عراق، افغانستان و آمریکا؛ بیست سال بعد
۶ خرداد (جوزا) ۱۴۰۲ – ۲۷/ ۵/ ۲۰۲۳
جیمز راول
دکتر جیمز راول دکترای خود را در حوزه دین پژوهی دانشگاه پیتسبورگ دریافت و از سال ۲۰۰۶ به عنوان استاد تمام وقت رشته ادیان جهان در کالج فلگلر فعالیت می کند. به باور نویسنده در مطلب حاضر، سیاست های ایالات متحده در کشورهایی چون عراق و افغانستان، گرچه در مقاطعی تاریخی و برهه های زمانیِ وقت تصمیماتی به ظاهر منطقی و به جا انگاشته میشد، لیکن میراث سیاسیِ متشنجی بود که خود به مرور زمان مولد بحران هایی چون شکل گیری و یا بازگشت گروه های افراطی گردید. به گفتۀ وی جریاناتی سیاسی چون تصمیم پل برمر در رابطه با عراق به اتحاد نامقدس داعش و بعثی های سابق، و کارزارهایی چون جنگ علیه تروریسم در رابطه با افغانستان به ظهور مجدد طالبان منجر شد. مطلب حاضر توسط نازنین نظیفی برای سایت تحلیلی کلکین ترجمه شده است.
۲۳ مه ۲۰۲۳ ، بیستمین سالگرد تصمیم بسیار مهمی بود که از سوی پل برمر اتخاذ شد، دیپلماتی آمریکایی که پس از تهاجم ایالات متحده بر عراق در سال ۲۰۰۳ حکومت ائتلاف موقت عراق را رهبری و انتقال به دموکراسی پس از صدام را آغاز نمود. برمر در پی انحلال ارتش عراق، از جمله گارد نخبه جمهوری خواهی که قویا از صدام حسین حمایت می کرد، برآمد. شاید بتوان با دید تامل گرایی و تعمیق در این رابطه گفت، تصمیم وی در آن زمان تصمیم عاقلانه ای به نظر می رسید و این سوال را مطرح می ساخت که چرا باید هسته اصلی رژیمی را که دقیقا به لحاظ نظامی/ارتشی سرنگون شده بود، حفظ کرد؟ با این حال، این تصمیمِ به ظاهر عقلانی نتایج و عواقب غیرقابل پیش بینی وحشتناکی دربر داشت.
برمر با انحلال طبقه نظامی حرفه ای عراق، که بسیاری از آنها نیز افسرانی با مهارت های دیگری بودند، کادری از متحدان را برای گروه تروریستی نوظهوری که به داعش تبدیل می شد، ایجاد کرد. ابو مصعب الزرقاوی، جد داعش، یعنی گروه القاعده عراق را تشکیل داده بود و قصد داشت جنگی خونین مابین سنی و شیعه را دامن بزند تا بدین ترتیب گذار به دموکراسی عراق را توجیه ناپذیر و غیرممکن سازد. این پرسنل نظامی سابق بعثی عراق به آغوش این گروه تروریستی سنی افراطی گریختند. درنتیجه اتحاد نامقدس داعش و بعثی های سابق، بازسازی عراق را به جهنمی واقعی در روی زمین تبدیل کرد. امروز ما خوش اقبالیم که داعش تنها سایه ای از خود سابق اش است؛ به عبارتی گرچه این گروه همچنان تهدیدی موجود محسوب می شود، اما به هیچ وجه به دوران طلایی خود در گذشته نزدیک نیست؛ یعنی زمانی که «خلیفه» فقید آن، ابوعمر البغدادی، در ۹ ژوئن ۲۰۱۴ خطبه ای را از مسجدی در موصل ایراد کرد.
اما چه چیزی دورۀ اشغال و انتقال/گذار عراق یا افغانستان را تا این حد سخت و دشوار کرده است؟ طالبان افغانستان که در گذشته از سوی ملا عمر رهبری می شد، باپناه دادن به اسامه بن لادن، پس از حادثه ۱۱ سپتامبر بهانه ای واقعی به دست ایالات متحده برای تهاجم به افغانستان داد. لیکن باید گفت در افغانستان، برخلاف عراق پس از خروج آمریکا، نیروهای دولتی و نظامی محلی برای مهار و مقابل با ظهور مجدد طالبان فاسد و ناکارآمد بودند و نتیجه امر آن شد که در سال ۲۰۲۱ شاهد بازگشت مجدد طالبان به قدرت در افغانستان بودیم. بدین ترتیب، سیاست”جنگ علیه تروریسم”، میراث سیاسی بیست ساله ای را با نتایج بسیار متفاوت، و به ویژه در افغانستان متأسفانه ناامید کننده به دنبال داشت. اما چه چیزی این اعتماد به نفس و اطمینان را به آمریکایی ها داد تا دست به انجام این کار بزنند و برای ارزیابی و تامل در این رابطه کجای مسیر را اشتباه طی شد؟
شایان ذکر است برخی موارد از سوابق تاریخی موفقیت آمیزی نیز در این عرصه وجود داشته است. چنانچه در همین راستا می توان گفت پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده توانسته بود رژیم های دموکراتیکی را در ژاپن و آلمان غربی برپا کند؛ اما شرایط سیاسی و فرهنگی در هر دو مکان بسیار متفاوت از عراق و افغانستان بود. هم ژاپن و هم آلمان به لحاظ اقتصادی و فناوری بسیار پیشرفته بودند و بنابراین افراد شایسته ای نیز در دو کشور وجود داشتند که پس از جنگ پیشبرد و پیاده سازی قدرت را به دست گیرند. در ژاپن، تجانس و همگنی نژادی و فرهنگی نسبت به کشوری چون عراق قطبی شده، متضمن درجه ای از اجماع بسیار بیشتری بوده است. عراق درگیر معضل و مصیبتی نادر از به زیر سلطه بودن اکثریت یک کشور مسلمان شیعه تحت دیکتاتوری اقلیت سنی بعثی بود. با تقسیم آلمان به شرقی و غربی، پیچیدگی مسائل به نوعی “ساده سازی” شد؛ اما سوابق تاریخی حاکی از آن است که شرق در دوران کمونیسم، در مقابل غرب در دموکراسی و بازار آزاد چه شکستی را تجربه کرد. اما باید گفت نه نهادهای اقتصادی و سیاسی و نه حس وحدت فرهنگی و مذهبی در عراق و افغانستان وجود نداشت. بنابراین، چه شرایطی متضمن و مطلوب روند احیای و بازسازی یک کشور است؟
- نخست آنکه بایستی آن عارضه و معضلی سیاسی که کشور را به خود مبتلا نموده به طور کامل هم به لحاظ نظامی و هم به لحاظ ایدئولوژیک مغلوب و شکست خورده باشد.
- دوم آنکه باید عوامل اقتصادی کافی برای بازسازی کشور وجود داشته باشد تا گزینه های رادیکال جذابیت کمتری در آن کشور داشته باشند.
- سوما بایستی باوری فرهنگی وجود داشته باشد که یک کشور را در کنار هم نگه داشته و اجماعی نوین در مسیر جدیدی از توسعه سیاسی و اقتصادی را رقم زند.
- و در نهایت آنکه هیچ تصمیم راهبردی که مخل این روند باشد اتخاذ نگردد.
قطعا عوامل دیگری نیز می تواند وجود داشته باشد، اما برای اهداف مد نظر در مطلب حاضر، موارد مطروحه کفایت می کند. حال با نگاهی به ابتدای بحث باید گفت تصمیم ۲۳ مه از پل برمر آخرین گزاره را نقض می کند؛ با این وجود وی در آن مقطع زمانی راهی برای آگاهی از این مسئله نداشت. همانطور که ممکن است در لحظه کنونی تصمیمی معقول به نظر رسد، در آن برهه زمانی در گذشته اشتباهی تاسف بار بود. ضمن اینکه باید درنظر داشت ممکن است هیچ سرزنش سختی متوجه او نگردد؛ چراکه عوامل دیگری نیز در این راستا همسو و همراستا نبودند. مواردی چون این که: القاعده از نظر ایدئولوژیک شکست نخورده بود، زیرا زرقاوی در سال ۲۰۰۳ وفاداری خود را نسبت به آن ابراز کرد (عامل شماره ۱). قطعا یکپارچگی فرهنگی و وحدت لازم برای اجماع و اتحاد مجدد سریع در جهتی جدید نیز در عراق وجود نداشت (عامل ۳). و اینکه عراق چه اقتصادی (عامل ۲) داشت تا مردم را سر کار بازگرداند و آنها را از جنگ منحرف کند؟
اگر شرایطی وجود داشته باشد که بتوان نظریه جنگ مشروع یا عادلانه را به کار برد، یا آنکه کاربستِ مقاومتی غیر خشونت آمیز (مانند گاندی یا مارتین لوتر کینگ) مناسب تر باشد، همچنین باید احساس بیشتری نسبت به آنچه که یک ملت را ساخته و بازسازی می کند نیز وجود داشته باشد. بسیاری از عوامل فوق را می توان برای بررسی سلامت و حیات سیاسی هر ملتی -نه صرفا برای آن دست ملت هایی که یک رژیم ناعادلانۀ سرنگون شده داشته اند- تنظیم کرد. اما دررابطه با عامل ۳، یعنی “وجود باوری فرهنگی که ملتی را درکنار هم نگاه داشته و اجماعی ایجاد کند”، متاسفانه در این ملت حتی زیر سوال است. با وجود حامیان پروپاقرص ترامپ در یک سر طیف و دستور کار لیبرال قطبی در سوی دیگر، بافت سیاسی ایالات متحده متشنج شده است. تمامی علاقمندان و وفاداران آمریکایی امیدوارند که هم در حرف و هم در عمل جریانی باشد که ما را حول یک اجماع عملی تر گرد هم بیاورند.
به هرروی باید گفت بیست سال پس از تصمیم برمر، ما دوباره خود را در امواج متلاطم مشابهی یافتیم. علی رغم وجود جریان های امیدوار کننده، جریان های زیرینِ برهم زننده و نگران کننده ای نیز وجود دارد. درک نشانه های زمانه و مطالعه جدی فضای سیاسی کاری است که هرگز پایان نمی پذیرد. سیاست نیز مبارزه ای است برای عدالت، و علیه بی عدالتی است که در مسیر بادهای مخالف قدرت و حقیقت در نوسان و تزتزل می باشد. گرچه امید وجود دارد؛ با این حال، بستن چشمان به روی خطرات جاری، و بی اعتنایی به وظیفه بازگرداندن باورهای خوب و نهادهای سیاسی-اقتصادی حافظ دموکراسی، جریانی از دعوت به احیا و زنده ساختن یک کابوس است. همان طور که پیش می رویم، باید توجه داشت که یک ملت تنها به سیاست یا اقتصاد خلاصه نمی شود، هر چند که کامیابی و موفقیت در این عرصه ها نیز ضروری است. باید توجه داشت که سلامت یک ملت همچنین با اجماع احتمالی از این حسن نیت سنجیده می شود که راه پیش رو، ما را درمسیری از اعتماد و اطمینان متحد می سازد.