از تولد در کوه های جنوب تا بالغ شدن در مناطق شمالی افغانستان : نقش قومیت در قدرت گیری طالبان از آغاز تا کنون
۱۴ تیر(سرطان)۱۴۰۰-۲۰۲۱/۵/۷
طالبان افغانستان جنگ
با آغاز خروج نیروهای خارجی از افغانستان و پیشروی طالبان در مناطق مختلف کشور، سناریوی حضور مجدد این گروه در قدرت را پررنگ تر می کند. گروهی بنیادگرا که در اواخر دهه نود میلادی بر افغانستان حکومت کردند. اکنون نیز با سقوط پیهم ولسوالی ها خاطره حکومتداری سیاه این جنبش در اذهان مردم زنده شده است. در این میان یکی از پرسش های جدی و نگران کننده از بازگشت مجدد طالبان به قدرت، تداوم نگاه گذشته این گروه به سایر اقوام و گروه های مختلف حاضر در افغانستان هستند. هرچند این گروه ادعا می کنند که تغییر کرده اند و حکومت آینده متعلق به همه اقوام افغانستان است. در همین رابطه، اکنون پرسش مهم این است که عنصر قومیت در تفکر طالبانی چگونه بوده؟ و آیا در این بیست سال تغییر کرده است؟ آیا طالبان حاضر به توزیع قدرت در سطح رهبری خود با سایر اقوام است؟
قومیت، محور حکومت داری طالبان
جناح سیاسی و فوقالعاده محافظه کار مذهبی طالبان در اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی پس از عقب نشینی نیروهای شوروی از افغانستان، فروپاشی رژیم کمونیستی در این کشور و متعاقب آن فروپاشی نظم مدنی که در افغانستان به وجود آمد، ظهور کرد. این گروه که عمدتاً از قوم پشتون هستند به عنوان نیرویی برای ایجاد نظم اجتماعی که معتقد بودند توسط سایر گروه ها از بین رفته است، در سال۱۹۹۴ در استان قندهار در جنوب افغانستان شکل گرفتند و به سرعت جنگ سالاران محلی را که جنوب این کشور را کنترل می کردند، تحت سلطه خود در آوردند. حمایت برخی از پشتون ها در جنوب افغانستان و همچنین حمایت عناصر محافظه کار اسلامی در خارج از افغانستان این گروه را کمک کرد تا پایتخت افغانستان را تصرف کند. به عبارت دیگر، پایگاه سنتی این گروه عمدتاً در بین اقوام پشتون در جنوب افغانستان هستند. محلی که برای اداره و مدیریت این گروه کمتر به مشکل میخوردند. اما پیشروی طالبان در سایر مناطق عمدتاً با مشکل مواجهه شد. امری که شاید دلیل اصلی عدم تسلط این گروه در طی این سال ها بر افغانستان باشد.
با آمدن طالبان بر قدرت این گروه نیز علی رغم شعارهای مخالف قوم گرایی خود، تنها تکیه بر یک قوم مشخص داشتند. علی اکبر حیدری در همین رابطه در یادداشتی در روزنامه صبح کابل می نویسد:« طالبان در آغاز تأسیس امارت اسلامی، با این شعار که «دوستی و دشمنی آنان به خاطر خداست، نه به خاطر قومیت و زبان»، تلاش داشتند تا وابسته به گروه قومی خاصی شناخته نشوند؛ اما دیری نگذشت که گرایشهای مکنون قومیشان آشکار شد. سخنان عبدالمنان نیازی که گفته بود؛ «تاجیکها به تاجیکستان بروند، اوزبیکها به اوزبیکستان بروند و هزارهها به گورستان»، اوج گرایش قومی این گروه را نشان میدهد.
جالب این جا است که طالبان، پشتونهای درانی را نیز نسبت به پشتونهای غلجایی برتر میدانستند و نسبت به آنها، تعصب و تبعیض داشتند. از همین رو، در بسیاری از مناطق پشتوننشین جنوب مانند مناطق هزارهنشین یا اوزبیک و تاجیکنشین، به شکل نیروهای بیگانه و اشغالگر رفتار میکردند. آنها هرگز سعی نکردند تا بین خود و مردم رابطهای همراه با تفاهم برقرار کنند.
در شورای عالی امارت اسلامی طالبان، از میان ده عضو اصلی، نه تن پشتون بودند و تنها یک نفر تاجیک به اسم مولوی سید غیاثالدین در ترکیب این شورا حضور داشت. همین طور شورای کندهار که هرگز آمادگی پذیرش غیرپشتونها را پیدا نکرد و نتوانست از منافع کل اقوام در کشور نمایندگی کند. علاوه بر آن، اعضای کابینهی وزاری کفیل -شورای کابل- و شورای نظامی در امارت اسلامی طالبان، تقریبا همه پشتون بودند و حضور سایر اقوام در این شوراها، از یک یا دو نفر تجاوز نمیکرد. پستهای کلیدی امارت اسلامی طالبان، بیشتر به مردم کندهار و ارزگان اختصاص داشت و این عناصر، با مردمان مناطق دیگر رفتار اربابمآبانه داشتند. در امارت اسلامی طالبان، پشتونها بدون توجه به تحصیل یا مهارتشان، جایگزین دیوانسالاران تاجیک، اوزبیک و هزاره میشدند و معاششان بیشتر از کارمندان غیرپشتون بود. استخدامها و تقرریها با شاخص رابطهگرایی صورت میگرفت و تنها رابطه در تقرریها، داشتن یک سفارشنامه از مولویهایی بود که در اریکهی قدرت لنگر انداخته بودند. جابهجاییهای گروهی در ادارههای حکومتی طالبان، معمول بود و سیستم «اندیوالی» به کثرت مورد استفاده قرار میگرفت». بنابراین، طالبان چه در دروان حکومت درای شان در افغانستان و چه در سال های پس از آن با تکیه به قوم خاصی رهبری گروه خود را پیش بردند. اما با نزدیک شدن این گروه به مذاکرات صلح از یک طرف و تلاش برای بازپس گیری افغانستان و احیای مجدد امارت اسلامی، این گروه تلاش کردند تا نفوذ خود را در میان سایر اقوام گسترش دهند.
طالبان و استفاده از نظریه «قوم-نمادگرایی»
به طور کلی مبحث قوم و قومیت در افغانستان به عنوان عامل مهم و تاثیر گذاری در مفهوم سازی هویت برای افراد تا مقوله های ملت سازی و ملی گرایی در نظر گرفته می شود. اما از دیگر سو باید توجه داشت این عنصر خود عاملی اساسی در ایجاد تنش ها و درگیری های داخلی نیز بوده است. شاید بتوان مقوله ی قومیت را این گونه مطرح کرد که فاکتورِ قومیت اگر ذیلِ دوعاملِ ناسیونالیسم و مذهب قرار گیرد می تواند به به ابزاری از نزاع و تفرقه بدل شده و به ورطه ی سیاست زدگی و تعصب برای برجسته ساختنِ و تفوق یک قوم خاص فرو افتد. به همین خاطر، دررابطه با طالبان و تفکرات طالبانی نباید از مبانی و شالوده هایِ گسترده ی قومی-مذهبی و قومی-ملی گرایانه این گروه غافل شد. در حالی که طالبان غالباً برای اهداف عملیاتی و سازمانی خود به روابط شخصی و خانوادگی متکی هستند، مهمترین مورد برای موفقیت و مقاومت این آنها، تداعیِ روایت های طالبانی با ارزش ها و سنت های از پیش موجود؛ یعنی، پایگاه های قبیله ای، قومی و مذهبی این گروه و هدف قرار دادنِ فاکتورهای قوم و مذهب برای همسویی و هماهنگی با مبانی فکری طالبان است. بدین ترتیب افغانستان مثالی عالی از کشوریست که ارزش های اقوام و قبایل در آن به طور گسترده ای بر منافعِ تعاملی مبتنی بر هزینه-فایده مقدم است(Kamel: 68, 2015).
به منظور درکِ اهمیتِ عنصر قومیت در مبانی فکری طالبان، می توان به مسئله ای تحت عنوانِ “قوم-نمادگرایی” نیز اشاره داشت. مباحثی چون «قوم-نمادگرایی» (ethno symbolism)، طالبان را به خاطرِ استفاده ی دلبخواهانه و گزینشی از قوم غالبِ پشتون، به عنوانِ پیشگامانِ قومیِ موفق و اساطیری اسلامگرا در رویشی نمادین از قومیت مطرح می کنند. طبقِ این نظریه، طالبان با مراجعه به افسانه ها، خاطرات، فداکاری ها و ارزش هایی که در بین مخاطبانشان طنین و پژواکی پیشین دارد، موفق شده اند با موفقیت خود را به عنوان مدافع ارزش های سنتی پشتون و مبارزانی در راه اسلام مطرح و برجسته کنند.
جان هاچینسون در همین راستا اذعان کرده است که، “وقتی در دنیای مدرن بحرانی به وجود می آید که می تواند به طور حق به جانب و موجهی به عنوان مظاهر جدیدی از چالش های بسیار قدیمی تر تعبیر شود، هویت های قومی-تاریخی احیا و مجدداً توسعه می یابند.” حال در این میان، طالبان به عنوان قوم گرایان، نه تنها خاطرات جمعی از قیام های پشتون را که به خوبی در فرهنگ شفاهی گنجانده شده، یادآوری و مرور می کنند، بلکه همچنین مشتاق ایجاد بنیادی جدید برای یک هویت پان پشتون هستند.
به طور کلی، طالبان بر این باورند که دولت در کابل به جای اینکه از بیگانگان و غیرپشتون های “کافر” باشد، متعلق به پشتون ها است. این جهان بینیِ طالبان “بازگشتی به بینشِ ملی گرایانه پشتون مبنی بر نظریه ی “افغانستان به عنوان سرزمین پشتون ها” است. بنابراین آنها احساساتِ بیگانه ستیزی را بیدار می کنند. در همین راستا، آنها به مضامین محبوب فداکاریِ قهرمانانه در برابر بیگانگان (با ارجاعِ همیشگی آنها به افسانه ای “افغانستان به عنوان قبرستان امپراتوری ها”) و “ملی گراییِ تعریف شده در تقابل با جهان غرب” استناد می کنند. بدین ترتیب، طالبان در جریان مقاومتِ خود در برابر حضور غرب، نمادهایِ مذهبی و ملی گراییِ قومی، و به عبارتی احساس رسالت جمعی از قومِ غالب پشتون را پیش گرفتند. بنابراین رفتار طالبان را می توان جلوه ای جدایی ناپذیر از روایت مسلط تاریخی دانست که منعکس کننده ی «تطمیعِ افغان ها برای مفاهیم جهاد و شهادت» است(Kamel;69, 2015). در نهایت می توان گفت، مدلِ قوم-نمادگرایی، بر شبکه هایی از روابط قومی، به عنوان تنها عامل مهم در ظهور و تداوم ملت ها و جریانات ملی گرایی متمرکز است. در این راستا، یک جامعه قومی به عنوان “یک جامعه انسانی نامگذاری شده با اسطوره های از اصل و نسب مشترک، خاطرات تاریخی و یک یا چند عنصر فرهنگ مشترک” است. و طالبان به عنوان یک جنبش قومی-ملی، از منابع فرهنگی قوم پشتون استفاده کرده و می خواهند خود را پیرامون آن الگو قرار دهند. بنابراین در این مدل آن چه اهمیت دارد، تمرکز بر عناصر نمادینی با “طول موج” و تداعیِ پیشین در بینِ طیف وسیعی از افراد و قدرت انتقال آنها به نسل های دیگر می باشد.
ادغام سایر اقوام به عنوان نقشه راه برای پیشروی و مشروعیت طالبان
با این حال به نظر می رسد، اکنون، طالبان برای ایجاد چهره ای همه شمول از خود در جهت کسب مشروعیت بین المللی و به چالش کشاندن دولت و مهم تر از آن احیای امارت اسلامی در تلاش برای جذب چهره هایی از سایر اقوام برآمده است. به طوری که، این گروه با تلاش برای نفوذ به مناطق شمالی کشور سعی در جذب افرادی از این مناطق داشته اند. طبق گفته بزرگان محلی و سران قبایل مناطق شمالی و مرکزی، جوامع محروم و ناراضی تاجیک، ترکمن و ازبک تبارها در حال پیوستن به طالبان در شمال کشور هستند. استخدام های جدید این گروه، شورشیان را قادر به تصرف اراضی در مناطق خارج از پایگاه سنتی خود در مناطقی که اکثریت پشتون بودند، می کند. چنانکه، این افرادِ تازه استخدام شده به طالبان در کسب دستاوردهای قابل توجهی در شمال کشور کمک کرده و همچنین به گسترش دامنه این گروه در سطوحی کمک کرده که از زمان حمله به این گروه در سال ۲۰۰۱ توسط آمریکا کمتر دیده شده بود. اما هیچ آمار رسمی در مورد تعداد اعضای غیرپشتون این گروه وجود ندارد.
همانطور که گفته شد، به نظر می رسد که طالبان با گماردن این افراد در مناصب و پست های کلیدی در این مناطق به سمت جذب نیرو از سایر اقوام پیش رفته است. در حال حاضر، حدود یک چهارم از شورای رهبری طالبان و کمیسیون های مختلف را غیرپشتون ها تشکیل می دهند. به طوری که در ماه ژانویه سال ۲۰۱۶ حداقل سه غیرپشتون به شورای رهبری معرفی شدند. از طرف دیگر، این اقلیت های قومی، تعداد زیادی از فرمانده سایه و والی سایه ها را تشکیل می دهند. بنابراین، این گروه، تاجیک ها را در شمال شرقی بدخشان و ترکمن ها و ازبک ها را در شمال غربی فاریاب و جوزجان استخدام کرده اند. قاری صلاح الدین ایوبی از قوم ازبک، فرماندار سایه طالبان برای فاریاب بود. تا اینکه در ۶ اکتبر ۲۰۱۵ در یک حمله هوایی ناتو کشته شد. و سلف او، یارمحمد از همین قوم نیز در سال ۲۰۱۲ کشته شد.
همچنین، طالبان برای به دست آوردن رهبران ناراضی و سران قبایل از فضای قومی تفرقه افکن در شمال افغانستان بهره برداری کرده اند. به گفته بارنت روبین، متخصص برجسته مسائل افغانستان، در برخی موارد این رهبران نمی توانند برای محافظت از خود به دولت اعتماد کنند. برخی دیگر نیز از این نظر به دولت ملحق نشده اند که از نظر مالی یا جایگاه سیاسی از سمت دولت به حاشیه رانده شدند. به گفته تد کالاهان، یکی دیگر از کارشناسان مسائل افغانستان، طالبان کادرهایی را برای شناسایی و مذاکره با رهبران قومی و رؤسای قبایل با دادن پول و قدرت و رتبه به روستاها می فرستند. همچنین، این گروه مبلغان دینی خود را نیز به این مناطق ارسال می کنند. امری که به گفته این کارشناس هدف از آن، نشان دادن یک چهره دلسوز از خود به دیگر گروه های قومی است. که به نظر کالاهان درست به موقع و متناسب با نارضایتی آن گروه قومی از دولت صورت گرفته است.
طالبان همچنین، از افزایش خصومت مردم محلی نسبت به شبه نظامیان حامی دولت، از جمله پولیس محلی افغانستان سو استفاده کرده است. این شیوه ها منجر به آن شد که طالبان در سال ۲۰۱۵ در حمله سالانه بهاری خود در شمال افغانستان، مناطقی را تصرف کنند. به طوری که، این گروه بزرگترین دستاورد خود را زمانی داشتند که در سپتامبر سال ۲۰۱۵ شهر قندز را تصرف کردند و این نخستین باری بود که طالبان توانسته بودند پس از حمله ایالات متحده به آنها در سال ۲۰۰۱، یک مرکز ولایت را تصرف کنند. در نهایت، این کار منجر به بازشدن جبهه های جدید جنگی برای طالبان و گرفتار شدن بیشتر دولت کابل در امر مبارزه با این گروه شد(Bezhan,2016).
بنابراین، این گروه اکنون به این درک رسیده اند که برای نفوذ بیشتر بر افغانستان تکیه زدن تنها بر یک قوم خاص و مناطق مشخصی مانند گذشته نمیتواند، راهگشا باشد. طالبان در هنگام آغاز مذاکرات برای اینکه بتواند از نفوذ خود را در میان سایر اقوام گسترش دهد و همچنین برای ایجاد اجماع بین شاخه های مختلف طالبان از چهره های کلیدی سایر اقوام نیز در تیم خود استفاده کرد. یکی از این اشخاص شیخ محمد قاسم ترکمن بود. تنها عضو شورای رهبری طالبان که از قوم ترکمن افغانستان است. او از سال ۲۰۰۱ به عضویت شورای رهبری طالبان درآمد و نقش مهمی در پیشروی طالبان در مناطق غیرپشتون نشین ایفا کرد. همچنین مولوی عبدالسلام حنفی از اعضای شورای رهبری طالبان از ترک تباران افغانستان است که نقش کلیدی در پیشرفت های طالبان داشته اند. طالبان با استفاده از این اشخاص و از طریق دانش آموزان و استادان ازبک درس خوانده در مدارس دینی پاکستان سعی در جذب نیرو از این مناطق داشتند.
اما طالبان تنها به جذب اعضا از میان تاجیک ها، ازبک ها و ترکمن ها اکتفا نکرده است. بلکه سال گذشته در آستانه مذاکره با دولت افغانستان برای دست برتر داشتن به جامعه هزاره افغانستان یعنی، آزاردیده ترین اقلیت قومی و مذهبی قشر کشور که از سوی طالبان به دلیل قومیت و مذهب شان مورد شکنجه قرار گرفته اند، نزدیک شدند.
به عبارت دیگر، گزارش هایی از از انتصاب این گروه از رهبران قوم هزاره نیز وجود دارد. در آوریل ۲۰۲۰ این گروه در ویدیویی که در وب سایت رسمی خود قرار داده بودند، اولین رهبر محلی خود را از جامعه هزاره معرفی کردند، مولوی مهدی. رهبر شبه نظامیان شیعه که به عنوان فرماندار طالبان در منطقه بلخاب در استان سرپل شمال افغانستان انتخاب شد. مولوی مهدی در این ویدیو هزاره های افغانستان می پرسد که آیا نمیخواهند در کنار برادران سنی خود بجنگند؟ پیش از این نیز گزارش هایی منتشر شده بود که تعداد کمی از هزاره ها در صف طالبان می ایستند. به عنوان مثال، در سال ۲۰۱۲ گزارش ها از حدود ۱۲ مرد شیعه هزاره در کنار طالبان در استان قره باغ غزنی جنگیدند، حکایت می کرد.
با این حال به نظر می رسد طالبان با سه هدف در پی جذب نیرو از این قومیت است. نخست: با جذب هزاره ها، این گروه شورشی خود را به عنوان یک چهره فراگیر و جنبش سراسری نشان میدهند. دوم طالبان با افزایش نفوذ خود در میان بخش های ناراضی اقلیت های قومی در افغانستان، مشروعیت دولت افغانستان را که از قبل شکننده بود را به چالش می کشند. سوم: این رویِ صلح و دوستی به هزاره های افغانستان، همچنین می تواند تلاشی از طرف طالبان برای متنوع ساختنِ پایگاهای حمایتیِ خود فراتر از پاکستان، و تقویت و گسترس روابط با ایرانِ دارای اکثریت شیعه باشد، حتی علی رغمِ تفاوت ها و اختلافاتِ ایدئولوژیکی که از گذشته بین آنها بوده است(Kachiar,2020).
تصویر یک- حمله طالبان به جامعه هزاره افغانستان
بنابراین، طالبان هرگز یک نیروی فراگیر نبوده اند. رهبری آنها در کویته پیشاور و دفتر سیاسی آنها در دوحه توسط پشتون های سنی اداره می شود. با این حال، آنها فرماندهان تاجیک در شمال کشور را تا حدی با خود همراه کرده اند. در واقع، همانطور که آمد، طالبان با در اختیار قرار دادن نهادهای اداری و نظامی خود در ولایات شمالی مانند جوزجان و فاریاب، تا حد زیادی دولت را در این مناطق به چالش کشانده اند. از طرف دیگر، با در اختیار قرار دادن منصب هایی مانند والی سایه و فرماندار سایه به اعضای غیرپشتون های محلی، شورش طالبان را تا حد زیادی بومی کرده است و از جنوب به شمال و دیگر مناطق کشور گسترش داده اند. اکنون نیز در تلاشند تا برخی از شیعیان هزاره را نیز با خود همراه کنند. علی یاور عادلی، محقق شبکه تحلیلگران افغانستان معتقد است که : در سال های اخیر طالبان از جوامع دیگر مانند تاجیک ها و ازبک ها استخدام کرده اند. به نظر می رسد که آنها به دلیل عدم نفوذ قابل توجه در میان قوم هزاره، در تلاش برای پر کردن این شکاف هستند.
در نهایت شاید چنین به نظر رسد که ادعاهایِ ارجاع داده شده به طالبان پیرامونِ مسئله ی قومیت، بین دو دسته دعاوی در نوسان بوده اند: ادعاهایی مبنی براینکه آنها یک نیروی ملی گرای پشتون هستند، و یا اینکه آنها یک گروه اسلام گرای فراقومی بدون اعترافات و اقرار به اختلافات قبیله ای یا سایر اختلافات قومی بوده و تنها بر مسلمانی و شریعت تمرکز دارند. به طور کلی می توان گفت گرچه فاکتور قوم و قومیت برای طالبان اهمیت خاص خود را دارد، لیکن شاید بتوان گفت امروزه و با نزدیک شدن طالبان به پشت درهای قدرت، این گروه با مترکز ساختن تلاش های خود برای سازماندهی مجدد جامعه افغانستان طبق اصول شریعت، خود را به عنوان جنبشی فراتر از اهدافی با محوریتِ قبیله و قومیت نشان دهند، جنبشی که هیچ خطری برای کسی فراتر از مرزهای افغانستان ایجاد نمی کند. بنابراین همان طور که فریدون آژند هم مطرح کرده است، تمرکز بر معرفی طالبان در قالب یک گروه ملی گرای پشتون می تواند گامی در جهتِ قباحت زدایی از طالبان آنهم به بهانه ی ملی گرایی باشد. اما در این میان آنچه مشخص است، استفاده بهنگام این گروه از قومیت در قدرت گیری خود در افغانستان است. طالبان به خوبی متوجه شده اند که چه زمانی از اقوام افغانستان برای رسیدن به نیات خود استفاده کنند.
با این وجود، این گروه همچنان حملات خود را به سراسر افغانستان گسترش داده است و برای پیشروی خود دست به هر خشونتی زده است. در نتیجه، این سوال باقی می ماند که علی رغم این تلاش ها آیا در اصل تفکر طالبان نسبت به سایر اقوام تغییراتی به میان آمده است؟ آیا در صورت حضور این گروه در قدرت، حاضر به توزیع قدرت به شکل عادلانه آن در میان سایر اقوام هستند؟ یا این گروه تنها حاضر به جذب سایر اقوام به عنوان نیروهای نظامی هستند و حاضر به جذب آنها در رده های بالاتر نیستند؟
منابع
-Bezhan, Frud, (2016), “Ethnic Minorities Are Fueling the Taliban’s Expansion in Afghanistan”, https://foreignpolicy.com/2016/06/15/ethnic-minorities-are-fueling-the-talibans-expansion-in-afghanistan/.
-Kachiar, Yatharth, (2020), “Why Are the Taliban Wooing a Persecuted Afghanistan Minority Group?”, https://thediplomat.com/2020/05/why-are-the-taliban-wooing-a-persecuted-afghanistan-minority-group/.
-Kamel, Kareem, (2015), “Understanding Taliban Resurgence: Ethno-Symbolism and Revolutionary Mobilization”, Studies in Ethnicity and Nationalism: Vol. 15, No. 1.