سر تیتر خبرهانخستین خبرهایادداشت ها

طالبان، جبهه مقاومت و معمای صلح در افغانستان

۲۳ قوس (آذر) ۱۴۰۰ – ۱۴/ ۱۲/ ۲۰۲۱

شیر احمد سعیدی

تحولات دراماتیک در افغانستان، سقوط نظام جمهوریت، به قدرت رسیدن دوباره طالبان، شکل‌گیری جبهه مقاومت به رهبری احمد مسعود، حملات گسترده داعش، فقر و گرسنگی، بلوکه شدن ذخایر بانک مرکزی افغانستان، قتل، ترور و کشتارهای نظامیان پیشین، مداخلات گسترده پاکستان در مسائل داخلی و سیاست خارجی افغانستان، صلح در افغانستان را پیچیده کرده و احتمال تداوم جنگ و نزاع را برای سال‌های آینده بیشتر کرده است.

آنچه می‌تواند صلح را در افغانستان حداقل در سطح فیزیکی نهادینه کند، تفاهم با جبهه مقاومت و ایجاد یک نظام همه‌شمول در چارچوب‌های مدرن و قابل‌قبول همه طرف‌های درگیر است؛ این نوشته بر آن است تا چگونگی رسیدن به یک گفتمان ملی صلح را به بررسی بگیرد و راه‌های ممکن برای رسیدن به یک صلح پایدار را در سطح ملی و منطقه ‏ای مطرح کند، بدیهی است که بحث صلح ابعاد گسترده و پیچیده‌ای دارد که در این مقال نمی‌گنجد، اما توسعه ادبیات صلح می‌تواند راهگشایی باشد برای طرف‌های ذی‌دخل در مسئله جنگ و صلح افغانستان و سمت دهی افکار عامه برای شکل‌گیری ثبات سیاسی در کشور تا در صورت ممکن و اگر انگیزه‌ای برای گفتمان ملی صلح وجود داشته باشد، با ترویج ادبیات صلح‌طلبی به بار بنشیند.

با مروری بر ادبیات گذشته و عوامل نزاع و جنگ در افغانستان، به‌راحتی می‌توان درک کرد که اولین عامل و اساسی‌ترین عامل تداوم جنگ در افغانستان عدم حضور عادلانه تمام اقوام ساکن در این کشور در ساختارهای سیاسی، اداری، نظام عدلی و قضایی کشور است؛ عامل دوم در تداوم جنگ موقعیت ژئوپلیتیکی افغانستان در منطقه و عدم درک درست از شرایط ژئوپلیتیکی افغانستان است که در مناسبات سیاسی و اقتصادی با همسایگان و جهان بتوان از این وضعیت جغرافیایی استفاده کرد، نکته مهم در این خصوص درک وضع موجود در سیاست و اقتصاد منطقه و جهان است که بر اساس آن سیاست‌گذاری‌های لازم صورت گیرد؛ عامل سوم، ساختار سیاسی واداری افغانستان است که پس از حاکمیت استبدادی عبدالرحمن خان، ساختار مرکز محور، همیشه به حاکمان و شاهان افغانستان این فرصت را مساعد کرده است که از قدرت مطلقشان در حوزه مدیریتی کشور استفاده کنند، این امر در یک سده اخیر به شکل نادرست و غیرعادلانه اعمال شده و نظم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را نتوانسته فراهم کند و زمزمه‌های عدم تمرکز قدرت و ساختارهای غیرمتمرکز را شدیداً نادیده گرفته است؛ این در حالی است که بسیاری از کشورهای جهآن‌که شرایط قومی و زبانی مشابهی همچون افغانستان دارند تلاش کرده‌اند تا برای ایجاد ثبات و نظم به ساختارهای اداری فدرال و غیرمتمرکز رو بیاورند.

عوامل دیگری همچون سنتی بودن جامعه، فقر و بی‌سوادی، صعب‌العبور بودن راه‌های مواصلاتی و محدود بودن حمل‌ونقل از شمال به جنوب و بالعکس، از شرق به غرب و بالعکس آن، داشتن تعریف‌های به‌شدت سنتی از دین که باسنت‌های محلی گروه خورده است، نیز در تداوم جنگ و نزاع در افغانستان نقش جدی و اساسی داشته‌اند.

۱- حضور عادلانه اقوام در قدرت سیاسی

بحث قوم در جهان امروز در داخل ساختارهای ملی تعریف‌شده است، روایت‌های دولت – ملت، روایت ملت‌سازی و ملی سازی نمادها و فرهنگ‏ها در بسیاری از کشورهای جهان و حتی همسایگان افغانستان به مرحله بلوغ رسیده و کشورها با استفاده از این فرصت به دنبال توسعه هویت ملی، هویت سیاسی، توسعه اقتصادی و مشارکت در گفتمان‌های منطقه‌ای و جهانی هستند. در افغانستان این انگاره‌های فکری و ذهنی هنوز تبدیل به یک گفتمان ملی نشده و خورده هویت‌های قومی همچنان درصدد حذف یکدیگرند، این دستورالعمل حذف، از زبان تا مذهب، قوم، سنت‌های محلی، نمادهای محلی، فرهنگ‌های محلی، حوزه اقتصادی، سیاسی، رسانه و حتی تجارت ادامه دارد.

شکل‌گیری جبهه مقاومت را نیز خارج از این گفتمان نمی‏توان تصور کرد، داعیه اساسی جبهه مقاومت نیز در این راستا شکل‌گرفته است که تقسیم عادلانه قدرت برای اقوام در افغانستان می‌تواند راه را به سمت یک گفتمان ملی برای صلح باز کند. به نظر می‏رسد که گروه طالبان و امارت اسلامی که اکنون سکان‌دار قدرت در کابل هستند با توجه به مبارزات و پیشینه جنگ و جهاد طی ۲ دهه گذشته علیه حضور ایالات‌متحده در افغانستان، به این مهم کمتر توجه دارند و تا زمانی که بحث تقسیم عادلانه قدرت در دستور کار قرار نگیرد، امیدها برای شکل‌گیری یک گفتمان ملی برای صلح همچنان کمرنگ است.

۲- ژئوپلیتیک افغانستان

تاریخ افغانستان شاهد جنگ‌های بی‌شمار و طولانی است؛ دست‌کم طی یک سده گذشته افغانستان شاهد سقوط حداقل ده نظام حاکم بوده است، این سقوط در کنار آن‌که یک سقوط سیاسی بوده، نظم اقتصادی، اجتماعی، جمعیتی و فرهنگی را در این کشور جنگ‌دیده زیرورو کرده است، سقوط نظام شاهی، جمهوریت داوود، نظام‌های مشروطه، نظام‌های متمایل به بلوک شوروی، جمهوریت تحت‌الحمایه ایالات‌متحده، هرکدام به‌نوبه خود، نظم اقتصادی و اجتماعی را نیز به لبه نابودی کشانده و موجی از مهاجرت‌های گسترده را ایجاد کرده است که معمولاً بار سنگین این مهاجرت‌ها را همسایگان افغانستان به دوش کشیده‌اند. آنچه در این خصوص می‌تواند حلال مشکل باشد، شناخت عمیق و دقیق از ساختار و جایگاه ژئوپلیتیکی افغانستان است، افغانستان در منطقه جنوب غرب آسیا و محل تلاقی آسیایی مرکزی و جنوبی، کریدور چین- جمهوری اسلامی ایران و چهارراه مواصلاتی این منطقه است.

با توجه به سیاست‌های منطقه‌ای کشورها، این موقعیت ژئوپلیتیکی افغانستان می‌تواند موجب توسعه و پیشرفت اقتصادی و یا هم مرکزی برای درگیری‌های سیاسی و نظامی باشد، دست‏کم طی ۴ دهه گذشته رهبران افغانستانی نتوانسته‌اند منافع کشورهای منطقه و جهان را درک کنند و با توجه به منافع آن‌ها، از جایگاه ویژه افغانستان به منافع ملی و منافع منطقه‏ ای بهره ببرند که این امر منجر به حمایت‌های گروه‌های شورشی داخلی شده و حاکمیت را به چالش کشیده است. حمایت از گروه‌های نیابتی و راه‌اندازی جنگ‌های نیابتی در افغانستان، یکی از دلایل اساسی ادامه بحران، جنگ و منازعه در این کشور است که مسئولیت اساسی و عمده آن به رهبران ملی این کشور برمی‌گردد. جایگاه ژئوپلیتیکی افغانستان پتانسیل توأمان، تبدیل‌شدن به یک منطقه کریدوری – اقتصادی و بحران و منازعه را در خود دارد، آنچه در این راستا تعیین‌کننده است، درک دقیق از منافع اقتصادی- سیاسی همسایگان و کشورهای منطقه است که در یک سده اخیر سیاست افغانستان، شکل نگرفته است.

حضور طالبان در پاکستان طی ۲ دهه اخیر، تمویل و حمایت آن‌ها در چارچوب‌های نظامی و شبه‌نظامی پاکستان، حضور جبهه مقاومت در تاجیکستان و گسترش رویکرد نظامی در مقابل امارت اسلامی، حضور گروه‌های مجاهدین در پاکستان برای براندازی نظام‌های کمونیستی و جمهوریت داوود، بخش عمده و اساسی این جایگاه ژئوپلیتیکی افغانستان و فرایندهای ناشی از عدم درک درست از این موقعیت است. بنا براین تا زمانی که رهبران افغانستانی به منافع منطقه ‏ای، حساسیت‌های همسایگان و ساختارهای امنیتی منطقه نپردازند و تعریف واضحی از این رویکردها ایجاد نکنند، منازعه و جنگ در افغانستان می‌تواند تا مدت‌های مدیدی تداوم پیدا کند.

۳- ساختار متمرکز/غیرمتمرکز

یکی از عوامل اساسی تداوم منازعه و جنگ در افغانستان ساختار متمرکز سیاسی است، ۲ دهه حکومت به رهبری حامد کرزی و آقای غنی که می‌توانست فرصت‌های زیادی را برای مردم افغانستان ایجاد کند و با حمایت‌های گسترده مالی و نظامی جهان این کشور را به یک واحد باثبات سیاسی و اقتصادی در منطقه تبدیل کند در اثر زیاده‌خواهی‌ها و فساد مالی و سیاسی به یکی از ورشکسته‌ترین کشور جهان مبدل کرد. حامد کرزی برای بیش از یک دهه حکومت‌داری تنها دستاوردی قابل‌ملاحظه‌ای که داشت فریب آرام رهبران سیاسی و معامله‌های ننگین با رهبران قومی بود که با پرداخت مبالغ سنگین به این رهبران توانست دوره حاکمیت یک دوره موقت و دو دوره ریاست جمهوری را بگذراند. روایت‌های متعددی در گزارش‌های تحقیقی و خاطرات رهبران جهان وجود دارد که نشان می‏دهد، تمامی تلاش‌های کرزی در راستای تضعیف احزاب، اقوام و داعیه‌های روشنگری متمرکز بوده است، استفاده از بودجه‌های کمکی برای توسعه افغانستان در راستای لابی‌گری قومی، راه‌اندازی اختلافات درون‌حزبی و قومی با استفاده از پول‌های کمک‏های خارجی، ترور رهبران سیاسی و نظامی یکی از اساسی‌ترین برنامه‌های ۲ دوره ریاست جمهوری کرزی است.

این‌همه توانمندی و قدرت اجرایی برای یک رهبری فقط می‌تواند از دل یک ساختار به‌شدت متمرکز بیرون شود، هرچند ظاهر نظام در افغانستان شبیه به جمهوریت بود، اما رفتار و قدرت تصمیم‌گیری بیشتر به یک شاه مستبدمی ما نیست تا یک رهبر نظام جمهوری، در واقع عنصر گمشده در دوره رهبری حامد کرزی همان جمهوریت بود. قدرتی که یک ساختار متمرکز به یک رهبر می‏دهد به‌راحتی می‌تواند مورد سو استفاده قرار گیرد و به‌ قول‌ معروف هر آدم منصفی را به بیراهه سوق دهد؛ این امر در دوره آقای غنی چند برابر شد، غنی با استفاده از این صلاحیت‌ها تا آخرین توان تلاش کرد که ساختار دولت را از حضور منتقدین خالی کند، او بدون هیچ مماشاتی، به روی یکی از روشنگرترین گروه‌های سیاسی آتش گشود، جنبش رستاخیز را به گلوله بست و جنبش روشنایی را در تبانی با گروه‌های تبهکار به گلوله بست. نقد اجتماعی را نادیده گرفت و حوزه روشنگری را به‌شدت به حاشیه راند، تصمیم‌گیری‌های ناسنجیده و ابن‌الوقت، ایجاد گروه کاری به‌شدت فاسد، نفوذ در ساختارهای مالی و نظامی کشور با استفاده از صلاحیت‌های رهبری، به حاشیه راندن داعیه‌های غیرخودی و تلاش برای حداکثر سازی قدرت، غنی را در جایگاهی قرارداد که به ببر کاغذی می ما نیست که هیچ‌کسی را یارای نزدیک شدن به او نبود.

تجربه هرکدام از رهبران دو دهه اخیر، نیروهای اجتماعی و فرهنگی و جامعه مدنی افغانستان را بر آن داشت تا صدای تک‌محوری را در بوته نقد قرار دهند و بحث غیرمتمرکز سازی نظام را مطرح کنند، نظام‌های غیرمتمرکز اعم از ساختارهای فدرال و غیر فدرال این فرصت را به اقوام و گروه‌های دیگر می‏دهد تا برای تعیین سرنوشتشان در ساختارهای محلی تصمیم‌گیری کنند و هویت ملی را از دریچه این ساختار تعریف کنند.

صلح افغانستان تا حد زیادی بسته نوع ساختار اداری و سیاسی است، به نظر می‏رسد که تعدد زبان و اقوام در افغانستان مستلزم ایجاد ساختارهای غیرمتمرکز باشد تا هیچ گروه و قومی احساس عدم حضور در قدرت را نداشته باشد و تمامی گروه‌ها و اقوام و زبان‌های ساکن در این کشور بتوانند برای خود حکمران‌های محلی در سطح ولایت‌ها و شهرداری‌ها و زون‌های منطقه‌ای، انتخاب کنند، این تقسیم افقی قدرت در کنار جلوگیری از ثقل قدرت در مرکز، فرصت‌های توسعه و تحول را در پیرامون مرکز ایجاد می‌کند تا گروه‌های سیاسی و قومی بتوانند از مسیر فرصت‌های ایجادشده جایگاه ملی‌شان را تعریف کنند. نمونه‌های فراوانی در سطح جهان وجود دارد که با استفاده از تجربیات و حافظه تاریخی بشر و برای همدیگر پذیری وزندگی عادلانه در یک جغرافیای واحد و آزاد ادامه حیات دهند.

نتیجه‌گیری

با توجه به شرایط موجود در افغانستان و قدرت گیری جبهه مقاومت به نظر می‏رسد که شکل‌گیری گفتمان ملی صلح در چارچوب یک محور ملی و اصلاح ساختار قدرت قومی، ساختار اداری و رهبری و درک مناسبات ژئوپلیتیکی افغانستان نهفته باشد، بدیهی است که رویکرد تک‌محور طالبان تحت عنوان امارت اسلامی افغانستان و جبهه مقاومت با داعیه‌های مطرح‌شده در ابیات رسانه ‏ای به معنای تداوم جنگ و منازعه خواهد بود و این منازعه پتانسیل تداوم را تا دهه‌های آینده دارد.

بدین ملحوظ، شکل‌گیری یک ساختار عادلانه قدرت و ایجاد یک شورای واقعی صلح برای محو جنگ و اختلافات قومی و زبانی و در دستور کار قرار گرفتن حل منازعات قومی، زبانی، سیاسی و قدرت، سهم اساسی در امحای جنگ خواهد داشت و تا زمانی که طرف‌های دخیل در منازعه به این فهم نزدیک نشوند امیدها برای یک افغانستان باثبات تا دهه‌های آینده همچنان در حد یک آرزو باقی خواهد ماند.

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا