهای آمریکایی در آرلینگتون ویرجینیا خط مشی خود را در قبال افغانستان تشریح و اذعان کرد که اگرچه “هدف اصلی او خروج از این کشور بود”؛ اما در عوض به تعهد نظامی برای جلوگیری از ظهور «خلائی برای تروریست ها» ادامه خواهد داد. ترامپ که سیاست خود را از اوباما متمایز می نمود، اعلام کرد تصمیم گیری ها در مورد عقب نشینی بر اساس «شرایطِ واقعی و عملی» خواهد بود و نه بر اساس زمان بندی های خودسرانه و دلبخواهانه.
بدین ترتیب او از هند دعوت کرد تا در بازسازی افغانستان نقش بیشتری ایفا کند و در مقابل پاکستان را به خاطر پناه دادن به شورشیان محکوم نمود. اما در سال ۲۰۱۸ طالبان سری حملات تروریستی گستاخانه ای را در کابل انجام داده که در بحبوحه افزایش خشونت ها بیش از ۱۱۵ نفر کشته شدند. شاهد بودیم این حملات در حالی صورت می گرفت که دولت ترامپ طرح خود را برای افغانستان اجرا و نیروهایی را در سراسر مناطق روستایی افغانستان مستقر کرد تا به تیپ های افغان مشاوره داده و همچنین حملات هوایی را نیز علیه لابراتوار های تریاک و جهت از بین بردن منابع مالی طالبان آغاز کند.
هرچند بر اساس شتابی که در اواخر سال ۲۰۱۸ آغاز شد، در فوریه سال ۲۰۱۹ مذاکراتی مابین ایالات متحده و طالبان در دوحه، وارد بالاترین سطح خود گردید. چنانچه مذاکره میان زلمی خلیل زاد، فرستاده ویژه ایالات متحده و ملا عبدالغنی برادر، مقام ارشد طالبان، حول محور خروج نیروهای ایالات متحده از افغانستان در ازای تعهد طالبان برای جلوگیری از فعالیت گروه های تروریستی بین المللی در خاک این کشور صورت گرفت. متعاقبا در ۷ سپتامبر ۲۰۱۹ ترامپ در توئیتی اعلام کرد که پس از کشته شدن یک سرباز آمریکایی در حمله طالبان، دیدار محرمانه با طالبان و رئیس جمهور افغانستان غنی در کمپ دیوید را لغو کرده است.
به هرروی سال بعد، و در تاریخ ۲۹ فوریه ۲۰۲۰، خلیل زاد، فرستاده ایالات متحده و ملا برادر از جناح طالبان توافق نامه ای را امضا کردند که راه را برای خروج قابل توجه نیروهای آمریکایی در افغانستان هموار ساخت و شامل تضمین هایی از طرف طالبان مبنی بر عدم استفاده از خاک افغانستان برای فعالیت های تروریستی می شد. در این قرارداد آمده بود که مذاکرات بین الافغانی بایستی طی ماه آینده آغاز شود؛ هرچند اشرف غنی معتقد بود که طالبان ملزم است پیش از ورود به گفت و گوها، شرایط دولت وی را محقق سازد.
نهایتا در ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۰ شاهد آغاز مذاکرات صلح بین الافغانی بودیم. نمایندگان طالبان و دولت و جامعه مدنی افغانستان پس از نزدیک به بیست سال جنگ و تقابل، برای نخستین بار در دوحه قطر با یکدیگر دیدار کردند. مذاکرات مستقیمی که ماه ها بر سر مبادله زندانیان پیشنهاد شده در قرارداد قبلی آمریکا و طالبان به تعویق افتاده بود، نهایتا پس از آزادی پنج هزار زندانی طالبان توسط دولت افغانستان آغاز شد. (cfr, 2021)
متعاقبا در ماه آپریل، جو بایدن خروج کامل نیروهای آمریکایی از افغانستان را تا ۱۱ سپتامبر، بیستمین سالگرد حملات ۱۱ سپتامبر اعلام کرد. پس از آن و در ماه ژوئن، بایدن اعلام کرد که قصد دارد هزاران افغان را که به نیروهای ایالات متحده کمک کرده بودند، منتقل کند. ایالات متحده فرودگاه بگرام که بزرگترین مرکز نظامی از سال ۲۰۰۱ در این کشور بود را در اوایل ژوئیه تخلیه کرد. چند روز بعد، بایدن مهلت خروج نیروهای خود را تا ۳۱ اوت افزایش داد. نهایتا با تخلیه نیروهای آمریکایی و پایان حضور نظامی آمریکا، طالبان قلمرو جدیدی را در داخل کشور بازپس گرفتند. ارتش افغانستان نیز به سرعت تحت شورش دوباره طالبان سقوط کرد و سفارت ایالات متحده در کابل با فرار رئیس جمهور غنی از کشور در ۱۵ اوت تخلیه شد.
جمع بندی
شاید بتوان روابط بین دو کشور افغانستان و ایالات متحده را به طور تقریبی به سه دوره تقسیم کرد که هر یک دربرگیرندۀ عامل تعیین کننده ای بود. در ابتدا، رویکردهای ایالات متحده در قبال افغانستان عمدتاً متاثر از نفوذ و حضور استعماری بریتانیا در جنوب آسیا و به طور غیر رسمی در افغانستان بود. بازی بزرگ قرن نوزدهم بین بریتانیا و روسیه در مسیر کنترل جنوب آسیا از بسیاری جهات در طول قرن بیستم ادامه یافت، گرچه این مسیر، تغییری ظاهری از رقابت ابرقدرت ها بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی را به خود گرفت. به هرروی درهر دو مورد از رقابت ها، افغانستان به میدان جنگ محلی با اهمیت بین المللی تبدیل شد.
مرحله دوم از روابط ایالات متحده و افغانستان عمدتاً با جنگ سرد و تلاقیِ ناخوشایندی مابین محاسبات جنگ سرد و واقعیت های محلی تعریف شد. این جریانی آشکار از منافع استراتژیک ایالات متحده بود، که مستلزم سری اتحادهایی در مهار گسترش بالقوه اتحاد جماهیر شوروی می شد، اما به طورخاص شامل پاکستان و ایران همسایه بود، نه افغانستان. مناقشه مداوم بر سر مرز افغانستان و پاکستان و یک جنبش خودمختاری قومی ناسیونالیستی مرتبط، اغلب استراتژی ایالات متحده را تضعیف و پیچیده می کرد. اما این روند تنها با تهاجم شوروی به افغانستان تغییر کرد؛ برهه ای حساس در تاریخ قرن بیستم روابط ایالات متحده و افغانستان.
آخرین دوره از روابط ایالات متحده و افغانستان عمدتاً تحت تأثیر به اصطلاح جنگ علیه تروریسم و درهم آمیختن کشور افغانستان با اسلام بنیادگرا و تروریسم سازمان یافته در اذهان بسیاری از مقامات ایالات متحده شکل گرفت. این موضوعات پس از خروج شوروی، تسلط طالبان در اواسط دهه ۱۹۹۰ و حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ظهور کردند. از بسیاری جهات، جنگ علیه تروریسم برخی از پیچیده ترین جنبه های روابط ایالات متحده و افغانستان را به منصه ظهور رساند؛ همانطور که نقش ایالات متحده در حکومت جهانی را نیز نمایان ساخت. به هرروی در این روند نیز سیاست های متعدد، به ویژه سیاست های مربوط به توسعه اقتصادی و اتکای شدید به پاکستان تکرار شده، در حالی که درک رسمی از پویایی های محلی تغییر چندانی نکرد.
در نهایت می توان گفت سیاست خارجی ایالات متحده عمدتاً بر اساس ملاحظات جغرافیایی و تاریخی آن شکل می گیرد و سیاست ایالات متحده در قبال افغانستان نیز همیشه دوگانه، مبهم و اساساً برپایۀ روابط این کشور با پاکستان و تمرکز بر منافع منطقه ای خود بوده است. در آخر نیز باید اشاره کرد به نظر می رسد جریانی از تعاملات و نهایتا توافقاتی (معاهده صلح دوهه) که ایالات متحده با یکی از دشمنان دیرین خود پیش برد؛ درواقع ظهور نشانه هایی از سیاست های منفعت طلبانه و متغییر این قدرت بین المللی در مواجه با شرایط وقت و حتی چشم پوشی از ندایِ دموکراسی خواهیِ جهانی و یا معاوضۀ ساختارهایی دموکراسی خواهانه با ایدئولوژی های افراط گرایی چون طالبانیسم بود.
منابع
– Ahmad Khan, Rais, (1987), “US POLICY TOWARDS AFGHANISTAN”, Pakistan Horizon, Vol. 40, No. 1, pp. 65-79
– cfr, (2021), “The U.S. War in Afghanistan 1999-2021”, Council on Foreign Relations, https://www.cfr.org/timeline/us-war-afghanistan
– COTTEY, ANDREW, (2003), “Afghanistan and the new dynamics of intervention: counter-terrorism and nation building”, SIPRI Yearbook 2003: Armaments, Disarmament and International Security, https://www.sipri.org/sites/default/files/167-194Chapter4.pdf
– Dormandy, Xenia and Keating, Michae, (2014), “The United States and Afghanistan: A Diminishing Transactional Relationship”, asia policy, no. 17, https://www.chathamhouse.org/sites/default/files/public/Research/Asia/0114DormandyKeating.pdf
– Harvey, Katherine, (2003), “Afghanistan, The United States, and the Legacy of Afghanistan’s Civil War”, https://web.stanford.edu/class/e297a/Afghanistan,%20the%20United%20States.htm
– Jabeen, Mussarat, Muhammad Saleem Mazhar & Naheed S. Goraya, (2010), “US Afghan Relations: A Historical Perspective of Events of 9/11”, South Asian Studies, A Research Journal of South Asian Studies, Vol. 25, No. 1, pp.143-173
– Poullada, Leon B. (1981), “Afghanistan and the United States: The Crucial Years”, Middle East Journal, Vol. 35, No. 2, pp. 178-190