مصاحبهنخستین خبرها

سیرِ تحول و تطور تاریخ نگاری و لزومِ بازنگری در تاریخ افغانستان

۲۲ بهمن (دلو)  ۱۳۹۹ – ۱۰ / ۲/ ۲۰۲۱

سیرِ تحول و تطور تاریخ نگاری، و لزومِ بازنگری در تاریخ افغانستان؛ مصاحبه با دکتر  احمدشعیب مسلم یار، استاد دانشگاه و حوزه اهل سنت در کشور افغانستان

تاریخ افغانستان به طور معمول روایت هایی سیاسی در مورد ظهور سلسله ها، قدرت یابی امپراتوری ها، و مبارزات را شرح داده است. همچنین تاریخ نگاری افغانستان از اوایل قرن نوزدهم درجهت ارتباط و مراودات استعماری انگلیس، و پس از آن بازی بزرگ، رقابت جنگ سرد و دهه های اخیر از سیاست های اسلامی بسط و توسعه یافت.

اما گذشته از چنین بازنمایی هایی، وجوهِ دیگری از تاریخ برای تمرکز بر اقلیم و مردمی که به عنوان “افغان” تعیین شده اند؛ و همچنین تمرکز بر قرن ها جریاناتِ بین منطقه ای، تجارت، فرهنگ، مهاجرت و ایدئولوژی قرار دارد.

در همین راستا قوم نگاران و فعالان سیاسی اجتماعی با مطالعاتی جدی و غالبا جدلی که ویژگی های ملی، هویت های اجتماعی و زندگی جنسیتی را ارزیابی می کنند، به درک تاریخی کمک کرده اند. با گذشت زمان درک و برداشت، علایق، دانش و بینش های تکامل یافته نیز تاریخ نگاری پیچیده تری را در افغانستان ایجاد کرده اند.

به طور کلی شاید بتوان گفت، سرنوشت تاریخ مکتوب افغانستان از یک سو با پیشرفت و توالی، و از دیگر سو با واپس روی و سیرقهقراییِ توانایی دولت افغانستان در همزیستی با گذشته خود به همان اندازه ی زیستن در حال حاضر، پیوند خورده است.

در ادامه به منظور واکاوی در این حوزه و بررسی بیشترِ موضوعِ قابل توجهی چون تاریخ نگاری در افغانستان و فراز و فرودهای آن، به بحث و گفتگو با دکتر احمد شعیب مسلم یار؛ استاد دانشگاه و حوزه اهل سنت در کشور افغانستان، می پردازیم:

۱- تاریخ و سرگذشتِ یک ملت، سنگ بنایِ فهم و درکِ آنها از هویت و گفتمان هویتی و تاریخی خود می باشد. شناخت و خوانشِ تاریخ می تواند در درکِ بهتر و بیشتر یک ملت از گذشته ی خود موثر باشد و در این میان نیز مورخان به عنوان نگهبانان این هویت شناخته می شوند. اما به نظر شما در رابطه با کشور افغانستان، وجودِ افرادی چون فیض محمد کاتب، غلاممحمد غبار، حسن کاکر و دیگر مورخان برجسته، چه میزان در آشنایی افغان ها با گذشته ی خود موثر بوده اند؟

واقعیت این است که برمبنای داده های دانش تاریخنگاری جدید: «مورخ باید نگاه ارگانیک و‌تدریجی به تاریخ داشته باشد و تلاش کند تا زنجیره‌ای از علت‌ها را در تبیین رخدادهای تاریخی ببیند و با گرایش‌های تخصصی در دیگر رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی نظیر علوم سیاسی، جامعه‌شناسی، فلسفه، مطالعات فرهنگی یا ادبیات به مطالعات تاریخی روی آورد و از زاویۀ تحلیلی و الگوهای نظیر رشتۀ تخصصی خود به موضوع تجزیه ‌و تحلیل داده‌ها و وقایع تاریخی و درنهایت به نوشتن و تحریر تاریخ بپردازد»؛ با این وصف متأسفانه بسیاری از مورخان افغانستانی در دوران معاصر نگاه قومی به تاریخ داشته‌ و به دنبال هویت قومی خویش بوده اند هرچند غبار تلاش های برای ملی گرایی نموده است اما آنچه در آثار و نوشته های غبار دیده می شود گزارش ها از قوم حاکم – پشتون- نمود دارد و این بزرگترین آسیب وی در نگارش تاریخ اش است.

همچنین مرحوم فیض محمد کاتب تنها مورخی است که توانسته با توجه به اختناق حاکم دربار، برخی حقایق تلخ تاریخی را تبیین نماید اما آقای کاکر بیشتر به دنبال برجسته سازی هویت قومی حاکم -پشتون- بوده و شخیصت های خاصی را در تاریخ معاصر افغانستان به عنوان الگو معرفی کرده است که سایرمورخان -الگو های ملی- کاکر را در دوران معاصر کشور،  متهم به نسل کشی می‌کنند. نظر بنده این است که هریک از این شخصیت ها تا ممکن تلاش کردند سرگذشت مردم افغانستان را با توجه به سانسور و استبداد شاهان معاصر افغانستان تبیین وتوصیف کنند اما چون روایت رسمی از تاریخ افغانستان، بر تاریخنگاری غیر رسمی، حاکم و فربه بوده است با گذشت زمان و ایجاد فضای نسبتاً باز سیاسی به ویژه بعد از سال ۲۰۰۰ میلادی موجب شده گزارش های تاریخی هریک از این بزرگان (فیض محمد کاتب هزاره، محمد حسن کاکر و مرحوم میرغلام محمد غبار) محل بحث بوده باشد با این وجود تلاش هایشان برای قابل قدر است.

۲- در این همین راستا، از دید شما افغانستان تا چه میزان توانسته از طریق نوشتن تاریخ و روند تاریخ نگاری در زنده نگاه داشتن هویت و تمدن خود موفق عمل کند؟

بیشتر مورخان افغانستانی با رویکرد ناسیونالیستی افغانستان را کشوری مستقل در طول دوره‌های تاریخی و ماقبل تاریخ دانسته به نوشتن تاریخ افغانستان پرداختند که ‌جز منابع رسمی، دیگر منابع تاریخی سانسور شده است و از تاریخ سیاسی و جایگاه اقوام مختلف در منابع تاریخ معاصر افغانستان رسماً جلوگیری شده است. بدین ترتیب حکومت‌های معاصر در نوشتن تاریخ معاصر افغانستان نقش بارزی داشتند. بر اساس سفارش‌های دریافتی از سوی دولت، پوزیتویسم تاریخی یا تاریخ انگاری عملی می‌شد،  بنا به گفته میرمحمدصدیق فرهنگ؛ تاریخ‌نگار معاصر افغانستانی: «انجمن تاریخ افغانستان، کار تدوین تاریخ افغانستان را به‌پیروی از نظریۀ ناسیونالیسم نژادی به دست نشر گرفت؛ اما ازآنجایی‌که تاریخ مذکور بر تحقیق راستین بنا نیافته بود و نتیجه‌گیری‌های آن جنبۀ دستوری داشت مردم به خواندن آن توجه نکردند» ازاین‌رو روایت‌های هویت‌ستیزانه را به‌جای واقعیت‌های تاریخی قراردادند.

صاحب‌نظر مرادی به نقل از روزنامه‌نگار و مورخ معاصر رسول رهین دراین‌باره می‌گوید «عده‌ای از مورخان برای اجرای دستور و دریافت امتیاز شروع به نگارش تاریخ نمودند که تاریخ افغانستان تألیف مرحوم کهزاد از مضحک‌ترین کارهایی بود که به فرمایش محمد نعیم خان سرحلفۀ فاشیست‌ها در این دوره صورت گرفت…». باتوجه به ایراد های که وارد است نخست ما نیاز داریم که هویت افغانستانی‌ یا افغان را تعریف نماییم و برآن اجماع صورت گیرد سپس تاریخ افغانستان نیاز به بازنویسی دارد تا جایی‌که تمام اقوام افغانستان در تاریخ آن، نمود داشته باشند و روایت های تک قومی باید حذف گردد درضمن تاریخ موجود افغانستان بیشتر تاریخ سیاسی است و سایر جنبه های زندگی مردم افغانستان درآن تبیین نشده است با این وجود گزارش های مورخان گذشته(کتاب هایشان)به عنوان منبع غنامند می تواند مورخان جدید را کمک در بازنویسی و باز سازی تاریخ افغانستان نماید تا تاریخ کشور عاری از زد و بند های قومی و منبع مفید برای احیای هویت تاریخی و فرهنگی گردد.

۳- از دید شما سیر نگارش تاریخ در افغانستان به چه شکل بوده است؟ به طور کلی، تاریخ نگاریِ معاصر افغانستان تا چه میران دچار تغییر و تحول شده و توانسته است تحلیل و ارزیابی های سیاسی-اجتماعی و درک هویت افغان را در خود جای دهد؟

تاریخ‌نگاری جدید در افغانستان معاصر از سال ۱۷۴۷ م آغاز می‌شود و ازاین‌رو تاریخ با افغانستان جدید پیوند دارد و این دو از همدیگر جدا نیست و این امر به زمانی بر می گردد که احمدشاه ابدالی در قندهار سلسله سدوزایی‌ها را تأسیس کرد، نخستین تاریخ افغانستان نیز توسط منشی او محمود حسینی نوشته شد و می‌توان گفت؛ از زمانی که کشوری به نام افغانستان شکل گرفت، تاریخ‌نگاری نیز آغاز شد؛ اما تاریخ‌نگاری به مفهوم امروزی (مدرن) آن که از تحولات و دگرگونی‌های فکری- سیاسی جهانی متأثر بود، به اواخر قرن نوزدهم برمی‌گردد؛ افغانستان از زمان حکمروایی برادران محمد زایی‌ها تا دورۀ پادشاهی امیر شیر علی‌خان تحت سلطۀ نظام خان‌خانی قرار داشت و یک حکومت نیرومند مرکزی نبود که بتواند کشور را به‌صورت متمرکز اداره کند و هر یک از خانواده‌های پرقدرت زندگی را به نفع خود مدیریت می‌کردند. کشور در آتش جنگ‌های داخلی می‌سوخت و انگلیسی‌ها برای جلوگیری از پیشروی دولت روسیه تزاری ادارۀ امور کشور را به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم به دست گرفته بودند.

در چنین دورۀ بحرانی بود که امیر شیر علی‌خان به قدرت رسید و با غلبه بر مدعیان تاج‌ و تخت موفق شد زمام امور را به دست گیرد و برای نخستین بار مظاهر تمدن جدید (مدرنیسم) را وارد افغانستان سازد تا نخستین نشریه را بنام سراج الاخبار منتشر کند و این دوره با تاریخ‌نگاری رسمی در کشور هم‌زمان بود که در ضمن تاریخ به‌عنوان یک واحد درسی وارد برنامه‌های آموزشی معارف شد اما در تاریخ‌نگاری مدرن سعی بر این است که مورخ تفکر و تحلیل خود را داشته باشد تا بتواند رویدادهای گذشته را معنا دهد. درواقع بایستی تحول تاریخی به‌سوی فهم گذشته برود تا یک مجموعۀ معنادار تولید کند. بر همین اساس حداقل به سه نوع از تبیین در تاریخ برمی‌خوریم: تبیین قانونمندی، تبیین عقلانی (استدلالی) و تبیین روایی که نقش مورخان جدید در فرایند تکوین، تدوین و تحلیل رخدادها بسیار جدی و تعیین‌کننده است؛ اما جعل در تاریخ معاصر افغانستان پس از به قدرت رسیدن محمد نادر خان به‌ویژه در دوران صدارت محمد هاشم خان آغازشده است. آثار مورخان و نویسندگان دولتی به‌عنوان مرجع تاریخ معاصر افغانستان سبب جعل در تاریخ معاصر شد.

در این باره سید کاظم یزدانی مؤلف کتاب «پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها» می‌نویسد: «نادر خان با عده‌ای از همفکران خود جلسات، کاملاً سری تشکیل می‌داد که در آن جلسات موضوعات ذیل موردبحث و تبادل‌نظر قرار می‌گرفت و نقشه‌هایی کشیده می‌شد و بعد به مرحلۀ اجرا می‌گذاشتند، ازجمله: آرشیوهای دولتی برای خاص گشوده شد و آنان در میان آن‌ها به جست‌ و جو پرداختند و هر نوع سندی که به نفعشان بود بیرون کردند و ثبت تاریخ نمودند و در عوض تمام اسناد وطن‌فروشی اجدادشان را نابود کردند، حتی بعضی از کتب کمیاب، طمعه حریق شدند که از آن جمله جلد چهارم سراج التواریخ بود. برخی سنگ ‌نبشته ها از جمله «تخت بار» در کابل که دارای نوشته‌های تاریخی بود شکسته شد و قطعات آن برای دیوار ساختمان‌ها به کار رفت»(یزدانی). به همین سبب تاریخ معاصر ما به‌شدت آسیب‌پذیر است، چنان‌که در بخش‌های مختلف تاریخ معاصر، آثاری فراوانی از تحریف، جعل و سندسازی دیده می‌شود و تشخیص واقعیت از دورغ از خلال وقایع، گاه حتی از عهدۀ کارشناسان برجسته تاریخ نیز خارج است. در تاریخ افغانستان، تحریف تاریخ در خصوص افراد طراز اول سیاسی و رهبران سیاسی، بیش از همه است و بیشتر این شخصیت‌ها، سرگذشت‌هایشان به تحریف و جعل آلوده است.

همچنین در تاریخ‌نگاری‌های معاصر، بیشتر گرایش نویسندگان به گروه‌های سیاسی و مذهبی است که تحت تأثیر افکار، ایدئولوژی، قومیت، نبود دسترسی به اسناد و مدارک عینی بوده است. درضمن تاریخ‌نگاری سیاسی به تاریخ ملی افغانستان سایه افکنده است و آن چشم‌پوشی و انکار واقعیت‌های عینی کاخ سلطنتی است که کمتر در گزارش‌ها و یادداشت‌های مورخان معاصر دیده می‌شود. در بسیاری از گزارش‌ها و رویدادهای معاصر به‌جای واقعیت‌های تاریخی مطالبی به‌صورت سفارشی نوشته‌شده است به‌طور نمونه در کتاب‌های درسی مدارس رسمی چنین آمده است: «امیر حبیب‌الله‌خان شخصی رحم‌دل و به رعیت مهربان بود… درحالی‌که از کشتار و زندانی شدن مشروطه‌خواهان و خوش‌گذرانی‌های امیر حبیب‌الله و خبط‌های سیاسی او گزارش نشده است؛ زیرا حکومت‌های استبدادی مجال آزاداندیشی و حقیقت‌نگاری را نمی‌دادند. به ‌این‌ علت دیده شد که در کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ » توقیف و مؤلف آن غلام محمدغبار چندین سال از عمر خود را در زندان سپری کرده است.

نبود بررسی‌های علمی در تاریخ‌نگاری‌های معاصر این نکته را آشکار می‌سازد که حکومت‌های معاصر همواره کوشیده‌اند تا رویدادهای تاریخ را در جهت منافع خویش استخدام و بدین منظور تاریخ‌سازی را جانشین تاریخ‌نگاری کنند؛ که محتوای تاریخ معاصر افغانستان از ۱۹۱۹ م به این‌سو بیشتر آثاری است که در داخل کشور منتشرشده وجهۀ سفارشی دارد و به دستور مقامات حکومتی نوشته‌شده است. تعداد اندکی از مورخان در دوران معاصر موفق شده‌اند که برخلاف سانسور، برخی از حقایق تاریخی را گزارش کنند هرچند تعداد این‌گونه منابع در تاریخ معاصر افغانستان بسیار کم است  اما بخش بزرگی از منابع تاریخ معاصر افغانستان دستوری نوشته‌شده است. حتی در برهه‌ای از تاریخ معاصر کار سانسور به‌جایی رسید که از نگارش آثار مستند جلوگیری به عمل آمده است. با توجه به داده های فوق، آنچه که رسالت تاریخ است به باور مورخان سنتی «تاریخ نقل واقع است» این امانت چنین نگاشته نشده است و نیاز به بحث و گفتمان جدید دارد.

۴- آنچه در روند تاریخ نگاری مورخان افغان، چه به صورت رسمی و چه به صورت غیر رسمی به چشم می خورد، تمرکز و توجه بر آغاز جنگ در این کشور و به گفته ی برخی ملی گراییِ تک بعدی است. اما آیا این دست استدلالات صحت داشته و آیا تاریخ نویسی افغانستان به همان نسبت، به تاریخ نگاریِ پس از جنگ و بررسی ابعادِ مختلف با تنوع موضوعی و نقش اقوام و اقشار مختلف نیز توجه داشته است؟

هر چند تاریخ‌نگار جدید تردید دارد ‌که بتواند در دفاع از تحولات تاریخی که می‌نویسد دلایلی روشن پیدا کند؛ ازاین‌رو تاریخ، علم شناخت و تحلیل نظام‌مند کنش‌های انسانی در زمان‌های گذشته است. با توجه به این امر؛ تاریخ‌نگاری در افغانستان تاکنون به‌صورت اساسی نتوانسته جایگاه خود را به دست آورد و بیشتر باورهای ایدئولوژیک و نهادهای دولتی بر ذهنیت مورخان افغانستانی در دوران معاصر حاکم بوده است. به موجب همین موضوع رویکرد علمی و دانشگاهی در نوشتارهای تاریخی معاصر، کمتر دیده می‌شود و مورخان و نویسندگان افغانستانی تا حال نتوانسته‌اند خود را از تنگنا و محدودیت ایدئولوژی، گرایش‌های سیاسی، سمتی، قومی و سازمانی رهایی بخشند. براین اساس در بسیاری از منابع تاریخی معاصر به روش‌های علمی و پژوهشی کمتر توجه شده و از داده‌های اطلاعاتی به شیوه‌ای نادرست و هدفمند بهره‌برداری شده است. منابع مکتوب و به‌ویژه شفاهی که بخش اعظم داده‌های اطلاعاتی ما را در تاریخ افغانستان تشکیل می‌دهند؛ بدون هیچ‌گونه تحلیل و تعیین درستی یا نادرستی آن در کتاب‌ها و مقالات استفاده می‌شده است به‌عبارت‌دیگر، اعتماد زیاد به نقل‌قول‌ها، بررسی نشدن وقایع و تکیه‌بر تحلیل‌های ظاهری، تعصب خاص به رویدادهای تاریخی، نزدیکی و مصاحبت باقدرت حاکمه، موجب شده تا آسیب‌هایی جدی، بر پیکر تاریخ‌نگاری افغانستان وارد شود. عدم واکاوی چنین آسیب‌هایی، فهم و دسترسی به واقعیات تاریخی را با مشکلات جدی مواجه ساخته است و این موضوع در تاریخ‌ معاصر در افغانستان نیز دیده می‌شود.

۵- به نظر شما آیا می توان گفت وجه غالب و فصل مشترک در تاریخ نگاری معاصر افغانستان ناسیونالیسم قومی بوده است؟ به طور کلی در تاریخ نگاری افغانستان چه میزان به تاریخ اجتماعی-فرهنگی توجه شده است؟

در تاریخ نگاری افغانستان متأسفانه هر مورخ معیارهای خاص خود را به کار بسته است که بیشتر شباهت عملکرد آنان به روزنامه‌نگاران است. ثبت وقایع رخ‌داده و چرایی آن، گزینش رویدادها، سازوکارهای گردآوری اطلاعات مانند مصاحبه، استفاده از نقل روایات و توجه به دلایل، نتایج و پیامدهای احتمالی حوادث روزانه و مصرفی، به‌منزلۀ مهم‌ترین ویژگی ژورنالیست و مانع عمده تعمیق دیدگاه‌ها و تحلیل‌ها و درنتیجه، احتمال مغفول ماندن علت‌یابی و ریشه‌یابی رویدادها، همواره مورخان معاصر گردیده است برهمین اساس تاریخ معاصر افغانستان کاملان تاریخ جنگ با تجاوز خارجی، جنگ قدرت، جنگ خاندان های حاکم درجهت حفظ قدرت و جنگ اقوام بوده که بیشتر درآن تمایلات فردی مورخ، علاقه‌ها، سلیقه‌ها، بینش‌ها و گرایش‌های هر مورخ بر تحلیل او از وقایع تاریخی اثرگذار بوده است؛ به‌سخن‌دیگر، هر مورخ وقایع تاریخی را از زوایای تمایلات و باورهای خود می‌نگرد. این نوع نگرش موجب شده که تحلیل وقایع تاریخی هرگز از خطر دخالت تمایلات فردی، درامان نباشد. این تمایلات دو نوع است؛ یک نوع به مسائل شخصی مورخ بازمی‌گردد و نوع دیگر به علاقه‌ها و سلیقه‌های اعتقادی، باورها و ارزش‌های پذیرفته‌شدۀ مورخ یا علاقۀ کلی به وطن و خاک و سرزمینی برمی‌گرددکه در آن نشو و نما کرده است. مخلص کلام : تاریخ معاصر افغانستان بیشتر روی دو محور مانور داده است: یکی جنگی و دوم قومی به ویژه قوم حاکم اما از تاریخنگاری اجتماعی و سایر رشته مانند تاریخ صنعت، تاریخ شفاهی و … غفلت صورت گرفته است.

۶- محقق سیدمحمد باقر مصباح زاده در مطلبی، معتقد به پريشان رفتاري تاريخ نگاري برخي نويسندگان منسوب به دو قوم شريف پشتون و هزاره در تاریخ نگاری افغانستان بوده است كه بيشتر از ديگران قيل و قال نموده و تنش‌هاي قومي را در ميان مردم ستمديده‌ افغانستان و حتي منطقه دامن مي‌زنند. آیا این تحلیل دررابطه با تاریخ نویسی افغانستان درست و صادق است؟

بسیاری از نویسندگان و مورخان افغانستانی بدون تحلیل و چارچوب نظری، صرفاً به انباشتن و تراکم اخبار و رویدادها اکتفا کرده‌اند و آثار و منابعی را تألیف کردند که به پیوند و رابطۀ بین آن‌ها و نتایج مثبت و منفی که از نقل آن‌ها حاصل می‌شود بی‌توجه اند و این هیچ ثمری جز تضییع وقت خواننده ندارد،. مشخص نیست از کجا و بر اساس چه رویکردی چنین مبحثی را طرح و از آن دفاع می‌کند. البته این یک ایراد کلی درتاریخ نگاری های افغانستان در دوران معاصر است اما تا جایی یکی از بزرگترین موانع وحدت ملی و چالش های موجود همین اختلاف در گزارش های تاریخی است ممکن ایشان درگفته های خود محق باشند زیرا تا اکنون گفتمان ملی در تاریخ نگاری و تاریخ نگاری افغانستان شکل نگرفته و هویت افغانستانی ها تعریف نشده براین اساس نمی توانم به صورت قاطع حکم نمایم.

۷- در مطلبی از روزنامه اطلاعات روز و به منظور بررسی کتاب تاریخ افغانستان از محمد عاصف آهنگ، چنین نوشت شده است: ادعای آهنگ این است که «مورخین ما از عهد نوشتن سراج‌التواریخ تا ختم دوره‌‌ی صدارت سردار محمدداوودخان در نوشتن تاریخ کشور ما که تحت نظر دولت بود، نتوانسته‌اند حقایق را طوری که بوده، بیان کنند». در نتیجه برای افغانستان تاریخ چند هزارساله‌ی نوشته‌اند که درست نیست. اما آیا به واقع تاریخ مکتوب از این کشور حقایق را به طور درست و دقیق بیان نکرده است؟ آیا در روند و سیر تاریخ نگاریِ افغانستان تحریف و عدم صداقت و صحت اطلاعات وجود دارد؟

در پاسخ به این پرسش باید بگویم که این مورد یکی از آسیب های تاریخنگاری مورخان افغان در دوران معاصر است و من قبلن نیز پاسخی مشابه دادم با تائید ایشان باید گفت استناد بسیاری از مورخان ملی گرایی ما در دوران معاصر به متون و منابع غیر اصیل و مخدوش است .اسناد و مدارکی که ازنظر منبع چندان موثق نیستند. یکی از آفت‌هایی که تاریخ هر ملت را تهدید می‌کند، گرایش افراطی به متون، منابع و مدارک خارجی به‌عنوان تنها منابع اصیل و قابل‌اعتماد و محک قرار دادن آن‌ها برای اثبات درستی یا نادرستی منابع داخلی است. این مسئله در تاریخ‌نگاری افغانستان معاصر بسیار به چشم می‌خورد. حتی در باره برخی از شخصیت‌ها، حوادث و حرکت‌های تاریخی، به‌افراط و به‌طور یک‌طرفه و بدون ارزش قائل شدن به دیگر منابع، آن را مبنای داوری خویش قرار می‌دهند. منبع مورد ‌اعتماد بسیاری از کتاب‌های تاریخ معاصر افغانستان بر اساس کارِ مونت استوارت الفستون سفیر انگلیس به نام «افغانان، جای، فرهنگ و نژاد- گزارش سلطنت کابل» است. درحالی‌که این اثر گزارشی از زندگی قبایل پشتون و ساکنان کابل و نواحی اطراف آن است و الفستون مأموریت داشته تا با پادشاه افغانستان ملاقات کند و گزارشی را به بریتانیا بفرستد تا بر اساس آن انگلیسی‌ها نقشه‌های استعماری خود را در افغانستان دنبال کنند. پس از مأموریت الفستون انگلیسی‌ها به افغانستان لشکرکشی کردند و آنجا را به خاک و خون کشیدند.

این گزارش با رویکرد کاربردی و یدک کشیدن نقطه ‌ضعف‌ها و حساسیت‌ها به ‌هیچ ‌وجه نمی‌تواند منبعی موثق برای نوشتن تاریخ معاصر افغانستان باشد؛ اما از مورخان ملی‌گرا تا چپی‌ها و حتی اسلام‌گرایان و نویسندگان آزاد متأسفانه یکی از منابع ‌اعتمادپذیرشان همین کارِ الفستون بوده است. درحالی‌که کتاب‌های گزارش گونه نوشته شده درباره افغانستان از سوی نمایندگان دولت استعماری انگلستان گویای این است که استعمار نوعی غرور و تکبر اروپایی به همراه برتری غربی بر شرقی را رواج داده است؛ دیگر اینکه همواره درصدد ایجاد نفاق، تحریک حکومت علیه مردم و تحریف تاریخ افغانستان بوده است، به‌عنوان‌مثال، در گزارش کمیسیون سرحدی افغان و انگلیس در فاصلۀ سال‌های ۱۸۷۸ تا ۱۸۸۹ م نکات بسیاری جالبی به چشم می‌خورد. پی. جی. میتلند در قسمتی از این گزارش می‌نویسد: «هزاره‌ها باوجود تنفرشان نسبت به پشتون‌ها تدریجاً در پادشاهی پشتون جذب می‌گردند. گرچه تابه‌حال هیچ کوشش جدی برای مطیع ساختن هزاره‌های مستقل به عمل نیامده است، ولی سرزمین آنان متلقاً به روی پشتون‌ها مسدود است، اما اگر افغانستان بخواهد خودمختاری خود را حفظ نماید به‌زودی باید آنان تحت کنترل درآورده شوند.» در کل از معایب کار اروپاییان این است که درک دقیق از مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی و شناسایی افغانستان نداشته و با اشتباهات و اشکالات مختلف همراه است. درنتیجه تقریباً نوشته‌های آن‌ها تحقیرکننده و تحریف آمیز و تا حدودی اعتماد ناپذیر است و ملاک قطعی و درستی آن نیازمند دقت نظر بیشتر است.

۸- همچنین وی در بخش هایی دیگر از کتاب خود، ایران و افغانستان را دارای تاریخی مشترک دانسته و جداسازیِ آن را برخلاف اصول تاریخ نگاری می داند؛ هچنین نام ایران را “فارس” و قضیه ی نام آریانا و خراسان برای افغانستان، و افغان خواندنِ اقوام افغانستان را برخلاف اسناد تاریخی دانسته است. اما به نظر شما این دست استدلال ها تا چه حد قابل اعتماد است؟ آیا به معنایِ زیرسوال بردنِ کتاب های مورخان برجسته ای چون افغانستان در مسیر تاریخ است؟

بلی تا حدی این مسایل در تاریخ نوشته های مورخان افغانستانی دیده می شود که به تعبیر بنده این بخش از محتوای تاریخ معاصر افغانستان عبارت است از برشمردن فضایل و ذکر مفاخر خاندان‌های حاکم و رجال برجسته سیاسی، درحالی‌که از نقش مردم در سیر تحول و دگرگونی‌های تاریخی کم‌تر یادشده است. در برخی موارد اساطیر و افسانه‌ها بر واقعیت‌های تاریخی سایه افکنده و مورخ بدون استفاده از نقد و موازین منطقی هرگونه گزارش و رویدادهای تاریخی را درج کرده و بین حقایق و خرافات فرقی نگذاشته و از این منظر، تاریخ به‌مثابۀ زندگی‌نامۀ مردان بزرگ به‌ویژه پادشاهان و قهرمانان میدان جنگ پنداشته می‌شود که زندگی توده‌های مردم در آنان دیده نمی‌شود. اما سید عسکر موسوی پژوهشگر افغانستانی بدین باوراست که: «… دیدگاه قدیمی، به دلیل اتفاقات فراوان ناسیونالیسم پشتون، دیگر کاربردی برای بررسی افغانستان امروز ندارد. مطمئناً افغانستان حرکت تکاملی را از ساختار و تاریخ گذشته به‌سوی جامعۀ نوین به‌سرعت تجربه خواهد کرد و این نیازمند بینش و درک تازه‌ای خواهد بود … بسیاری از افغانستانی‌ها که با جزمیت ناسیونالیسم پشتونی گمراه نشده‌اند، نیاز به فهم جدید مسائل افغانستان را به‌صراحت می‌پذیرند…» اما خوشبختانه نگاه علمی در تاریخ افغانستان به‌شدت پس از مهاجرت افغان‌ها به کشورهای مختلف جهان در حال تقویت است. انقلاب هفت ثور-اردیبهشت- در حقیقت نقطه‌ عطفی در تاریخ‌نگاری افغانستان معاصر بود که اقوام افغانستان درآئینۀ تاریخ حضور خود را احساس کردند و تاریخ افغانستان از حالت تک قومی و رسمی فراتر رفته، نویسندگان و مورخان از اقوام مختلف با رویکردهای نوین تاریخ‌نگاری به تبیین و تحلیل افغانستان پرداختند.

بصیراحمدی دولت‌آبادی در مقدمه کتاب «هزاره‌ها از قتل‌عام تا احیای هویت» می‌نویسد: «بازخوانی پروندۀ قتل‌عام و بردگی هزاره‌ها، علاوه بر اینکه جریان ستم و استبداد داخلی را در افغانستان شناسایی و به جهان معرفی می‌کند ارتباط خود هزاره‌ها را که ازهم‌گسسته است، دوباره محکم می‌سازد؛ بنابراین مهاجرت و آوارگی با تمامی خسارات و مشکلات خود که مردم ما را گرفتار ساخت و از نگاه روحی ضربات جبران‌ناپذیری را بر همگان تحمیل کرد، ولی این نتیجه را نیز در پی‌آورد که واقعیت‌های کتمان شدۀ تاریخی را برملا ساخت…» می‌توان گفت که روش‌های نوین در تاریخ نگری، تاریخ‌نگاری، تاریخ شفاهی و ضرورت کاربست روش‌های آن از نمودهای جهانی‌شدن فرهنگ است. کاربرد فنون، روش‌ها و بینش‌های جدید در تاریخ‌نگاری در حوزۀ مبادلات فرهنگی قرار دارد. این‌همه، به معنای توسعۀ فرهنگی است. تاریخ‌نگاری امروز افغانستان برخلاف پیشینۀ فرمایشی، تاریخ‌سازی و رسمی بودن، تاریخ‌نگاری سیال و پویایی است که با داده‌های جدید علمی و مطالعات بین‌رشته‌ای همگام است. جامعۀ نوین افغانستان امروزه در عرصۀ تاریخ افغانستان در قالب جریان‌ها و حرکت‌های سازنده به‌رغم مخالفت‌هایی که از جانب عده‌ای محافظه‌کار و قوم‌گرا وجود دارد با تعیین راهبردها و سازوکارهای جدید و به کار بستن آن‌ها زمینه را برای خلق آثار جدید فراهم کرد و برای بار نخست بود که تاریخ افغانستان از دوران باستان تا دوران معاصر تبیین و تحلیل شد.

۹- در نهایت می توان گفت نوشتن تاریخ بر مبنای روش های علمی یک اصل است. چرا که مورخ را از دخیل کردنِ ارزش های فکری خود تا حد بسیار زیادی باز می دارد. اما از دید شما این امر در نوشته های تاریخی مورخان افغان تا چه حد و میزان مورد توجه بوده است؟ همچنین چالش های بی توجهی به این اصل برای تاریخ افغانستان چیست؟

در مورد نگارش تاریخ در دوران معاصر دو نظریه وجود دارد: یکی نظریه سلبی که داده های مورخان معاصر به ویژه موخان ملی گرا و نویسندگان دایره‌المعارف آریانا و انجمن تاریخ معاصر افغانستان را متهم به جعل تاریخ کرده اند و دلایل آنان نیز در پاسخ های قبلی تبیین گردید اما این وصف نظریه یا نگرش‌های ایجابی نیز دربارۀ تاریخ‌نگاری‌های رسمی در افغانستان وجود داشته است. چنانچه شماری از پژوهش‌گران شاه امان‌الله را رهبر بیداری مردم افغانستان دانسته و مدت سلطنت او را دورۀ تجدید ادبی خوانده‌اند و دیدگاهی خوشبیانه‌تر نسبت به دورۀ زمامداری نادر خان دارند. شاه محمود مورخ و نویسنده کتاب تاریخ نویسی در افغانستان می‌نویسد: «در وزارت معارف انجمنی تأسیس گشت به نام پشتو مرکه و اعضای این انجمن موظف بودند که زبان پشتو را به‌صورت جدید به رشتۀ تحریر درآورند و صدها جلد کتاب درسی به زبان پشتو منتشر شد.

یکی از بزرگ‌ترین دست آوردهای این دوره اجتماع بزرگی از اندیشمندان، نویسندگان و ادبا بود که به تأسیس انجمن ادبی کابل همت گماشتند. هدف این انجمن ایجاد روش در نگارش‌های ادبی- تاریخی و ایجاد محیط سالم علمی و ادبی بود. در این انجمن کتب مختلف ادبی و تاریخی نشر و توزیع گردید. برکنار این نشریات، یکی هم سالنامۀ کابل بود که گزارش رسمی هرسالۀ ادارات دولتی و رساله‌های علمی را با ذکر نمونه‌ها و تصاویر آن نشر می‌نمود.» همچنین محمد اشرف غنی احمدی‌زی پژوهشگر و نویسنده معاصر می‌گوید: «بار اول بود که تاریخ افغانستان شکل یک پروژۀ سرتاسری را از دوران قبل تاریخ تا دوران معاصر گرفت. آثار احمدعلی کهزاد، مخصوصاً قابل‌ذکر است، چون تعبیری که او از نوشته‌های باستان شناسان ایتالیایی و فرانسوی کرد، حتی از تعبیرات خود آن‌ها هم ارزشمندتر است. روشنفکران افغانستان امکان یافتند که به‌صورت عمومی و کلی به تاریخ افغانستان فکر کنند و یک سلسله سمبول‌هایی را به وجود آورند و فکر عمدۀ آن‌ها این بود که چه طور از ذهنیت قومی برآیند و ذهنیت ملی را به وجود آورند؛ در سال ۱۹۵۲ م انجمن تاریخ ایجاد شد و مورخان کشور در این انجمن به تألیف و ترجمۀ تاریخ افغانستان پرداختند.

اما دیدگاه بنده این است که تاریخ افغانستان نیاز جدی به بازنویسی دارد آنهم با داده تاریخنگاری مدرن و گفتمان ملی که درآن تمام اقوام افغانستانی حضور داشته باشند با این وصف عمده ترین مشکلات و موانع تاریخ نگاری درافغانستان به شرح زیراست:

۱- تاکنون بهترین تاریخ‌های نوشته‌شده در افغانستان در حد واقعه‌نگاری بوده است و بیشتر تاریخ‌نگارانی از مرز تحلیل تاریخی فراتر نرفته بلکه متوقف‌ شده‌اند. درحالی‌که  مورخ متفکر با رویکرد علمی می‌تواند رخدادهای تاریخی را معنا و مفهوم بخشد.

۲-تاکنون گرایش‌های مختلف رشته تاریخ و روش علمی نقد و مطالعه آن به‌درستی مرزبندی نشده است و جامعه علمی در مباحث تاریخ اجتماعی و فرهنگی و تاریخ فکری بسیار ضعیف و ناتوان است.

۳- تاکنون طبقه‌بندی منابع تاریخی و ارزشیابی هریک از آن‌ها ، به‌درستی توجه و درک نشده است، درحالی‌که مطالعه هر یک از شعبه‌های تاریخ متفاوت و گاه متنوع است.

۴- سیر مطالعاتی دقیق از ماهیت اصلاح‌طلبی و اندیشۀ تجددخواهی در افغانستان معاصر نشده است .

۵-تحمیل الگوهای غربی بر تحلیل نهضت‌ها و جنبش‌ها به‌ویژه نهضت مشروطه تحمیل شده‌است.

۶-تحریف رویدادهای تاریخی در جهت اثبات پیش‌فرض‌ها و الگوهای قومی  تحریف و و مصادره شده‌است.

۷- بیشتر مورخان با جامعه‌شناسی تاریخ و فلسفۀ تاریخ آشنایی ندارند.

۸- به تاریخ‌نگاری مستند بی‌توجهی وجود دارد و مراکز علمی برای تاریخ‌نگاری وجود ندارد.

۹- نهادها و سازمان‌های مرتبط از مورخان و نویسندگان آزاد حمایت نمی کنند.

۱۰- مراکز و محافل نقد کتاب وجود ندارد و فرهنگ نقدنهادینه نشده است.

۱۱- شکاف‌های اجتماعی و درگیری‌های قومی و فقر مادی مورخان و نویسندگان آزاد وجود دارد.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا