اسطوره های اوستایی در شاه نامه (۲)
۲۷ اسفند (حوت) ۱۴۰۱ – ۱۸/ ۳/ ۲۰۲۳
مطلب حاضر در قالب مجموعه ای از موضوعِ «اسطورههای اوستایی در شاهنامه»، دومین بخش از سلسله مطالب نگاشته شده توسط یعقوب یسنا، منتقد، نویسنده و نظریه پرداز اهل افغانستان می باشد که به صورت سلسله وار در سایت تحلیلی کلکین منتشر می شود.
در قسمت نخست از این سری مطالب، به ذکر کلیتی مرتبط با اسطوره پژوهی و جایگاه روایت اسطوره ای پرداخته شد و در ادامه، به بررسی مباحثی از شناخت و تعریف اسطوره خواهیم پرداخت.
چشماندازی برای شناخت اسطوره
اسطوره گونهای از جهانبینی بشر است. بنابراین پژوهش اسطوره همان ارزش و اهمیت علمیای را دارد که پژوهش جهانبینیهای دیگر انسان (تاریخ، فلسفه، ادبیات و…) دارد (۴۶: ۶). از نظر پژوهش فرهنگی ثابت شده که جهانبینی انسانهای پیشین تاثیرپذیر از برداشتهای اساطیری بود و طبق برداشتهای اساطیری رفتار و روابط افراد در خانواده و اجتماع معنادار میشدند. روابط و رفتاری که بنابر کارکرد اساطیری از قبل مشخص صورت نمیگرفتند، گناه پنداشته میشدند. جهانبینی اساطیری همچنان بر ذهن و نگرش کلی انسان معاصر تاثیرگذار است، اما مانند گذشته که کارکردهای مشخصِ رفتاری داشت، اکنون کمتر دارد.
در زندگی انسانهای پشین هر رفتاری معنا و کارکرد اساطیری و مذهبی داشت. مثلا داماد و عروس در جشن ازدواج خود هر آنچه را انجام میدادند، معنا و کارکردی مشخص اساطیری و مذهبی داشت که باید انجام داده میشد؛ اگر انجام داده نمیشد، تصور بر این بود که بر آیندهی زندگی زن و مرد تاثیر منفی میگذارد. اکنون آنچه را داماد و عروس در جشن عروسی انجام میدهند، بیشتر جنبهی تعارف، معاشرت و بازی دارد که انجام یا انجامندادن آن تقصیر، گناه و شگون بدی را متوجه زندگی آیندهی داماد و عروس نمیکند.
اسطورهسازی از ویژگیهای نگرش و جهانبینی انسان و از امکانهای ساختاری مغز و معرفت ذهن آدمی است. این امکانها پیهم در هر عصر و زمانی بنابر افق انتظارات بشر سبب ایجاد اسطورههای نو میشوند. یونگ در کتاب «اسطورههای نو» به این پرداخته که چگونه ذهن بشر بنابر انتظارات و نگرانیهای هستیشناسانهای که از زندگی، مرگ و پایان جهان دارد، اسطوره و روایتهای اسطورهای نو میآفریند. یونگ بشقابهای پرنده را بر اساس نگرانیهای هستیشناسانهی انسان معاصر، ایجاد اسطوره و روایت اسطورهای نو دانسته است.
جهانبینی انسان از آغاز تا اکنون بنابر چگونگی جریان زندگی بشر، مرحله به مرحله تحول و تکامل کرده است. جهانبینی اسطورهای را میتوان از نخستین مرحلههای جهانبینی انسان دانست. این جهانبینی چنان گنجایش معنایی و روایتی دارد که چارچوب نرم ابزاری نگرش انسان را دربارهی چیستی خودش، چیزها و جهان ایجاد کرد و پردازش داد. این وسعت معناداری جهانبینی اسطورهای است که جهانبینی فلسفی و علمی در مواجهه با معناداری جهانبینی اسطورهای چارچوب خود را مشخص و معرفی میکند (۴۶: ۷) و توضیح میدهد که چگونه میتوان مرز فلسفه و علم را با اسطوره مشخص کرد. زیرا جهانبینی فلسفه و علم نسبتا حدود و روش دارد، اما جهانبینی اسطورهای چنان خلاق و گسترده است که هر آن میتواند فلسفه و علم را اغوا کند و دربرگیرد.
جهانبینیهای فلسفی، علمی و اسطورهای به طور موازی در کنار هم به پیش میروند و حدود جهانبینی یکدیگر را تعیین میکنند. اما در هر مرحلهای از زندگی بشر میتواند یکی از جهانبینیها نسبتا مسلط باشد. جهانبینی اسطورهای در جهان باستان، جهانبینی خرد فلسفی در دورهی روشنگری و جهانبینی علمی در روزگار معاصر مسلط بوده است.
انسان جانوری (حیوان) است که امکانهای نگرش و شناخت ویژه بهخود را دارد. این امکانها کلیتِ کمالِ فرهنگی انسان را میسازند. یعنی اینکه انسان جانوری دارای توانایی تخیل شاعرانه، نگرشِ خرد فلسفی، تجربه و آزمایش علمی و بینشِ فرهنگی میشود. بینشِ فرهنگی است که انسان با درکی از جنسیت، روابط خانودگی، روابط اجتماعی، قوم، ملت، مقدس، نامقدس، گناه و… زندگی اینجهان و آنجهان را در مفهومیکه بیانگر چیستی و ماهیت انسان است، ترسیم و روایت میکند. اساسِ بینش فرهنگی انسان در حقیقت نظمی معنادار، نمادین و خیالی استکه با امکانِ جهانبینی اسطورهای ساخته و پرداخته میشود. بنابراین میتوان گفت سرنوشت فرهنگی انسان، سرنوشت اساطیری است. پلریکور میگوید انسان نمیتواند از بینش و خلاقیت فرهنگساز اسطوره رهایی داشته باشد (۲۸: ۱۰۱).
اسطوره و اسطورهشناسی با علوم از جمله با رشتههای انسانشناسی، ادبیات کهن، ادبیات عامیانه، تاریخ ادیان، زبانشناسی، روانشناسی و تاریخ هنر پیوند داشته (۲۷: ۶) و جایگاهی استراتیژیک در چهارراه علوم دارد (۲۲: ۴۱). بنابراین در هر علمی با ویژگی همان علم به اسطوره و اسطورهشناسی نگریسته میشود. اگرچه اسطورهشناسی به عنوان رشتهای مستقل در دانشگاهها تدریس نمیشود و هیچکسی در رشتهی اسطورهشناسی مدرک کارشناسی نمیگیرد (۲۷: ۶). اما اسطورهشناسی در علوم جایگاه و اهمیت خود را دارد که دانشمندان از دیدگاه علوم متفاوت به شناخت و بررسی اسطوره پرداختهاند.
اسطوره در چگونگی روند شکلگیری نگرش، بینش و تفکر بشر نقشی معنادار و اساسی داشته است. آنچه را انسان مقدس و نامقدس، حلال و حرام، خوب و بد و… تصور کرده، توسط نرم ابزار معرفت اسطورهای ساخته و پرداخته شده و به جهانبینی فراگیر بیناذهنی بشر نظمی نمادین و خیالی بخشده است. جهانبینی اسطورهای در ذهنیت بشر گسترده و فراگیر است.
بنابراین فلسفه و علم در صورتی میتوانستند درک و دریافت خود را از جهانبینی اسطورهای متمایز بسازند که تفاوت جهانبینی خود را با جهانبینی اسطورهای مشخص کنند. فلسفه و علم از آغاز دورهی روشنگری تا سدهی نوزده بر جهانبینی اسطورهای برچسپ ضد عقلی و غیرعقلانی میزدند. اما فلسفه و علم در آغاز سدهی بیستم به درکی معنادار از جهانبینی اسطورهای دست یافتند که اسطوره و جهانبینی اسطورهای را صورت یا فرمی از تفکر انسان دانستند و به عنوان فرم و صورتی از تفکر انسان مورد مطالعه، بررسی و پژوهش قرار دادند.
من نیز در این پژوهش با چشماندازی اینکه اسطوره و جهانبینی اسطورهای، فرمی از تفکر انسان است به بررسی و مطالعهی اسطوره میپردازم و میخواهم به درکی از فرم و صورتتفکر جهانبینی اسطورهای انسان ایرانی در اوستا و شاهنامه برسم که انسان ایرانی در آن روزگار مناسبات خود را با زندگی، رویدادها، چیزها و جهان چگونه معنادار و این مناسبات را چگونه روایت میکرده است.
تعریف اسطوره
اسطوره در زبان پارسی وامواژهای از زبان عربی استکه ریشهی یونانی دارد. از زبان یونانی یا لاتین به زبان عربی و از عربی به زبان پارسی راه یافته است. ریشهی اسطوره «historia» دانسته شده که در یونانی و لاتین سخن و خبر راست و جست وجوی راستی معنا میدهد (۴۶: ۲). واژهی اسطوره در زبان عربی با دچار دیگرگونی در معنا به جای واژهی «mythe» کاربرد یافته است. واژهی «historia» در زبان فرانسوی «histoire» و در زبان انگلیسی «story» به معنای تاریخ، داستان و قصه استکه معنای آن با معنای واژهی «historia» یونانی و لاتین حفظ شده است. اسطوره در زبان پارسی مانند زبان عربی به جای واژهی «mythe» به کار میرود که اصل آن «mythos» است. واژهی «mythe» یا «mythos» یونانی به معنای سخن و افسانه است. ریشهی واژهی میتوس را میتوان «mud» هند و اروپایی دانست که اندیشیدن معنا دارد (۱۷: ۳۴۴).
برداشتهای متفاوتی از اسطوره در تداوم و تحول اندیشهی بشر به وجود آمده است. اسطوره گاهی با سخن گزافه، دروغ و بیهوده برابر دانسته شده است. برداشت در بارهی اسطوره در سدهی بیست تغییر کرد. اسطورهشناسان نامدار عصر: سنتگرایان (رنهکنون، تیتوس بورکهارت، فریتیوف شویون و…)، روانکاوان (فروید، یونگ، کارل آبراهام، ارنست جونز، تورانک و…)، ساختارگرایان (کلود لوی استراوس، ژرژدومزیل، ولادیمیر پراپ و…)، پدیدارشناسان (هنری کربن، میرچاالیاده و…)، دانشمندان چون گاستون باشلار، ژیل دوران و… در اساطیر معنایی جسته و یافتهاند و اسطوره را با این تفاوت «معنادار» دانستهاند که شماری آن را بالابر و بالاجوی یا قدسی، مینوی و لاهوتی و حالی از «مبادی» و «اصول اولیه» و بالضروره «رمزی» گفتهاند و بنابه این تمایل به اسطوره، جایگاه اسطوره را بالا بردهاند. شماری دیگر برعکس با تفسیر اسطوره، معنای آن را تا حد نشانهی زبانی تقلیل داده و از جایگاه قدسی اسطوره کاستهاند. اما همه به این نظرند اسطوره بر معنای رمزی دلالت دارد (۳۴: ۶).
پرداختن به اسطوره در روزگار معاصر برای دانشمندان از اهمیت هستیشناسانه برخوردار است. دانشمندانی که به تحلیل و تاویل اسطوره میپردازند در حقیقت چگونگی تکامل ذهن آدمی را بررسی میکنند. این ذهن آدمی است که در سیر تکاملش گونههای از اندیشیدن اساطیری، دینی، فلسفی، عقلی و علمی را تجربه کرده است.
«اسطوره یک ساخت تعیینکننده و فعال و از پیش معینشده برای تسلط بر ذهن آدمی نبوده است. بلکه ذهن انسان در دل یک فرهنگ، اسطوره را در چنین ساحتی ارایه کرده است. همچنانکه ذهن آدمی ودیعهای از پیش نهاده و جدا از رشد تاریخیت او نیست تا فارغ از عمل طبیعت و عمل اجتماعی و فرهنگ کارآرایی مستقل داشته باشد.» (۵۳: ۲۷).
درکل میتوان بازتاب روان انسان بر طبیعت و جامعه را امر اسطورهساز دانست. این بازتاب همچنان بهعنوان موقعیت روان انسان در برخورد با طبیعت و جامعه ادامه خواهد داشت و معنا، مفهوم، امید و نگرانی خلق خواهد کرد.
در فرهنگ کلاسیک اکسفورد، اسطوره: «عبارت است از کوشش تخیلی و پیشاعلمی برای توضیح هر پدیدهای خواه واقعی و خواه تخیلی که کنجکاوی اسطورهساز را میانگیخت.» (۲۷: ۲۵).
مارتین هایدگر از اسطوره برداشت هستیشناسانه دارد و به این تصور استکه اسطوره انسان را در امر هستیدار هدایت میکند: «اسطوره و لوگوس به هیچ وجه آنچنان که علم تاریخ عمومی فلسفه میگوید به عنوان مفاهیم متضاد وارد فلسفه نشده، بلکه اصولا متفکران آغازین یونان… این دو واژه را به یک معنا به کار میبردند.» (۶۰: ۲۱).
«واژه» برای کاسیرر نخستین مفهومسازیی است که بشر انجام داده و واژه نخستین اسطوره نیز است. بنابراین اسطوره نوعی از اندیشیدن است که انسان به آن دست یافته است: «انسان پیش از آنکه برحسب مفاهیم منطقی اندیشیده باشد، تجربههای خویش را به وسیلهی تصویرهای اسطورهای روشن و مجزا نگه میداشت.» (۴۴: ۷۶).
اهمیت اسطوره را میتوان در این پنج ویژگی دانست که بیرون از ادبیات خود را نشان میدهد:
۱- این روایت و ماجرا بینام و جمعی و با باور جمعی مرتبط است؛
۲- اسطوره یک رسالت اجتماعی مذهبی دارد و اصول اجتماعی را به بشر یاد میدهد. اسطوره الگوی رفتاری، اخلاقی و اجتماعی را میآموزند؛
۳- اسطوره امری واقعی است، همانطور که اسطورهشناسان نشان میدهند جوامعیکه در آن اسطوره زنده است با جوامعی که در آن حکایات و داستانها به صورت خیالی در قالب تخیل بیان میشوند، فرق دارند؛
۴- اسطوره بهعنوان روایت ماجرا و رخداد، قهرمانهایی را به مرحلهی عمل میکشاند که صاحب قدرت واقعیتهای بنیادین اند؛ و
۵- اسطوره با یک ویژگی متمایز میشود که لوی استراوس بر آن تاکید دارد و آن این است که اسطوره نمایانگر مجموعهای از تضادها است، تضادهای چون پستی و بلندی، درون و برون و… (۲۲: ۴۲).
اسطوره و ادبیات نیز با هم ارتباط دارند که بر اساس این ارتباط میتوان از اسطورهی ادبی سخن گفت. به باور پیر البوی ارتباط عمیقی بین اسطوره و ادبیات وجود دارد. اسطوره و ادبیات را مانند هم دانسته و تاکید میکند که ادبیات حامی و تکیهگاه برتر برای اسطوره است:
۱- تسلطیکه هم ادبیات و هم اسطوره بر تخیل دارند؛ و
۲- وجود قدرت و توانایی تکثرگرا به دلیل مفاهیم متفاوت موجود در اسطوره و ادبیات (۲۲: ۴۵).
برداشت و تعریف از اسطوره در آرا و اندیشهی اندیشمندان و اسطورهشناسان متفاوت است. در اینجا چشماندازی از تعریف اسطوره ارایه شد تا شناختی از اسطوره برای خوانندگان فراهم شده باشد. اما تعریف مورد نظر این پژوهش از اسطوره، تعریفی استکه میرچاالیاده ارایه کرده است:
«اسطوره نقلکنندهی سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعهای است که در زمان نخستین، زمان شگرف بدایت همهچیز رخ داده است. به بیان دیگر اسطوره حکایت میکند که چگونه از دولت سر و به برکت کارهای نمایان و برجستهی موجودات مافوق طبیعی، واقعیتی چه کل واقعیت: کیهان یا فقط جزیی از واقعیت: جزیرهای، نوع نباتی خاص، سلوکی و کرداری انسانی و نهادی پا به عرصهی وجود گذاشته است. بنابراین اسطوره همیشه متضمن روایت یک «خلقت» است، یعنی میگوید چگونه چیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی که واقعا روی داده و به تمامی پدیدار شده، سخن میگوید. آدمهای اسطوره، موجودات مافوق طبیعی اند و خاصه برای کارهایی که در زمان پر ارج و اعتبار سرآغاز همهچیز انجام دادهاند، شناختهاند و شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز مینمایند و قداست (مافوق طبیعی) اقدامات و اعمال شان را عیان میسازند. خلاصهی کلام اینکه اساطیر ورود و دخولهای گوناگون ناگهانی و گاه فاجعهآمیز عنصر مینوی (مافوق طبیعی) را در عالم وصف میکنند، بنیان مینهند و آن را به آنگونه که امروزه هست، درمیآورند. بالاتر از این بر اثر مداخلات موجودات مافوق طبیعی است که انسان آنچه امروزه هست، شده است، یعنی موجود میرنده، صاحب جنس و فرهنگپذیر» (۱۰: ۱۴-۱۵).
این تعریف از اسطوره برای این برجسته شد که با این تعریف بیشتر میتوان اساطیر مورد نظر این پژوهش را بررسی و واکاوی کرد، زیرا اسطورههای اوستایی، حکایتی اند مینوی از آغاز جهان و اسطورههای شاهنامه حکایت گیتیانهی اسطورههای اوستایی اند که زندگی و فرهنگ گیتیانه را در جهان اساس میگذارند. اسطورههای اوستا و شاهنامه اسطورههای نخستینه اند که با زمان ازلی (آغاز و تکرار) ارتباط دارند.
ادامۀ مطلب حاضر را می توانید در شماره های بعدی از سلسه یادداشت های مربوطه، مشاهده و مطالعه فرمایید.