چرایی شکست مذاکرات صلح افغانستان با نگاهی به نشست تهران
۲۷ اسد (مرداد) ۱۴۰۰ – ۱۸/ ۸/ ۲۰۲۱
دکتر مجتبی نوروزی
چندی پیش نشستی بین نمایندگان طالبان از یک سو و نمایندگان دولت و جریانات سیاسی موثر افغانستان از سوی دیگر در تهران برگزار شد که در آن مقطع امیدواری هایی را برای خروج مذاکرات صلح افغانستان از بن بست و سرعت گرفتن مسیر سیاسی حل و فصل منازعه ایجاد کرد. در آن نشست تقریبا نمایندگانی از تمام طرف های درگیر حضور داشتند که در نوع خود تا پیش از آن کم نظیر بود. در بیانیه پایانی به صراحت راه حل نظامی نفی و بر راه حل سیاسی تاکید، فضای گفتگوها صمیمانه توصیف و بر ضرورت طرح مفصل و صریح همه مسایل در آینده ای نزدیک اذعان شد. به نظر می رسید این نشست به اعتمادسازی و ایجاد روابط نزدیک تر دو طرف کمک و زمینه را برای بحث درباره مکانیسم گذار از جنگ به صلح دایمی فراهم کرده است.
بسیاری از جریانات داخلی و منطقه ای و فرامنطقه ای از این نشست و بیانیه پایانی آن استقبال کردند، تا جایی که ایالات متحده هم با احتیاط آن را تایید کرد و تد پرایس، سخنگوی وزارت امور خارجه این کشور، بر نقش همسایگان در حل سریع منازعه افغانستان تاکید کرد. در این نشست جناب آقای دکتر ظریف نتایج نامطلوب منازعات برای افغانستان و ضرورت بازگشت به میز مذاکرات بین الافغانی را تذکر و بر تعهد جمهوری اسلامی ایران بر کمک به توسعه همه جانبه افغانستان تاکید کرد. اما به زودی مشخص شد که مسیر حل منازعه افغانستان از مسیر مذاکرات صلح نمی گذرد و برتری میدانی تعیین کننده است. در این نوشتار به اختصار به چرایی شکست این نوع مذاکرات با تکیه بر دسته بندی بازیگران دخیل خواهیم پرداخت.
یک سوی این مذاکرات گروه طالبان است که این روزها خود را برنده میدان نبرد می داند. بسیاری از جمله نگارنده از همان ابتدا بر این باور بودند که طالبان تمایل و اعتقاد واقعی به مذاکرات صلح نداشتند و از این برنامه تنها برای برداشتن فشار افکار عمومی و خرید زمان بهره می بردند. ویژگی ذاتی این گروه مبنی بر تمامیت خواهی که ریشه در اندیشه سیاسی شان دارد، مانعی بزرگ بر مسیر مذاکره به معنای بده بستان سیاسی و گذار از برخی خواسته ها و امتیازات بوده و هست. هرچه جریان مذاکرات پیش رفت، به ویژه پس از توافق نامه دوحه که خود را در موضع برتر و برنده یافتند این عدم تمایل و نیاز به مذاکرات نمود بیشتری پیدا کرد. تا جایی که هم زمان با نشست تهران اولین اقدام برای ورود به یکی از مراکز ولایات در قلعه نو مرکز ولایت بادغیس صورت گرفت. موضوعی که تا پیش از این به عنوان یکی از خطوط قرمز طالبان و توافقات پشت پرده دوحه در رسانه ها مطرح شده بود. موضوع دیگری که مانع ورود جدی طالبان به عرصه مذاکرات بوده است، نگرانی از جدا شدن بدنه اجتماعی و میدانی این گروه و پیوستن ایشان به سایر گروه های افراط گرا می باشد. این بدنه اجتماعی به لحاظ اعتقادی بسیار متعصب و متصلب بوده و طی ده ها سال با شعارهای تند مذهبی هویت جمعی خاصی را کسب کرده است.
افزون بر این، این جریان اجتماعی قابل توجه طی سالیان متمادی هیچ فعالیتی جز جنگ و نبرد و حواشی آن برای گذران زندگی را تجربه نکرده است. بدیهی است این جریان اجتماعی به سختی می تواند دست از مبارزه بردارد و در صورتی که سران سیاسی هر نرمشی را در پیش بگیرند امکان دارد به از دست دادن مهم ترین عامل قدرت خود منجر شود. جز این موارد می توان به بی اعتمادی مفرط طرف های مقابل به یکدیگر هم اشاره داشت. طالبان همواره دولت مستقر را دولتی غاصب و دست نشانده خوانده بود که از خود اراده ای برای تصمیم گیری ندارد، لذا نمی تواند طرف مقابل مذاکره قرار بگیرد. این عدم اعتماد در کنار استراتژی کلان طالبان مبنی بر ممانعت از شکل گیری جناحی یکدست در برابر خود را می توان دلیلی برای تلاش برای مذاکرات متفرق بی ثمر با جناح های مختلف دانست.
اما در جناح مقابل، شامل دولت فروپاشیده و احزاب سیاسی موجود در چارچوب نظام جمهوری اسلامی افغانستان نیز موانعی بر مسیر ثمربخشی مذاکرات وجود داشت. نخست، عدم یکدستی و هماهنگی. طیف های پرشماری در درون این جناح وجود داشتند که هر کدام تلاش می کردند خواسته های متنوع و گاه متناقض خود را دنبال کنند. حتی سطوح این خواسته ها هم هماهنگ نبود. از نگاه های کلان به ساختار نظام سیاسی آینده تا امتیازات سطحی فردی مجموعه ای از این خواسته ها را تشکیل می دادند که امکان سامان دادن آنها در مذاکرات صلح تقریبا ناممکن بود. دوم، امید بی حد به غرب. این جریان هیچ گاه تصور نمی کرد که ایالات متحده کفه موازنه قدرت را به سود طالبان تغییر دهد و از شعارهای مداوم خود مبنی بر حمایت کامل از دستاوردهای دو دهه گذشته دست بکشد و جالب این که ایشان خود را معادل این دستاوردها تصور می کردند. در نهایت باید به بی اعتمادی مفرط موجود در درون این جناح اشاره کرد. اعضای تیم مذاکره کننده و احزاب مهم و کلیدی نسبت به حلقه محوری اطراف اشرف غنی به شدت بی اعتماد بودند که همین امر امکان تجمیع نظرات و خواسته ها و اتخاذ موضع قوی را به صفر می رساند. بی اعتمادی ای که درستی آن در روزهای پایانی حضور غنی در قدرت به اثبات رسید.
مجموعه دیگری از بازیگران که در ارتباط با نقش ایشان در مذاکرات صلح باید صحبت کرد، بازیگران خارجی و کشورهای ذینفع در مسایل افغانستان می باشند. پس از تغییر استراتژی ایالات متحده در دوره ریاست جمهوری ترامپ مبنی بر کاهش هزینه ها و خروج نیروها از افغانستان عنصر بازیگر مسلط بیرونی از معادلات قدرت در افغانستان به مرور حذف شد و متغیرهای متعارض موجود در سرنوشت صلح در افغانستان به شدت افزایش یافت و کار رسیدن به تفاهم اولیه به عنوان مبنای صلح پایدار به شدت سخت و تقریبا ناممکن شد. از این مقطع تعداد بازیگران تاثیرگزار به شدت افزایش یافت. بازیگرانی که در منافع اساسی تعارضی آشکار با هم دارند که امکان تجمیع این منافع بسیار سخت بوده و هست. افزون بر این ترس از گرفتار شدن در باتلاق افغانستان اراده نقش آفرینی موثر را از همه این بازیگران سلب کرد. لذا به نظر می رسد در این سطح هم مشکلات جدی بر مسیر ثمربخشی مذاکرات وجود داشته است.