سیاست عبدالرحمانی؛ اضمحلال مالکیت از گیزاب تا پنجشیر
۶ میزان (مهر) ۱۴۰۰ – ۲۸/ ۹/ ۲۰۲۱
عبدالرحمن خانقاه
سیاست کوچ احباری و جابجایی اقوام، آسان ترین راه برای فروپاشی پتانسیل مقاومت، تضعیف قدرت اجتماعی، انهدام پیوستگی و تشکل سیاسی و سلب مالکیت معنوی است.
حمزه واعظی
این روزها به فراوانی، اخبار و تصویرهای دلخراشی از پنجشیر می خوانیم و می بینیم که طالبان مردم این مناطق را مجبور به کوچ اجباری می کنند.
امروز، همچنین در رسانه های مجازی ویدیویی نشر گردید که نشان می داد گروهی از ریش سفیدان منطقه ی “گیزاب” دایکندی ادعا می کردند طا/لبان به اهالی محل، ۹ روز مهلت داده اند که از خانه های شان کوچ نموده منطقه را تخلیه کنند. حاکمان محلی این گروه اخطار داده اند که درصورت سرپیچی از این دستور، تمامی ۳۰۰ خانه ای که دراین منطقه زندگی می کنند، منتظر هرنوع عواقب این سرپیچی باشند.
این گونه رویدادها نشان می دهد که فکر استراتژیکِ طالبانِ امروز، ادامه ی نسخه ی سیاست راهبردی عبدالرحمان خان دیروز است که براصل کوچ اجباری هزاره ها و تصرف سرزمین آن ها استوار بود. برمبنای این سیاست، بسیاری از مناطق ارزگان، دایه، فولاد و اجرستان که بهترین و حاصل خیزترین زمین هارا داشت، از مالکیت و حضور هزاره ها خارج گردید و به قبایل کوچی آنسوی مرز واگذار شد. بدین ترتیب و در فرایند این سیاست، جامعه ی هزاره دچار یک گسست هولناک تاریخی ـ ارضی گردید.
این سیاست راهبردی، از چند بعد، اثرات عمیقی بر حیات سیاسی و زیست جمعی جامعه ی هزاره برجای گذاشت:
۱٫ فروپاشی ساختار قدرت سیاسی خودمختار هزاره ها که برمبنای هسته های مستقل، توسط ملوک محلی و خوانین هزاره رهبری می شد.
۲٫ فروپاشی نهادهای اجتماعی ـ فرهنگی که برمبنای تاسیسات مذهبی مانند مساجد و تکیه خانه ها و نهاد روحانیت و گروههای مرجع اجتماعی استوار بود. این نوع فروپای تا دهه ها پس از سرکوب هزاره ها ادامه یافت.
۳٫ اضمحلال عنصرمالکیت. این عنصر شامل عناصر مالکیت ارضی، مالکیت معنوی مشارکت در قدرت سیاسی، مالکیت بر میراث های تاریخی ـ تمدنی، و مالکیت بر تعلقات ملی می گردید.
۴٫ هویت زدایی فرهنگی ـ تاریخی که براساس جابجایی جغرافیایی و گسل های نسلی طی سده اخیر پدید آمد.
۵٫ فروپاشی روح جمعی، انزوا و حاشیه نشینی ممتد و بسته شدن مسیر مقاومت ها و اعتماد به نفس قومی ـ و بازسازی مجدد تمرکز و توسعه ی سیاسی.
تجربه ی تطبیق این استراتژی در جامعه ی هزاره، این مردم را از لحاظ سیاسی، روحی، اجتماعی و اقتصادی به شدیدترین توقف تاریخی گرفتار نمود و یک قرن، عوارض این توقف در گسست روان جمعی، ناتوانی در بازپروری قدرت اجتماعی و رکود سهمگین در بازسازی سیاسی ـ اقتصادی آن ها برجای ماند.
طالبان، اکنون درآستانه ی چرخه ی تازه ای از دولت سازی هستند. از نظر شکل و ماهیت ساختاری، رژیمِ طالبان شباهت مفهومی ویژه ای با مدل عبدالرحمان خان دارد. عبدالرحمان نیز خود را “امیر” می نامید. کلیدواژه ای که مفهوم ویژه ای از نظر مشروعیت مذهبی، ارزش سیاسی و تغلب قومی در تاریخ زمامداری رهبران پشتون دارد.
بدینرو، ساختار سیاسی برساخته ی امیرعبدالرحمان بر سه عنصرِ: قومیت، خوانش مذهبی متصلب و تمرکزِ تک ساخت استوار بود.
امیرعبدالرحمان، می کوشید درایدئولوژی ملت سازی خود، دولت ـ ملتی بسازد که برمحور مالکیت معنوی ـ موروثی قوم پشتون بر قدرت سیاسی تمرکز و اصالت تاریخی پیدا کند. از لحاظ روش تطبیق پروسه ی دولت ـ ملت سازی هم، او درقامت امیرِآهنین، بر سرکوب خشونت بار، جابجایی جغرافیایی کوچی ها و تصرف اراضی اقوام هزاره توجه و تمرکز ویژه داشت.
طالبان نیز، ازنظر روش و الگوی تطبیق دولت سازی خویش، گُرته برداری ویژه ای از مدل دولت ـ ملت سازی امیر آهنین دارند. سه عنصر مهمِ تصلب مذهبی، زعامت انحصاری رهبران پشتون برقدرت سیاسی و سرکوب اقوام غیر پشتون با توسل بر الگوی نسل کشی، کوچ اجباری، تصرف اراضی و سلب مالکیت معنوی نسبت به حق مشارکت در قدرت، از آشکارترین الگوهای دولت سازی این گروه می باشد.
علاوه بر الگوی تاریخی اندیشه ی دولتسازی عبدالرحمان، طالبان از نظر تیوریک، مانفیست “دویمه سقاوی” را نیز بعنوان راهنمای ایدیولوژی سیاسی و تطبیق هژمونی قومی ـ مذهبی خویش پیش رو دارند.
امروزه پنجشیر، گویی تکرار ارزگان است. مقایسه ی رویداد تاریخی ای که در ارزگان اتفاق افتاد، شباهت معناداری با آنچه در پنجشیر رخ داده، دارد. این مقایسه را می توان در عناصر، تاکتیک ها و روشهایی که در این دو رخداد تبلور یافته، نشانی کرد.
امیرعبدالرحمان خان برای سرکوب هزاره ها از یک تاکتیک هوشمندانه چند بعدی بهره گرفت:
۱٫ فتوای مذهبی ملایان را مبنی بر کفریت هزاره ها بدست آورد و بدین وسیله برخی از اقوام غیرپشتون را هم، با تحریک عرق مذهبی علیه هزاره ها بسیج نمود.
۲٫ بسیاری از رهبران طوایف پشتون را با وعده امتیاز و واگذاری زمین های مردم هزاره، با نیت سیاسی خود همسو نمود و از آن ها لشکر عظیم در برابر این قوم ساخت.
۳٫ برخی از سران و خوانین و متنفذین هزاره را با تطمیع و وعده ی امتیاز با خود همراه نمود و به صفت عوامل نفوذی، توانست در درون مقاومتگران هزاره، شکاف سیاسی و گسست نظامی ایجاد نماید.
در شکستن دژ پنجشیر نیز، طالبان از همان الگوی تاکتیک امیرعبدالرحمان بهره جست: با توجیه دینی مبنی بر یاغی و باغی خواندن مقاومتگران پنجشیر، برخی از گروههای تندرو مذهبی غیرپشتون را علیه این مقاومت بسیج کرده اند. به همین دلیل گفته می شود درپنجشیر از جنگجوی عرب تا طالب فاریابی و رزمنده ی نورستانی و جوان فراهی در صف مبارزه علیه با مقاومتگران پنجشیر حضور یافته اند.
شواهد زیادی وجود دارد که در شکستن صف مقاومتگران، از تاجیک بدخشی تا جنرال جرأت پنجشیری، از درون قوم تاجیک، راهنما و پیشقراول طالبان در پنچشیر گردیده اند.
بنابراین، اکنون سرنوشت پنجشیر و ارزگان گره تاریخی روشنی خورده است. حوادث ارزگان در پنجشیر تکرار می شود و سرنوشت ارزگان اکنون در دایکندی دوباره تجدید می گردد.
سیاست کوچ اجباری، پیش درآمدی برای جایگزینی طوایف کوچی آنسوی مرز ابتدا در گیزو و سپس در یک بازه زمانی طولانی مدت، در پنجشیر خواهد بود.
زمان نشان خواهد داد که اگر رژیم طا/لبان به استقرار داخلی، استمرار سیاسی و استحکام ملی و بین المللی نایل گردد، این سیاست از هرات تا پنجشیر و از تخار تا فاریاب و از غور تا دایکندی گسترش و تطبیق خواهد شد؛
چرا که سیاست کوچ احباری و جابجایی اقوام، آسان ترین راه برای فروپاشی پتانسیل مقاومت، تضعیف قدرت اجتماعی، انهدام پیوستگی و تشکل سیاسی و سلب مالکیت معنوی برای مشارکت درقدرت سیاسی کانون های بالفعل و بالقوه مدعی قدرت می باشد.
شبکه اطلاع رسانی افغانستان
عبدالرحمن خانقاه |عبدالرحمن خانقاه |عبدالرحمن خانقاه |عبدالرحمن خانقاه |عبدالرحمن خانقاه |عبدالرحمن خانقاه |عبدالرحمن خانقاه |عبدالرحمن خانقاه