تاریخ نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت سازی
تاریخ نگاران افغانستان
۳ بهمن (دلو) ۱۳۹۹ – ۲۲ / ۱/ ۲۰۲۱
تاریخ نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت سازی
تاریخ نگاران افغانستان
دكتر هجرتالله جبرییلی
بخش سوم و پایانی
ویژهگیهای رویکرد تاریخنگاری گذار از امپراتوری به حکومت سرزمینی و دولت-ملت
این رویکرد در تاریخنگاری چند پیشنهاد دارد:
۱- تقسیم تاریخ این سرزمین در قدم نخست به دو دورۀ پیش از ورود اسلام و بعد از ورود اسلام درست است. اما محتوای ناسیونالیستی غیریتسازِ آن که در دورۀ پیش از ورود اسلام عنصر یونانی، هخامنشی و ترک در آن غیر و بیگانه پنداشته میشود، از آن برداشته شود و اقوامی که در اثر این فتوحات در این سرزمین جاگزین شده و کوچ کردهاند، بیگانه تلقی نشوند.
۲- دوران پیش از ورود اسلام با دریافتهای باستانشناسی بیشتر غنی شده است. اما میراث مشترک همۀ منطقه (آسیای مرکزی، ایران، هند، پاکستان و افغانستان) تلقی شود و میراثهای تاریخی هر قوم در جایگاه خود آن برجستهسازی گردد.
۳- دوران ورود اسلام به این سرزمین، نه در لباس تنگ ناسیونالیستی و غیریتساز، بلکه در قالب آمدن خورشید اسلام به این سرزمین و غنی ساختن فرهنگ و قدرت ساکنان این سرزمین تلقی گردد، با حفظ اینکه رویکرد سیاستهای قوممدارانۀ برخی از اعراب مانند امویها و… در جایش حفظ شود.
۴- از نظر نظام دولت، این دوره باید در پیوند با مرکزیت اصلی یعنی خلافت که سلطنتهای دیگر در اکثر موارد تا قرون اخیر مشروعیت خود را از آن میگرفتند، مورد مطالعه و بازبینی قرار گیرد. به عنوان نمونه، از آغاز ورود اسلام در این سرزمین یعنی خلافت سیدنا عثمان تا سال ۸۲۱ م (آغاز سلطنت طاهریها) زیر عنوان «دوران خلافت»، از دوران طاهریها تا خوارزمشاهیها (۱۲۱۴م) زیر عنوان «سلطنت-خلافت» مطالعه گردد.
۵- تجاوزات و بیرحمیهای چنگیز و تیمور، تجاوز به تمدن کُل منطقه و جهان اسلام تلقی شده و دورههای گسست و چندپارچهگی در حیطۀ خودش مورد مطالعه قرار گیرد. اقوام و دولتهای بهجامانده از این تحولات به هیچوجه بیگانه تلقی نشده و همچون دیگران در افتخارات و آزرمهای تاریخی مردم این سرزمین دخیل گردند.
۶- تاریخ معاصر کشور از همان انتقال امپراتوری به دولت سرزمینی و دولت-ملت مورد مطالعه قرار گیرد و گسست پیش از امپراتوری و چندپارچهگی و عدم وجود مرکزیت نیز توضیح گردد.
دورهبندی تاریخ معاصر به اساس این رویکرد
از نظر رویکرد تاریخنگاری ملی گذار از امپراتوری به دولت سرزمینی و دولت–ملت، سرزمین امروزی افغانستان که پیش از امپراتوری ابدالی یا درانی توسط میرها، خانها و رؤسای قبایل اقوام گوناگون به شکل ملوکالطوایفی اداره میشد، از سال ۱۷۴۷ تحت ادارۀ امپراتوری ابدالی یا درانی درآمد. از دیدگاه این رویکرد تاریخنگاری ملی، مراحل تاریخی معاصر افغانستان قرار زیراند:
۱- دوران امپراتوری ابدالی(۱۷۴۷ – ۱۸۰۱)؛
۲- دوران فروپاشی امپراتوری ابدالی (۱۸۰۱ – ۱۸۸۰)؛
۳- دوران دولت سرزمینی (۱۸۸۰ – ۱۹۷۸)؛
۴- دوران فروپاشی دولت سرزمینی (۱۹۷۸ – ۲۰۰۱)؛
۵- دوران دولت – ملت (۲۰۰۱ – …)؛
گفتمانهای ملتسازی افغانستان بر اساس این رویکرد
پیش از آنکه به دورهبندی تاریخی گفتمانهای ملتسازی بپردازیم، لازم میآید تا از ملتسازی تعریفی ارایه گردد. روندی جامعهشناختی-تاریخی که از طریق آن، با کمرنگ شدن تمایزهای قومی، قبیلهیی، نژادی، جنسیتی، زبانی و…، تعداد متنابهی از «مردم»، در «سرزمینی مشخص»، به «هویت مشترک تاریخی» دست مییابند و حفظ ارزشهای آن را از وظایف حیاتی خود تلقی میکنند (سیروس، ۱۳۸۶).
به عبارت دیگر، ملتسازی به صورت عمومی فرایند ساختن هویت جمعی همراه با مشروعیت سازی آشکار برای قدرت عمومی در قلمرو مشخص است (Bogdandy and Wolfrum : Volume 9, 2005, 585). به اساس بیان مؤسسۀ امریکایی رند و شورای روابط خارجی ایالات متحده، ملتسازی فرایند ایجاد نظم مدنی و کارکردهای حکومتی در کشورهایی که از یک دوره جنگ یا سایر اشکال اغتشاش بیرون آمدهاند، میباشد (قوام و زرگر، ۱۳۸۸: ۲۱۵ – ۲۱۶).
با توجه به رویکرد تاریخنگاری ملی گذار از امپراتوری به حکومت سرزمینی و دولت-ملت، افغانستان کشوری است که در سال ۱۸۸۰م تحت تأثیر تحولات نظام بینالملل رژیم موازنۀ قوا در اروپا و بهویژه سیاست-های بازی بزرگ بریتانیای کبیر و روسیۀ تزاری در منطقه به عنوان دولت حایل در شمار حکومتهای سرزمینی عرض اندام کرده است که پیش از آن، جزء اصلی امپراتوری ابدالی بود. بدین ترتیب، مرحلۀ تاریخی گذار از نظام امپراتوری به دولت سرزمینی را آغاز کرده و وارد صفحۀ تاریخی مُدرن شده تا رسد که با پیمودن دولت سرزمینی وارد دورۀ دولت- ملت گردد.
در طول ۱۲۱ سال تاریخ افغانستان مدرن تا ۱۱ سپتمبر، این کشور نظامهای سیاسی گوناگون مانند شاهی مطلقه، شاهی مشروطه، جمهوری دیکتاتوری، جمهوری دموکراتیک خلق، دولت اسلامی، امارت اسلامی و سرانجام، جمهوری اسلامی را شاهد بوده است.
هر یک از این نظامها تحت تأثیر تحولات نظام بینالمللی و سیاست خارجی قدرتهای بزرگ تأثیرگذار در جهان و منطقه و رقابتهای منطقه ای سیاستهای ملتسازیِ متفاوت را در پیش داشتهاند. این سیاستها در حالیکه متأثر از بافت سنتی قوممحور فرهنگ، جامعه و سیاست افغانستان بوده است، اما تحولات در نظام بینالمللی در جهتدهی، سامانمندی و حمایت از آن، نقش و تأثیر محوری داشته است.
به این دلیل، چون کشورهای کوچک در پدیدآیی نظام بینالملل نقش چندان تأثیرگذار ندارند، ناگزیرند تا سیاستهایشان را در راستای نظام بینالمللییی که قدرتهای بزرگ بهوجود آوردهاند، ساماندهی کنند.
گفتمانهای سیاست ملتسازی افغانستان تحت تأثیر روابط بینالملل و به موازات تحولات نظام بینالمللی متنوع و گوناگون بوده است.
برخی از این گفتمانها به سرانجام رسیده و برخی دیگر با گسستها و بحرانهای گوناگون روبهرو بودهاند. گسستها و بحرانها نیز از یکسو برخاسته از بافت اجتماعی ـ سیاسی کشور و در اغلب موارد متأثر از سیاستهای قدرتهای بزرگ و تحولات نظام بین المللی بوده و مانع به سرانجام رسیدن این گفتمانها شدهاند.
به نظر نگارنده، گفتمانها و گسستها و بحرانهای مربوط سیاستهای ملتسازی در افغانستان مدرن را چنین میتوان برشمرد:
۱- گفتمان رعیت سازی: ۱۸۸۰ – ۱۹۱۹ (متأثر از نظام توازن قوای اروپا و پیرو آن، نظام بازی بزرگ در منطقۀ آسیای جنوبی و مرکزی)
۲- گفتمان شبهملت – شهروندسازی: ۱۹۱۹ – ۱۹۲۹ (متأثر از نظام آرمانگرایی ویلسونی)
گسست و بحران: امارت امیر حبیبالله کلکانی: ۱۹ جنوری ۱۹۲۹ – اکتوبر ۱۹۲۹
۳- گفتمان یکسانسازی فرهنگی شبهفاشیستی قوممدار : ۱۹۲۹ – ۱۹۶۳ (متأثر از نظام بینالمللی موازنۀ قوا در اروپا، جنگ سرد، ناسیونالیسم نژادپرستانه در اروپا و آسیا و تأثیرپذیری از بلوک شرق)
۴- گفتمان شبهملت – شهروندسازی: ۱۹۶۳ – ۱۹۷۳ (متأثر از نظام جنگ سرد و تلاش نظام برای نزدیک شدن به بلوک غرب)
گسست و بحران: جمهوری دیکتاتورانۀ داوود خان: (۱۹۷۳ – ۱۹۷۸)
۵- گفتمان شبهتوتالیتاریانیسم استالینی: ۱۹۷۸ – ۱۹۹۲ (متأثر از نظام جنگ سرد و تجاوز مستقیم شوروی به کشور)
گسست و بحران: اختلافات درون حزبی، جهاد و مقاومت اسلامگرایان و مخالفت جهان غرب.
۶- گفتمان ملت – امتسازی: ۱۹۹۲ – ۱۹۹۶ (متأثر از نظام هرجومرج محض «ساموئل هانتینگتون»)
گسست و بحران: جنگهای تنظیمی، قبیلهگرایی و تنها گذاشته شدن مردم افغانستان توسط غرب.
۷- گفتمان رعیتسازی طالبانی: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۱ (متأثر از نظام هرجومرج محض «هانتینگتون» و مداخلۀ مستقیم پاکستان در کشور)
گسست و بحران: مقاومت ملی و مداخلۀ جامعۀ جهانی به رهبری امریکا.
۷- گفتمان شهروند ملتسازی: ۲۰۰۱ -… (متأثر سپهر عمومی جهانی شدن و نظام بینالمللی رنگ سلسلهمراتبی دستوری)
نتیجهگیری
در رویکرد تاریخنگاری ملی گذار از امپراتوری به دولت سرزمینی و دولت ـ ملت، ایدۀ افغانستان ایدۀ تمامی اقوامی است که در درازنای تاریخ به وسایل گوناگون چونان تهاجم، فتح، کوچ، دعوت به دین و مذهب و…، وارد این سرزمین شدهاند، با یکدیگر تعامل مسالمتآمیز و خشونتآمیز داشته و هویت ملی تازه را با پشت سر گذاشتنِ بحرانها و فرود و فرازها بهوجود آورده و با حرکت بهسوی آینده و مشاجرات و مبارزات و تعاملات مسالمتآمیز و خشونتآمیز از نوع مدرن و پسامدرن در تعامل با یکدیگر زیست خواهند کرد.
در این رویکرد، تمامی اقوام افغانستان به هر وسیله و فرایندی که در این مرز و بوم آمده و تحولات تاریخی را پشت سر گذاشتهاند و اکنون در این سرزمین میزیند، بومی این مملکتاند. قهرمانان آنان قهرمانِ این کشور اند. زبانشان بیانگر جزیی از هویت فرهنگی این بوم است.
تحول و تکامل تاریخی آنان، تحول و تکامل تاریخی اقوامی است که از پیوند ارگانیک و حقوقی هویت آنان، هویت ملی به بار میآید و زیر عنوان «هویت ملی افغانستانی» و نه «هویت ملی افغانی» مورد مطالعه قرار میگیرد.
به نظر میرسد، این رویکرد میتواند، چگونگی ساکن شدن اقوام گوناگون توسط کوچها و تهاجمات، تجاوز استعماری انگلیس به کشور، چگونگی نطفهگیری ناسیونالیسم افغانستانی در برابر آن، چگونگی آشنایی کشور با مفاهیم مدرن اروپایی را تبیین کرده و میتواند مفاهیم سیاسی و جامعهشناسیک هر دورۀ تاریخی در محیط فکریـ فرهنگی و اجتماعیـ سیاسی مختص به خود آن دوره، در چارچوب آن مورد مطالعه قرار گیرد.
همچنان به نظر میرسد این رویکرد این حُسن را دارد که چگونگی انتقال این سرزمین به جوامع سیاسی متفاوت از هم، مانند سیاست بدون دولت: جوامع قبیلهیی؛ دولتهای بدون ملت: امپراتوریها و پادشاهیها؛ دولت سرزمینی: مردم با کشور مشخص؛ دولت- ملت: دولت به نمایندهگی ملت را تبیین کند.
از سوی دیگر، این رویکرد میتواند که تأثیر بستر اجتماعی، و فرهنگی سیاسی کشور، بر شکلگیری نوع نظام-های سیاسی و تأثیر آن را بر چگونگی پیدایش گفتمانهای سیاست ملتسازی و آفرینش آن بر هویت ملی را روشن ساخته و تحلیل کند.
منابع
۱- آشوری، داریوش (۱۳۷۷). ما و مدرنیت. تهران: مؤسسۀ فرهنگی صراط.
۲- بیلیس، جان و اسمیت، استیو (۱۳۸۸). جهانیشدن سیاست: روابط بینالملل در عصر نوین، ترجمۀ ابوالقاسم راهچمنی و دیگران. تهران: انتشارات مؤسسۀ فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران.
۳- دی سی، استفان (۱۳۹۰). مبانی علم سیاست، ترجمۀ حمیدرضا ملکمحمدی. تهران: بنیاد حقوقی میزان.
۴- رحیمی، مجیبالرحمن (۱۳۸۷). نقدی بر ساختار نظام در افغانستان: تأثیر انتخاب نوعیت نظام بر تحکیم دموکراسی و مهار جنگ در کشورهای چندپارچه. کابل: کانون مطالعات و پژوهشهای خراسان.
۵- عطایی، محمد ابراهیم (۱۳۸۹). تاریخ معاصر افغانستان، ترجمۀ جمیل الرحمن کامگار. کابل: بنگاه انتشارات میوند.
۶- غبار، میر غلام محمد(۱۳۸۸). افغانستان در مسیر تاریخ. پشاور: دارالسلام کتبخانه.
۷- —، ——— (۱۳۶۸).
۸- قوام، عبدالعلی و زرگر، افشین (۱۳۸۸). دولتسازی، ملتسازی و نظریۀ روابط بینالملل: چارچوب تحلیلی برای فهم و مطالعۀ جهان دولت – ملتها. تهران: دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات.
۹- کوئن، بروس (۱۳۹۰). مبانی جامعهشناسی، ترجمۀ غلامعباس توسلی و رضا فاضل. تهران: سمت.
۱۰- گیدنز، آنتونی (۱۳۸۷). جامعهشناسی، ترجمۀ منوچهر صبوری، چاپ بیستوسوم. تهران: نشر نی.
۱۱- موسوی، سید عسکر (۱۳۹۱). جزوۀ جامعهشناسی افغانستان. کابل: دانشگاه آزاد اسلامی.
۱۲- همایون، ناصر تکمیل (۱۳۸۹). در جستوجوی ایرانشهر: از زایش تاریخی ملت تا گرایش نوین ملی. مهرنامه، سال اول، شمارۀ ششم، آبانماه ۱۳۸۹، صص ۹۳ – ۹۴ .
– Bogdandy, Von Armin and Stephan Haublar and Hanchman, Felex and Utz, Raphael (2005), State building, Nation building and Constitutiona Politics in Post Conflict Situations: Conciptual Clarifications and an Appraisal of Different Approachs. Nethetland: Max Planak Year book of United nation law. Volume 5. P 579 – ۶۱۳٫
منبع: روزنامه ماندگار