هشدار سازمان ملل و خطر تروریسم از جانب افغانستان
۲ تیر (سرطان) ۱۴۰۲ – ۲۳/ ۶/ ۲۰۲۳
امین صیقل
پروفسور امین صیقل، استاد بازنشسته مطالعات خاورمیانه و آسیای مرکزی و همچنین رئیس مرکز مطالعات عربی و اسلامی در دانشگاه ملی استرالیا است. وی در مطلب تحلیلی حاضر با اشاره به قدرت یابی مجدد طالبان و جان گرفتن دیگر گروه های تروریستی در سایۀ حاکمیتِ دردسرسازِ این گروه، لزومِ توجه بر خطرات ناشی از این جریان و تبدیل شدن افغانستان به کانونی برای افراط گرایی و تبعا تهدیدساز برای امنیت منطقه و جهان را یادآور می گردد. نویسنده همچنین در بخشی از مطلب خود، تمرکز اصلی در درکِ عملکرد طالبان و همچنین تقویتِ قدرت آنها را به همسایۀ افغانستان و سیاست های نفوذیِ ارتش و سازمان اطلاعات پاکستان ارجاع داده و تلاش های این حامیِ دیرین طالبان را در جهت تحقق سه هدف اصلی برای اسلام آباد ذکر می کند. چنانچه به باور وی، تصاحب نیابتی افغانستان پروژه بلندمدت اسلام آباد بوده است. مطلب حاضر توسط نازنین نظیفی برای سایت تحلیلی کلکین ترجمه شده است.
گزارش منتشر شدۀ سازمان ملل در تاریخ ۱ ژوئن ۲۰۲۳، هشداری جدی مبنی بر خطر حاکمیت طالبان در افغانستان و همچنین در منطقه و فراتر از آن می باشد. به ادعای این گزارش، طالبانِ پشتون نه تنها حکومتی از رعب و وحشت را به راه انداخته و ذیلِ آن خصوصا زنان و دختران افغان و همچنین جمعیت غیر پشتون را هدف قرار می دهند، بلکه با وقاحت و بی شرمی القاعده و دیگر گروه های تروریستی را در خود جای داده و پذیرا شده اند. اگر قرار باشد جهان موج دیگری از تروریسمی که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم از افغانستان نشات می گیرد را دور زده و از مقابله با این مشکل پرهیز کند، باید گفت هشدار مذکور مستحق توجهی عاجل و فوریست.
گزارش تیم نظارت بر تحریم و پشتیبانی تحلیلی به شورای امنیت سازمان ملل متحد، ترسیم کنندۀ تصویر بسیار نگران کننده ای از سمت و سوی حاکمیت طالبان است. گزارش مذکور در ارزیابی حکومت طالبان از زمان بازگشت آنها به قدرت در اوت ۲۰۲۱، چنین اشاره دارد: «طالبانی که به عنوان مقامات بالفعل و علنی در افغانستان تحت رهبری هبت الله آخوندزاده، در قدرت هستند؛ به سیاست های انحصاری، پشتون محور و استبدادیِ رژیم طالبان در اواخر رهه ۱۹۹۰ بازگشته اند.» همچنین این گزارش خاطرنشان می سازد که “دورنمای ناچیزی برای تغییر در کوتاه مدت تا میان مدت” وجود دارد.
در ادامۀ این گزارش چنین شرح داده شده است که: پیوند بین طالبان و القاعده و تحریک طالبان پاکستان (تی.تی.پی) همچنان قوی و به لحاظ همزیستی به یکدیگر وابسته است. چنانچه طیفی از گروه های تروریستی در سایۀ حکومت بالفعل و عملی طالبان، از آزادی بیشتری برای مانور دادن و فعالیت برخودارند. بدین ترتیب، با عدم تعهد طالبان به تحقق مفاد ضد تروریسم تحت توافقنامه صلح افغانستان بین ایالات متحده آمریکا و طالبان، گروه های تروریستی مذکور نیز از این شرایط به نحو احسن بهره جسته و به طبع، خطر تروریسم هم در افغانستان و هم در منطقه در حال افزایش است…
گزارش شاهدان عینی از افغانستان حاکی از آن است که اخیرا طالبان به منظور مطیع و ضعیف ساختن اقلیت های غیر پشتون که عمدتاً در شمال، مرکز و غرب افغانستان ساکن هستند، سیاست «امپریالیسم/استبدادگرایی داخلی» را در پیش گرفته اند. این سیاست که زمانی توسط یکی از حاکمان پشتون گرای افغانستان به نام عبدالرحمن خان (۱۸۸۲-۱۹۰۱) و در جهت متحد ساختن جمعیت موزاییکی افغانستان تحت برتری و تفوقِ قومی و سیاسی پشتون ها به عنوان بزرگترین اقلیت قومی کشور، دنبال می شد؛ دربرگیرندۀ جریانی از انتقال صدها ستیزه جوی مسلح پشتون تحریک طالبان پاکستان به مناطق غیر پشتون نشین بوده است. ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان که مکررا همسو با برخی رهبران طالبان وجود القاعده را انکار و هرگونه تهدید نشات گرفته از سمت افغانستان را کم اهمیت جلوه داده است؛ مدعیست که آنها تنها به پناهجویان پاکستانی اسکان می دهند که این رفتار به معنای اقدامی بشردوستانه است.
اما نکتۀ حائز اهمیت آن است که طالبان بدونِ کمکِ حامیِ دیرینِ خود، یعنی پاکستان، قادر به اقدام آنچه اکنون در حال انجام و پیشبردِ آن هستند، نخواهند بود. تعجبی ندارد که نفوذ ارتش پاکستان و همچنین سازمان قدرتمند اطلاعات پاکستان (آی.اس.آی) که خود به عنوان “دولتی در دل یک دولت” عمل می کند، در حکمرانی و عملکرد طالبان کاملا مشهود است. تصاحب نیابتی افغانستان پروژه بلندمدت اسلام آباد بوده است. این تفکر به دیکتاتوری نظامی محمد ضیاء الحق (۱۹۷۷-۱۹۸۸) بازمی گردد؛ کسی که در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی و در یک سانحه هوایی مرموز به همراه سفیر آمریکا در پاکستان کشته شد. در حالی که ژنرال ضیاء الحق به کمک های مالی، اقتصادی و نظامیِ سخاوتمندانۀ دولت ریگان و در جهت منفعتی مشترک مبنی بر ممانعت از گسترش کمونیسم شوروی از افغانستان حمایت می شد، در سال ۱۹۸۲ اداره سیاست پاکستان در مورد افغانستان و کشمیر را به سازمان اطلاعات پاکستان سپرد. هدف او برای افغانستان، تبدیل نمودن این کشور به «عمقی استراتژیک» در برابر دشمن منطقه ای پاکستان، یعنی هند بود.
ارتش و سازمان اطلاعات پاکستان نیز هیچگاه از سیاست مذکور کوتاه نیامده، با سرپیچی از فشار ایالات متحده در طول مداخلۀ دو دهه ای آن در افغانستان، حمایت خود را از طالبان و گروه های وابسته به آنها از جمله شبکه حقانی حفظ کردند. از زمانی که طالبان قدرت را از سر گرفته و مجددا روی کار آمدند، پاکستان نیز در حوزه های اداری/اجرایی، لجستیکی، فنی و امنیتی به طور گسترده ای به دولت واقعی و بالفعل طالبان کمک کرده است. پاکستان همچنین جهت حمایت از تعامل با مقامات طالبان، با جامعه جهانی رایزنی و لابی گری کرد.
به نظر می رسد که اسلام آباد قصد داشته از قدرت یافتن طالبان در جهتِ دستیابیِ خود به سه هدف اصلی منفعت برد. نخستین مورد بهره مندی از منابع طبیعی کشور افغانستان و ادغام اقتصادی آن در پاکستان است. چنانچه پاکستان پیشتر نیز واردات چندین تن زغال سنگ باکیفیتِ افغانستان را بسیار پایین تر از قیمت های جهانی آغاز و پروژه های قابل بهره برداری بیشتری را نیز در دست اجرا دارد. مورد بعدی تسهیل روند جابه جایی و انتقال ستیزه جویان تحریک طالبان پاکستان از پاکستان به افغانستان و در نتیجه حذف نیرویی شورشیست که مدت های مدیدی پاکستانِ ضعیف و شکننده را به لحاظ سیاسی، مالی و اقتصادی با مشکل مواجه ساخته است. و هدف سوم، پایان دادن به مناقشات طولانی مدت مرزی افغانستان و پاکستان آنهم یک بار برای همیشه است. پیش از این چندین دولت افغانستان خواستار برپایی یک موجودیت مستقل از پشتونستانی متحد جدا از ایالت ناآرام پختونخوا و بخشی از ایالت بلوچستان شدند، که افغانستان محصور در خشکی را نیز قادر می سازد تا به آبهای بین المللی دسترسی مستقیم داشته باشد.
به هرروی، رویکرد پاکستان بسیار خطرناک بوده و می تواند نتیجه معکوس داشته باشد. ادغامی در سطح کلان تر، بین ۴۰ میلیون پشتون پاکستانی و نزدیک به ۲۰ میلیون خویشاوند افغان آنها، دربردارندۀ توان بالقوه ای از فراهم آوردن فضایی بیشتر برای گروه های افراطی و دامن زدن به ناسیونالیسم قومی پشتون جهت ایجاد مشکلاتی بیشتر برای پاکستان است. اما به نظر می رسد این خطریست که مقامات پاکستانی آن را قابل کنترل می دانند.
با توجه به هشدارهای سازمان ملل و سیاست هایی که طالبان و حامیان پاکستانی آن ها در پیش گرفته اند، ضرورت این امر وجود دارد که -تحت حاکمیت طالبان- دیگر بازیگران منطقه ای، کشورهای قلمرو مسلمانان و قدرت های جهانی از این واقعیت آگاه گردند که افغانستان بار دیگر به کانون افراط گرایی تبدیل گشته است. تعلل و ناکامی در اقدام برای مقابله با این روند، نه تنها رنج و مصیبت مردم افغانستان، بلکه تهدید برای امنیت منطقه و جهان را نیز افزایش خواهد داد.