روایت دشتی از روزهایی که هنوز نرفتهاند -نگاهی به کتاب “دور و نزدیکِ آمرصاحب” اثر محمدفهیم دشتی-
۱۹ آذر(قوس)۱۴۰۲-۲۰۲۳/۱۲/۱۰
نوشته شده توسط: رضا عطایی (کارشناسیارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
مشخصات کتاب:
عنوان: دور و نزدیکِ آمرصاحب؛ خاطراتی از بودن در کنار قهرمان ملی، احمدشاه مسعود
نویسنده: محمدفهیم دشتی
ناشر: تهران، نشر نی، چاپ اول ۱۴۰۱ش، ۲۶۱ صفحه
الف) مقدمه؛ اهمیت و جایگاه کتابهای خاطرات
شفاهیبودن را میتوان از مهمترین معضلات و آسیبهای جدی در مطالعه و پژوهش تاریخ پنجاه ساله اخیر افغانستان دانست. چنانچه پژوهشگری بخواهد تاریخ تحولات دوره یاد شده، به خصوص تحولات پایانی دهه شصت و سالهای دهه هفتاد خورشیدی افغانستان را مورد تحقیق قرار دهد، گذشته از کمبود آثار مکتوب، به روایتهای متعدد و چهبسا متعارض از یک رویداد مواجه میشود.
از همینروی خاطرات، روزنوشتها و یادداشتهای کسانی که در تحولات پنجاه ساله اخیر، شاهد تحولات بودهاند یا به نحوی نقشی در رویدادها داشتهاند، اهمیت مییابد. چرا که ویژگی بارز تاریخ نیم قرن اخیر افغانستان، در “شفاهیبودنِ” آن نهفته است.
با توجه به آنچه گذشت، پیش از این ما در یادداشتهای “بازخوانی انتقادی تاریخ معاصر در آیینه جنگ“، “ناگفتههایی از تاریخ افغانستانِ معاصر” و همچنین یادداشت “فرماندهمسعود چرا و چگونه خوانده شود؟” و “خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ” نقد و نظری بر کتابهایی که حول خاطرات و روایتهای شفاهی از تاریخ افغانستانِ معاصر بودهاند، داشتهایم.
پیش از ادامه شایان ذکر است کتابهایی که بر محور خاطرات نوشته میشوند و یا پس از مصاحبه و گفتگو تبدیل به کتاب میشوند، از این روی ارزشمند هستند که گزارش و روایتی از تاریخ هستند که از حالت شفاهیبودن و خطر فراموشی و حذفشدن رهایی یافتهاند؛ نه تاریخ و کتاب تاریخ.
از همینروی چنین کتابهایی نمیتوانند به صورت مستقیم مورد استناد برای یک رویداد تاریخی قرار گیرند، چرا که کتابهای برخاسته از خاطرات تاریخی غیر از کتابهایی با هدف و در قالب نگارش تاریخِ رویدادها هستند.
به ویژه اینکه اگر در خصوص آن رویدادها، روایتها و گزارشهای متفاوت و متعارض دیگری نیز وجود داشته باشد. که در این صورت، خوانندهی علاقمند یا پژوهشگر، مجموع روایتها و گزارشهای برخاسته از خاطرات افراد و جریانات مختلف درگیر در آن رویداد مشخص را از نظر بگذراند و با مقایسه و بررسی مجموع آن روایتها به یک شناخت، به نسبت جامع از آن رویداد تاریخی برسد.
ب) اهمیت خاطرات دشتی
کتاب “دور و نزدیکِ آمرصاحب” دورنمای سالها خاطراتی است که محمدفهیم دشتی از اولین آشناییاش در دوران خردسالی تا هنگامه ترور احمدشاه مسعود، از وی به قلم خویش روایت کرده است.
آنچه خواندن این کتاب را اهمیت میبخشد، نویسنده آن است. محمدفهیم دشتی، روزنامهنگار و مستندساز نامآشنای افغانستانی، متولد سال ۱۳۵۱ش در روستای دشتک ولایت/استان پنجشیر است (ص ۹) که در فراز و فرودهای سالهای متمادی کنار احمدشاه مسعود بوده و در واقعه ترور مسعود (۱۸ سنبله/شهریور ۱۳۸۰؛ ۹ سپتامبر ۲۰۰۱م) حضور داشته که بر اثر آن واقعه تروریستی به شدت زخمی میشود اما زنده میماند و به فعالیتهای فرهنگی-مدنیاش با جدیت بیشتری ادامه میدهد (ص ۱۰) و در نهایت کتاب زندگیاش بیست سال بعد از ترور احمدشاه مسعود، با سقوط کابل و نظام مرسوم به جمهوریت (۲۴ اسد/ مرداد ۱۴۰۰؛ ۱۵ آگوست ۲۰۲۱م)، چهاردهم سنبله/شهریور ۱۴۰۰ آن هم با ترور در دره پنجشیر، بسته میشود (ص ۱۱).
در مطلبی که در آغاز کتاب (صص ۹_۱۲) کاوه آهنگر برای معرفی محمدفهیم دشتی نوشته است، درباره دشتی چنین میخوانیم:
《از اواخر سال ۱۳۸۰ تا بهار ۱۳۹۰ مشغولیت اصلی دشتی سردبیری “هفتهنامه کابل” بود. دشتی در سال ۱۳۸۷ اساس نخستین آژانس عکاسی خصوصی را در افغانستان گذاشت. دشتی موفق شد در طی مدت زمان کم هفتهنامه کابل را از لحاظ اقتصادی خودکفا بسازد. هفتهنامه کابل در این سالها در شانزده تا بیست و چهار صفحه به شکل رنگی به چاپ میرسید. علاقمندی مردم به مطالب این نشریه و طراحی مرغوب صفحات آن سبب گردیده بود تا بسا از شرکتها و سازمانهای اقتصادی و بازرگانی برای جذب مشتریان، بیشتر آگهیهای بازرگانیشان را به هفتهنامه کابل بفرستند، که این امر زمینه خودکفایی اقتصادی هفتهنامه را فراهم کرده بود. … پس از بستهشدن هفتهنامه کابل، دشتی، به حیث ریس اتحادیه ملی خبرنگاران برگزیده شد. دشتی در این سمت که چندین سال آن را بر عهده داشت، خدمات ارزشمندی در قسمت دفاع از خبرنگاران، رسانهها و آزادی بیان انجام داد.》(صص ۱۰ و ۱۱)
بعد از مطلب آغازین کتاب که به معرفی دشتی مربوط میشود. مقدمهای از سیاره دشتی، همسر محمدفهیم دشتی قرار گرفته است که در آن مرور کوتاهی بر خاطرات سالها زندگی مشترک وی با دشتی و همچنین توصیفی اجمالی از ارادت بی حد و حصر دشتی به احمدشاه مسعود آمده است (صص ۱۳_ ۲۴).
همانطور ذکر شد، تبدیل خاطرات شفاهی به اثری مکتوب، با اینکه تاریخ و نوشتنِ تاریخ قلمداد نمیشوند، اما ناخودآگاه پیوندی به رویدادهای تاریخ میخورد و به نحوی گزارش و روایتی از تاریخ است.
محمدفهیم دشتی، خود به این امر آگاه بوده است و در پیشگفتار کتاب به این نکته اشاره میکند:
《فکر میکنم، آنهایی که در کنار آمرصاحب بودهاند -چه کسانی که بیشتر از من این توفیق را داشتهاند و چه هم کسانی که کمتر از این نعمت برخوردار بودهاند- یادداشتهای جالبی از آن لحظات زندگیشان دارند، که اگر قدرش را بدانند و بنویسند، بخشی از ناگفتههای تاریخ معاصر کشور روشن خواهد شد.》(ص ۲۷)
امروز که محمدفهیم دشتی دیگر در میان ما نیست. با این کتاب، گزارش و روایتش از تاریخ به دست ما رسیده و ما میتوانیم گزارش و روایتش از فراز و فرودهای تحولات چند دهه تاریخ افغانستانِ معاصر را بخوانیم و آن را نقد و ارزیابی نماییم.
امری که جا دارد سایر افراد نیز بدان مبادرت و اهتمام ورزند. اشخاصی که به نحوی شاهد سرگذشت تاریخ طی شده بودهاند، به خصوص رهبران و بازیگرانی که در رویدادها و تحولات نقشی داشتهاند. شاید بتوان گفت این حق و دِینی است که تاریخ و نسلهای آینده بر آنها دارند.
اهمیت دیگر خاطرات دشتی در این است که او ادعا میکند انگیزه و هدفش از نوشتن خاطرات همراهی و بودن کنار مسعودد، حدیث ِ نفس، خودستایی و مطرح نمودن خویش نیست، بلکه بازگوکردن این خاطرات، میتواند برای بسیاری ناخوشایند باشد:
《این را نیز میدانم که بخشی از این روایتها برای تعدادی از آدمها، خوشایند نخواهد بود، به ویژه برای آنهایی که در نبودِ آمرصاحب، تلاش کردهاند خود را با او مقایسه کنند و چنین وانمود سازند که حتی اگر تاریخ سرزمین مان، آدمی با نام احمدشاه مسعود را شاهد نبود، باز هم اینها میتوانستند همانهایی باشند که حالا هستند.》(ص ۲۸)
اگرچه دشتی از شخص و جریانی در قسمت نقل شده فوق، نام نمیبرد. از قرائنی مشخص میشود که گفته او ناظر بر تحولات پسامسعود، به خصوص در میان جریانات نخبگان رهبران قومیِ تاجیک و حزب جمعیت اسلامی است.
در چندین مورد دشتی در خاطراتش، چه در متن اصلی کتاب و خاطرات و چه در پاورقیهایی که آورده است، به صورت کلی افراد و جریاناتی که پس از ترور احمدشاه مسعود، خاطرات و نام مسعود را دستاویزی برای منافع شخصی قرار دادهاند و یا اینکه پس از ترور مسعود، به آرمانهای او پشت کردهاند، انتقاد و حمله میکند.
مشابه این وضعیت را میتوان برای هزارهها در دوران پسامزاری نیز مشاهده نمود که جامعه هزاره نیز پس از ترور عبدالعلی مزاری، به صورت حادتری دچار بحران جانشینی شدهاند که نویسنده یادداشت حاضر، پیش از این در دو یادداشت “هزارهها و ستیز برای بقا؛ تاملی بر وضعیت آنارشیک هزارهها” و شیزوفرنی هزارگی” این موضوع را تحلیل و بررسی نموده است.
از آنجایی که بر عنوان روی جلد کتاب درباره احمدشاه مسعود عنوان “قهرمان ملی” آمده است (دور و نزدیکِ آمرصاحب؛ خاطراتی از بودن در کنار قهرمان ملی، احمدشاه مسعود) خوب است که در پایان این بخش یادداشت، تاملی بر این عنوان داشته باشیم.
همانطور که میدانیم این لقب و عنوان بر اساس مذاکرات جلسات قانون اساسی جدید افغانستان به او اعطا شده است. گذشته از نقد و نظرهایی که گفته میشود اعطای این لقب حاصل زد و بندهای سیاسی پس از کنفرانس بُن و در جریان تدوین قانون اساسی مطرح شده است. از دو منظر توجه به این عنوان و لقب قابل تامل است:
نخست اینکه اگر بپذیریم مهمترین موضوع یا یکی از مهمترین موضوعات تاریخ افغانستان معاصر، به خصوص در يکصد سال اخیر، موضوع “ملتسازی” بوده که ملتسازی در این کشور پروسه ناکامی بوده است و مفاهیمی همچون”ملت”، “روحیه ملی” و “منافع ملی” در افغانستان ظهور و تجلی نیافته و به دشواری میتوان تعبیر”ملت افغانستان” را به کار برد، در این صورت، استفادهی این عنوان چه برای احمدشاه مسعود و چه هر شخصیت مطرح دیگر در طول تاریخ افغانستان معاصر، قدری تاملبرانگیز به نظر میآید. این تامل برای عنوان و لقب “شهید وحدت ملی” نیز صادق است.
نکته دیگر اینکه به کاربست عناوین “قهرمان ملی”، “شهید ملی” و “شهید وحدت ملی” ناخودآگاه در بطن مفهومی خود، نوعی قصاوتِارزشی و سوگیری دارند که نمیتوان با چنین پیشفرضی به مطالعه انتقادی-تحلیلی از کارنامه افراد پرداخت.
از همینروی، نویسنده یادداشت حاضر، در این یادداشت، از واژه “شهید” قبل از نام احمدشاه مسعود نیز استفاده نکرده است. زیرا در این واژه علاوه بر قصاوتِارزشی، بار قدسی-ارزشی نیز نهفته است.
ج) روزهایی که هنوز نرفتهاند
نوشتن از احمدشاه مسعود با دشواری بسیاری همراه است. به ویژه اینکه او برای بخش قابل توجهی از مردم افغانستان شخصیت محبوبی است و هرگونه پرداختن به کارنامه وی، میتواند با حُب و بغضهایی همراه باشد و نویسنده هر متنی درباره مسعود، ممکن است به عناوین متعددی متهم شود.
شدت محبوبیت مسعود به گونهای است که برخی از اینکه نویسنده این سطور، از پیشوندِ “شهید” قبل از نوشتن نام او استفاده نمیکند یا در بخش پیشین یادداشت، تاملی بر لقب و عنوان “قهرمان ملی” داشته است، دیگر تمایلی به مطالعه ادامه یادداشت نداشته باشند. (البته اگر یادداشت را تا اینجا خوانده باشند)
پیش از ادامه، از آنجایی که نویسنده این یادداشت، در یادداشتهای متعددی به اهمیت بازخوانی انتقادی تاریخ و هویت پرداخته است. در این بخش یادداشت نیز بخشهایی از خاطرات محمدفهیم دشتی مورد مداقه قرار میگیرد که جایگاه محوری در تاریخ افغانستان معاصر دارد.
پیش از این در یادداشتی از برهه زمانی ۲۶ دلو/بهمن ۱۳۶۸ش (خروج ارتش سرخ شوروی از افغانستان) تا سقوط دولت نجیب و تصرف کابل به دست مجاهدین در آغاز سال ۱۳۷۱ش و همچنین حکومت مجاهدین و سالهای جنگهای داخلی مجاهدین که در نهایت به سقوط کابل به دست طالبان (۱۳۷۵ش) انجامید، به عنوان “حلقه مفقوده فهم تاریخ تحولات افغانستان” تعبیر شد که هرگونه فهم مسائل مختلف افغانستان امروز نیز به نحوی به درک و تحلیل تحولات آن برهه گره خورده است.
سهل و ممتنع بودن پرداختن به کارنامه احمدشاه مسعود نیز با توجه به این برهه تاریخی است. زیرا مشخص است که مسعود، پیش و پس از مقطع تاریخی مذکور، چهره و کارنامه مثبت و قابل توجهی دارد که نمیتوان آن را انکار نمود.
اما آنچه که ارزیابی شخصیت و کارنامه مسعود، حب و بغض و موافقتها و مخالفتهایی را پدید میآورد -همچون بسیاری دیگر از شخصیتهای معاصر افغانستان- محور یا پاشنهآشیل روایتپردازیهای متضاد و متعارض از شخصیتهای معاصر و امروز افغانستان به کارنامه آنها به این بازه تاریخی باز میگردد. به نحوی که میتوان ادعا نمود، برهه و مقطع يادشده، جزء روزهای زنده امروز افغانستان هستند که هنوز به تاریخ نپیوستهاند.
از همین روی، در این بخش یادداشت، برای فهم انتقادی-تحلیلی تاریخ افغانستان، به آن قسمت از خاطرات و روایت محمدفهیم دشتی که مربوط به این برهه از تاریخ افغانستان میشود، پرداخته میشود.
نکته شایان توجه این است که دشتی با قلمی بسیار روان خاطرات خود را نوشته است که مطالعه را برای خواننده بسیار جذاب مینماید. توصیف اتفاقات و توالی زمانی خاطرات از اولین روزی که دشتی کودکی هفت-هشت ساله است و مسعود را در خانه پدرش در قریه دشتک پنجشیر میبیند (ص ۳۰) تا خاطرات تلخ روز ترور مسعود (صص ۲۴۳_ ۲۴۸) به خوبی انجام گرفته است.
خاطرات دشتی با سبک و سیاق نوشتاری فارسی رایج در افغانستان نوشته شده است، از اینرو در پایان کتاب، “واژهنامه”ای از کلمات و اصطلاحات رایج میان فارسیزبانان افغانستان که در متن کتاب به کار رفتهاند و در ایران مصطلح و متداول نیستند، آمده است (صص ۲۵۹_ ۲۶۲) که این امر میتواند مطالعه کتاب را برای فارسیزبانان ایران نیز راحت و جذاب نماید.
همچنین بعد از متن اصلی خاطرات دشتی (صص ۲۹_ ۲۴۸)، زندگینامه احمدشاه مسعود به صورت مختصر آمده است (صص ۲۴۹_ ۲۵۸) که برای خوانندگان ناآشنا به شخصیت محوری کتاب و خاطرات، کاری بهجا بوده است.
محمدفهیم دشتی همچنین در جایجای خاطراتش، به درستی چنانچه توضیح لازم خارج از متنی درباره افراد، مکانها و رویدادها بوده، در پاورقیها آورده است که به فهم مطالب کتاب و خاطرات بسیار کمک میکند.
برای مثال در بخشی از خاطراتش که از محلی به نام “پنجپیران” در ولایت پنجشیر یاد میکند، در پاورقی صفحه، توضیح جالبی درباره آن مینویسد که از آن توضیح میتوان به یکی از وجهتسمیههای ولایت پنجشیر به این نام نیز پی برد:
《زیارتگاهی که تقریبا در مدخل [ورودی] دره پنجشیر واقع است. مردم پنجشیر باور دارند، این زیارتگاه مربوط به یکی از پنج برادری است که قرنها پیش میزیستهاند و از جمله عارفان بودهاند. بر اساس همین باور، سلطان محمود غزنوی، آن پنج برادر را “پنجشیر” خوانده و از آن پس نامِ دره که گفته میشود “کچکن” بوده به “پنجشیر” مبدل شده است.》(پاورقی ص ۳۲)
یا دشتی در بخشی از خاطراتش از شخصی به نام “محمود بریالی” نام میبرد که با مسعود دیدار داشته است، دشتی معرفی و توضیحی از این شخص در پاورقی ارائه میدهد که بدون این توضیح و معرفی، خواننده نااشنا به تحولات افغانستان، نمیتواند سیر رویدادهای خاطرات و روابط افراد را دریابد:
《محمود بریالی، همزمان با اینکه در حزب دموکراتیک خلق، در مناصب بالا، مسؤلیت داشت، برادر ببرک کارمل، رهبر شاخه پرچم آن حزب نیز بود. در جریان ایجاد شگاف میان رهبری حزب دموکراتیک خلق -در سالهای اخیر قبل از سقوط حکومت نجیبالله، آن را حزب وطن مینانیدند- در حالیکه حکومت در آستانه سقوط قرار گرفته بود، تعدادی از اعضای رهبری حزب وطن با جبهات زیر فرمان آمرصاحب تماس برقرار کردند و تعداد دیگری با حزب اسلامی. محمود بریالی از دسته اول بود.》(پاورقی صفحه ۴۰)
همچنین در اثنای مطالعه کتاب، خواننده با ابعاد مختلفی از شخصیت مسعود آن هم به روایت کسی که سالها با وی حشر و نشر داشته، آشنا میشود. برای مثال دشتی در بخشی از خاطرات دوران جهاد که مسعود در خانه پدر دشتی مهمان بوده است؛ هنگامی که دشتی از مسعود میخواهد همچون برادرش مختارسلیمان که از اعضای مجاهدین بوده، تقاضای پیوستن به مجاهدین را مطرح میکند که مسعود به او میگوید:
《جان برادر! برو مکتب را خلاص کن. پوهنتون را هم بخوان، باز بیا، ما همینجا هستیم.》(ص ۳۵)
از تامل بر خاطرهی مذکور میتوان به این ارزیابی نیز رسید که در فضای فرهنگ عمومی افغانستان، بسیاری از واژگان، همچون واژه پشتوی “پوهنتون”[دانشگاه] مصطلح و رایج بوده و هست، چرا که فضای زبانی، برعکس فضای سیاسی، داد و ستدهای خاص خودش را در طول تاریخ داشته است و همچنان دارد.
همچنانکه بسیاری از واژگان انگلیسی و غیرفارسی همچون “اینجینر”[مهندس]، “بَکس”[کیف و کولهپشتی]، “تَکت”[بلیط]، “بایسیکل”[دوچرخه] و غیره که در فضای گفتگوهای محاورهای و روزانهی مردم افغانستان رایج و متداول است، واژه “پوهنتون” هم از چنین حالتی خارج نبوده است. البته شایان ذکر است بازنمایی سیاسی این موضوع، در فضای سیاسی امروز و سالهای اخیر در افغانستان به گونهای دیگر بوده است که در سایر یادداشتها بدان اشاراتی داشتهایم.
دشتی در نقل خاطرهای که مربوط به پُر کردن نواری از آهنگهای آوازخوانان هنرمند افغانستان است و به داییاش عبداللهعبدالله میدهد و از او میخواهد که آن نوار را به مسعود دهد، واکنش مسعود به این نوار را از قول داییاش -عبدالله عبدالله- چنین نقل میکند:
《آمرصاحب آهنگها را خوش کرده، به خصوص آن نغمه انار-انار را》(ص ۴۵)
از آنجایی که در فضای افغانستان و برای بخش قابل توجهی از مردم افغانستان، مسعود به عنوان یک فرمانده و رهبر بینظیر محسوب میشود که مربوط به جریان اسلامگرایان و مجاهدان اسلامی است، توجه به این ابعاد از زندگی شخصی مسعود نیز در اثنای مطالعه خاطرات محمدفهیم دشتی، قابل توجه است.
از همین رو، دشتی بعد از ذکر خاطره فوق در پاورقی صفحه، توضیح زیر را میآورد:
《هیچکس شاهد نبوده که آمرصاحب در حضور جمع، به موسیقی گوش بدهد؛ اما تعدادی از نزدیکترین آدمها به آمرصاحب میگویند که بارها و دور از چشم دیگران، همراه با آمرصاحب به موسیقی گوش دادهاند. ظاهرا مخالفت شدید ملاها با موسیقی، سبب شده بود که آمرصاحب نخواهد در انظار عام به موسیقی گوش بدهد؛ چون در آن صورت ممکن بود شگافی[شکافی] میان عام مردم و ملاها به وجود بیاید که با توجه به حساسیت اوضاع آن زمان، به صلاح نبود.》(پاورقی ص ۴۵)
همانطور که پیشتر ذکر شد و از مطلب آغازین کاوه آهنگر، مقدمه سیاره دشتی و همچنین پیشگفتار محمدفهیم دشتی بر میآید، دشتی از علاقمندان و دوستداران مسعود بوده و خاطرات با چنین پیشزمینه و بستری نوشته شده است.
برای مثال، محمدفهیم دشتی در نقل خاطرهای از تابستان ۱۳۵۸ش -سالهای آغازین جهاد- که مسعود در یکی از نبردها با نیروهای حکومت کمونیستی زخمی میشود (صص ۳۱ و ۳۲) مینویسد:
《این نخستین باری بود که آمرصاحب در جریان یک جنگ، زخم برداشت و همچنان آخرین بار. پس ای آن در بیست و دو سال دیگری که آمرصاحب در برابر نیروهای مختلف، از ارتش سرخ شوروی تا گروههای مجاهدين و ملیشههای وابسته به کشورهای همسایه، در آغاز دهه نود میلادی و بالاخره در برابر طالبان و القاعده و پاکستان در اواخر دهه نود، مبارزه میکرد، با وجود اینکه اکثرا در خط نخست جبهه یا در شرایط بسیار خطرناک جنگی حضور میداشت، صدمه فزیکی [فیزیکی/جسمانی] ندید، تا اینکه یک بار دیگر، هدف یک حمله انتحاری قرار گرفت و چشم از جهان بست.》(ص ۳۲)
تمام پاراگراف فوق را میتوان در راستای نگاه حقمدارانه و جانبدارانهی دشتی از تحولات چند دهه اخیر افغانستانِ معاصر تحلیل نمود که هر گروه و جریانی که مقابل مسعود قرار داشته است، از لحاظ واژگانِ ارزیابیِ ارزشی؛ باطل، گمراه، فریبخورده و اجیرشده بیگانگان بودهاند.
در صورتی که این مطلب از واضحات تاریخ تحولات پنج دهه اخیر افغانستان است که اگر نگوییم تمامی جریانات، به ضرص قاطع میتوان گفت؛ قریب به اکثر جریانات، گروهها و احزاب اجتماعی-سیاسی معاصر افغانستان به یک جریان و کشور خارجی، ارتباطات و وابستگیهای ایدئولوژیکی-حمایتی داشتهاند که در فضای افغانستان، فرصت بازگری پیدا نمودهاند.
البته این ویژگی بسیاری از روایات و خاطرات رویدادهای تاریخ پنج دهه اخیر افغانستان است که راویان و نویسندگان آنها، در گزارششان تعلق و وابستگی حزبی-گروهی داشتهاند و تنها مختص روایت و خاطرات دشتی نیست.
از همینرو در آغاز این یادداشت به این نکته مهم اشارت رفت که خوانندهی کنجکاو و علاقمند و همچنین پژوهشگران، در خوانش و ارزیابی خاطرات و روایات شفاهی که به اثر مکتوب تبدیل شدهاند، باید بسیار جانب احتیاط، اعتدال و انصاف را داشته باشند تا دامِ خوانش یکجانبهای از رویدادهای تاریخی خاطرات، آنها را در تور خود گرفتار نسازد.
برای مثال یکی از دستاوردهای سیاستخارجی دولت مجاهدین که بعضا به شخص مسعود نیز منسوب میشود، میانجیگری و فراهمآوری بستر پیمان انعقاد صلح برای طرفین درگیر جنگهای داخلی تاجیکستان در سالهای نخست استقلال پس از سقوط اتحاد جماهیرشوروی است. به نحوی که در سالهای اخیر از احمدشاه مسعود و برهانالدین ربانی به عنوان قهرمانهای ملی کشور تاجیکستان، توسط ریسجمهور آن کشور با اعطای لقب، تقدیر به عمل آمد.
دشتی در این باره چنین مینویسد:
》پس از چند سال جنگ و درگیری میان دولت و گروههای اسلامی تاجیکستان، بالاخره به میانجیگری آمرصاحب، دو طرف برای انجام گفتوگوی صلح، موافقت کردند. نتیجه این گفتوگوها، تهیه مقدمات پیمان صلحی بود که دو طرف در ساختمان وزارتخارجه افغانستان در کابل، روی آن توافق کردند.》(ص ۵۵)
دشتی در زیر عکسی که از این نشست پیمان صلح طرفین درگیر جنگهای داخلی تاجیکستان در کابل مینویسد:
》توافقنامه صلح تاجیکستان از دستاوردهای بزرگ دولت مجاهدین در معادلات منطقهای بهشمار میرود؛ دولتی که خود درگیر جنگهای شدید تحمیلی و مداخلات همسایگان بود، به همسایه نیازمندش کمک کرد تا از جنگ و درگیری، رهایی یابد.》(ص ۵۵)
توجه به این رویداد از این لحاظ شایان توجه به نظر میرسد که یک پرسش که بیشتر حالت استفهام انکاری را دارد، به وجود میآورد؛ چطور دولت وقت افغانستان، مرسوم به دولت مجاهدین، با ابتکار عمل درست و شایسته مسعود میتواند میانجیگر و ناجی جنگهای داخلی تاجیکستان شود تا آن کشور دوست و برادر از جنگ و درگیری رهایی یابد؛ اما از چنین ابتکار عملی در جنگهای داخلی خود افغانستان، ناتوان است؟! جنگهایی که سرانجامش به ویرانی و خرابی هرچه تمام کابل و فراوان کشته و زخمی و آوارگی کابلیان و همچنین سر برآوردنِ طالبان ختم میشود؟! (در این پرسش هیچگونه قصد و غرضِ تطهیرنمودن و غسلتعمیددادن هیچکدام از طرفهای درگیر جنگهای داخلی افغانستان در دوره حکومت مجاهدین وجود ندارد.)
برای فهم پرسش مطرحشده بالا، توجه به این مورد از خاطرات دشتی جالب به نظر میرسد. دشتی که از مسولان “هفتهنامه کابل” در کابل بوده است. نشریهای که با حمایت دولت مجاهدین و برای انعکاس موضعگیریها و دیدگاههای دولت مجاهدین و با حمایت ویژه مسعود، تاسیس و فعالیت داشته است (صص ۴۸، ۸۴_ ۸۸) این نشریه به دلیل انتشار گزارشی افشاگرایانه از فساد یکی از مقامات سفارت افغانستان در هند که از نزدیکان برهانالدین ربانی بوده به دستور ربانی، توقیف و تعطیل میشود (صص ۸۴_ ۸۸) دشتی نظر مسعود را در خصوص دستور توقیف نشریه چنین مینویسد:
》سخنان آمرصاحب به مأمون که باید از ادامه نشر گزارش خودداری شود، دقیقا به خاطرم است: “جان برادر! مُرداری را هر قدر شور [تکاندادن] بدهی، بویش بلند میشود.》(ص ۸۶)
چنین به نظر میرسد رویکرد محمدفهیم دشتی برای نوشتن خاطرات برهه تاریخی مد نظر ما در این یادداشت ( از ۲۶ دلو/بهمن ۱۳۶۸ تا سیطره طالبان بر کابل در ۱۳۷۵ش) بیشتر همین رویه بوده است که خاطرات این مقطع به گونهای نوشته شود که بسیاری از رویدادها و اتفاقات سالهای مقطع تاریخی مذکور، شور[تکان] نخورد تا مبادا بوی آن، تصویری که راوی کتاب از شخصیت محوری خاطراتش، به عنوان “قهرمان ملی” ساخته، به لرزه در آید.
البته همانطور که پیشتر اشاره شد این رویه، تنها رویه دشتی در نگارش خاطرات رویدادهای برهه مد نظر ما در این یادداشت، از تاریخ نیست و شامل بسیاری از خاطرات و روایتهای افراد منتسب به جریانات گروهی-حزبی دیگر درگیر در تحولات آن برهه نیز میشود.
از همینروی میبینیم در کتاب “فرمانده مسعود” که مجموعه مصاحبههای ژیلا بنییعقوب با نزدیکان و اطرافیان مسعود میباشد، محمدفهیم دشتی در مقام پاسخ به پرسشهای ناظربه رویدادهای این مقطع از تاریخ که مد نظر یادداشت حاضر است، مطالبی را ارائه میدهد که در کتاب خاطراتش ردی از آنها نیست. برای مثال در آن کتاب، توصیف و تحلیل قابل تاملی از “قضیه افشار” دارد که در کتاب خاطراتش هیچ پردازشی به این واقعه و موضوع نمیشود. پیش از این در یادداشت مفصلی کتاب “فرمانده مسعود” را مورد بررسی و تحلیل قرار دادهایم.
در پایان باید افزود تنها هدف و مقصود نوشته شدن یادداشت حاضر این میباشد، هرچند ناقص و اندک است، اما به سهم و اندازه خویش توانسته باشد گامی در راستای بازخوانی انتقادی تاریخ معاصر سرزمین هویتهای پریشان بردارد.