حکومت امیر حبیب الله خان؛ گذار از سیاست سرکوب، گرایش به ملی گرایی و مدرنیزاسیون (۱۶)
۳ خرداد (جوزا) ۱۴۰۱ – ۲۴/ ۵/ ۲۰۲۲
حبیب الله خان (ملقب به سراج المله و الدین/فانوس دین و مردم) پسر ارشد امیر عبدالرحمن خان و پدرِ امان الله خان بود که در سال ۱۸۷۱ در ازبکستان به دنیا آمد. او از سال ۱۹۰۱ بر افغانستان حکومت کرد تا اینکه در سال ۱۹۱۹ به قتل رسید. حبیب الله خان افغانستان را از جنگ جهانی اول دور نگه داشت. وی در طول سلطنت خود مدرن کردن کشور، اصلاحات و نوسازی را آغاز نمود؛ چنانکه اتومبیل وارد کرده و جاده های مختلفی ساخت. همچنین در سال ۱۹۰۴ اولین مکتب مدرن در افغانستان (حبیبیه) ایجاد و برق رسانی به کابل انجام شد.
افغانستان که بین روسیه و هندِ بریتانیا قرار داشته، در گذشته بارها با همسایگان خود، از جمله طی دو جنگ افغانستان علیه نیروهای انگلیسی-هندی در سال های ۱۸۳۸-۱۸۴۲ و ۱۸۷۸-۱۸۸۰، درگیر گردیده بود. حبیب الله خان که متقاعد شده بود بهبود و نوسازی مستمر افغانستان به کمک های اقتصادی کشورهای قدرتمند غربی مانند بریتانیا بستگی دارد، پس از شروع جنگ جهانی اول، بی طرفی کشورش را حفظ کرد، آنهم علیرغم فشارهای رهبران ترکیه و دیگر کشورهای اسلامی که از افغانستان می خواستند تا وارد جنگ علیه متفقین شود.
حبیب الله خان با حفظ بی طرفیِ افغانستان و سیاست ضد جنگ این کشور، بسیاری از هموطنان جوان ضد انگلیسیِ خود که جنگ جهانی اول را جنگی مقدس می دانستند، خشمگین کرد. تقریبا یک سال پس از شکست ترکیه از متفقین و پایان جنگ در نوامبر ۱۹۱۸، مخالفان حبیب الله خان که از آنچه به عنوان خیانت او به منافع مسلمانان به نفع حمایت از بریتانیا می دانستند خشمگین شده بودند، ترور او را طراحی و در نهایت اجرا کردند.
امیر حبیب الله خان و روی گردانی از سیاست های آهنینِ عبدالرحمن خان
انتقال پادشاهی از امیر عبدالرحمن خان به پسر ارشد او سردار حبیب الله خان بر خلاف معمولِ سابق، آرام و بدون سر و صدا صورت گرفت؛ زیرا از یک سو امیرِ ماضی در دوران حکمرانی خود پسر مذکور را در اداره امور سهیم و وارد ساخته و بدون آنکه رسما اعلام ولایتعهدی کند، به عنوان جانشین خود به اعیان و ارکان دولت معرفی کرده بود و از دیگر سو وی از رسم امیرانِ گذشته مبنی بر انتصاب پسرانشان به حکومت ولایات -که نوعی تقسیم غیرمستقیم کشور بود و زمینه را برای جنگ داخلی و خانوادگی مساعد می ساخت- خودداری کرده بود.
به هر حال یکی از اولین کارهایی که امیر جدید پس از حصول بیعت از ارکان دولت به دست گرفت، رسیدگی به احوال زندانیانِ بی حدو شماری بود که در دوره پادشاهی پدرش محابس کشور و حتی سیاه چال های مهیب و مخوف از آن پُر و آکنده بود. درعین حال وی مقرر نمود تا کسانی که در دوره پدرش به داخل یا خارج تبعید گردیده و یا از ترس متواری شده بودند، به وطنشان بازگشته؛ و نه تنها از بابت اتهامات گذشته مزاحم ایشان نشوند، بلکه ملک و جایدادشان نیز به آنها اعاده شود.
راجع به مردم هزاره که از همه بیشتر زجر و عقوبت کشیده بودند نیز فرمان جداگانه مورخ دوازدهم رمضان ۱۳۲۲ (۱۹۰۴) صدور یافت که در آن اشاره شد “ملک و زمین شما مردم که تا حال به مردم مهاجر و ناقل افغان داده می شد، حکم کردیم که بعد از این به دست خود شما باشد و هرقدر ملکی که از مردم هزاره قبلا به مردم افغان داده شده باشد… در بدل آن از زمین های خالصه نوآباد سرکاری ملک و زمین داده شود.”
همچنین امیر حبیب الله فرمان داد تا جزای کور کردن و بریدن گوش و دست ممنوع گردد و به جای آن، مدت های مختلف حبس را تعیین نمود. روی هم رفته او طرز اداره سابق را که اساس آن بر ایجاد خوف و ترس در قلوب افراد از طریق قساوت و بی رحمی بود، به یک اداره نسبتا معتدل و ملایم تبدیل نمود. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۴۹۳-۴۹۵)
اما از دیگر سو شاید بتوان گفت امیر حبیب الله خان در پی تقویت مشروعیت از طریق مذهب بود. آنگونه که غلام محمد غبار نیز اشاره کرده است، امیر هجده سال فرمانروایی کرد و در طی این مدت سیمای مختلفی از خود نشان داد. او در مرحله نخست مصمم شد که از خود خوی مذهبی نشان دهد. لذا در دربار عامی در نطقی گفت که در شرع اسلام بیشتر از جهار زن نکاحی در آن واحد برای یک مرد مجاز نیست؛ در حالی که من از قبل دارای پنج زن بوده ام، پس یکی از آنها را سر از امروز طلاق دادم.
همچنین امیر حبیب الله خان در اوایل پادشاهی خود امر کرد که زنان برقع سفید ابرک زده نپوشند و برقع باید به رنگ خاکی و عاری از هر گونه زینتی باشد. امیر حبیب الله خان به این تظاهر اکتفا نکرد و امر نمود تا سراینده ها و رقاصه های زن را در محله خرابات شهر کابل اجبار از رقص و سراییدن توبه دادند و این محله را به مردم دیگر مسکون نمودند. (غبار، ۱۳۹۴: ۹۱۴)
روابط امیر حبیب الله خان با بریتانیا
اما در ساحه مناسبات خارجی در بخش اول از پادشاهی امیر حبیب الله خان اختلاف نظری بین او و حکومت هند رخ داد که برای چند سال تا انعقاد معاهده جدید در بین دو کشور ادامه یافت. در سال های اخیر از زندگانی امیر عبدالرحمان خان، لرد کرزن به عنوان وایسرا (نایب السلطنه) به هند آمد. او در مورد افغانستان عقیده داشت که دولت بریتانیا از قدرت خود به قدر کفایت استفاده نکرده است. بنابراین شش فقره از مطالبات انگلیس را تهیه نمود که باید بر افعانستان تحمیل گردد که موارد مهم آن از این دست بود:
۱-تجدید نظر بر خط دیورند از نقطه نظر سوق الجیشی حکومت هند، ۲-مراقبت بر ورود اسلحه به افغانستان و استعمال آن، ۳-خودداری افغانستان از کمک به قبایل واقع در سمت انگلیسی خط دیورند در گفتار و عمل، ۴-تعیین صاحب منصبان بریتانیایی در افغانستان برای اتخاذ تدابیر دفاعی علیه روسیه. اما امیر عبدالرحمن که پیش از اجرای این برنامه فوت کرد باعث شد وایسرای هند بر ضرورت اعزام هیاتی از هند به افغانستان برای تایید موافقه های قبلی تایید کرد، اما امیر حبیب الله خان از این امر طفره رفت و به وایسرا اطمینان داد تا وقتی دولت بریتانیا به تعهداتی که در برابر پدرش داشت وفا نماید، او هم احکام آن را محترم خواهر شمرد.
در سال های بعد لرد کرزن مکررا به این موضوع اصرار کرد که چون قرارداد ۱۸۸۰ با امیر عبدالرحمن جنبه شخصی داشته، با مرگ امیر مذکور از اعتبار ساقط می شود. اما امیر حبیب الله این استدلال را رد کرد و اظهار داشت همان طور که مرگ ملکه ویکتوریا بر اعتبار این قرارداد تاثیر نداشت، مرگ امیر افغانستان هم نباید بر آن موثر باشد. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۴۹۶-۴۹۷)
زندگی فرهنگی امیر حبیب الله خان؛ گامی به سوی اصلاحات و نوسازی
امیرحبیب الله خان بیشتر از سایر امرای محمدزایی به مسائل علمی و فرهنگی علاقمند بود. در ضمن اصلاحاتی که امیر در اوایل پادشاهی به آن اقدام کرد، یکی تاسیس روزنامه دولتی بود به نام سراج الاخبار، که فقط یک شماره آن تحت نظر مولوی عبدالرئوف در ۱۹۰۶ انتشار یافت. در همین زمان از جمله افغان هایی که قبلا به خارج فرار کرده بودند، اخلاف غلام محمود خان طرزی از سرداران محمدزایی قندهار پس از اقامت ۲۰ ساله در دمشق بازگشت.
پسر او نیز پس از مراجعت به کابل دو دخترش در حباله نکاح دو پسر امیر، شهزاده عنایت الله و شهزاده امان الله درآمدند و جای پای محکمی در دربار پیدا کرده و در ۱۹۱۱ اجازه نشر یا تجدید نشر جریده هفته وار سراج الاخبار را حاصل کرد. همچنین اولین چاپخانه حروفی به نام مطبعه عنایت هم در کابل تاسیس گردید. اما حادثه مهم دیگر جنبش مشروطه بود که کانون اصلی این حرکت مکتب حبیبیه بود که در سال ۱۹۰۳ تاسیس شد و در سال ۱۹۰۹ ششمین سال عمر خود را طی می کرد.
اعضای اصلی این جنبش که در تاریخی نامعلوم پیش از ۱۹۰۹ در کابل به شکل یک جمعیت سری مرکب از حلقه های ده نفری به نام جمعیت سری ملی یا جان نثاران اسلام یا اخوان افغان تشکیل گردید، علاوه بر معلمان مکتب حبیبیه و یک عده غلام بچگان دربار، شامل سرداران و ماموران و صاحب منصبان و اهل حرفه و امثال ایشان بودند و به صفت یک حلقه روشنفکر تقریبا از تمام طبقات بالا و پایین و میانه مردم کشور نمایندگی می کردند. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۵۰۹- ۵۱۱)
تعامل دولت و نخبگان؛ نقش برجسته محمود طرزی
هنگامی که در سال ۱۹۰۱ حبیب الله خان به سلطنت رسید، افغانستان فاقد یک طبقه روشنفکر تکوین یافته به واسطۀ استعمار همچون هند بود. محمود طرزی و یارانش که طبقه کوچک تحصیل کرده افغانستان را در کابل تشکیل می دادند، از آنجایی که اقدامات اصلاحی متعددی را انجام دادند، اصلاحات را تشویق و تسهیل کردند.
طرزی که از تبعید در امپراتوری عثمانی بازگشت، اصلاحات بیشتر را ستایش و از آن حمایت کرد. او استدلال می کرد که سلطنت، میهن پرستی و مذهب یک نهاد هستند. بنابراین، اگر مردم افغانستان می توانستند با مشارکت و عدم مخالفت با اصلاحات دولت، به عامل و کارگزاری برای دولت تبدیل شوند، نه تنها به امیر و کشور خدمت می کردند، بلکه فرمان خدا را بر روی زمین انجام می دادند.
آموزش و پرورش یکی از عرصه های مهمی بود که دولت اصلاحات در آن انجام داد و حبیبیه به یک نهاد ناسیونالیستی برای تولید نخبگان دولتی تبدیل شد. به گفته غبار، علاوه بر مکتب حبیبیه در سال ۱۹۰۳، مکتب حربیه در سال ۱۹۰۹ نیز در کابل، و یتیم خانه نیز در سال ۱۹۱۰ تاسیس شد. همجنین در سال ۱۹۰۷ شاهد تاسیس کارخانه برق ابی جبل السراج و در سال ۱۹۱۱ شاهد تاسیس شفاخانه ملکی کابل هستیم.
گریگوریان در همین رابطه (۱۹۶۹) چنین می نویسد؛ تا زمانی که امان الله خان در سال ۱۹۱۹ امیر شد، دو هدف مهم وجود داشت که امان الله و پدر همسرش، محمود طرزی، به دنبال آن بودند. یکی «پرورش طبقه روشنفکر در افغانستان [و دیگری] فراهم کردن گروهی از مدیران توانا برای سلطنت». دولت از حبیبیه در اشکال مادی مانند پرداخت حقوق معلمان، تهیه کتب درسی و استخدام معلمان خارجی از هند، ترکیه و اروپا حمایت می کرد. در مقابل، فارغ التحصیلان حبیبیه به اقدامات دولت مشروعیت بخشیده، اختیارات آن بر توده های مردم را گسترش و خدمات بوروکراتیک ارائه میدادند.
به عنوان مثال، فارغ التحصیلان حبیبیه بدنه اصلی مدیران مدنی افغانستان را در دوره جنگ جهانی اول تشکیل می دادند و در واقع مسئول دستگاه سیاسی حکومت بودند. میر غلام محمد غبار، که در این دوره بزرگ شد، اگرچه خود در حبیبیه حضور نداشت، اما این طبقه جدید حبیبیه و دولت افغانستان را شخصیت های روشنفکر می نامد. طبق گفته غبار، طبقه روشنفکران از سه دسته تشکیل شده است: لیبرال ها، جوانان افغان و روشنفکر یا نخبگان فردی.
دو گروه اول مستقیما با دربار سلطنتی در ارتباط بودند و در آنجا از اصلاحات در داخل دولت دفاع می کردند. با این حال، تفاوت بین لیبرال ها و جوانان افغان، دو گروه اول، این بود که گروه دوم می خواستند رژیم سلطنتی مطلقه را به سلطنت مشروطه تغییر دهند. دسته سوم روشنفکران که خارج از دولت بودند، روابط شخصی مستقلی بین خودشان داشتند، مانند تبادل اطلاعات در مورد وضعیت افغانستان و جهان. (Rasikh, 2010: 2-3)
عواملِ محرک در افول اقتدار حبیب الله خان: تقابل مستقیم با مقامات مذهبی و نخبگان قبیله ای
به هرروی باید گفت حبیب الله خوش اقبال بود که در فضایی تقریبا بدون رقیب و نزاع بر سر تاج و تخت به قدرت رسید و به لطف سیاست های سرکوبگرانه پدرش، افغانستانی را به ارث برد که آبستن ناآرامی های داخلی نبود، اما با گذشت سال ها، سه کانون مهم اختلافات بین حبیب الله و مردم افغانستان به وجود آمد که در نهایت شرایط را برای سقوط و سرنگونی او فراهم کرد.
مهم ترین این مسائل چالش های سیاست خارجی او بود که در نهایت راه را برای زیر سؤال بردن اقتدار دینی و مشروعیتش باز کرد. علاوه بر این، حبیب الله نیز بر اساس چالش های سیاست خارجی خود، با احساس ناسیونالیسم فزاینده در افغانستان و نارضایتی روزافزون بین او و نخبگان قبیله ای حاکم مواجه شد. در نهایت، تلاش های نوسازی حبیب الله خان در سراسر جامعه، او را در تقابلی مستقیم با مقامات مذهبی و مجددا با نخبگان قبیله ای قرار داد.
حبیب الله سلطنت خود را با تلاش برای تقویت مشروعیت خود از طریق مذهب آغاز کرد. این مفهوم برای همه حاکمان گذشته افغانستان پیش از حبیب الله و همچنین حاکمان آینده بسیار مهم بود، زیرا اسلام همیشه در کانون و مرکز زندگی مردم عادی افغانستان قرار داشته است. افغانستان مانند بسیاری دیگر از کشورهای مسلمان آن زمان، در حال احیای پان اسلامیسم و ضد استعمار بود. از لحاظ داخلی، حاکم افغانستان با جمعیتی مواجه بود که به تدریج به دلیل ترس از سلطه بیگانگان سیاسی شده و بسیاری را وادار کرد که مستقیما به ایدئولوژی های پان اسلامیسم و ناسیونالیسم نگاه کنند.
حبیب الله با مشاهده چالش احتمالی مرجعیت خود از جانب علما، که اکنون در سراسر جامعه قدرت بیشتری پیدا کردند، دست به ابتکاراتی زد تا با این مقامات مذهبی همکاری کند و اقدامات مستقل آنها را کاهش دهد. او این کار را با وارد کردن آنها به داخل دستگاه دولتی و نهادینه کردن خروجی های آنها با ایجاد هیئتی متشکل از هفت تا هشت نفر از علما انجام داد، کسانی که تنها وظیفه آن اطمینان از مطابقت سیاست های رسمی دولت با اسلام بود.
علاوه بر این، بخش های زیادی از سرزمین های «سرحدی» تحت صلاحیت مذهبی این هیئت تازه تاسیس قرار گرفت، که نشان دهندۀ تمایل حبیب الله خان برای جلب رضایت پایگاه های مذهبی گسترده تر در افغانستان، و در عین حال حفظ کنترل مستقیم بر آنها بود. تمام این اقدامات حبیب الله را با سه گروه جداگانه در داخل افغانستان وارد درگیری مستقیم کرد. این گروه ها مقامات مذهبی و علما، طبقه حاکم روستایی معروف به خان ها و سنت گرایان افغان بودند. همه اصلاحات بر هر گروه یکسان تأثیر نمی گذارد، اما اثرات ترکیبی اصلاحات و ائتلاف نهایی که در مخالفت با حبیب الله خان تشکیل شد، یک نیروی قوی در داخل افغانستان ایجاد می کرد.
قوی ترین «حزب/دسته» در این گروه، مقامات مذهبی خواهند بود. آنها نسبت به طرح جدید آموزشی که توسط شاه اجرا شده بود، حالت تهاجمی گرفتند. برای این مراجع، تعلیمات اسلامی مهم بود، زیرا این علم به تقویت مؤمنان در برابر عقاید «کافر» کمک می کرد. به باور آنها، گشودن دری به روی افکار غربی باعث فساد افغان ها با عقاید و عقاید غیراسلامی می شود و جامعه ضعیف تری ایجاد می کند که تسلط قدرت های خارجی آسان تر است. این احساسِ غالب طبقه مذهبی و علما شد.
این اصلاحات بدان معنی بود که روابط گرم طولانی مدت بین حبیب الله و علمای افغانستان شروع به سرد شدن کرد. نمونه ای از چگونگی شروع فعالیت علما علیه حبیب الله را می توان با وقایعی که در سفر دولتی به هند در سال ۱۹۰۷ رخ داد، به بهترین شکل نشان داد. زمانی که گزارش شد که حبیب الله به جامعه فراماسونری راه یافته است.
امیر بیشتر به سازماندهی دربار و فعالیت های اوقات فراغت خود مشغول بود و کمتر نگران وضعیت کلی امور در افغانستان بود. این اصلاحات و هزینه های دربار ارزان نبود و آنچه در نهایت اتفاق افتاد این بود که «جمع آوری مالیات به وظیفه اصلی دولت تبدیل شد که به نوبه خود شرایط را برای فساد، رشوه، اخاذی و تقلب ایجاد کرد». این فساد و سوء استفاده مقامات دولتی مرکزی از مناصب خود، راه را برای یک خیزش اعتراضی بزرگ مردمی در هر دو ولایت پکتیا (۱۳-۱۹۱۲) و قندهار (۱۹۱۲) هموار کرد.
این پیامدها منجر به برکناری برخی از مقامات دولتی از سمت های خود شد، اما مجازات خاصی برای جنایات آنها در نظر گرفته نشد. این امر به شدت خشم مقامات قبیله ای را برانگیخت و به گفته آنها، بی توجهی حبیب الله را نسبت به وضعیت ناکارآمد دولت مرکزی و ناتوانی وی در تأمین نیازهای عمومی نشان داد. موضوعی که کاتالیزوری برای حذف حبیب الله خان شد، نتیجۀ روابط افغانستان و بریتانیا و پیامدهای مواضع حبیب الله خان در طول جنگ جهانی اول بود.
در زمان حکومت او، یک نیروی ملی گرایانه در افغانستان ظاهر شد. این به دلیل کنترل مستمر بریتانیا بر برخی از جنبه های حکومت افغانستان، به ویژه سیاست خارجی آن بود. این کنترل پس از عهدنامه گندمک افغان-انگلیسی حاصل شد که به بریتانیا کنترل کامل تمام جنبه های سیاست خارجی افغانستان را داد. با ورود بریتانیا به جنگ جهانی اول و در نهایت، پیوستن امپراتوری عثمانی به طرف مقابل، حبیب الله مجبور شد تصمیم بگیرد که افغانستان از کدام طرف حمایت کند و پیچیدگی اوضاع برای امیر، دعوت خلیفه عثمانی به جهاد (جنگ مقدس) علیه نیروهای متفقین بود.
با این حال، حبیب الله تحت فشار بریتانیا، بی طرفی افغانستان را در طول مدت درگیری اعلام کرد. این امر باعث ایجاد این باور گسترده شد که افغانستان به اصول اسلامی خود خیانت کرده است و از فرصت برای مستقل شدن کامل از بریتانیا شکست خورده است. حبیب الله با رد این درخواست از سوی خلیفه، در معرض این خطر قرار گرفت که مقامات دینی که پیشتر با او مخالف بودند، به او برچسب بدعت گذاری بزنند.
حبیب الله با درک تهدید فزاینده خود و سلطنتش، به عنوان پاداشی برای بی طرفی خود در جنگ جهانی اول، از انگلیس درخواست استقلال کامل در امور خارجی و داخلی کرد. با این حال، انگلیسی ها که از تهدید فزاینده بلشویک ها در منطقه احساس نگرانی می کردند، از پاسخ دادن پا پس کشیدند. این تأخیر از سوی انگلیسی ها به منزله طرد مردم افغانستان و به منزله تیر خلاصی بر حکومت حبیب الله خان تلقی می شد. (Rhinefield, 2006: 38-42)
خاموش شدنِ چراغ زندگی امیر حبیب الله با حادثۀ شکارگاهِ کله گوش
در نهایت، آنگونه که غبار روایت می کند، گرچه امیر حبیب الله خان در اوایل سلطنت خود طرف تنفر زیاد مردم افغانستان قرار نداشت و مردم زمامداری او را مغتنم می شمردند، اما امیر نتوانست این وضعیت را حفظ کند. حکام و مامورین مطلق العنان و رشوه خوار دولت او توده های مردم را به ستوه آورده بودند. امضای معاهده با انگلیس در سال ۱۹۰۵ قشر روشنفکر را از اراده امیر ناامید ساخته بود و خون ریزی از مشروطه طلبان این ناامیدی را به کینه و انتقام آن آتش تفنگچه شوربازار بود. نرمش و سازش سیاسی امیر با انگلیس و جلوگیری از عزم جهاد مردم افغانستان و سرحدات آزاد، تاثیر عمیق و منفی در کشور گذاشت.
اما در زمستان ۱۹۱۹ هنگامی که امیر حبیب الله خان با دربار خود در شتائیه جلال آباد و لغمان مشغول تفرج بود حادثه ای سیاسی در “گله گوش-لغمان” واقع شد که در زندگی اجتماعی افغانستان تاثیر عمیقی گذاشت. امیر در فوریه ۱۹۱۹ با تمام دربار خود به قصد صید ماهی از جلال آباد به لغمان رفت و در کله گوش خیمه زد. اما در شب ۲ فوریه ۱۹۱۹ در ساعت ۳ بعد از نصف شب مردی مسلح وارد خیمه امیر شد و در حالی که امیر آرام و بی صدا خفته بود، دهن تفنگچه خود را در نهایت خونسردی در بن چپ امیر گذاشت و بدین ترتیب زندگی امیر حبیب الله خان پایان یافت و به گفتۀ برخی، قاتل وی هچ گاه معلوم نشد. (غبار، ۱۳۹۴: ۹۶۸-۹۶۹)
منابع:
– غبار، میر غلام محمد، (۱۳۹۴)، “افغانستان در مسیر تاریخ”، جلد اول، انتشارات بین المللی سرو سعادت، جلد اول و دوم
– فرهنگ، میر محمد صدیق، (۱۳۹۰)، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، نشر تهران، محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی (عرفان)
– Rasikh, Jawan Shir. (2010), “Nationalism in Afghanistan – A Descriptive Analysis.” Middle Eastern Communities and Migration Student Research Paper Series #1, Building Knowledge in and of Afghanistan
– Rhinefield, Jeffrey D. (2006), “Implications of Societal Fragmentation for State Formation: Can Democracy Succeed in Afghanistan? “, MASTER OF ARTS IN NATIONAL SECURITY AFFAIRS from the NAVAL POSTGRADUATE SCHOOL