دختر سید، پسر هزاره؛ عاشقانهای برای تمام فصول: دگردیسی در تعامل هزارهها و سادات
۱۶ آبان۱۴۰۰-۲۰۲۱/۱۱/۶
نویسنده: رضا عطایی
از آنجایی که موضوع یادداشت پیش روی تلازم و پیوندهایی با موضوع “مذهب” در افغانستان دارد، مناسب است که به عنوان مدخل بحث، به بازشناسی و آسیبشناسی یک تصور و تلقی رایج در این زمینه بپردازیم.
این تصور و تلقی رایج، درباره گرهخوردگی دو مفهوم “هزاره” و “شیعه” در افغانستان است به نحوی که به نظر میرسد ذکر هر کدام تداعیکننده مفهوم دیگری نیز میباشد.
به عبارت دیگر چنین به نظر میرسد چنانچه فردی “هزاره” باشد، پیشفرض دیگران از مذهب وی این است که قطع به یقین “شیعهمذهب”، هم است. و چنانچه سخن از “شیعیان افغانستان” در میان باشد اولین تصاویر و تصورات به “قوم هزاره” باز میگردد.در صورتی که تمام هزارههای افغانستان، شیعهمذهب نیستند و بخش قابل توجهی از “هزارههای اهل سنت” و همچنین اقلیتی از “هزارههای اسماعیلی” نیز شامل این کتله قومی میشود.
از سوی دیگر در میان اقوام دیگر نیز زیرمجموعههایی وجود دارد که شیعهمذهب هستند. دو انفجار تروریستی که در ماه اخیر در نمازجمعههای “مساجد شیعیان” در دو ولایت شمالی [قندوز] و جنوبی [قندهار] رخ داد، خود نشان میدهد شیعیان افغانستان، صرفاً درون یک قوم خاص [هزاره] نیستند. چرا که بسیاری از شهدا و جانبازان دو حادثه تروریستی مذکور، غیره هزاره و از سایر اقوام بودند و دیگر اینکه انفجارهای تروریستی در دو ولایتی به وقوع پیوست که هم از لحاظ تراکم جمعیتی و سابقه تاریخی و هم آنچه که در داخل افغانستان متداول است بیرون از مناطق “هزارهجات” یا “هزارستان” بوده است.
گذشته از اینکه، تلقی و تصور رایج از پیوند و تلازم دو مفهوم “هزاره” و “شیعه” به یکدیگر، چه فرصتها و دستاوردهایی برای هزارهها به ارمغان داشته است و یا زمینه و بستر چه چالشها و تهدیدهایی برای هزارهها بوده است؟ که خود موضوع مستقل دیگری است؛ باید پذیرفت که “مذهب”، همواره به عنوان یک عنصر جداناشدنی هویتی در درون جامعه سنتی هزاره حضور داشته است.همین امر سبب شده است تا گروههای منزلتی همچون “روحانیون”، “سادات”، “حاجیان” و “کربلاییها” جایگاه و احترام ویژهای در درون جامعه هزاره داشته باشند.
البته با این تفاوت مهم و اساسی که این امر، موجب شکلگیری “شکافهای اجتماعی” نیز میشود که در یادداشت حاضر قصد تبیین و تحلیل یکی از مهمترین ابعاد این شکاف اجتماعی را داریم که در موضوع ازدواج “دختر سید” و “پسر هزاره” نمایان میباشد.
شایان ذکر است که شکافهای اجتماعی در واقع تعریف کنندهی “نقاط تفاوت و افتراق” افراد و گروههای گوناگون یک جامعه و همچنین نشاندهنده جایگاه افراد در “قشربندی اجتماعی” میباشد.
کاملاً بدیهی میباشد که روابط و تعامل بخشهای گوناگون جامعه با یکدیگر، به میزان قابل توجهی بر اساس این “شکافها” تنظیم و تعریف میشود.
به طور مثال “جنسیت” یا “سن” متغیرهای اجتماعی هستند که در شکلگیری “شکافهای اجتماعی” موثرند و جامعه را به دو گروه زنان در برابر مردان و دو گروه جوانان در برابر میانسالان و کهنسالان تقسیم میکنند و به دلیل همین تفاوتها در سن و جنسیت، سطحی از تعارض در انتخابهای آنها و ارزشهایی که دارند و همچنین خواستهها و مطالباتی که در اولویت میدانند، به وجود میآید.
“سادات” به علت انتساب به خاندان نبوت از مقبولیت و محبوبیت خاصی در میان “هزارهها” برخوردارند. با این حال نحوه تعامل هزارهها و سادات دارای یک فراز و فرودی از “شکافهای اجتماعی” بوده است که اگرچه عناصر پیونددهنده فراوانی میانشان وجود دارد اما از سوی دیگر، عوامل افتراق هم آنچنان بینشان کمرنگ نیست. شاید سر و صداهایی که سالهای اخیر درباره “استقلالطلبی قومی سادات” در افکار عمومی و فضای مجازی، گرد و خاکهای زیادی به وجود آورد، مهمترین مصداق نزدیکی و دوری تعامل دوسویه هزارهها و سادات باشد.
در چند دهه اخیر عواملی سبب شد که نسبت به جایگاه سادات در جامعه هزاره و همچنین به طور کلی در تعامل هزارهها و سادات اگر نگوییم انتقادات جدی و اساسی پدید آمد، حداقل پالسها و تلنگرهایی یا به تعبیر دیگر نوعی دگردیسی در نحوه تعامل هزارهها و سادات به وجود آمد.
هزارهها که در “خاطرهجمعی” و “حافظه تاریخی” خویش، سرگذشت و خاطراتی مملو از محدودیت و محرومیت قومی را به همراه دارند و بازیابی و بازخوانی تاریخشان نیز عمدتاً همواره بر همین خاطرات “زخمآلود” استوار است در تاریخ چند دهه اخیر معاصر از یک طرف به یک بازیابی و “احیای هویت” سیاسی و اجتماعی رسیدند و از سوی دیگر رونق مباحث مرسوم به “نواندیشی دینی_مذهبی” نیز مسائل و موضوعاتی را در خصوص تعامل هزارهها و سادات به وجود آورد.
جنگهای داخلی افغانستان و حزبگرایی و گروهگرایی ناشی از آن و همچنین فرصت “مهاجرت” _به خصوص مهاجرت به ایران_ شرایط و بستر این امر را بیشتر فراهم ساخت تا بحثها و جنجالها، بلکه شبهنزاعها و دعواهای فراوانی _آن هم بیشتر در میان برخی از سرآمدان علم و فضل حوزوی هزاره و سادات_ دربگیرد.
البته فارغ از نحوه و چگونگی دیالوگ طرفین، انتقادات و مباحث هر کدام در بسیاری از موارد تنها یک سری مباحث سطحی و واکنش احساسی صرف نبوده، بلکه موضوعات عمیقی همچون “تبارشناسی” هرکدام نیز زیر سوال میرفت که موضوع این یادداشت نیست.
تجلی این دگردیسی در تعامل هزارهها و سادات را در موضوع استقلال قومیتی سادات که چند ساله اخیر آب و تاب خاصی داشت به وضوح میتوان مشاهده کرد.
برخورداری سادات از جایگاه ویژه مذهبی_معنوی در جامعه هزاره منجر بر این شد که سادات در یک استیلای کاملا فرهنگی نسبت به هزارهها قرار بگیرند و سادات همواره یک نگاه بالا به پایین نسبت به هزارهها داشته باشند. البته میزان و کیفیت آن به نسبت شرایط و افراد و حتی مناطق مختلف متفاوت بوده است.
تحلیل این تعامل و نحوه نگاه فرادست و فرودست را در واکنش یکی شخصیتهای مطرح سیاسی_اجتماعی معاصر سادات در مورد انتشار رساله توضیحالمسائل مرجع فقید، حضرت آیتالله العظمی محقق کابلی (ره) به وضوح مشاهده نمود که در اوج جنگهای داخلی که برای اولینبار شیعیان افغانستان توانستند در امر خطیر مرجعیت نوعی “استقلال مذهبی” پیدا کنند، آن شخص گفته بود که؛ «اگر هزارهها مرجع تقلید هم شوند ما از آنها تقلید نخواهیم کرد چرا که آنها را “اولاد چنگیز” میدانیم».
به نظر میرسد موضوع ازدواج دختر سید با پسر هزاره یکی از نقاط اوج این شکاف اجتماعی باشد. شاید باورش قدری سخت به نظر بیاید اما خود این “سوال” که «آیا پسر هزاره میتواند با دختر سید ازدواج کند؟!» در میان بسیاری از سادات مناطق مرکزی دیگر به یک “استفهام انکاری” تبدیل شده است. [از آنجایی که ادب نگارش مانع میشود جوابها و تعابیری که سادات در واکنش به این موضوع داشتهاند، ذکر نمیشود]
شاید بسیاری از خوانندگان، نویسنده را متهم کنند که از مقوله ازدواج در راستای تبیین شکافهای اجتماعی میان هزارهها و سادات، “استفاده ابزاری” نموده است؛ در حالیکه عشق و ازدواج امر مقدسی است که حتی به باور نویسنده هم، قوم و مذهب بلکه فراتر از آن، ملیت هم نمیشناسد.
در صورتی که باور نویسنده بر این است که تامل و تحلیل بر روی این موضوع خاص برای فهم و تبیین تعامل هزارهها و سادات و همچنین ریشهشناسی شکافهای اجتماعی، بهترین “سوژه اجتماعی” میباشد و نه تنها هیچگونه نگاه استفاده ابزاری بدان نشده است بلکه به عنوان یک “واقعیت اجتماعی” جامعه مورد پرداخت و پردازش قرار گرفته است.
مسلم است هر پدری برای خواستگار دخترش ملاکها و معیارهایی دارد که در صورت عدم احراز آنها، حق دارد که اجازه وصلت و ازدواج را ندهد و این امر کاملا هم عقلانی است. اما وقتی که در جامعه ممناعت از ازدواج دختر سید با پسر هزاره صرفا به خاطر “هزارهبودن” میشود، اینجا تنها یک مسأله شخصی نیست که به راحتی از کنار آن بخواهیم عبور کنیم بلکه این امر حاکی از شکاف اجتماعی است که نیاز به بررسی و تحلیل دارد که چرا پدر دختر سید در واکنش به خواستگار پسر هزاره بگوید؛ «من به اوغان و اوزبک دختر میدهم اما به هزاره نه» و یا «من این لکه ننگ را چگونه از دامنم پاک کنم که دخترم عاشق یک پسر هزاره شده» و فراوان واکنشهای دیگر که ادب مانع از ذکر آنها میشود.
“سید احمد مدقق” که از نویسندگان و داستاننویسان موفق مهاجر افغانستانی در ایران است در داستان “شکردخت” در مجموعه داستان “دختر ترکستانی” که به تازگی منتشر شده است به خوبی این شکاف اجتماعی میان هزارهها و سادات را در قالب یک “داستان کوتاه” توصیف و تصویرپردازی نموده است.
در جایی از داستان از زبان “شاه عصمتالله” پدر “شکردخت” که پسر هزارهای به خواستگاری دخترش آمده میخوانیم که:
«از همان اول گفتم که رسم و رواج نداریم دختر به غیر سید بدهیم. از صد جای خود آیه و قرآن خواند که چه کسی گفته حرام است؟ خدا گفته حرام است؟ مجتهد گفته حرام است؟ گفتم جناب شیخ! حرفت منقول! گپ و سخنت به جای؛ ولی ما رسم و رواج نداریم»
در ادامه داستان از زبان خواستگار که یک پسر هزاره است چنین میخوانیم که:
«این رسم و رواجهای غلط را فقط ما افغانیها داریم. کی گفته دختر سید به غیر سید حرامه؟ حتی نظر دخترت را پرسان هم نکردی. فکر نمیکنم ایشان مثل شما فکر کنند»
آخرین صفحه داستان “شکردخت” با جملات مهمی تمام میشود و آن زمانی است که دیگر مراسم خواستگاری بهم خورده و خانواده پسر هزاره از خانه شاه عصمتالله رفتهاند و با توصیف حال شاه عصمتالله بهتر میتوان، نوع نگاه سید را به موضوع “ازدواج دختر سید و پسر هزاره” را تحلیل نمود؛
«بعد از رفتن مهمانها یک سیلی به دهان مادر بچهها زده بود. شاید کمی از حد گذرانده بود؛ ولی مطمئن بود که اشتباه نکرده. بعد از آن همه “بیحرمتی” اگر دست و پایی را نشکانده بود خانهاش آباد»
ناگفته مشخص است که این مسأله هیچگونه توجیه شرعی و فقهی ندارد که حرمت و ممنوعیتی برای ازدواج دختر سید با پسر غیر سید قائل شده باشد چرا که این امر هیچگونه سنخیتی با مضامین و معارف اسلامی ندارد. بلکه همانطور ذکر شد موضوع کاملا یک موضوع شکاف اجتماعی و برخاسته از شکافهای هویتی است که در آن نحوه تعامل بر اساس موضع فرادست و فرودست شکل گرفته است.
نویسنده بر این امر با نگاه مثبت مینگرد،. چرا که در تعامل اجتماعی هر فرد تا از پایگاه اجتماعی مشخص و برابر با دیگری وارد تعامل نشود، آن تعامل سرشت و سرنوشت سازگار و مناسبی نخواهد داشت. از همین روی موضوع “استقلال قومیتی” سادات نیز از نگاه نویسنده امری مطلوب تحلیل میشود.