مداخۀ نظامی آلمان در افغانستان و ترس افکار عمومی از بازگشت نظامی گری پروس (۱)
۱۲ خرداد (جوزا) ۱۴۰۲ – ۲/ ۶/ ۲۰۲۳
(قسمت اول)
روابط آلمان و افغانستان بیش از یک قرن سابقه دارد. نخستین تماس بین دولت های رایش آلمان و پادشاهی افغانستان در سال ۱۹۱۵ و پس از آغاز جنگ جهانی اول صورت گرفت. از آن زمان، افغانستان در جنگ جهانی اول و دوم حق بی طرفی را برای خود حفظ کرد. روابط آلمان و افغانستان همواره مثبت بوده و حتی در تاریک ترین دوران حکومت طالبان، زمانی که هیچ نهاد خارجی و بین المللی برای پیشبرد مأموریتی پا پیش نمی گذاشت، کمک های آلمان (و سوئد) ادامه داشت. دو ملت نیز همواره دیدگاهی دوستانه و صلح آمیز نسبت به دیگری داشته اند. افغان ها به آلمان به عنوان کشوری خیرخواه که هرگز به افغانستان تجاوز نکرده است، نگریسته اند.
شایان ذکر است آلمان متحد نزدیک افغانستان در طول جنگ های جهانی و پس از آن بود و به شکل گیری جبهه ای متحد علیه انگلستان کمک کرد؛ قدرتی که قصد داشت شاخک های استعماری خود را در افغانستان فروکند. تا جایی که در کنفرانس برلین در سال ۱۸۷۸، زمامدار معروف دولت پروس و صدراعظم آهنین تاریخ آلمان، فون بیسمارک، به ریختن نفت بر روابط آشفته بین افغانستان و انگلیس و اتخاذ اقداماتی جهت تخریب روابط انگلیس و افغانستان اقدام کرد. امیر عبدالرحمن رهبر افغانستان به بیسمارک به عنوان یک الگو نگاه نمود و با جدیت تلاش کرد تا گروه های قومی متفاوت را متحد کند. حتی در این راه نام “بیسمارک افغانستان” را به خود اختصاص داد!
اما قابل توجه ترین جنبه روابط آلمان با افغانستان با ورود امان الله خان شاه افغانستان به برلین در سال ۱۹۲۰ شکل گرفت. شاه امان الله رهبری مترقی بود و قصد داشت کشور خود را اصلاح و نوسازی کند. چیزی که امان الله خان در آلمان مشاهده و ملاحظه کرد، تأثیر زیادی روی او گذاشت. بدین ترتیب از متخصصان و کارشناسان آلمانی دعوت نمود تا به افغانستان آمده و روی پروژه های انکشافی فعالیت کنند.
در دهه های ۱۹۶۰-۱۹۷۰، نیز افغانستان یکی از جنبه های کلیدی کمک های انکشافی آلمان غربی بود. چنانچه بین دهه ۶۰ و ۷۰، تا زمان اشغال این کشور توسط شوروی در سال ۱۹۷۹، آلمان سومین کشور کمک کننده دوجانبه به منظور ارائۀ همکاری های انکشافی در افغانستان در زمینه آموزش، مراقبت های بهداشت و سلامت، تامین آب، زراعت و زیرساخت ها بود. بنابراین باید توجه داشت کمک های بشردوستانه و انکشافی آلمان پیش از مداخله نظامی آلمان در افغانستان نیز وجود داشته است.
اما به دنبال حادثه ۱۱ سپتامبر و به راه افتادن کارزاری جهانی در مسیر مبارزه با تروریسم، ماموریت ناتو و حضور نیروهای خارجی در افغانستان به موضوعی بحث برانگیز در سطح بین الملل تبدیل گردید؛ نه تنها در زمینه تاریخ و تحولات افغانستان، بلکه به این دلیل که ماموریت افغانستان یک نمونه محوری از تحول در سیاست خارجی آلمان گردید و انتقادات بسیاری را نیز با خود به دنبال داشت. مداخله در تحولات وقت افغانستان دومین مرتبه از زمان جنگ جهانی دوم بود که آلمان را به لحاظ نظامی در یک درگیری خارجی وارد می ساخت.
نخستین بار به مأموریت ناتو در کوزوو باز می گشت که برخی آن را نتیجه مستقیم از به رسمیت شناختن استقلال کرواسی و اسلوونی توسط آلمان در سال ۱۹۹۱ می دانستند. پس از آن در ۱۶ نوامبر ۲۰۰۱، بوندستاگ (پارلمان) آلمان تصمیم گرفت به عملیات ضد تروریستی آزادی پایدار (OEF) به رهبری ایالات متحده بپیوندد و بدین ترتیب اجازه استفاده از ۱۰۰ نیروی ویژه را در افغانستان صادر کرد.
پس از پایان حکومت طالبان در اواخر سال ۲۰۰۱، سفیر آلمان اولین رئیس هیاتی بود که اعتبار نامه خود را به دولت موقت جدید این کشور تقدیم کرد. قابل ذکر است که آلمان در سال های ۲۰۰۱ و ۲۰۱۱ میزبان دو کنفرانس در مورد آینده افغانستان بود. در مجموع پس از پایان ماموریت آیساف ناتو، آلمان از سال ۲۰۱۵ دومین مشارکت کنندۀ بزرگ در مأموریت حمایت قاطع ناتو بود که به دنبال آموزش، مشاوره و حمایت از نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان برآمد و نهایتا در پی تصمیم مشترک شرکای ناتو برای پایان دادن به این ماموریت، دولت فدرال آلمان نیز در تابستان ۲۰۲۱ سربازان خود را از افغانستان خارج ساخت.
هنگامی که طالبان در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱ قدرت را به دست گرفت، دولت فدرال حمایت همه جانبه خود را در زمینه همکاری های توسعه و ثبات به حالت تعلیق درآورد؛ اما همچنان به مشارکت اساسی خود درراستای کمک های بشردوستانه و خدمات اساسی به مردم افغانستان و پناهندگان افغان در کشورهای همسایه ادامه می دهد. شایان ذکر است سفارت آلمان در کابل نیز در تاریخ ۱۵ آگوست ۲۰۲۱ بسته شد. (auswaertiges, 2023)
آغاز مناسبات افغانستان-آلمان؛ صدرِ صد سال روابط در سایۀ مصلحت اندیشی سیاسی
نزدیکی آلمان و افغانستان زمانی آغاز شد که هیئت دیپلماتیک به ریاست اُسکار فون نیدرمایر[۱] در سال ۱۹۱۴ وارد کابل شد. در آن زمان امیر حبیب الله خان شاه افغانستان بود. آلمان پیش از و در طول دو جنگ جهانی تلاش می کرد تا افغان ها را متقاعد کند که به نام “جهاد” علیه روسیه و هند بریتانیا بجنگند. از این رو آلمان هیئت های دیپلماتیک مختلفی را به کابل فرستاده بود تا دولت افغانستان را متقاعد کند که به آرمان آلمان گرایش یابند.
از قرن نوزدهم، راج بریتانیا در هند، افغانستان را حائلی مابین امپراتوری خود در هند و امپراتوری روسیه تزاری می دانست. این رقابت برای کنترل افغانستان بین روسیه و بریتانیا در تاریخ به عنوان “بازی بزرگ” شناخته می شود. اما پس از جنگ سوم انگلیس و افغانستان در سال ۱۹۱۹، دوره چهارم در تاریخ مدرن افغانستان آغاز شد. روابط دو کشور با سفر شاه امان الله (۱۹۲۹-۱۹۱۹) به آلمان تقویت شد، زیرا افغانستان پس از کسب استقلال کامل از بریتانیا در سال ۱۹۱۹، سیاست خارجی مستقلی را آغاز نمود و خواستار حفظ آن بود.
در این سفر دولتی روابط سیاسی، اقتصادی، آموزشی و تجاری تحکیم شد. آلمان می توانست نقش یک قدرت منطقه ای اضافی دیگری را ایفا کند که وزنه تعادلی برای دو قدرت بزرگ وقت یعنی بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی باشد. افغانستان سیاست انزواطلبی قوی خود را کنار گذاشت و به سمت بی طرفی تدافعی پیش رفت. امیر امان الله اتحاد با بریتانیا را خاتمه داد، اما افغانستان به خوبی درک کرد که به دلیل موقعیت استراتژیک خود همیشه در برابر مداخله خارجی آسیب پذیر خواهد بود. بنابراین آلمان را تشویق کرد تا نقش «نیروی سوم» را علیه اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا به عهده بگیرد. بنابراین روابط آلمان و افغانستان نتیجه مصلحت سیاسی بود.
بعدها، منافع آلمان تا حد زیادی اقتصادی-تجاری بود، تا اینکه در طول جنگ جهانی دوم مجددا مناسبات فی مابین سیاسی گردید. افغانستان همچنین امید داشت که آلمان را به عنوان شریکی اصلی در جاه طلبی خود برای کسب توان و قدرت از طریق یک برنامه نوسازی جامع به خدمت بگیرد. در طول جنگ سرد، هم جمهوری فدرال آلمان (آلمان غربی) و هم جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) روابط اقتصادی و سیاسی با افغانستان داشتند.
بدین ترتیب مراودات و ارتباطات فی مابین قوت گرفت. از این رو، مهندسان عمران در سال ۱۹۲۴ برای کار ساختمانی به افغانستان آمدند. همچنین بر اساس گفته های عنایت الله حبیب در تارنمای خراسان زمین، شخصیتی به نام دکتر والتر ایون در ۱۵ اپریل ۱۹۲۴ مکتب کابل را با ۱۲۰ شاگرد اساس گذاشت که به نام پادشاه افغانستان “لیسۀ امانی” نام نهاده شد. امان الله خان برادر کوچک خود را با برخی شهزادگان ۱۳ نوجوان درباری شامل این مکتب کرد و به اندک زمان تعداد شاگردان افزایش یافت. هدف اساسی این مکتب تربیت نسل جوان با مسئولیت و با وجدان و آزادمنش برای پذیرش در دانشگاه های آلمان به رشته های اداری، طب، مهندسی و تعلیم و تربیت بود؛ تا در فرجام، افغانستان نیز مانند ژاپن با قشر تحصیل یافته در جوامع پیشرفته راه باز کند. (حبیب، ۱۳۹۱)
پس از آن در سال ۱۹۲۶ پيمان دوستی ميان اين دو کشور به امضا رسید. با سفر امان الله خان در سال ۱۹۲۸ به برلين روابط اقتصادی دو کشور مستحکم تر شد. امان الله خان از متخصصان و کارشناسان آلمانی دعوت کرد تا در زمینه های مختلف در افغانستان کار کنند. چندین کارشناس آلمانی در پروژه های انکشافی نه تنها در کابل، بلکه در قندهار و دیگر شهرهای افغانستان نیز کار کردند. با کنار رفتن امان الله از قدرت، عشق و علاقه آلمان به افغانستان نیز تا حدودی رو به سردی نهاد. پس از اعلامیه تجارت آزاد در سال ۱۹۳۰ در دوره نادرشاه، کارمندان شرکت معروف زیمنس به کابل آمدند و کارشناسان در سایر زمینه ها نیز هر از چند گاهی از آن بازدید می کردند.
همچنین آلمان اجازه افتتاح شعبه افغان ملی بانک در آلمان را داد. در سال ۱۹۳۵ نیز توسعه زیرساخت ها بر روی ارتش متمرکز شد، زیرا در این زمان جنگ جهانی دیگری قریب الوقوع به نظر می رسید. کابل که برای نوسازی اقتصادی و نظامی خود به آلمان چشم دوخته بود، ناامید نشد. آلمان نیز این کشور را با تسلیحات تامین کرد و نقش متحد و همچنین حامی را بر عهده گرفت. افغانستان آلمان را به عنوان وزنه تعادلی مهم و قابل اعتمادی در برابر اتحاد جماهیر شوروی و هند بریتانیا می دانست.
در نوامبر ۱۹۳۷، عبدالمجید زابلی به عنوان وزیر اقتصاد ملی افغانستان به لندن سفر و درخواست کمک های اقتصادی نمود. وی اشاره کرد که افغانستان بدون کمک خارجی قادر به پیشبرد جریان توسعه نمی باشد. البته علاوه بر کمک های توسعه و تسلیحاتی، در زمینه های دیگر نیز بین دو کشور همکاری وجود داشت. در سال ۱۹۳۶، تیم هاکی افغانستان و مقامات افغان میهمانان ویژه المپیک برلین بودند که به دلیل اقدامات رژیم نازی بحث برانگیز شد. تیم افغانستان مانند سایر تیم های خارجی مورد توجه قرار گرفت، زیرا نازی ها تلاش زیادی کردند تا المپیک تابستانی را به ویترینی برای “آلمان جدید” تبدیل کنند.
همچنین بسیاری از سربازان افغان به آلمان فرستاده شدند تا از افسران آلمانی آموزش ببینند. هدف این روند، آموزش و تجهیز نیروهای مسلح افغانستان بود تا بتوانند با استانداردهای غربی مطابقت داشته باشند. همچنین شرکت هواپیمایی لوفت هانزا آلمان بود که در سال ۱۹۳۷ برای اولین بار یک ارتباط پروازی غربی بین برلین و کابل برقرار کرد. پلان ها و نظارت بر پروژه های زیربنایی بزرگ در افغانستان مانند جاده ها، پل ها، میدان های هوایی و کارخانه های صنعتی توسط دولت نازی و تشکیلات سازمانی آن ارائه می شد. در برنامه های استراتژیک هیتلر، افغانستان جایگاه قابل توجهی داشت، زیرا این کشور جایگاهی ویژه و ضروری برای فتح هند و کشورهای جنوب شرق آسیا را فراهم می کرد.
آلمانی ها علاوه بر بی ثبات ساختن امپراتوری هند بریتانیا، قصد داشتند از خاک افغانستان به عنوان اردوگاه اصلی علیه اتحاد جماهیر شوروی نیز استفاده کنند. متعاقبا درحالی که روابط صمیمانه بین جمهوری فدرال آلمان (آلمان غربی) و افغانستان پس از پایان جنگ تجدید شد، روابط بین جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) و افغانستان نیز برقرار شد. دفتر فرهنگی افغانستان در سال ۱۹۵۲ در مونیخ افتتاح شد. کابل در سال ۱۹۵۴ با جمهوری فدرال آلمان روابط دیپلماتیک برقرار کرد. این روابط در سال ۱۹۵۸ به سطح سفرا ارتقا یافت. توافقنامه مبادله کالا و پرداخت ها و همچنین همکاری های اقتصادی و فنی بین دو طرف در همین سال امضا و این امر باعث تقویت روابط گردید.
جمهوری فدرال آلمان از پروژه های مختلف در اولین پلان انکشافی افغانستان در سال های ۱۹۵۶-۱۹۶۲ حمایت کرد. بدین ترتیب آلمان غربی فعالانه به وزارتخانه های مربوطه افغانستان در زمینه های معدن و صنعت کمک کرد. از جمهوری فدرال آلمان همچنین برای کمک در پروژه های دیگری مانند ایجاد یک ایستگاه برق و کابل برای اتصال برق بین کابل و سپین بولدک و ساختار شبکه تلفن در پایتخت نیز درخواست شد. قابل ذکر است هیچ کشور دیگری در دهه شصت به اندازه افغانستان از کمک های انکشافی آلمان بهره مند نشد.
در طی برنامه پنج ساله دوم ۱۹۶۲-۱۹۶۷ آلمان حمایت مالی بیشتری را برای افغانستان در نظر گرفت. این اقدام ظاهرا تلاشی برای کشاندن کشور به اردوگاه غرب در جنگ سرد جاری بود. در ژوئیه ۱۹۶۱، نخست وزیر وقت داوود خان از جمهوری فدرال آلمان[۲] بازدید کرد. این نخستین سفر رسمی یک رئیس دولت افغانستان به آلمان غربی بود. (Islam Shah, 2012)
به طور کلی می توان گفت افغانستان از دوران بین دو جنگ با آلمان روابط تجاری دوستانه داشته است. در سال ۱۹۶۷ افغانستان تنها با آلمان غربی روابط دیپلماتیک داشت و این کشور به رسمیت شناختن دیپلماتیک آلمان شرقی را تسری نداده بود. ظاهر شاه در آگوست ۱۹۶۳ به آلمان غربی سفر کرد و در مارس ۱۹۶۷ نیز متقابلا هاینریش لوبکه رئیس جمهور وقت آلمان غربی برای یک سفر دولتی به افغانستان رفت و از تعهد کمک دولت خود “در حدود توانایی مالی خود” برای اجرای برنامه پنج ساله سوم دولت (۷۱-۱۹۶۷) افغانستان صحبت کرد. آلمان غربی، دومین کمک کننده بزرگ غربی به افغانستان، سرمایه گذاری های قابل توجهی در این کشور انجام داد و متخصصان را در زمینه های مختلف توسعه اقتصادی ملی فراهم کرد. (Henry Smith, 1969: 227)
افغانستان با انتصاب نخست وزیری محمد یوسف خان از سال ۱۹۶۳ به بعد، سوگیری به نفع غرب نشان داد. یوسف خان حتی از ارتباط افغانستان با جامعه اقتصادی اروپا (EEC) و روابط بهتر با ایران و پاکستان که متحدان نزدیک غرب در منطقه بودند صحبت می کرد. افغانستان در این زمان سیاست هایی را برای ارتقای سرمایه خصوصی اتخاذ کرد و همچنین تلاش های آگاهانه ای را برای ایجاد فضای سرمایه گذاری مطلوب برای صنعتگران خارجی انجام داد. جمهوری فدرال آلمان برای کمک به افغانستان در تمام جنبه های زندگی عمومی ابراز اشتیاق نمود و بین سال های ۱۹۶۲-۱۹۶۷ به افغانستان ۲۶۰ میلیون مارک آلمانی وام داد.
نخست وزیر دکتر عبدالظاهر نیز به دعوت صدراعظم وقت آلمان ویلی برانت در سپتامبر ۱۹۷۲ سفری رسمی به جمهوری فدرال آلمان داشت. همچنین نعمت الله پژواک وزیر داخله وقت افغانستان در ماه می ۱۹۷۳ از جمهوری فدرال آلمان دیدار کرد. سفارت آلمان در کابل در سال ۱۹۷۹ فعالیت خود را متوقف کرد. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ به افغانستان حمله کرد، جمهوری فدرال آلمان به عنوان یک متحد غربی کمک قابل توجهی برای تأمین معاش بیش از سه میلیون پناهجوی افغان در پاکستان ارائه کرد و همچنین به جریان مقاومت افغانستان در برابر مهاجمان شوروی کمک مالی کرد.
به دنبال جنگ شوروی و افغانستان، سربازان آلمان غربی در افغانستان این کشور را ترک کردند اما در همین حال آلمان شرقی از نقش شوروی در این کشور حمایت کرد و به دولت افغانستان کمک کرد. همان طور که اشاره شد، گرچه افغانستان و آلمان شرقی از زمان شوروی در سال ۱۹۷۳ ارتباط زیادی با هم نداشتند، اما همه این ها در زمان رژیم کمونیستی افغانستان تغییر کرد. توافق نامه های فرهنگی و اقتصادی امضا شد. این اساس پس از سفر رهبر وقت افغانستان، ببرک کارمل به آلمان شرقی شکل گرفت و پس از آن معاهده دوستی و همکاری در ۲۱ می ۱۹۸۱ امضا شد. همکاری آنها بیشتر در بخش آموزش بود. قابل ذکر است که آلمان در سال های ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۱ با افغانستان روابط دیپلماتیک داشت اما نه با رژیم طالبان. دولت آلمان با اتحاد شمال که نماینده این کشور در سازمان ملل نیز بود، در ارتباط بود.
پیوندهای فرهنگی میان آلمان-افغانستان و تصویر سازی وجهۀ مثبت از آلمان
به باور برخی ناظران، رابطه آلمان با افغانستان نمونه ای از تأثیر فرهنگی بر سیاست خارجی است. آلمان و افغانستان از دیرباز با یکدیگر پیوندهای فرهنگی داشته اند. در واقع ذیل همین عرصه، مؤسسه گوته که در سال ۲۰۰۳ در کابل بازگشایی شد، اولین مؤسسه فرهنگی خارجی در کابل پس از سقوط طالبان بود. این نهاد از سال ۱۹۶۵ فعالیت خود را آغاز کرد و تنها در سال ۱۹۹۰ با به قدرت رسیدن طالبان، کار خود را متوقف نمود. مؤسسه گوته برای تقویت همکاری های بین المللی و فرهنگی پدید آمد. همان طور که می توان گفت در گذشته نیز جمهوری دموکراتیک آلمان متعهد شد که فعالانه با افغانستان و فرهنگ آن تعامل داشته، به طور مستقل و بدون پیوندهای سیاسی فعالیت کند. به عنوان مثال، دانشگاه هومبولت در برلین موضوع افغان شناسی(Afghanology) را پذیرفت و بسیاری از افغان ها برای تحصیل به برلین، درسدن یا لایپزیگ آمدند. (O’Connell, 2009)
همچنین در همین راستا می توان از برخی نهادهای سیاسی و اجتماعی آلمان که در افغانستان فعالیت داشتند نیز اشاره ای داشت. به طور مثال بنیاد هاینریش بول از سال ۲۰۰۲ در افغانستان فعالیت داشت و در سال های ابتدایی با هدف توسعه رسانه ها، توانمندسازی زنان و تقویت جامعه مدنی در افغانستان راه اندازی شد؛ اما بعدها مسئولان بنیاد تصمیم گرفتند تا فعالیت های خود را در حوزه توانمندسازی جوانان برای حضور در عرصه های سیاسی و اجتماعی و توسعه صلح و امنیت در جامعه افغانستان ادامه دهند. و یا بنیاد فردریش ابرت از دیگر سازمان های آلمانی بوده که از سال ۲۰۰۲ در افغانستان فعالیت داشتهو در جهت تقویت نهادهای دموکراتیک و جامعه مدنی افغانستان اقدام نموده است. بنیاد کنراد آدناور نیز در سال ۲۰۰۲ در کابل تاسیس شد. مسئولان این بنیاد در افغانستان تلاش داشتند تا با برگزاری کنفرانس ها، کارگاه های آموزشی، برگزاری میزگردهای مختلف و همکاری با موسسات تحقیقاتی و آموزشی، به روند صلح در این کشور کمک کنند. (فرهنگ ملل، ۱۳۹۹)
همان طور که پیشتر نیز اشاره شد، پس از جنگ جهانی اول آلمان یکی از اولین و مهمترین کشورهای اروپایی شد که افغانستان با آن روابط سیاسی برقرار کرد و در سال ۱۹۲۴ امانی-ابرشوله[۳] نخستین مدرسه در افغانستان شد که دروس آلمانی را تدریس می کرد. این روند در کنار حضور تعداد زیادی از کارشناسان فنی و مهندسان آلمانی که به توسعه زیرساخت های افغانستان کمک می کردند، افغان ها را با زبان و فرهنگ آلمانی نزدیک کرد.
تقاضای کشور افغانستان برای کارشناسان در زمینه توسعه زیرساخت ها به شکوفایی روابط آلمان و افغانستان در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ منجر شد. همچنین به دلیل ارتباط نزدیک این دو کشور، برای اولین بار مدارس دخترانه در افغانستان افتتاح شد. بعدها، وضعیت زنان در جامعه افغانستان نقش مهمی در انگیزه آلمان برای شرکت در ماموریت ناتو در افغانستان ایفا کرد، زیرا زنان تحت سرکوب رژیم طالبان دیده میشدند. نقش سنتی کمک های انکشافی آلمان در افغانستان و تمرکز آن بر بهبود سیستم آموزشی افغانستان از طریق ارائه دوره های آموزشی آلمانی و ایجاد مدارس در سیاست فعلی آلمان در قبال افغانستان آشکار شده است.
همچنین پروژه پلیس آلمان در سال ۲۰۰۲ در کابل برقرار شد. تیم پروژه پلیس آلمان (GPPT) با بیش از ۲۰۰ افسر پلیس آلمان، آموزش های اولیه و پیشرفته پلیس و برنامه های آموزشی را توسعه داد. این آموزش در چهار مرکز آموزشی پلیس آلمان (فیض آباد، قندوز و مزار شریف)، در آکادمی پلیس ملی افغانستان در کابل و مرکز آموزشی در مزارشریف انجام شد. مرکز آموزش پلیس فیض آباد در سال ۲۰۱۲ به مقامات افغانستان واگذار شد، پس از آن مرکز آموزش پلیس قندوز در سال ۲۰۱۳ و مرکز آموزش پلیس مزارشریف در سال ۲۰۱۴ به مقامات افغانستان واگذار شد. در طول دوره انتقال، تمرکز تیم پروژه پلیس آلمان از آموزش به مشاوره تغییر یافت.
متعاقبا در آینده، به غیر از حضور نظامی و نقش نیروهای نظامی آلمانی که در شمال افغانستان خدمت می کردند، کمک های آلمان نیز بر بهبود معیشت افغان ها متمرکز بود. در سال ۲۰۰۲، زمانی که افغانستان بازسازی سیستم آموزشی و دانشگاهی خود را آغاز کرد، آلمان تنها کشوری بود که دراین حوزه و در سطحی گسترده متعهد شد. در این زمینه کمک های آلمان شامل نوسازی و بازسازی ساختمان های جنگ زده، گسترش ظرفیت های ثبت نام در دانشگاه ها و توسعه سیستم های کامپیوتری در سطح جهانی در دانشگاه های کابل و هرات بود.
آلمان امروزی بیش از هر زمان دیگری جهان وطنی و چندفرهنگی است و این تأثیر به سزایی بر نحوه شکل گیری سیاست آلمان دارد. با توجه به اینکه افراد مهاجر بیشتری در آلمان زندگی می کنند، این کشور نسبت به مسائل بین المللی بسیار حساس تر از زمانیس گردیده که اگر جامعه آن همگن تر بود، می توانست باشد. به طور کلی می توان گفت جدای از روابط آلمان با افغانستان، پیوندهای فرهنگی سنتی و تاریخی بین آلمان و سایر کشورها بر نحوه واکنش آلمان به آنها در روابط بین الملل تأثیر گذاشته است؛ همانطور که در مورد شناسایی یکجانبه کرواسی و اسلوونی توسط آلمان مشاهده شد. (O’Connell, 2009: 48- 50)
افغانستان؛ بزرگترین ماموریت نظامی آلمان از زمان جنگ جهانی دوم
مشخصه سیاست خارجی آلمان در گذشته، تضادی مستمر میان مضامین و بن مایه هایِ متناقضی چون «نه به جنگ مجدد»، و «نه به آشویتس(اردوگاه کار اجباری آلمان نازی)» بود؛ به عبارتی تنش در ملغمه ای از مفاهیم مابین ضد میلیتاریسم، چندجانبه گرایی و مسئولیت تاریخی. آنچه اهمین داشت این بود که در این گفتمان، جایی برای «جنگ» به عنوان پراکتیک و عملی سیاسی[۴] وجود نداشت و مقولۀ جنگ تنها چیزی بود که می بایست از آن اجتناب می شد. این رویکرد، گرهارد شرودر صدراعظم اسبق آلمان و یوشکا فیشر وزیر امور خارجه وقت سبزها را با چالش شرکت در جنگی بدون نقض قوانین امنیتی آلمان مواجه می ساخت.
اما جنگ علیه تروریسم و ایجاد ائتلافی به رهبری ایالات متحده جهت آغاز مداخله نظامی در افغانستان برای آلمان ها بسیار سخت تر بود. زیرا اصطلاح آمریکایی «جنگ علیه ترور» تعمداً به گونه ای طراحی شده بود که گسترده و فراگیر بوده و بدین ترتیب نه تنها القاعده یا طالبان، بلکه ترور جهانی به عنوان یک کل در برگیرد. این اصطلاح آمریکا را قادر می ساخت تا علیه به اصطلاح آنچه «محور شرارت» نامیده بودند نیز اقدام کند.
بنابراین ائتلاف حکومتی سبز-قرمز در آلمان تفسیر خود را از مأموریت جهانی ضد تروریستی بسط و توسعه داد. درنتیجه این ائتلاف، عملیات آزادی پایدار به رهبری ایالات متحده را به عنوان یک “عملیات پلیس[۵]” تفسیر می کرد تا بدین طریق مشارکت خود را توجیه سازد. مهمتر از آن؛ آلمان مدعی شد که مسئولیت بیشتری در زمینۀ بازسازی افغانستان به عهده داشته باشد تا در راستای پیشبردِ عملیات نظامی برای آزادسازی این کشور.
چندین تصمیم سیاسی در مرحله اولیه جنگ افغانستان بین سال های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۶ یک حلقه بازخورد ایجاد کرد که روند آتی این جنگ را تعیین کرد. با نگاهی اجمالی به گذشته، می توان چندین نقطه ثقل را مشخص کرد، نقاطی که باعث شد عملیات بیشتر و بیشتر بر “ملت سازی” متمرکز شود. و در اینجا نفوذ آلمان تعیین کننده بود. نخستین رویداد محوری و کانونی، کنفرانس افغانستان در پترزبورگ در نزدیکی بن در سال ۲۰۰۱ بود. این همان جایی بود که نیروی بین المللی کمک به امنیت (آیساف) راه اندازی شد. کنفرانس پترزبورگ از ۲۷ نوامبر تا ۵ دسامبر ۲۰۰۱ موفقیت بزرگی برای سیاست خارجی آلمان و به ویژه برای یوشکا فیشر وزیر امور خارجه بود.
فیشر، که میزبان کنفرانس مهمی بود، تمایل داشت مسئولیت فزاینده آلمان “در قبال سرنوشت و آینده جهان” را برجسته نشان دهد. بخش مهمی از “پروسه بن” که با کنفرانس آغاز شد، تامین و حفاظت از بازسازی از طریق آیساف تحت دستور سازمان ملل در کابل بود. به خاطر کاستی و کمبود مهارت و منابع لازم برای اعزام و استقرار خارجی اضافی؛ رهبری بوندس ور بدبین بود، (بوندس ور یا نیروهای مسلح/ارتش آلمان). اما یوشکا فیشر قصد داشت نشان دهد که آلمان مسئولیت بین المللی را به خوبی می تواند بر عهده گیرد. او همچنین امیدوار بود که این امر شانس آلمان را برای یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل متحد افزایش دهد؛ هدف اصلی سیاست خارجی و امنیتی آلمان حداقل از سال ۱۹۹۰٫
اما دومین نقطه عطف، «نه» معروف آلمان به شرکت در جنگ آمریکا در عراق بود. شرودر به منظور «اصلاح و جبران رفتار پیشین خود» هم به خاطر نه گفتن برای شرکت در جنگ آمریکا در عراق و هم برای استفاده ابزاری آن در مبارزات انتخاباتی ۲۰۰۲، به ایالات متحده پیشنهاد کرد تا رهبری یک “تیم بازسازی ولایتی” را در قندوز در شمال افغانستان به عهده بگیرد. این “تیم های بازسازی ولایتی” متشکل از پرسنل نظامی، دیپلمات ها و کارشناسان، و هدف آنها بهبود زیرساخت ها در منطقه و حمایت از دولت های محلی بود. چند سال بعد شرودر در خاطرات خود نوشت: «موافقت افغانستان ما را آزاد کرد تا به جنگ عراق نه بگوییم.»
برای آلمانی ها، ایفای نقش رهبری در قندوز در درجه اول اقدامی سمبلیک و نمادین بود. شمال نسبتاً صلح آمیز تلقی می شد و تقبل “تیم بازسازی” را می توان به عنوان نشانه ای از افزایش مسئولیت و تعهد به یک ماموریت صلح بیان کرد. با این حال، “تیم های بازسازی” تحت “عملیات آزادی پایدار” مأموریت یافتند. این مأموریتی «قوی» بود، همانطور که در اصطلاح فنی به آن گفته می شود، مأموریتی نظامی با دستورات رزمی؛ که با روایت مورد نظر مغایرت داشت. به هرروی، مدیریت تیم بازسازی در چهارچوب آیساف به عهده گرفته شد، که در نتیجه می بایست وظایف آن فراتر از کابل گسترش می یافت.
این اتفاق در ۱۳ اکتبر ۲۰۰۳ رخ داد. اندکی پس از آن، بوندستاگ(پارلمان جمهوری فدرال آلمان)[۶] دستور مربوط به بوندس وهر (ارتش یا نیروهای دفاعی آلمان) را تصویب کرد. تقریباً در همان زمان، در آگوست ۲۰۰۳، ناتو به پیشنهاد آلمان، رهبری نیروی حفاظت بین المللی را بر عهده گرفت. آلمان و هلند قبلا مسئولیت آیساف را بر عهده گرفته بودند. با این حال، هر دو کشور فاقد منابع لازم برای این مأموریت بودند و همین امر باعث شد تا از ناتو درخواست حمایت کنند. هر دو کشور همچنین به دنبال یک جانشین بلندمدت برای به دست گرفتن نقش رهبری بودند. در همین راستا، رهبری ناتو از آیساف این مأموریت را از نظر سیاستگذاران آلمانی مشروع جلوه داد که در این زمان می توانستند آن را به عنوان حمایت چندجانبه از اتحاد توجیه کنند.
مسئولیت ناتو در قبال آیساف و وخامت اوضاع امنیتی در ابتدا در جنوب افغانستان، آلمان را تحت فشار قابل توجهی از طرف شرکای اتحاد برای شرکت در عملیات جنگی قرار داد و از هشدار های ملی چشم پوشی کرد. در همان زمان، سیاستگذاران آلمانی امیدوار بودند که بدون نیاز به شرکت در جنگ، یک نمونه نمادین قوی از مسئولیت آلمان با “رویکردی جامع” بین بازیگران نظامی و غیرنظامی ارائه کنند. اگرچه «رویکرد جامع» آلمان بعداً در صحنه عمل و میدان نبرد ناکارآمد بود، دیپلمات های آلمانی موفق شدند ائتلاف را متقاعد کنند که این دیدگاه را اتخاذ کند.
در آستانه اجلاس ناتو در سال ۲۰۰۶، وزرای دفاع دولت های شرودر و مرکل، پیتر استراک و فرانتس یوزف یونگ، تاخت و تازی دیپلماتیک را برای سوق دادن ماموریت ناتو به سمت ملت سازی آغاز کردند. این روند تا حد زیادی موفقیت آمیز بود. ناتو یک جمله کلیدی و محوری از مفهوم افغانستان دولت آلمان اتخاذ کرد: “در افغانستان امنیت بدون توسعه و توسعه بدون امنیت وجود ندارد.” از سال ۲۰۰۶، آیساف خود را در مارپیچ فزاینده گرفتار کننده ای یافت که بیشتر به جنگ مرتبط بود تا ثبات. این تا حد زیادی به لطف تصمیمات سیاسی اتخاذ شده در مرحله قبلی بود.
سیاستمداران آلمانی نمیخواستند درک کنند که خواسته های عالی و برجستۀ ثبات سازی در کل کشور افغانستان از طریق رویکرد جامع و فراگیر، مستلزم منابع قابل توجه بسیار بیشتری و مهمتر از همه، مستلزم تمایل برای مبارزه برای این آرمان ها است. حمله هوایی قندوز سیگنال روشنی بود که آلمان دیگر نمی تواند استراتژی اجتناب از جنگ را از طریق مشارکت نمادین اجرا کند. علاوه بر این، برنامه های خروج باراک اوباما، رئیسجمهور اسبق ایالات متحده و توافق جانشین او دونالد ترامپ با طالبان، این امکان را برای آلمان فراهم کرد که بررسی انتقادی نقش خود در افغانستان را به تعویق بیندازد. (Verbovszky, 2021)
ادامۀ مطلب در شمارۀ دوم از “مداخۀ نظامی آلمان در افغانستان و ترس افکار عمومی از بازگشت نظامی گری پروس”
[۱] Oskar von Niedermayer
[۲] the Federal Republic of Germany (FRG)
[۳] Amani-Oberschule
[۴] political practice
[۵] police operation
[۶] Bundestag