ضدیت تروریسم با آموزش؛ از بمبگذاری طالبان تا انتحاری داعش
۲۰ اردیبهشت(ثور)۱۴۰۰-۲۰۲۱/۵/۱۰
ضدیت تروریسم با آموزش؛ از بمبگذاری طالبان تا انتحاری داعش
بمب گذاری طالبان
افغانستان از اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی به اینطرف درگیر جنگ و منازعه بوده است که طرفهای اصلی آن قدرتهای بیرونی اما مجریان روی صحنه عناصر ایدئولوژیک داخلی بوده است. وقتی کنفرانس بن برای تأسیس نظام سیاسی جدید برگزار شد، اغلب مردم باور مند بودند که جنگ و خشونت در افغانستان فروکش کرده است و دیگر زمان بازسازی و نوسازی در کشور فرا رسیده است.
ازآنجاییکه یکی از الزامات توسعه و نوسازی، گسترش سواد عمومی و فراگیری علوم و فنون جدید است، بسیاری از مردم افغانستان مخصوصاً کسانی که برای دههها از دایره قدرت و منابع ملی محروم بودند به تعلیم و آموزش روی آوردند زیرا معتقد بودند که کسب دانش تنها راه عادلانه و کم هزینه مشارکت در قدرت و ثروت ملی و تأثیرگذاری در جامعه و دست یافتن به آینده مطلوب است.
به تأسی از این طرز تفکر بود که رهبران جهادی هزارستان پس از سرنگونی رژیم طالبان، با آغوش باز به برنامه خلع سلاح که توسط سازمان ملل متحد بهپیش برده میشد پیوستند و تمام امکانات نظامی دست داشته خود را تسلیم کردند به این امید که دیگر جنگ و خشونت به پایان رسیده است و باید به کسب دانش پرداخت.
این طرز تفکر تنها به نخبگان و فرهنگیان محدود باقی نماند بلکه توده مردم نیز بر این شدند که به کاروان علم و دانش بپیوندند. از همین رو بود که در بسیاری از مناطق مردم بهطور داوطلبانه از دست رنج شخصیشان برای مکاتب خود ساختمان و امکانات فراهم نمودند و حتی برای چندین سال معلمین را از جاهای دور در بدل پول (حقالزحمه مردمی) استخدام کردند.
این روند ادامه یافت تا اینکه در سالهای بعدی برخی از مناطق به لطف دولت و مؤسسات بینالمللی صاحب مکتب و امکانات آموزشی شدند؛ اما این خوشبختی نصیب بسیاری از مناطق هزارستان نشد و حتی تا اکنون این محرومیت آموزشی ادامه دارد. چند سال از تأسیس نظام سیاسی جدید در کشور نگذشته بود که هیولای تروریسم بار دیگر سر برآورد و به دشمنی با آموزش در افغانستان شروع نمود.
اینها کسی نبودند جز طالبان سابق که چند سال قبل از قدرت ساقطشده بودند. در ابتدای امر این مصیبت صرفاً گریبانگیر جنوب و شرق کشور بود. در دوره دوم حکومت حامد کرزی این هیولا بهطور خزنده به شمال کشور کشیده شد و سپس در زمان حکومت وحدت ملی راههای منتهی به هزارستان را نیز با خطر روبرو نمود.
در زمان حکومت وحدت ملی بود که گروه تروریستی بسیار مخوف و بدنام تحت عنوان داعش شاخه خراسان در افغانستان به فعالیت آغاز نمود و اولین کشتار و جنایت معروف آنها سربریدن تبسم و همراهان وی در ولایت جنوبی زابل بود. از آن زمان به بعد بارها اتفاق افتاده است که طالبان دانشجویان را در مسیرهای منتهی به هزارستان مخصوصاً در جلریز میدان وردک ربوده و سپس گردن زدهاند.
طالبان بارها مراکز آموزشی مخصوصاً مکاتب دخترانه را به آتش کشیدهاند و گاهی اتفاق افتاده است که معلمان را به جرم اینکه آگاهی و دانش را در جامعه میگسترانند، گردن بریدهاند اما کشتار دستهجمعی دانش آموزان امر نسبتاً نادر به شمار میرود.
البته داعش افغانی را میتوان روی دیگر از سکه طالبان دانست که به نحوی ریشه مشترک دارند و هردو در مدارس مذهبی پاکستان با حمایت مالی عربستان سعودی آموزشدیدهاند.
پس از طالبان، این بار نوبت داعش افغانی رسیده است که برای کشتار کودکان دانشآموز این سرزمین آستین بالا بزنند. هرچند داعش افغانی بارها به مراکز فرهنگی شیعیان بهطور عام و هزارهها بهطور خاص حمله تروریستی انجام دادهاند. پرسش اینجا است که گروههای تروریستی مانند طالبان و داعش چرا بر مراکز آموزشی بهعنوان اهداف موردنظرشان حمله میکنند؟ یا بهعبارتدیگر ترس و نفرت آنها در قبال مراکز آموزشی چیست؟
برای یافتن پاسخ به این پرسش نیاز است که دورنمای تاریک جهانبینی آنها در قبال آموزشوپرورش بررسی شود و سپس به اصل موضوع اشاره شود. طالبان و داعش هردو با نظام آموزشی مدرن دشمنی آشتیناپذیر دارند زیرابه باور آنها تمامی مراکز آموزشی که علوم طبیعی و انسانی جدید را گسترش میدهند باید نابود شوند.
این مخالفت بادانش گستری، فصل مشترک تمام گروههای تروریستی معاصر هستند البته در کنار این موضوع، مسأله هزاره ستیزی و نفرت قومی-مذهبی نیز عامل دیگری است در راستای هدف قرار گرفتن مراکز آموزشی در غرب کابل. این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که طالبان و داعش افغانی صرفاً بر پایه اعتقادات مذهبی عمل نمیکنند بلکه عوامل دیگر نیز نیز در این خشونتها دخیل است.
طالبان و داعش هردو دشمن آموزش و گسترش علوم جدید هستند اما آنها بهطور خاص این موضوع را برنمیتابند که گروههای قومی-مذهبی غیرخودی نیز از این نعمت برخوردار باشند. البته استفاده ابزاری نخبگان سیاسی و فرهنگی افغانستان نیز در این امر بیتأثیر نیست. بهعنوانمثال بارها دیده میشود که برخی از نخبگان سیاسی و فرهنگی جناح حاکم، بهصورت غیرمستقیم به طالبان عنوان بازوی نظامی قابلاتکا در رقابتهای سیاسی و قومی افغانستان نگاه کنند.
بارها دیدهشده است که برخی نمایندگان مجلس و مقامات میانپایه حکومتی همه گروههای هویتی را از دم تیغ کین و نفرت بگذرانند. علاوه بر این استفاده ابزاری نخبگان حاکم به این هم بسنده نکرده کوشش کردهاند کودکانی را که با هزاران رنج و مشقت و تهدید تروریسم (طالبان و داعش) به فراگیری دانش مشغول هستند،
ضربه بزنند که برای یکعمر برای آنها ماندگار است. این آسیبرسانی در قالبهای متعددی نمود یافته است که مهمترین موارد آن توزیع ناعادلانه جغرافیایی مراکز آموزشی (مکاتب و دانشگاهها)، امکانات آموزشی و نمونههای دیگر اقدامات غیرعادلانه است که شکافهای قومی و هویتی را تشدید میبخشد.
با توجه به دلایلی که در بالا ذکر گردید میتوان گفت در کنار نفرت ایدئولوژیکی طالبان و داعش که به کشتار دانشجویان و قتلعام دانش آموزان منتهی میشود، موضوع نفرت قومی و فرهنگی را نیز نمیتوان نادیده گرفت. از آنجایی که آسیبپذیری مراکز آموزشی غرب کابل و سایر شهرهای هزاره نشین، برای دولت و تصمیمگیرندگان کشوری یک امر شناختهشده است، دولت و مقامات تصمیم گیر مسئولیت دارند که برای مراکز آموزشی آسیبپذیر اقدامات ویژهای روی دست بگیرند تا بار دیگر شاهد کشتار دانش آموزان و دانشجویان به دست داعش و طالبان نباشیم.
کشتار دانش آموزان خسارات سنگینی را بر جامعه تحمیل میکند زیرا علاوه بر تلفات انسانی، وقتی جو فرهنگی بهسوی گریز از دانش سوق یابد در حقیقت با جامعه فاقد سواد روبرو میشویم که این امر هم به لحاظ توسعه سیاسی-اقتصادی برای کشور زیانبار است و هم گراف جرائم و هزینه مدیریت اجتماعی را افزایش میدهد.
نویسنده: محمد سالم ناجی
منبع: روزنامه افغانستان ما