سر تیتر خبرهامجلهنخستین خبرهایادداشت ها

آخرین نفس هایِ حیات خاندان سدوزایی در میانه نزاع سرداران محمدزایی(۷)

۲۷ بهمن(دلو)۱۴۰۰-۲۰۲۲/۲/۱۶

حذف کامل سدوزایی ها نخستین گام برای رسیدن به قدرت

خاندان سدوزایی با نابینا ساختن فتح خان وزیر پرنفوذ و پر قدرت خود که از خاندان محمدزایی بود در کنار ضعف حکومت داری، خود را در سراشیبی سقوط قرار دادند. چنانکه بعداز آن این خاندان بیشتر از قبل دچار فترت و سستی شدند و به موازات آن آتش درگیری میان برادران وزیر فتح خان بالا گرفت چنانکه افغانستان را تا چند سال از ایجاد آرامش نسبی دور کرد. در همین رابطه باید گفت که با تکیه بر احتمالات و گمانه زنی های برخی مورخان، به منظور برچیدن سفرۀ خاندان سدوزائی میان دو برادر یعنی محمد عظیم خان و دوست محمد خان طرح ریزی و دسیسه چینی هایی صورت می گرفت. بدین ترتیب با وجود اختلافات گاه و بیگاه، هدف اولیه برای برچیدن خاندان سدوزایی، آنها را به همراهی سوق می داد. آنگونه که فیض محمد کاتب در پی سرنگونی سلطنت شاه محمود مطرح کرده است، سردار محمد عظیم که با نامه ای از شاه شجاع دعوت کرده بود از لودهیانه بیاید و پیشاور را فتح کند، درست زمانی که شاه شجاع آماده ترک لودهیانه بود، سردار دوست محمد خان که تا کنون در قلعه ای در کوه ماران نگه داشته شده بود را، آزاد می کند. او ابتدا دوست محمد خان را با سردار یار محمد خان و نیرویی متشکل از ۴۰۰۰ سرباز جنگی ابتدا به پیشاور و سپس به کابل فرستاد. آنها پیشاور را اشغال کردند و چون در این زمان هنوز اثری از شاه شجاع نبود، شاهزاده ایوب شاه را تاجگذاری کرده و در پیشاور بر تخت سلطنت نشاندند. باوجود آنکه سردار محمد عظیم خان به سوی پیشاور حرکت می کرد، درست زمانی که شاه شجاع وارد دیره اسماعیل خان شد، قاصدی از سمت حافظ احمد خان سدوزائی، والی لیه Lahiyah) (با آوردن هدایایی فاخر وارد شد. شاه نیز ردایی تشریفاتی به رسول پوشانید و سپس ردای دیگری را با او نزد والی لیه فرستاد. سپس شاه شجاع از دیره اسماعیل خان به پیشاور رفت و شاه ایوب که قدرت مخالفت با او نداشت شهر را ترک کرد و به قلمروهای طایفه یوسف زی گریخت. شاه شجاع بدون هیچ مانعی وارد پیشاور شد و خود را مستقر کرد. شاه ایوب از قلمرو یوسف زی سرانجام به سمت سردار محمد عظیم خان رفت و او را در جریان ماجرا قرار داد و درخواست زیر را به وی ارائه کرد:

 «من به واسطه اعمال نفوذ و مساعی جمیله برادران شما، خود را به عنوان پادشاه اعلام کرده بودم، اما اکنون که شاه شجاع در پیشاور است و پرچم های حکومت خود را برافراشته است، امیدوارم با کمک و قدرت شما، این عنوان برای مدت زیادی برای او باقی نماند. » (Katib,1331: 210). پس از آن سردار محمد عظیم خان شاه ایوب را از حمایت و الطاف خود اطمینان داد و با او به سوی پیشاور رفت. هنگامی که به شاه آباد رسید، سه تن از افراد مورد اعتماد خود را با پیامی به سمت شاه شجاع فرستاد و از شاه خواست که او را به تنهایی و به دور از اطرافیانش ملاقات کند؛ زیرا او نگران امنیت خود بود. شاه شجاع این درخواست را خطرناک تلقی کرد و در همان شب نیرویی از پیشاور گرفت و در تهکال اردو زد تا نیت محمد عظیم را بسنجد. اگر نیت محمد عظیم صادق و مخلصانه بود آمده و اطاعت خود را اعلام می کرد. اگر نه، نشان می‌ داد که او با شاه سر دشمنی دارد. بدین ترتیب نامه ای برای سردار محمد عظیم خان نوشت اما او پاسخی نداده و در عوض تعدادی نیروهای پیاده نظام محلی را به فرماندهی میرآخور ولی فرستاد. شاه شجاع پس از فرستادن نامه خود، پیشاور را به مقصد تهکال ترک کرد و در باغ علی مردان با سپاهیان اعزامی سردار درگیر شد. بدون هیچ مذاکره مقدماتی، نبرد آغاز شد و میرآخور فورا با گلوله توپ کشته شد. در اوج جنگ، آتش سوزی در مهمات شاه شجاع رخ داد و ۲۰۰ نفر از پیاده نظام او کشته شدند. نیروهای سردار محمد عظیم خان از این امر دل و جرات بیشتری یافته و مردان شاه شجاع را سرکوب کردند. سواره نظام سردار محمد عظیم خان حمله کردند و مهمات و سلاح های شاه را به دست گرفتند. شاه توانست تا دامنه کوه های خیبر مبارزه کند و از تعقیب کنندگان خود بگریزد و به دره خیبر برسد. سردار محمد عظیم خان سپس وارد پیشاور شد و آن را اشغال کرد. به مدت دو ماه، زمانی که شاه در دره خیبر بود، سردار برای او پیام هایی فرستاد و از او دعوت کرد که به پیشاور بیاید و سپس به دیره جات برگردد. اما شاه دیگر به او اعتماد نکرد و در نهایت به صلاحدید خود به دیره اسماعیل خان رفت. در آنجا مقدار قابل توجهی هدایا از طرف حافظ احمدخان دریافت کرد. سپس به شکارپور رفتد و در آنجا اقامت گزید. پیش از این گفته شد که چگونه سردار دوست محمد خان و برادرش سردار یار محمد خان پس از نشاندن شاهزاده ایوب بر تاج و تخت در پیشاور، برای فتح کابل به راه افتادند (Katib, 1331:211).

سلطنت ایوب شاه در میانه درگیری برادران وزیر

پیش از ایوب شاه از ۱۸۱۸تا ۱۸۱۹ سلطان علی شاه که فرد مورد نظر دوست محمد خان بود سطلنت کرد. سلطان علی شاه پسر دیگر تیمورشاه بود. ایوب شاه نیز یکی دیگر از پسران تیمور شاه بود که سلطانعلی شاه را از سلطنت خلع کرد. اما طبق روایتِ سعید فیضی، در اوایل سال ۱۸۱۹ سردار محمد عظیم خان در حالی که ایوب شاه چون محبوسی محترم به نام پادشاه در اختیار او بود، وارد کابل شد و از همان تاریخ به بعد کشور پهناور افغانستان در سراشیبی سقوط و اضمحلال قرار گرفت. سردار محمد عظیم خان که ایوب شاه راه چون مرغی در قفس نگاه داشته و خود زمام امور را به دست گرفته بود، مملکت را چون ملک موروثی پدر میان برادران چنین تقسیم کرده بودند: قندهار در ملکیت سردار پردل خان و برادرانش، پیشاور به سردار عطا محمد خان و برادرانش، کشمیر به نواب عبدالجبار خان و غزنی با اعطای توپ به سردار دوست محمد خان و کوهستان به سردارامیرمحمد خان مرحمت گردید. نواب اسد خان و نواب صمد خان  با سردار عظیم خان در کابل اقامت گزیدند؛ ولی از آنجا که با عطش سیری ناپذیر ثروت و قدرت به هیچ تعهدی پایبند نبودند، لذا همیشه در میانشان نزاع و جنگ و خصومت ها جریان داشت و مخصوصا دوست محمد خان در ایجاد نفاق و ناارامی و ایجاد اختلافات بیشتر میان برادران نقش بیشتری داشت. تا آنجا که همه برادران متفقا درصدد قتل وی برآمدند. ولی او با حیله و نیرنگ های فراوان همه برادران را به نوعی سر به نیست کرد و باقیمانده را در انقیاد خود درآورده و به امارت کابل رسید. در چنین دورانی که برادران برای رسیدن به منفعت های بیشتر به جان هم افتاده بودند، رنجیت سینگ موقعیت را مغتنم شمرد و به اشغال ولایت های مهم در سرزمین های شرقی افغانستان پرداخت؛ مناطقی که دیگر به این کشور بازنگشتند (Faizi, 2011:130-131).

از آنجایی که برادران فتح خان از این امر آگاهی داشتند که با ورود شاه شجاع به افغانستان، بساط قدرت نمایی و حکمرانی آنها نیز برخواهد افتاد، محمد عظیم خان از همه برادران خواست تا برای طرد دشمن مشترکشان که شاه شجاع بود متحد گردیده و با وی یک جا به سند بروند و همه آنها به این خواست جواب مثبت داده و با شاه ایوب محترمشان جانب سند رهسپار شدند. بر اساس تبانی ای که پیشتر میان دوست محمدخان و سردار محمد عظیم خان به عمل آمده بود، دوست محمد خان پیش از آنکه بر اساس تعهدی که با محمد عظیم خان نموده و بایست از کابل خارج میشد، روزی با سلطان علی که دوست محمد خان او را به سلطنت رسانده و خود وزارت را به دست گرفته بود؛ گفت برای آنکه سلطنت او پایدار بماند باید شاه ایوب را بکشد ولی سلطان علی از ارتکاب این جنایت به شدت عصبانی شد و او را از اتاق خود خارج کرد. سردار محمد عظیم خان با اطلاع از این موضوع درحالی که شاهزاده ایوب را به پادشاهی رساند و خود وزارت او را بر عهد گرفته بود، به عجله راه کابل را پیش گرفت و او در مسیر شاهزاده ایوب را تشویق کرد اگر بخواهد سلطنتش پایدار بماند باید سلطان علی را به قتل برساند و وعده کرد او نیز دوست محمد خان را خواهد کشت و خود را از شر او نجات خواهد داد. با ورود شاه ایوب، سلطان علی بدون منازعه مقام سلطنت را رها کرد و از ارگ شاهی به باغ وزیر نقل مکان کرد و شاه ایوب ظاهرا با وی از در ملاقات پیش آمد ولی در یکی از شب هایی که از ضیافتی به خانه برمی گشت توسط شاهزاده اسماعیل پسر ایوب شاه به قتل رسید. پس از این جنایت، ایوب شاه از سردار محمد عظیم خان خواست حال او دوست محمد را به قتل برساند اما وی گفت نمی تواند بردار خود را بکشد(Faizi,2011: 136-137).

بدین ترتیب برادران فتح خان با دسیسه در پیِ گمراه ساختن و نابودی شاهزاده ها بوده و برای کشتن آنها به دست یکدیگر نقشه می کشیدند. اما به روایتِ فیض محمد کاتب که باز گردیم می بینیم که وی این گونه نقل می کند، زمانی که تمام افغانستان به جز هرات تحت اختیار برادران وزیر فتح خان قرار گرفت؛ سردار محمد عظیم خان، کشمیر و پیشاور را به دو تن از برادرانش سپرد، شاه ایوب را که بر تخت سلطنت نشانده بود به کابل آورده و زندانی کرد و و سپس پسر شاهزاده محمد اسماعیل را به قتل رساند. او به سردار دوست محمدخان سلام توپخانه ‌ای داد(گلوله یا گلوله های توپ، عموما از نوع مشقی، که در مراسم رسمی برای ادای احترام شلیک می شود) و حکومت غزنین را به ‌خاطر شکست شاه محمود و اشغال کابل، به‌ عنوان پاداشی به او رساند. در این حین و بین نامه هایی از سوی برخی از میرهای سند به سردار محمد عظیم خان رسید و از وی برای مداخله دعوت کردند. شرایط پشت این نامه ها به شرح زیر بود: پس از انعقاد معاهده با برخی از میرها، شاه شجاع تمام اکتبر ۱۸۱۹ تا سپتامبر ۱۸۲۰ را در شکارپور گذرانده بود و نیرویی متشکل از ۵۰۰۰ سواره نظام و تعدادی پیاده نظام، دو قطعه توپ برای بازپس گیری کنترل افغانستان را تشکیل داده بود. اما او هنوز به راه نیفتاده بود که با تحریک راهزنان در سند مشکل ایجاد شد. الفینستون، از قلمرو خود با نیرویی برای سرکوب این اغتشاشگران آمد. در همان زمان، میرهای سند چند بلوچ را مأمور کرده بودند تا جلوی این راهزنان را بگیرند.  ورود انگلیسی ها به خاکشان آنها را نگران کرد و آنها فرستاده ای به نام میر اسماعیل خان را با این پیام نزد الفینستون فرستادند مبنی براینکه او نباید به بهانه مهار راهزانان و یاغی ها در این منطقه دخالت کند. ظهور انگلیسی ها همچنین شبهات و سوء ظنِ میرها را نسبت به شاه شجاع برانگیخت و شایعات شروع شد. چنانچه با تردید به وجود آمده در دل میرها، آنها براین باور شدند که: ” شاه  شجاع سالانه ۱۳۰۰۰۰ روپیه از عواید سند برای مخارج زندگی خود می گیرد. اما به این امر راضی نیست، به احتمال زیاد او با انگلیسی‌ها توافق کرده است تا سرزمین سند را تصرف و مشترکا با انگلیس اشغال کند و ما را به یک موقعیت نوکری تنزل دهد.” با این دلهره ها، میرها عهد خود را با شاه شکستند و نامه و قاصد مذکور را به سوی سردار محمد عظیم خان فرستاده و او را به سند دعوت کردند و گفتند که اگر هر چه زودتر نیاید، به لطف شاه شجاعی، تمام قلمرو تحت سیطره انگلیسی ها می رود. سپس سردار محمد عظیم خان کابل را از راه قندهار به مقصد سند ترک کرد. او سردار دوست محمد خان و نیروهای زیادی را با خود برد؛ و سردار امیر محمد خان برادر تنی دوست محمد خان را به جای دوست محمد والی غزنین گذاشت. در مسیر عظیم خان، سردار شیردل خان را  فرستاد تا بلوچ ‌هایی را که در آن زمان درگیر فعالیت ‌های شورشی بودند، آشتی دهد. اما بلوچ ها در برابر وی موضع گرفتند. سردار بسیاری از آنها را کشت و مجازات مناسبی برای بقیه در نظر گرفت و سپس به سمت شکارپور ادامه داد و دوباره به سردار محمد عظیم خان پیوست(Katib,1331: 222).

هنگامی که میرهای سند از آمدن سپاه سردار محمد عظیم خان مطلع شدند، از حیدرآباد به استقبال او آمدند. گرچه اسما آنها هنوز با شاه شجاع متحد بودند، اما در واقع اکنون با سردار محمد عظیم خان هماهنگ بودند و پیام هایی بین آنهارد و بدل می شد. این امر ادامه داشت تا اینکه سردار محمد عظیم خان وارد شد و شاه شجاع برای جنگ با او از شکارپور بیرون آمد. با شنیدن حرکت نیروی شاه، مردم منطقه اطراف هر روز سردار محمد عظیم خان را ترک می کردند و به شاه می پیوستند. در نتیجه، سردار مجبور شد برنامه های خود را برای شیارپور به تعویق بیندازد و به جای آن به سمت لارکانا حرکت کند، جایی که میرهای سند جمع شده بودند. او می خواست از اتحاد میرها یا پیوند آنها با شاه شجاع جلوگیری کند. هنگامی که شاه از مسیر انحرافی او به لارکانه مطلع شد، او نیز به آنجا روانه شد. میرها نیز از توهم و شیفتگی درآمده و مُهرهای خود را به دست محافظی مورد اعتماد همراه با پیامی برای شاه شجاع فرستاند. سردار محمد عظیم خان که از مخالفت میرهای سند ترسیده بود، به سرعت پسرش حبیب الله خان و برادرش نواب عبدالجبارخان را برای آرام کردن آنها فرستاد. او پیامی ارسال کرد بدین مضمون که: من مقدار زیادی پول خرج کردم تا بنا به درخواست شما به اینجا بیایم. اگر چنین نبود، من جز ثواب پیروی در راه خدا و جلوگیری از تصرف سرزمین های مسلمانان توسط انگلیسی ها، منفعتی نداشتم. هیچ فکر دیگری جز این در ذهنم نبود و نیست. اکنون که دو دل و دو صدا هستید، باید تصمیم بگیرید یا به تعهدات خود عمل کنید و از من محافظت کنید. یا دستهایم را ببند و به شاه بسپار. با دریافت این پیغام، میرهای سندی، فرستاده ای را نزد شاه شجاع فرستادند و طی دو مرحله از او مشورت خواستند، لیکن شاه شجاع که از رفتار دوگانه و نقض عهد آنها با خود آگاه بود هر دو بار به آنها پاسخی نداد. در نهایت شاه شجاع با در نظر گرفتن رفتار دوگانۀ آنها، تصمیم گرفت از دردسر دور شده و به این ترتیب به لودهیانا بازگشت. سردار محمد عظیم خان که اکنون بر سند مسلط شده بود، یکی از برادران خود به نام سردار رحمدل خان را والی منصوب کرد و سپس پرچم عزیمت را برافراشت. او مجددا سردار شیردل خان را به والی قندهار منصوب کرد و سپس همراه با سردار دوست محمد خان به سمت شمال کابل حرکت کرد و در آنجا با اختیارات کامل حکومت را آغاز کرد. نیروی انگلیسی که به بهانه سرکوب راهزنان وارد سند شده بودند نیز در این مرحله عقب نشینی کرد(Katib,2011: 224).

اعدام وزیر فتح خان و مهر تایید بر پایان سلسله سدوزایی

با این وجود، اگر بخواهیم دقیق تر حوادث این دوران را بررسی کنیم باید نگاهی عمیق تربه نقش و بازی برادران وزیر فتح خان داشته باشیم. به عبارت دیگر، به طور دقیق تر خونخواهی برادران وزیر منجر به سقوط خاندان سدوزایی شد. چنانچه فرهنگ در مورد اوضاع این دوره از تاریخ در کتاب خود می آورد« وزیر فتح خان در حدود بیست برادر داشت که بیشتر آنها به عنوان والی و کارمند دولت در نقاط مختلف خدمت می کردند. این برادران عمدتاً جوانان فعال، دارای قدرت و مکنت و نفوذ و اعتبار بودند. به طور مثال، سردار محمد عظیم خان ولایت کشمیر را در دست داشت. محمد عظیم خان برادر دیگر شان دوست محمد خان را که بعداز تعرض به حرم حاجی فیروزالدین از ترس وزیر فتح خان به کشمیر پناه آورده بود در قلعه ماران زندانی کرد اما بعداز شنیدن خبر کورشدن وزیر او را رها نموده و هردو به نیت انتقام برخاستند. دو برادر دیگرشان شیردل خان و کهندل خان در موقع کور شدن وزیر فتح خان در هرات بودند و با شنیدن این خبر پیش از اینکه کامران موفق به گرفتاری آنها شود، از آنجا فرار نموده و به خانه شان در قریه نادعلی رفتند و سران بارکزایی را برای گرفتن انتقام فتح خان با خود همراه ساختند.

بنابراین، در دو نقطه کشمیر و قندهار درگیری آغاز شد و در کنار خاندان بارکزایی یک تعداد از سران غیربارکزایی هم که اقدام شاه و شاهزاده کامران را تعرض به حقوق سرداران و فئودال ها می شماردند به برادران وزیر پیوستند. با این وجود، در مرحله اول سران بارکزایی هنوز جرات نداشتند که علناً انتقال سلطنت را از عشیره سدوزایی به محمد زایی  اعلان کنند در نتیجه در ابتدا خواسته خود را به عزل شاه محمود و تعیین شاه دیگری از همان خانواده منحصر ساختند. در همین راستا سردار محمد عظیم خان از کشمیر با شاه شجاع تماس گرفت و پادشاهی را به او عرضه کرد. شاه شجاع که مثل همیشه مشتاق  تخت و تاج بود علی رغم مشورت نماینده کمپنی که او را از بی ثباتی برادران وزیر فتح خان برحذر می ساخت، این پیشنهاد را پذیرفت و از لودهیانه عازم سند و از آنجا به دیره جات به طرف پیشاور حرکت کرد. در دیره غازی خان برادر دیگر فتح خان، پردل خان با بعضی از سرداران درانی که از شاه محمود روبرتافته بودند به او پیوستند.»

همچنین، غبار می نویسد« سردار محمد عظیم خان در کشمیر ب تجهیز عسکر/سرباز پرداخت. و سردار دوست محمد خان را از حبس رها و به حیث/عنوان پیشدار به کابل فرستاد. گل محمد خان والی شاه محمود از قندهار به هرات فرار کرد. شاه محمود حکومت کابل را به نوه خود جهانگیر داد. در این میان سردار یار محمد خان و سردار دوست محمد خان همینکه به پیشاور رسیدند، شهزاده ایوب سدوزائی را علی رغم شاه محمود به پادشاهی انتخاب کردند. در حالی که سردار محمد عظیم خان قبلا شاه شجاع را به سلطنت افغانستان و آمدن به پیشاور دعوت کرده بود». (غبار،۱۳۶۸: ۴۰۳).

بنابراین، از میان برداشتن فتح خان مرگ تدریجی خاندان سدوزایی را رقم زد. چراکه او باتوجه به ویژگی هایی که داشت نسبت به سایر هم قطارانش از موقعیت بهتری برخوردار بود. این در حالی است که افرادی که به جا ماندند قبلا عدم شایستگی خود را به اثبات رسانده بودند. در بین برادران وزیر نیز افراد دارای ویژگی های برتر وجود داشتند اما چون از مادران مختلف بودند با از بین رفتن برادر ارشد که رئیس خانواده محسوب می شد، اکثر آنها تحت تآثیر عشیره مادری شان قرار گرفتند و بر سر تقسیم مملکتی که به چنگ شان افتاده بود و درگیری بر سر توزیع خزائن پادشاهان سدوزایی به جان هم افتادند. به این صورت بلافاصله بعداز خاتمه یافتن جنگ جانشینی تیمور یک سلسله جنگ های دیگری در بین دو خانواده سدوزایی و محمد زایی و بعداً محمدزایی رخ داد که کشور را تا آستانه اضمحلال کشاند. تا اینکه دوست محمد خان بر دیگران فایق آمد و کشور را در قالبی کوچکتر اما با اجزا و قوایم متناسب دوباره متحد و متشکل ساخت.

بنابراین، افغانستان در بین پسران پاینده خان تقسیم شد که برخی به صورت فردی و بعضی به صورت دسته جمعی حکمرانی می کردند.در واقع هرچند به اسم پادشاهی به شاهزادگان سدوزایی تعلق داشت اما در عمل سرداران محمد زایی مناطق مختلف را به صورت جداگانه و مستقل از یکدیگر اداره می کردند. بدینگونه که :

۱٫محمد عظیم خان از مادر نصرت خیل با عنوان وزارت در کابل.

۲٫پردل خان، شیردل خان، کهندل خان، رحم دل خان و مهردل خان معروف به سرداران قندهاری از مادر غلجایی در قندهار.

۳٫عطامحمد خان، یار محمد خان، سلطان محمد خان، سعید محمد خان و پیر محمد خان معروف به سرداران پیشاوری از مادر الکوزایی در پیشاور.

۴٫نواب جبارخان در کشمیر.

۵٫نواب صمدخان و نواب زمان خان در دیره غازی خان.

۶٫دوست محمد خان از مادر جوانشیر قزلباش در غزنی.

سایر برادران نیز بعضی در خدمت محمد عظیم خان بودند که بعداز کشته شدن وزیر فتح خان عنوان رئیس خانواده را کسب کرده و بعضی اصلا نقش سیاسی و اداری نداشتند و از صحنه تاریخ خارج شدند.

دست درازی همسایگان در اوج هرج و مرج سیاسی در این زمان

در این میان، هرج و مرج ناشی از کور شدن فتح خان و آغاز دوران فترت سلسله سدوزایی علاوه بر مشکلات داخلی، درگیری های مرزی نیز آغاز شد. چنانکه رنجیت سنگ زمامدار پنجاب که قسمت بزرگ این ولایت را  تحت رهبری خود متحد ساخته بود همواره در تلاش بود تا بقیه پنجاب را هم به دست بیاورد و بقیه متصرفات خود در سمت افغانستان را گسترش دهد اما تلاش او در سال ۱۸۱۵ ناکام ماند. در این میان، پس از کورشدن فتح خان و هرج و مرج سیاسی ناشی از آن او در سال ۱۸۱۸ به ملتان لشکر کشید و این شهر به دست سیک ها افتاد.

 افزون بر آن رنجیت سنگ  به پیشاور نیز لشکر کشید و آن جا را نیز به تصرف خود درآورد اما اداره آنجا را به یک افغان سپرد. سال بعد نیز به کشمیر لشکر کشید و آن جا را هم از نواب جبار خان برادر دیگر فتح خان گرفت. همچنان دیره غازی خان را از دست نواب زمان خان پسر نواب صمدخان درآورد و دیره اسماعیل خان را هم فتح کرد. در نتیجه بدین شکل در ظرف یکسال بعداز خارج شدن وزیر فتح خان از صحنه تمام متصرفات دولت سدوزایی در ماورای دریای سند به دولت تازه تشکیل سکها در پنجاب تعلق گرفت اما هنوز حاکمیت افغانستان بر ولایت سند باقی بود و میران آن باج و خراج خود را به دولت افغانستان می پرداختند.

در این میان در سال ۱۸۲۲ محمد عظیم خان برای مقابله با سیکها به پیشاور رفت اما حوادث داخلی افغانستان او را مجبور ساخت که به کابل برگردد. اما در جریان جنگ با سیکها در پیشاور او که فقط از دور شاهد نزاع بود و  سلطان محمد خان نهایت پیشاور هرچند تحت  حکومت برادران محمدزایی بود اما نه استقلال داشت و نه به افغانستان مربوط بود بلکه به نام نماینده رنجیت سنگ حکومت نموده. در این میان محمد عظیم خان در راه بازگشت به کابل وفات نمود و پسرش  حبیب الله خان جانشین او شد.

مرگ عظیم خان و شدت گرفتن درگیری بر سر قدرت

اما کمی جلوتر که آییم نقطه قابل توجه ماجرا حوادث پس از مرگ عظیم خان است. آنگونه که سعید فیضی روایت کرد، پس از مرگ سردار عظیم خان، پردل خان به کابل رسید و از ایوب شاه اجازه ملاقات خواست، اما پردل خان مخفیانه افراد خود را زمانی که دروازه بالاحصار باز شده بود وارد کرد و خود با عده ای از حاضرباشان نزد ایوب شاه و پسرش اسماعیل رفت. زمانی که شهزاده اسمعیل از اشارات پردل خان با افرادش مطلع شد، تفنگش را به سمت پردل خان نشانه رفت اما توسط یکی از افراد وی جهت تفنگ به سمت دیگری نشانه رفت و در همان حین پردل خان شهزاده اسمعیل را هدف قرار داد و فی المجلس اورا به قتل رساند. سپس شاه ایوب به اسارت برده شد و قصر شاهی مورد تاراج و غارت قرار گرفت. پردل خان که ایوب شاه را از اریکه قدرت به زیر کشید و پسران ایوب را نیز کشت، بعد از غارت ثروت شاهی کابل را به حبیب الله پسر محمد عظیم خان سپرد و به قندهار بازگشت. در این میان تا به قدرت رسیدن دوست محمد خان کشور بدون پادشاه و بدون مرکزیت اداری و رهبری سیاسی به قسمت های مختلف تقسیم شد و بدین صورت انگلیس ها به آنچه می خواستند رسیدند(Faizi,2011: 142).

فرهنگ نیز در این مورد از تاریخ می نویسد: «انتشار خبر مرگ محمد عظیم خان و جانشین شدن پسر نیمه دیوانه اش منجر به اوج گیری تنش بین سرداران محمدزایی شد. چنانکه با پخش شدن خبر مرگ محمد عظیم خان سرداران محمدزایی در تلاش برای رسیدن به کابل و غارت ذخایر محمد عظیم خان بودند که دوست محمد خان زودتر از بقیه به پایتخت رسید. پس از او سردار اردشیر خان قندهاری از هرات به کابل آمد. همچنین، سردار عطامحمد خان والی پیشاور هم دو برادرش را به مرکز فرستاد. از طرف دیگر، شیردل خان که نسبت به بقیه مسن تر بود در بدو ورود خود ایوب شاه سدوزایی را که هنوز اسماً پادشاه بود را را عزل نموده و پسرش اسماعیل را که به مقاومت پرداخت را به قتل رساند. بعداز آن نیز تصمیم گرفت  حبیب الله برادر زاده اش را نیز از بین ببرد اما دیگران مخالفت کردند. این وضعیت منجر به آن شد که  برای مدتی در سال ۱۸۲۴ شهر کابل به ویژه اطراف بالا حضار به صحنه «خانه جنگی» برادران محمدزایی تبدیل شود. اما بعدتر به واسطه افرادی که کمتر ادعای اراضی داشتند مصالحه با تقسیم اراضی و دادن پست ریاست خانواده به سردار شیردل خان مصالحه صورت بگیرد. اما پس از تقسیمات دوست محمد خان از این سهمیه بندی ناراضی بود. این نارضایتی منجر به آن شد که  که پس از بازگشت همه از کابل او در سال ۱۸۲۴ با کمک قزلباشان که از قوم مادری او بودند، سردار سلطان محمد خان را که شهر کابل در جریان تقسیمات به او واگذار شده بود را مغلوب کند و خود وارد کابل شود و پس از آن غزنی و جلال آباد را هم به متصرفات خود اضافه کرد و به این ترتیب با دست یابی به مرکز مقام اول را در بین برادران خود گرفت. از زمان کم کم همزمان با تضعیف بیش از حد و کمرنگ شدن سلسله سدوزایی جغرافیای افغانستان از اطراف نیز کمتر می شد. چنانکه ولایت سند که قبلا رحمدل خان از جمله برادران قندهاری به کمک امیران محل حکومت می کرد در سال ۱۸۲۵ به واسطه اقدام همین امیران و فقدان دولت مرکزی از افغانستان جدا شد و رحمدل خان به قندهار بازگشت. منطقه ترکستان در جنوب آمو نیز که جزو امپراتوری احمدشاه بود در ۱۸۲۸ عملا از افغانستان جدا شد و توسط امیران و فئودال های محلی اداره می شد. در نهایت، با سقوط دولت سدوزایی و تسلط برادران فتح خان، افغانستان نه تنها شاهنشاهی وسیعی را که توسط مؤسس آن احمد شاه تاسیس شده بود را از دست داد بلکه به یک تعداد والی نشین های کوچک و بزرگ تقسیم شد».

منابع

 فرهنگ، میرمحمد صدیق، (۱۳۶۷)، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، چاپ دوم.

غبار، میرغلام محمد، (۱۳۶۸)،« افغانستان در مسیر تاریخ»، چاپ چهارم، بهار.

Faizi, Mohammad Said, (2011), “Afghanestan and the World in the Eighteenth and Nineteenth Centuries”, Ketab Corp.

Katib, Fayz Muhammad, (1331), “The History of Afghanistan: Fayz Muhammad Katib Hazarah’s Siraj Al-Tawarikh”, printed at the Hurufi Press, Kabul, volume one, translated R. D. McChesney.

 

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا