تاریخ نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت سازی
تاریخ نگاری ملی در افغانستان
۲۱ دی (جدی) ۱۳۹۹ – ۱۰/ ۱/ ۲۰۲۱
تاریخ نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت سازی
تاریخ نگاری ملی در افغانستان
دكتر هجرتالله جبرییلی
بخش نخست
مقدمه
تاریخ، روح هویت انسانی است. درک انسان از تاریخ است که به هویت انسان جهت میبخشد و گسترههای آن را مرزبندی میکند. چگونگی تعبیر ما از تاریخ، بر چگونگی هویت ما تأثیرگذاری مستقیم دارد.
به عنوان نمونه، آنانی که تاریخ سرزمینهای اسلامی را از دیدگاه کلانِ امت می نگرند، هویت خود را نیز امتمحور تعریف میکنند و آنانی که فقط به تاریخ سرزمین یا کشور اسلامییی که در آن زندهگی میکنند، نگاه دارند، هویت خود را ملت-محور تعریف میکنند.
امروزه تمام شهروندان کشورهای جهان، از دو گونه تاریخ روایت دارند؛ تاریخ باستان و تاریخ معاصر. اکثراً تاریخ باستانِ این کشورها را زیست اجتماعی سیاسی در زیر فرمانروایی جوامع قبیلهیی، امپراتوریها و احیاناً دولتشهرها میسازد.
به عنوان نمونه، تاریخ باستان کشورهای همسایۀ افغانستان با این سرزمین مشترک است، اما تاریخ معاصر هر یک از این کشورها، هم از نظر آغاز تاریخ معاصر و هم از نظر تحولات تاریخی متفاوت و گوناگون است.
در واقع، حکایت تاریخ معاصر، حکایت از ملتشدن و ملتسازی و آفرینش هویت ملی است. در اصل نگارش تاریخ معاصر، بخشیدن پشتیبانۀ هویتی تاریخی به کشورهای نوبنیادی است که در اثر تحولات استعماری غربی ایجاد شده و به دولت سرزمینی رسیدهاند.
افغانستان از این تحولات استعماری بیبهره نمانده و جغرافیایی امروزی آن به وسیلۀ قدرتهای بزرگ استعماری مرزبندی شده است. تاریخنگاری معاصر افغانستان، حکایت بخشیدن پشتیبانۀ هویتی تاریخی به جغرافیای امروزین و دولت سرزمینی این کشور است.
پرسش اصلی این رویکردهای تاریخنگاری این است که چگونه این سرزمین «افغانستان» شد؟ در پاسخ به این پرسش، سه گونه رویکرد در میان تاریخنگاران و سیاستپژوهانِ افغانستان تا اکنون وجود داشته و نویسنده تلاش دارد تا رویکرد چهارمی را طرح کند.
یک: رویکرد ملیگرایانۀ باستانگرایانه
در این رویکرد مردم افغانستان عامل اصلی تکامل تاریخ پنداشته میشوند و مبارزات مردم در برابر فیودالان و استیلاگران خارجی، اساس تکامل تاریخی ملت پنداشته میشود و بهویژه مبارزه بر ضد تجاوزات استعماری چونان انگلیس اوجِ این تحول و تکامل به شمار میرود (غبار،۲:۱۳۸۸).
این مبارزات در برابر استیلاگران خارجی حتا از دوران پیش از میلاد چونان اسکندر مقدونی آغاز و تا روزگار معاصر و امروزین را در بر میگیرد.
بیشک بنیادگذار این رویکرد تاریخنگاری در افغانستان، میرغلاممحمد غبار نویسندۀ کتاب گرانسنگ «افغانستان در مسیر تاریخ» بوده که به گفتۀ خودش از سال ۱۳۱۰ حلقههای اصلی این رویکرد که آن را تاریخنگاری عصری مینامد، در تفکر او راه یافته و با نوشتن مقالات گوناگون در انجمن تاریخ در درازای چهلوپنج سال و سرانجام نوشتنِ کتاب فوق آن را به پایان میرساند (غبار، ۱۳۶۸) و چونان میراث ماندگار برای پسینیان به یادگار می-گذارد.
پس از او مهمترین کسانی که این رویکرد را پی گرفتهاند، عبدالحی حبیبی و احمد علی کهزاد است، بهویژه دومی که با پژوهشهای باستانشناسانهاش به غنای آن بیشتر از پیش افزود. در این رویکرد، افغانستان پیش از میلاد مسیح و در زمان غزنوی و غوری و… احمد شاه ابدالی به عنوان یک دولت و کشور وجود داشته است (رحیمی،۱۶: ۱۳۸۷).
«مراد از ملت در این رویکرد انسانهای با تبارهای گوناگون و با فرهنگهای متعدد اند که در سرزمینی واحد زیر لوای حکومتهای خاص به حیات اجتماعی خود ادامه میدادند(همایون،۱۳۸۹)».
به عنوان نمونه، از نظر عبدالحی حبیی «افغانستان کشور عزیز ما سرزمینی است که از ادوار پیش از تاریخ تا کنون مصدر مدنیتها و گذرگاه فرهنگها و پرورشگاه فکر و تهذیب انسانی بوده و دولتهای مقتدری در طول تاریخ از این سرزمینِ فرهنگخیز برخاسته و مردم آن همواره آزادی و هویت ملی خود را در طول تاریخ کشمکشهای تاریخی نگه داشتهاند (حبیبی،۱۳۳۳)».
همچنان احمد علی کهزاد آگاه است که تاریخ را برای نگهداشت و بزرگداشت چنین ملتگرایییی مینویسد: «فایدهیی که با نوشتن تاریخ افغانستان برای ما متصور است، تحکیم روح وحدت قومی و ملی ما در چوکات کشور ما است که آرزوی قلبی همۀ ما را تشکیل میدهد و ما را برای مزید همکاری و بسط تعلقات برادری با ملل آزاد جهان آماده میسازد (کهزاد،۱۳۳۳)».
این رویکرد ریشه در تاریخنگاری مدرن غرب بهویژه کشورهای اروپایی دارد، چه آنان اند که نخست اندیشه-های ملیگرایانه در میانشان پاگرفت و به بالندهگی و حتا افراط رسید. سپس این اندیشه به قارههای دیگر و در جهان اسلام نخست به ترکیه، ایران و از آنجا به افغانستان انتقال کرد.
به نظر میرسید، میرغلاممحمد غبار در این رویکرد تاریخنگاری وامدار دید آلمانیها باشد، چه او چند روزگاری در آلمان به عنوان دیپلمات وظیفه اجرا می-کرد.
ویژهگیهای رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه باستانگرایانه
اساساتی را که غبار برای رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه باستانگرایانه نهاده است، چنانچه از مقدمه، فهرست و مباحث سراسر کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ» برمیآید، عبارت اند از:
۱- خاکهای طبیعی: او مبنای آن را فتوحات احمدشاه ابدالی قرار میدهد و به نظر او حدود اربعۀ افغانستان قرار زیر است:
«افغانستان مملکتی است در آسیای جنوبی، دریای جیحون در شمال این کشور را از آسیای مرکزی جدا میکند. از جنوب به واسطه بلوچستان به بحر عرب متصل است. رود سند در شرق – از گلگت تا بحر – حد فاصلی افغانستان با بر صغیر هندوستان است. در جبهۀ غرب به واسطه ولایات بلوچستان و خراسان کنونی با مملکت ایران اتصال دارد و از گوشۀ شمال شرق به ترکستان شرقی چین میپیوندد (غبار،۱۳۸۸:۶)».
دغدغۀ تاریخنگاری او این است که چگونه برای این حدود اربعه تاریخ تدوین کند و با زیست اجتماعی سیاسی روزگار خودش آن را پیوند و تسلسل تاریخی ببخشد.
خاکهای طبیعی که غبار مطرح میکند، اساس اندیشۀ «جیوپولیتیک خاکهای طبیعی» قرار میگیرد که شباهت به جیوپولیتیک «فضای حیاتی» آلمانی دارد و اساس جیوپولیتیکی ناسیونالیسمِ عظمتطلب و توسعهطلبی ناکام دولتهای افغانستان را تشکیل میدهد.
۲- پیشینهسازی تاریخی مبتنی بر یافتههای باستانشناسانه: مبتنی بر این یافتهها برای دورههای تاریخی گوناگون این سرزمین سه نام آریانا، خراسان و افغانستان انتخاب میگردد، چنان وانمود میشود که این نامها را مردم و سران افغانستان در درازنای تاریخ انتخاب کرده اند. برای هر دوره مبتنی بر یافتههای باستانشناسی حد و مرزی تعیین میشود و امروز این سرزمین با افتخارات آن زمان ربط داده میشود.
۳- ناسیونالیسم باستانگرایانه: اساس این ذهنیت را در نظر غبار مبارزۀ دوامدار مردم افغانستان در طی یکونیم هزار سال با مبارزات و قیامهای ضد فیودالی و همچنان ضد استیلاگران خارجی تشکیل میدهد. در اینجا طبق توالی تاریخ عنصر نژادی یونانی، ترک، عرب، ایرانی و سرانجام، انگلیسی غیریت برای ناسیونالیسم افغانستان پنداشته میشوند.
۴- پایتخت بودن یکی از شهرهای افغانستان برای یکی از سلسلههای سلطنتی تاریخی: در این ایده، غبار در طول توالی تاریخ سلسلههای سلطنتی که بر این سرزمین حکومت کردهاند، اگر پایتختشان در یکی از شهرهای افغانستان کنونی قرار گرفته باشد، آنها را «افغانی» میپندارد، در غیر آن «افغانی» تلقی نمیشوند.
به عنوان نمونه، سلسلههای کوشانی، یفتلی، صفاری، غزنوی، غوری، تیموری، هوتکی و ابدالی «افغانی» پنداشته میشوند. اما سلسلههای ساسانی، مغولی یا گورگانی، صفوی، شیبانی و…، «افغانی» پنداشته نمیشوند.
نقد رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه باستانگرایانه
۱- این رویکرد تاریخنگاری، اگرچه بر ذهنیت کُلی روشنفکران افغانستان تأثیر پایدار و ماندگار داشته است، اما حتا خود غبار بر نقصها و عیبهای آن آگاه بوده است، مثلاً مینویسد: «سیر سیاسی کنونی و عصبیتهای ملی، میراث قرن نوزدهم مانع چنین اقدامی – تاریخنویسی اجتماعی مبتنی بر تمدن – است (غبار:۱۳۸۸،۳)».
۲- اگرچه این نوع ناسیونالیسم سرمایۀ فرهنگی میسازد، اما نقد اصلییی که بر آن وارد است، اینکه که ملت را چنان مدهوش بزرگداشت پیشینیان میسازد که خود را به فراموشی میسپارد و بر نقد حال خود نه پرسش و نه پاسخی دارد و همۀ پرسشهایش از ترس افتیدن مجسمۀ این غرور ملی در غلاف باقی میماند و در راه اصلاح مانع میسازد. مانند غرور میانخالی تاریخ پنجهزارسالۀ افغانستان که هیچگاه پنجهزار و یک نمیشود و غرور کاذب به ملت فروپاشیده بخشیده است.
۳- از سوی دیگر، این مسیر معرفی شده با سیر اصلی تاریخ این سرزمین و سلسلههایی که در نخست متجاوز بودهاند و بعدها در این بوم، بومی شدهاند و از فرهنگ و ادبیات و سیاست آن پاسداری کرده اند، همخوانی ندارد.
به عنوان نمونه، چگونه تیمور لنگ که از تبار چنگیز به شمار میآید و جهانی را به تباهی میکشد، متجاوز و جهانسوز است و پسر و نوادهگانش که به آبادانی و اعمار برخی از شهرهای افغانستان امروزی و شهرهایی از ایران امروزین میپردازد، چهرۀ «افغانی» به خود میگیرند و دوران آنها، دوران رنسانس فرهنگی نام میگیرد؟!
۴٫ نقد محوری دیگر آن است که با این رویکرد نمیتوان چگونگی انتقال جامعۀ سیاسی را از دوران سنتی، به دوران مدرن بهدرستی فهمید. بهویژه آنکه پژوهش و تحقیق در فرایندهای مدرنی چونان ملتسازی در این سرزمین با این رویکرد قابل سنجش و پژوهش نیست، چه نمیتوان فهمید که در این رویکرد چه زمانی واژهگان «ملت» به مفهوم مدرن آن وارد ذهنیت این جامعه میشود؟ چه وقت معنای سیاسی مییابد؟ ملتسازی از کجا شروع میشود؟ چگونه تکامل میکند؟ چگونه از هم میپاشد؟
دو: رویکرد تاریخنگاری ملتگرایانۀ قوممدار
طبق تعریف جامعهشناسان، قوممداری جهانبینییی است که یک گروه نژادی و قومی باور دارد که شیوۀ زندهگیاش برتر است و اعضایش از لحاظ هوشی بالاتر از دیگر گروهها هستند (کوئن،۴۱۳:۱۳۹۰) و بخواهند که جهانبینی خود را بر دیگران غالب بسازند (گیدنز،۲۸۹:۱۳۸۷) و بر گروههای دیگر نژادی و قومی تحمیل کنند.
رویکرد تاریخنگاری ملتگرایانه قوممدار، تداوم همان رویکرد پیشین است، منتها در این رویکرد یک برهه از تاریخ با فرماندهی قوم خاص و ویژه -پشتون-، برجستهسازی میگردد.
در افغانستان مهمترین نویسندۀ این رویکرد، عبدالحی حبیبی است که پس از مخالفتهایی که با خاندان شاهی یا آل یحیی داشت و حتا تبعید شهر کراچی را نیز متقبل شد، دوباره با آن خاندان از سر سازش درآمد و متقبل ریاست انجمن تاریخ گردید و در توافق با نظام این رویکرد را پیگرفت، اما نقش میرغلاممحمد غبار نیز در تقویت این رویکرد، بهسزاست و میتوان گفت که او بوده که زمینۀ چنین رویکردی را مساعد ساخته است.