سر تیتر خبرهاسیاستنخستین خبرهایادداشت ها

سیاست کوچ اجباری از عبدالرحمن خان تا طالبان؛ گامی درجهت تثبیت تبعیض های قومی-جمعیتی

۴ میزان (مهر) ۱۴۰۰ – ۲۶/ ۹/ ۲۰۲۱

عبدالرحمن خان و هزاره ها

در طی چهل روزِ اخیر از تسخیر و تصرف کشور توسط طالبان و تلاش های بی وقفه ی این گروه برای تشکیل دولت و به رسمیت شناخته شدن در مجامع جهانی، شاهدِ گونه های مختلفی از رفتار های متناقض و چندگانه طالبان بودیم. چنانچه در ابتدای امر، طالبان برای نشان دادنِ خود به عنوانِ گروهی متعادل که از اقدامات خشونت طلبانه گذشته دست شسته و در ظاهری متفاوت و متغییر نمود یافته است، دَم از شناخت و احترام به حقوق زنان، اقشار، اقلیت ها و یا عفو عمومی زد.

اما پس از آن کم کم پرده از ذاتِ تغییرناپذیر خود برداشت و با به حاشیه راندن زنان و همچنین حذف وزارت زنان، اعلام اعضای دولت موقتی انحصاری و یکدست آنهم بدون درنظر گرفتنِ توصیه های جامعه بین الملل برای ایجاد دولتی جامع و فراگیر از اقلیت ها و اقشار مختلف جامعه، و نهایتا روی کار آوردن افرادی چون نور الدین ترابی، سرپرست اداره ی زندان ها و اذعان به بازگشت احکامی چون «قصاص و قطع دست»، و یا رقم زدن اتفاقاتی چون اعدام چهار نفر در سوم مهر ۱۴۰۰ (۲۵ سپتامبر ۲۰۲۱) در هرات و یا خشونت هایی از این دست، مشخص ساختند که تصورِ تغییر مثبت طالبان تنها خواب و خیالی بیهوده و باطل است.

اما یکی از اقداماتِ سخت گیرانه و بی رحمانه ی طالبان در طی چند روز گذشته، وادار ساختن مردم در ولایت دایکندی و دیگر مناطق چون پنجشیر و یا قندهار به کوچ اجباری و بیجا کردن خانوارهای بسیار بوده است؛ به گونه ای به طور مثال در دایکندی حدود ۸۰ تا ۸۵ خانواده مجبور به ترک خانه هایشان شدند. تصمیماتی که از جانب برخی، تداعی کننده ی سیاست های جمعیتی و تبعیض های قومی برای تک قطبی ساختن و برتری یک قومیت خاص و اعمال خشونت های سیستماتیک از سوی امیرعبدالرحمن خان بوده است؛ سیاستی که پیشینه ای دیرین داشته و به عنوان اهرم فشاری بر اقوام و اقلیت ها و یا تحت فشار قرار دادن آنها در مسیر به حاشیه رانده شدن، حذف، محروم سازی و ضربه بر هویت های قومی مورد استفاده قرار گرفته است.

عبدالرحمن خان: بانیِ سیاست کوچ اجباری به موازاتِ نسل کشی

اگر نگاهی به گذشته داشته باشیم می توان گفت افغان ها یکی از بزرگترین گروه های پناهندگان در جهان از دهه ۱۹۸۰ بوده و هستند. به طور کلی باید گفت برخی افغان ها به دلایل مختلف از جمله تحصیل، تجارت یا کار مهاجرت کرده؛ یا برخی دیگر به عنوان عشایر شبانی (به اصطلاح کوچی ها) در مناطق مرزی پشتون بین پاکستان و افغانستان در حال جابه جایی بوده؛ اما در این روند برخی نیز “مجبور” به فرار شدند؛ مانند کوچ دسته جمعی هزاره ها که ناشی از سیاست های وحشیانه دولت سازی امیر عبدالرحمن در اواخر قرن نوزدهم بود.

امیر عبدالرحمن خان معروف به «امیر آهنین» در دو دهه پایانی قرن نوزدهم بر افغانستان فرمانروایی می کرد و بدون هیچ سیاستی برای صرف انرژی های امپریالیستی خود به صورت خارجی، در عوض به تحمیلِ “امپریالیسم داخلی” روی آورد. در این فرایند، او ابزار بروکراتیک دولت-ملت مدرن افغانستان را ایجاد و مرزهای بین المللی خود را مستحکم کرد. هنگامی که عبدالرحمان به قدرت رسید، تنها کابل و مناطق اطراف آن را تحت کنترل داشت اما با جنگی تقریبا بدون وقفه تا زمان مرگش در سال ۱۹۰۱ حداقل کنترلی غیرمستقیم بر تقریبا تمام افغانستان کنونی بدست آورد.

او نه تنها رقیبان درانی، غلجایی و سایر پشتون ها را شکست داد، بلکه مناطق ازبک، ترکمن و تاجیک در شمال کابل، هزاره جات مرکزی و نورستان شرقی را نیز فتح کرد. به گفته ی نانسی دوپری، در اواخر دهه ۱۸۸۰ و اوایل دهه ۱۸۹۰، عبدالرحمان هزاران پشتون را مجبور به مهاجرت به شمال به ترکستان افغانستان کرد. این اقدام به او اجازه داد تا مخالفان را از جنوب تبعید کند و همچنین گروهی از شهروندان وفادار و سرسپرده را در شمال در میان ازبک ها، تاجیک ها و دیگران ایجاد کند. بنابراین او بنای شکاف های قومی را نهاد. نه تنها هزاره ها را می کشت، بلکه به پشتون ها نیز رحم و مروتی روا نداشت. شاید بتوان گفت میراثِ بدبینی وی نسبت به هر کسی که به عنوان دشمن یا رقیبی برایش تلقی می شد حال در خون طالبان نیز جریان یافته است.

به هرروی، عبدالرحمن خان این روند را نظم بخشیدن به همه آن صدها حاکمِ کوچک و چپاولگر می دانست و این امر مستلزم شکستن نظام فئودالی و قبیله ای و جایگزینی یک جامعه بزرگ تحت یک قانون و یک قاعده بود.” در همین راستا می توان گفت، گرچه حکامِ پیشین او سیاستِ مهاجرت و کوچ اجباری را برای رهایی و خلاصی از دشمنان خود به کار گرفته بودند، اما عبدالرحمان با انتقال هزاران غلجایی و دیگران از پایگاه قبایل سنتی خود در جنوب غربی کابل به مناطق شمال هندوکش، این تکنیک را به سطح جدیدی رساند.

این یک سیاست هوشمندانه و زیرکانه بود؛ زیرا همانطور که دوپری نوشته است، “عبدالرحمن با جابجایی تعداد زیادی از دشمنان خود به دو هدف فوری دست یافت:۱- او مخالفان را از مناطقی که ممکن بود دوباره با عنصر شورش آلوده شوند، حذف کرد. ۲- نیروهای وفادار به خود را ایجاد کرد”. همچنین یک سیستم دولتی ولایتی ایجاد کرد که قدرت قبایل را از بین برد و یک دولت ملی بنا نهاد (شامل یک ارتش غیرنظامی و تقویت شده که، منبع نهایی قدرت او بود)”. (Goodson, 2011: 35)

به عبارتی می توان گفت پس از جنگ دوم انگلیس و افغانستان (۱۸۷۸-۱۸۸۰)، بریتانیا به دنبال ایجاد پادشاهی قوی در افغانستان بود. اسلحه و بودجه ای که به امیر عبدالرحمان خان (۱۹۰۱-۱۸۸۰) داد، این حاکم را قادر ساخت تا نوعی دولت مطلقه را برپا، بیش از ۴۰ شورش را در هم کوبیده و یک نیروی پلیس مخفی وحشیانه ایجاد کند. ساختار اساسی دولتی که وی ایجاد کرد تا سال ۱۹۹۲ دوام آورد. – یک حاکم پشتون که انواع ساختارهای اجتماعی محلی را با بوروکراسی و ارتش متمرکز صوری محاصره کرده و به دلایل استراتژیک از کمک های خارجی پشتیبانی و حمایت می شد. (Rubin, 1996: 6)

شیعیان؛ سیبلِ سیاست های تبعیض آمیز از عبدالرحمن خان تا طالبان

به لحاظ تاریخی باید گفت، اقلیت شیعه فارغ از قومیت، با آزار و اذیت طولانی مدت اکثریت جمعیت سنی مواجه بوده اند. چنانچه از دهه ۱۸۸۰ به بعد، و به ویژه در زمان سلطنت امیر عبدالرحمن (۱۹۰۱-۱۸۸۰)، آنها تحت سرکوب شدید سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار گرفتند، زیرا رهبران اهل سنت بر همه شیعیان افغانستان جهاد اعلام کردند. بنابراین همانطور که عبدالرحمنِ پشتون با زور گسترش نفوذ خود از کابل به سایر نقاط کشور را آغاز کرد، هزاره ها اولین گروه قومی بودند که علیه توسعه طلبی او قیام کردند. به همین دلیل قبایل پشتون برای سرکوب این شورش ها به ارتفاعات مرکزی اعزام شدند. هزاران مرد هزاره کشته شدند، زنان و کودکان آنها به عنوان برده گرفته شدند و سرزمین های آنها اشغال و به کوچ اجباری وادار شدند.

بنابراین می توان گفت، هرچند سیاست تبعیض بر علیه همه مردم افغانستان وجود دارد اما جامعه هزاره افغانستان بارها مجبور به ترک خانه هایشان و کوچ اجباری شده اند. در این میان، در دوران تلخ حاکمیت پنج ساله طالبان (۱۹۹۶-۲۰۰۱) نیز این گروه بارها مورد آزار و اذیت، نسل کشی، تبعیض و کوچ اجباری شده اند. به طوری که آنها سیاست کوچ اجباری و پاکسازی قومی را با کشتار بی رحمانه هزاران هزاره در بامیان، یکاولنگ و بعدها در مزارشریف و بقیه هزاره جات ادامه دادند.

طالبان، این گروه رادیکال، به دلیل تعصبات قومی و مذهبی و تغییر در معادلات قومی به نفع یک قوم خاص سیاست های کوچ های اجباری که همراه با قتل عام های گسترده و نسل کشی های فراوان بود را اتخاذ کرد. در واقع طالبان درصدد هژمون گرایی پشتون در افغانستان در مناطق مختلف افغانستان بود. به همین دلیل سیاست پراکندگی قومی را در پیش گرفت.

به طوری که عبدالمنان نیازی یکی از تندروترین رهبران این گروه در دهه نود پس از تصرف مزار شریف قتل عام گسترده ای علیه مردم هزاره انجام داد. همچنین در جمله ای معروف گفت که تاجیک ها به تاجیکستان، ازبک ها به ازبکستان و هزاره ها به گورستان بروند. این صحبت نشان دهنده سیاست کوچ اجباری توسط طالبان علیه سایر قومیت های افغانستان است.

طالبان و تدام سیاست کوچ اجباری

به هر روی به نظر می رسد تاریخ بار دیگر در حال تکرار است و طالبانِ نوین هم درصدد دولت سازی به گونه ی مطلوبِ خود است و در این مسیر از کوچ اجباری تا قتل و کشتارهای بی رحمانه دریغ نمی کند. با تقویت کنترل طالبان بر افغانستان، بحران آوارگی و بیجاشدگیِ داخلی در مقیاس وسیع در حال بروز است. پیش از ناآرامی های کنونی، حدود ۳٫۵ میلیون نفر پیشتر به طور اجباری در مرزهای کشور آواره شده بودند. برآوردهای اخیر نشان می دهد که ۵۵۰،۰۰۰ نفر دیگر از آغاز سال ۲۰۲۱ آواره شده اند که ۸۰ درصد آنها زن و کودک بوده اند. اما لازم به ذکر است این ارقام به احتمال زیاد میزان فزاینده وضعیت اضطراری رو به رشد را دست کم می گیرند، زیرا برآوردهای فعلی آشفتگی گسترده ای را که پس از سقوط کابل در ۱۵ اوت رخ داد (همچون سیاست های کوچ دادن اجباری در برخی مناطق) را در نظر نمی گیرد. (Funaiole & Yayboke, 2021)

با قدرت گرفتنِ مجددِ طالبان و وادار ساختنِ کوچ اجباری مردم هزاره افغانستان در ولایت دایکندی، تاریخ بار دیگر به وضوح نشان می دهد گروه های قومی اقلیت هیچگاه از تیرِ تبعیض و تعصباتِ قومیتی خلاصی نخواهند داشت. به گفته مختار وفایی در ایندیپندنت فارسی، هزاره ‌ها همه‌ ساله از روزهای ۲۴ و ۲۵ سپتامبر، به عنوان «روزهای سیاه» یاد می‌کنند و امسال همزمان شدنِ کوچ اجباری صدها خانواده در دایکندی با این «روزهای سیاه»، باعث جلب توجه مردمان بیشتری به این رویدادها شده است.

کوچ دادن اجباری مردم به ویژه در آستانه ی آغاز فصل سرد می تواند باعث بروز بحران انسانی از فقر و گرسنگی و افزایش بیجا شدنگان داخلی به صفوف بیش از ۴ میلیون آواره ی داخلی گردد. بدتر شدن اوضاع امنیتی و تسلط قرون وسطایی طالبان بر جامعه، احتمالا افغان های بیشتری را به کوچ دادن اجباری و ترک خانه های خود در روزها و هفته های آینده وادار خواهد کرد.

حمزه واعظی در شبکه اطلاع رسانی افغانستان در همین رابطه چنین بیان کرده است که: ” این گونه رویدادها نشان می دهد که فکر استراتژیکِ طالبانِ امروز، ادامه ی نسخه ی سیاست راهبردی عبدالرحمان خان دیروز است که براصل کوچ اجباری هزاره ها و تصرف سرزمین آن ها استوار بود. برمبنای این سیاست، بسیاری از مناطق ارزگان، دایه، فولاد و اجرستان که بهترین و حاصل خیزترین زمین هارا داشت، از مالکیت و حضور هزاره ها خارج گردید و به قبایل کوچی آنسوی مرز واگذار شد. بدین ترتیب و در فرایند این سیاست، جامعه ی هزاره دچار یک گسست هولناک تاریخی ـ ارضی گردید. “

وی به خوبی اشاره دارد که “سیاست کوچ احباری و جابجایی اقوام، آسان ترین راه برای فروپاشی پتانسیل مقاومت، تضعیف قدرت اجتماعی، انهدام پیوستگی و تشکل سیاسی و سلب مالکیت معنوی برای مشارکت درقدرت سیاسی کانون های بالفعل و بالقوه مدعی قدرت می باشد.”

اما “کوچ اجباری” چیست؟

بر اساس گزارش کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد، مهاجرت اجباری به این صورت تعریف می شود: “انواع زیادی از آوارگی ها یا جابجایی های غیرارادی -چه در مرزهای بین المللی و چه در داخل یک کشور واحد.” اما آوارگی و رنج کسانی که مجبور به ترک خانه ها، جوامع و سرزمین خود شده اند پدیده جدیدی برای افغان ها نیست. می توان گفت کوچ یا مهاجرت اجباری به دو بخش داخلی و خارجی تقسیم می شود که می تواند در بُعد خارجی آن به مقولات پناهندگی و پناهجویی و در بُعد داخلی به بیجاشدگی و آوارگی های داخلی منتهی گردد.

کاستلز (۲۰۰۳) معتقد است “مهاجرت یا کوچ اجباری (Forced migration) -از جمله جریان پناهندگان، پناهجویان، جابجایی داخلی و آوارگی ناشی از توسعه- از نظر حجم و اهمیت سیاسی از زمان پایان جنگ سرد به میزان قابل توجهی افزایش یافته است. این امر به همان اندازه که برای جامعه شناسان مهم است توسعه تحقیقات و تجزیه و تحلیل در مورد مهاجرت اجباری را ضروری می سازد.” اما تبعات کوچ اجباری، آوارگی های تحمیلیِ داخلی و یا خارجی است. آوارگان داخلی افرادی هستند که به دلیل درگیری مسلحانه، خشونت عمومی نقض حقوق بشر یا بلایای طبیعی یا بلایای تحمیل شده از جانب بشر مجبور به ترک خانه خود می شوند، اما همچنان در کشور خود باقی می مانند.

در همین جا لازم است بحثی را در تمایز دو مقوله ی بی جاشدگی/آواردگی و کوچ اجباری باز کرد. پس از سه دهه درگیری مسلحانه، نقض جدی حقوق بشر و خشونت های قومی – علاوه بر بلایای طبیعی مکرر – میلیون ها افغان به عنوان پناهنده و آوارگان آواره شده اند. به طور کلی می توان گفت از سال ۱۹۷۸، افغانستان شاهد شش مرحله اصلی آوارگی اجباری بوده است که در سال ۲۰۰۲ به ۱٫۲ میلیون بیجاشدگان داخلی رسیده است:

۱- (۱۹۷۸-۱۹۸۸؛ آوارگی پس از انقلاب ثور)؛ ۲- (۱۹۸۹-۱۹۹۵؛ آوارگی داخلی و بین المللی؛ آوارگی با خروج نیروهای شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹ آغاز شد، اما در سال ۱۹۹۲ پس از شکست دولت کمونیستی افغانستان شتاب بیشتری گرفت)؛ ۳- (۱۹۹۶-۲۰۰۱؛ بیجاشدگی مجدد داخلی و بین المللی ناشی از رژیم طالبان؛ بیجاشدگیِ ناشی از خشکسالی در سال ۲۰۰۰)؛ ۴- (۲۰۰۱-۲۰۰۲؛ تجدید جابجابیجاشدگی های داخلی و بین المللی در مداخله نظامی، خشونت های ضد پشتون پس از طالبان و بمباران های هوایی نیروهای ائتلاف)؛ ۵- (۲۰۰۲-۲۰۰۴؛ بازگشت گسترده پناهندگان و آوارگان داخلی)؛ ۶- (۲۰۰۴ تا به قدرت رسیدن مجدد طالبان؛ افزایش روزافزون شورش طالبان به ویژه در جنوب، شرق و جنوب شرقی، که بیشتر مناطق پشتون هستند).

لیکن شاید بتوان گفت بینِ روندِ مهاجرت و کوچ اجباری ناشی از شرایطِ تحمیلی با کوچ اجباری ناشی از سیاست های تحمیلیِ حکام و یا دولت های موجود تمایز قائل شد. از یک سو برای کشور جنگ زده ای چون افغانستان روند مهاجرت به اجبارِ ناشی از شرایط نامناسب و ناامنی امری ناگزیر بوده است، لیکن پیش رفتن جریان کوچ و مهاجرت اجباری ناشی از سیاست های داخلی گروه هایی چون طالبان و یا حُکام وقت، مقوله ای متمایز است که به منظور و با هدفِ سوق دادن گروه های قومی خاص در مسیر کانال هایی از تبعیض و به حاشیه رانده شدن و هویت های قومیتی خاص صورت می گیرد.

درواقع، این نوع سیاست در راستای برتری طلبی و هژمون خواهی قوم حاکم در برابر سایر اقوام دورمانده از قدرت هستند. سیاست کوچ اجباری در بلندمدت منجر به حاشیه رفتن سایر اقوام، پراکندگی آنها و دوری از فعالیت های سیاسی و اجتماعی خواهد شد که می تواند معادلات قدرت را به نفع یک گروه تغییر دهد. همچنین این مسئله در ترکیب جمعیتی مردم یک منطقه تاثیرگذار خواهد بود. در حقیقت حضور یک قوم در تمام مناطق کشور و پراکندگی و دوری از سایر اقوام از یکدیگر برای توزیع قدرت وزنه به نفع قوم حاکم تغییر خواهد داد.

به هرروی باید گفت این دست سیاست های هدفمند، برنامه ریزی شده و مغرضانه برای حذف تدریجی یک هویت قومی خاص و کمرنگ ساختنِ نقش و موجودیت آنها از جانب اشخاصی مستبد و یا گروه هایی افراطی در افغانستان، نمونه ی بارزی از تبعیض های قومی-جنسیتی و تلاش برای قطبی سازی قومیت هاست. چالشِ آوارگی داخلی و بی جاشدگی اجباری را می توان در چارچوب نیروها و هنجارهای مختلف و گاهی رقیب، از جمله جهانی شدن در سطح گسترده، جدایی طلبی و تجزیه، خشونت جمعی و ایده های حکمرانی و حاکمیت فردی خاص قرار می دهد لیکن نباید فراموش کرد القا و تحمیل تدریجی این دست سیاست های جدایی طلبانه مقدمه ای بر انقطاع وابستگی های سیاسی اجتماعی و پیوندهای ملی در بین اقوام و اقلیت های یک کشور، و محو الگوهای هویتی در مسیر انسجام و اتحاد است.

همچنین باید گفت نقض آشکار حقوق بشر در چنین مواردی که با نقض حق مالکیت و دارای در وهله اول مواجه خواهد بود؛ خود بسترسازِ چالش هایی چون فقدان حق آزادی عقیده و بیان؛ حق جستجوی آزادانه فرصت های شغلی و مشارکت در فعالیت های اقتصادی؛ حق اجتماعات آزادانه و مشارکت مساوی در امور اجتماعی؛ حق رأی و مشارکت در امور دولتی و عمومی و سایر امکانات در میان آوارگان داخلی و در نتیجه زیر سوال رفتن موجودیت آنها خواهد بود. بدین ترتیب در نهایت، باید گفت که این سیاست منجر به پیامدهای منفی سیاسی، اجتماعی بر پیکره جامعه وارد خواهد کرد که منجر به منزوی شدن سایر اقوام و در ابعاد گسترده تر تخریب روندی از توسعه انسانی خواهد شد.

منابع:

– Funaiole, Matthew P. & Yayboke, Erol, (2021),”Charting Mass Internal Displacement in Afghanistan”, https://www.csis.org/analysis/charting-mass-internal-displacement-afghanistan
– Goodson, Larry P. (2011), “Afghanistan’s Endless War: State Failure, Regional Politics, and the Rise of the Taliban”, University of Washington Press, 279 pages
– Rubin, Barnett, (1996), “Afghanistan: The Forgotten Crisis”, Refugee Survey Quarterly Vol. 15, No

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا