آمیختگیِ فرهنگ افغانستان با تعالیم دینی؛ و لزومِ پیشبرد مدیریتی موازی از تعالیم دینی در کنار آموزش رسمی
۲۶ اردیبهشت (ثور) ۱۴۰۰ – ۱۶ / ۵/ ۲۰۲۱
آمیختگیِ فرهنگ افغانستان با تعالیم دینی؛ و لزومِ پیشبرد مدیریتی موازی از تعالیم دینی در کنار آموزش رسمی
فرهنگ افغانستان شهر هرات
آمیختگیِ فرهنگ افغانستان با تعالیم دینی؛ و لزومِ پیشبردِ مسیری موازی از به کارگیری و مدیریت آموزه های دینی در کنار آموزشی رسمی، مصاحبه با دکتر سید باقر محمدی، استاد حوزه و دانشگاه
چندی پیش با داغ شدنِ مسائلی پیرامونِ تقویتِ آموزه های اسلامی در حیطه ی آموزش و پرورشِ تعالیم اسلامی، نگرانی هایی نیز از پرورش و رشد افراط گرایی در مدارس و دانشگاه ها مطرح شد. گرچه در سیستم های آموزشیِ دولتی، غیر دولتی و مدارس دینی در افغانستان شاهدِ یک برنامه ی درسی از آموزش دینی اسلامی در کنار سایر دروس چون ریاضی و علوم و غیره هستیم، لیکن تفاوت غالب بین دو سیستمِ مدارس دولتی و خصوصی از یک سو، و مدارس دینی از دیگر سو، در تفوق و تمرکزِ سیستمِ آموزشیِ دوم برتعلیم و تربیت بر پایه ای از آموزه های دینی است.
لیکن با تصمیم اخیر وزارت معارف برای واگذاری امور دوره های اول تا سوم ابتدایی به مساجد، و از دیگر سو توجه و تمرکز بیشتر بر تعالیم و اندیشه های اسلامی تحت عنوان ثقاوت اسلامی در دانشگاه ها، با هدفِ تقویت و محوریتِ تعالیم اسلامی، شاهدِ واکنش های مثبت و منفیِ بسیاری دررابطه با پیاده سازی آنها بودیم. در همین راستا و برای روشن تر شدن بحث پیرامون آموزش های دینی در ساختار آموزش های رسمی افغانستان، به طرح سوالاتی چند در همین زمینه و گفتگو با دکتر سید باقر محمدی، استاد حوزه و دانشگاه خواهیم پرداخت:
۱- در تاریخ ۱۶ آذر(قوس) ۱۳۹۹، وزارت معاوف اعلام کرد که به منظور سوق دادنِ محتوای اسلامی در نظام آموزشی از حاشیه به مرکز و پرورش هویت اسلامی قوی، صنوف اول تاسوم از مکاتب به مدارس انتقال می یابند. اما آیا واقع در افغانستان و یا سیستم آموزشی این کشور دین اسلام در حاشیه قرار دارد؟
تعلیمات دینی در سیستم آموزش رسمی و غیر رسمی افغانستان نقش بسیار پررنگی دارد. در سیستم رسمی دارالحفاظ ها و دارالعلوم ها مسؤولیت آموزش های دینی را بر عهده دارند. بر اساس آمار سال ۱۳۹۸ منتشره در سایت وزارت معارف در مجموع ۳۱۰ مرکز آموزش تعلیمات اسلامی شامل دارالعلوم ها، دارالحفاظ ها، و مدارس اسلامی فعالیت می کنند. این ۳۱۰ مرکز در مجموع ۳۴۶۳۹۳ محصل دارند که ۲۵۳۰۴۶ نفر از این افراد را دختران و ۹۲۳۳۰ نفر را پسران تشکیل می دهند. جالب توجه این است که در حالی که تعداد دانش آموزان پسران در مجموع دوبرابر دانش آموزان دختر است اما در مراکز آموزشی تعلیمات اسلامی تعداد دختران بیش از دو برابر پسران است که نشان دهنده آن است که خانواده های متدین به ویژه خانواده هایی که فرستادن دختران به مدارس را مخالف با ارزش هایی دینی می بینند، از مراکز آموزشی تعلیمات اسلامی استقبال می نمایند. همچنین در سیستم رسمی تمامی دانش آموزان در دوره تعلیمات ابتدائیه و از صنف اول دو مضمون درسی علوم دینی (شامل مباحثی از اعتقادات، احکام و آداب) و قرآن را فرامی گیرند. از سال هفتم نیز اخلاق، عقاید، فقه، سیرت النبی، تفسیر و تجوید در سیستم آموزشی رسمی افغانستان به عنوان تعلیمات اسلامی تدریس می شود. بنابراین در سیستم آموزشی رسمی آموزه های دینی به دانش آموزان تعلیم داده میشود.
در کنار سیستم رسمی آموزشی در کشورهایی چون افغانستان با سابقه تعلیمات ابتدایی آمیخته با تعلیمات اسلامی، مساجد نقش ویژه ای داشتند. به طوری که حتی با وجود تعلیمات آکادمیک و مکاتب، تعداد قابل توجهی از مردم، کودکان خود را برای آموزش به مساجد و نزد ملاّ امامان مساجد می فرستادند. با توجه به آن که این سیستم آموزشی (سیستم مساجد) از دید جامعه سنتی افغانستان موفق ارزیابی می گردد، مردم هنوز اعتماد بسیاری به این سیستم داشته و هنوز نیز گزارش هایی مبنی بر استفاده از این سیستم در اقصی نقاط افغانستان به ویژه در قریه ها و نقاط دور افتاده وجود دارد. حتی در کابل و سایر مراکز ولایات نیز مساجد نقش آموزشی خویش را ایفا می نمایند و مردم خود کودکان خویش را برای فراگیری تعلیمات اسلامی به مساجد می سپارند.
البته این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که این اقدام وزارت معارف در اعلام واگذاری صنوف اول تا سوم به مساجد با برخی تغییرات در ساختار این وزارت نیز همراه بوده است. هرچند تحت فشار افکار عمومی وزارت معارف مجبور شد اطلاعیه خویش را بدین نحو اصلاح کند که برگزاری صنوف اول تا سوم در مساجد صرفا مربوط به مناطقی است که فاقد مدارس ابتدایی است، اما تغییرات ساختاری وزارت چندان مورد توجه رسانه ها قرار نگرفت. وزارت معارف مدعی است هرچند تعلیمات اسلامی به عنوان یک معاونت در ساختار وزارت معارف و هم عرض معاونت تعلیمات عمومی تعریف شده است اما از لحاظ صلاحیت ها و مسؤولیت ها یک اداره کوچک بوده که تنها روی دارالحفاظ ها و مدارس متمرکز است. این اقدام وزارت معارف در جهت توسعه فعالیت های تعلیمات اسلامی و بازتعریف نقش های آن در حد معاونت و مساوی با معاونت تعلیمات عمومی قلمداد می گردد. به نظر می رسد منظور وزارت معارف از خارج کردن تعلیمات اسلامی از حاشیه و سوق دادن به سمت مرکز نیز همین نکته است. و این وزارت به دنبال آن است که قلمرو صلاحیت ها و وظایف تعلیمات اسلامی را چنان گسترش دهد که به عنوان معاونت هم عرض با تعلیمات عمومی جایگاه خویش را باز یابد.
۲- از دیگر سو، از دید شما آیا استراتژی جدید وزارت معارف در راستای وارد ساختنِ مساجد به سیستم آموزش رسمی کشور، می تواند در مسیرِ ارتقایِ کیفیتِ سواد و دانش کمکی کند؟
یکی از مشکلاتی که سیستم آموزشی معارف افغانستان با آن روبه رو است، کمبود معلمان حرفهای و آشنا به اصول و روش تدریس است. در خیلی از نقاط کشور نیز با کمبود فیزیکی معلم مواجه هستیم. یعنی معلمی وجود ندارد تا به شاگردان تدریس کند. همچنین کمبود فضای آموزشی و مکتب نیز یکی از چالش های سیستم آموزشی می باشد. این تصمیم بیشتر نشأت گرفته از این موضوع می تواند باشد که با اجرای این برنامه، تا حدود زیادی، مشکل کمبود معلم و فضای آموزشی (مکتب) حل می شود. اما اگر این برنامه طبق نظارت و ارزیابی و پیگیری از مساجد و مدارس انجام گیرد، در این صورت می تواند کمک شایانی به ارتقای کیفیتِ دانش بکند. هرچند حضور شاگرد در مساجد هم به عنوان فرصت و هم به عنوان تهدید تلقی میشود. اگر آموزش در مساجد به صورت افسار گسیخته رها شود، با توجه به شرایط فعلی افغانستان، میتواند ضررهای زیادی من جمله افراطی گری در آموزهها و انحراف به کشور وارد کند.
از طرف دیگر مسجد در فرهنگ و تمدن اسلامی نقش بی بدیلی در توسعه و پیشرفت دانش داشته است. از این رو نمی توان تأثیر مثبت مساجد در شکل گیری تمدن اسلامی که همواره با تأکید بر ضرورت علم آموزی همراه بوده است را انکار نمود. اما مشکل اساسی آن است که مشکلات و نارسایی های فراوان دولت افغانستان به ویژه نظام معارف افغانستان و ریشه های عمیق باورهای دینی مردم افغانستان که نظارت بر امور مساجد را در تعارض با معتقدات خویش می دانند موجب می شود که نهادهای ذی ربط نتواند نظارت چندانی بر مساجد داشته باشند. این امر موجب میشود مساجد بتوانند به کانونی برای نهادینه ساختن تفسیرهای خاصی از اسلام که گاه در تعارض با اسلام رحمانی قلمداد می شوند تبدیل شوند. به ویژه آن که اکثر امامان مساجد فاقد تحصیلات عالی هستند یا از دارالعلوم ها یا دارالحفاظ ها فارغ التحصیل شده اند. دارلعلوم هایی که معمولا صرفا آگاهی سطحی از حدیث و قرآن را ارائه می نمایند. روشن است که چنین امامانی با اصول روانشناسی تدریس کودکان آشنایی ندارند. همچنین نمی توانند معارف اصیل اسلامی را در قالبی مناسب برای کودکان ارائه دهند. نتیجه این دو مشکل اساسی و ارائه الگوهای آموزشی نادرست دو نتیجه کاملا متضاد را در پی دارد و می تواند به دین گریزی کودکان یا کاشت ریشه های افراطیت دینی منتهی می شود. در نتیجه نمی توان انتظار داشت که مساجد بدون نظارت مستمر نهادهای نظارتی بتوانند نقش مثبتی در ارتقای کیفیت آموزشی ایفا نمایند.
حتی در مراکز آموزشی رسمی نظیر دارالعلوم ها و درالحفاظ ها که ظاهرا تحت نظارت دولت فعالیت می نمایند نیز نصاب (سرفصلهای درسی) توسط دولت تهیه می شود ولی میزان نظارت دولت بر تطبیق این نصاب ها چندان روشن نیست. به ویژه آن که برخی از این مراکز آموزشی چنان جایگاهی برای خود متصور هستند که خود را به دولت و وزارت معارف پاسخگو نمی دانند. به ویژه مراکزی که از پشتیبانی خارجی برخوردار هستند و به کمک دلارهای عربی اداره می شوند. این مراکز امکانات نسبتا خوب و حتی گاه رسانه های دیداری و شنیداری دارند به عنوان نمونه در مراسم های دستاربندی یکی از این مراکز آیات جهاد و مقاتله خوانده می شود و شرکت کنندگان به جهاد و شهادت تحریک میشوند.
افزون بر عدم تطبیق نصاب درسی مشکل دیگر این مراکز آموزشی شیوه نامناسب آموزشی این مراکز است. چه شیوه آموزشی این مراکز فهم محور نیست و حفظ محور می باشد، بسیار محتمل است که نتیجه این سیستم آموزشی تربیت متعبدانی مطیع باشد نه انسانهای آگاه به معارف دینی.
۳- گرچه پس از آن وزارت معارف اعلام کرد که این طرح تنها در مناطقی اجرا خواهد شد که مکتب وجود ندارد، لیکن به طور کلی از دیدِ خانواده ها و یا جامعه ی افغان، این طرح مورد قبول بوده و یا به نوعی عقب گرد به دورانی پیش از دستاوردهای آموزشی نوین تصور می شود؟
هر طرح و برنامهای، مخالفان و موافقان خود را دارد. اما میتوان گفت مخالفان این طرح عمدتا جمعیت تحصیل کرده شهری است و موافقان آن بیشتر جمعت کمتر تحصیل کرده روستایی. به نظر می رسد از نظر گروه نخست این طرح نوعی ارتجاع و قهقرا تلقی می شود ولی گروه دوم آن را موافق با نیازهای خویش تشخیص می دهند. البته نباید از نظر دور داشت که این طرح لزوما منفی و عقبگرد نیست زیرا در طرح جدید نیز مضامین دیگر (غیر از تعلیمات اسلامی) مانند مهارت های زندگی، زبان و ادبیات، درآمیخته با تعلیمات اسلامی است. یعنی تعلیمات اسلامی به گونه ای طراحی و تألیف می شود که یک شاگرد علاوه بر این تعلیمات، به صورت ناخودآگاه تحت تأثیر تعلیمات آموزشی و اهداف آموزشی مکاتب نیز قرار می گیرد. افزون بر آن نحوه اجرا و نظارت این طرح در میزان موفقیت و به روز بودن آن مؤثر است. البته با توجه به ضعف سیستم های نظارتی وزارت معارف به ویژه در مناطق دوردست که در بسیاری موارد تحت کنترل گروه های معارض با دولت می باشد، اجرای شکل کاملا عقب مانده این طرح و بیگانه از اصول و دستاوردهای آموزشی نوین دور از انتظار نخواهد بود.
مسئله ی دیگر در همین زمینه، مفهوم ثقافت اسلامی و تدریس آن در دانشگاه هاست. از دید شما محتوای مضامین و اهدافِ اصولی در راستایِ ایجاد و همچنین تدریسِ “ثقافت اسلامی” چیست و در واقع آموزه های تحت تدریسِ این درس قصد دارد چه مطالبی را به دانشجویان منتقل کند؟
مضامین ثقافت اسلامی در هشت ترم روزانه و ده ترم شبانه تنظيم شده است. عناوین این دروس عبارتند از:
ترم اول : جهان بيني اسلامی
ترم دوم : عبادات و حكمت هاي آن
ترم سوم : نظام اخلاقی اسلام
ترم چهارم : نظام اجتماعی اسلام
ترم پنجم: نظام سياسی اسلام
ترم ششم: نظام اقتصادی اسلام
ترم هفتم: قران و تكنالوژی معاصر
ترم هشتم : تمدن اسلامی
ترم نهم شبانه : درس هاي از سيرت پيامبر اسلام صلي الله عليه و سلم
ترم دهم شبانه : ويژه گي هاي كلي اسلام
برای تمام این دروس سرفصل طراحی شده است و منابع آموزشی اصلی و کمکی پیش بینی شده است. هرچند به نظر می رسد انتخاب این عناوین و مباحثی که در سرفصل دروس هر یک مطرح می شود نمایان گر گرایش خاصی از اسلامی سیاسی است ولی به نظر می رسد این نکته مهمترین چالش نیست. نکته ای که حائز اهمیت بیشتر است، اساتید این رشته در دانشگاههاست. مبرهن است که یک استاد در صنف، تأثیرات زیادی را روی دانشجویان می گذارد. در دانشگاه های افغانستان نیز این چالش جدی وجود دارد چراکه اساتید این دروس در دانشگاه های افغانستان غالباً تحت تعالیم فضای آموزشی سنتی و افراطی رشد نمودهاند. افزون بر آن که غالب استادان این رشته دانشجویان را طبق برنامه درسی و نصاب تعلیمی طراحی شده آموزش نمیدهند و دیدگاه ها و سلایق شخصی و تجربیات فردی خود را در پروسه ی آموزش دخالت می دهند.
۴- آیا وجودِ واحدهایی درسی با قوتِ اسلام گرایانه و به طور کلی تدریس و آموزش آموزه های دینی در کشوری چون افغانستان، که احتمال رشد و پرورش گروه های اسلام گرای افراطی و جریانات دینی تندور در آن وجود دارد، امری لازم و واجب است؟
دو قطبی بودن فضای آموزشی افغانستان در خیلی از محیط های آکادمیک مشهود است. واحدهای درسی که نمایانگر و یا در عمل جلوه گر مسائل افراطی می شود، با توجه به شرایط فعلی، نیازی به تدریس و آموزش ندارد. همان طور که پیشتر هم گفته شد، گاه واحدهای درسی و نصاب تعلیمی چندان با مشکل مواجه نیست، اما در نحوه ی آموزش، نقص احساس میشود. اگر به این نتیجه برسیم که واحدهای درسی، نه تنها کمکی به حفظ وحدت و همدیگر پذیری اقشار مختلف جامعه نمیکند و علاوه بر این کشور را متحمل خسارات و آسیب های اجتماعی و عقیدتی می کند باید هر چه زودتر بر بسته شدن پرونده ی این مضامین درسی تأکید کرد.
از سوی دیگر با توجه به گرایش های موجود جامعه افغانستان که ظواهر دین نقش پررنگی را در جامعه ایفا میکند و عموم جامعه از این حیث متدین محسوب می شوند حذف آموزه های دینی از سیستم های آموزشی این کشور با فرهنگ و پیش فرض های حاکم در این جامعه در تعارض بوده، اجرای طرح هایی که متضمن این امر باشد با چالش های جدی مواجه خواهد بود. به ویژه آن که به دلیل ساختار سنتی بسیاری از مناطق افغانستان هر طرحی که به نوعی تضعیف تصورات جامعه از تدین و دینداری محسوب شود با مخالف صریح و شدید عموم جامعه سنتی مواجه میشود. مخالفت هایی که به راحتی میتواند به یک نافرمانی مدنی و یا حتی شورش ها و تحرکات مسلحانه بیانجامد. بنابراین هرگونه اقدامی در جهت زدودن گرایش های افراطی دینی از مجموعه معارف و تعلیمات اسلامی باید بسیار هوشیارانه و با ارزیابی کلیه جوانب صورت گیرد.
۵- اولین بار حفیظ منصور، نماینده ی پیشین مجلس افغانستان، ثقافت اسلامی در جهتِ ایجاد سیل افراط گرایی در دانشگاه ها به نقد کشاند، اما به نظر شما آیا به واقع این روند از تعلیم و تدریس دینی در آموزش عالی و همچنین مدارس می تواند جنگ فکری نرمی را در زیر پوست کشور افغانستان به راه اندازد؟
افزون بر کاستی هایی که ثقافت اسلامی در دانشگاه های افغانستان با آن مواجه است به نظر می رسد جنگ نرم بیشتر از خارج از کشور تحریک می گردد. چرا که مدارس دینی و اساتید دانشگاه ها، به منابع بیرونی دسترسی دارند و دائماً در ارتباط با آنها هستند. متأسفانه بیشتر این منابع، خواستگاه و پیرو مسائل افراطی بوده و هستند. اساتیدی که با این منابع سر و کار دارند نیز تحت تعالیم آنها قرار گرفته و حتی برخی از آنها از طریق برخی کشورهای خارجی تمویل نیز می شوند.
نمونه های بسیاری را در این چند سال اخیر مشاهده نمودیم به گونه ای که مسؤولان وزارت محترم تحصیلات را وادار به پذیرش برخی از این انتقادات کرد. بری صدیقی معین سابق امور محصلان وزارت تحصیلات در نشست استجوابیه مجلس به صراحت اعلام کرد که «می پذیریم که یک سلسله مشکلاتی در محتوای ثقافت اسلامی وجود دارد. پذیرفت که برخی استادان دانشکده شرعیات دست به ترویج افراطیت زده اند.» همچنین در جزواتی که توسط برخی اساتید ثقافت اسلامی دانشگاه های افغانستان تدریس می شود خلافت و امارت تنها نظام سیاسی مشروع قلمداد شده است. بی شک این اقدامات که می توان آن را جنگ فکری نرم تلقی نمود، می تواند به جنگ سخت و نظامی نیز منتهی شود چنانچه شاهد آن بودیم که افرادی در یکی از دانشگاه های کشور پرچم داعش را برافراشتند و اساتیدی از همین دانشگاه ها برای فرستادن به جنگ های خاورمیانه سرباز گیری می کردند.
۶- آیا به طور کلی در جوامعی که با بحران های مذهبی، به ویژه استفاده ی ابزاری از دین در نزدِ گروه های اسلام گرایی چون طالبان مواجه می باشند، رسمیت یافتن مضامینی چون ثقافت اسلامی و تثبیت آن در آموزش عالی به عنوانِ تحکیم نقش سیاسی اسلام در نظام افغانستان، به شکل دادن جریانات سیاسی و تحرکات مذهبی بیشتر دامن نخواهد زد؟
هر رشته و منبع علمی قابل تدریس، نیاز به مدیریت و طراحی برنامه آموزشی دارد. ثقافت اسلامی و افغانستان کنونی نیز از این قاعده مستثنی نیست. کنار گذاشتن این رشته از محیط های آکادمیک میتواند ضربات سنگین تری را به دانش جامعه بزند. ما اکنون با افراط گرایی در این زمینه مواجه هستیم. باید افراط گرایی را در این زمینه کاهش بدهیم، نه اینکه آن را به طور کامل حذف نماییم و دچار تفریط بشویم. مدیریت در نحوهی تدریس مضامین به طور کلی در افغانستان بسیار ضعیف است و بیشترین مشکل در محیط های آکادمیک در این رشته پدید آمده است. اکنون ما نیاز به سمت و سو دادن و مدیریت این رشته را احساس می کنیم و هر چه زودتر برای آن باید اقدام نماییم.
با توجه وضعیت اجتماعی و روانشناختی جامعه افغانستان حذف ثقافت اسلامی توصیه نمی گردد در مقابل توجه به جریان های حنفی که در شرایط فعلی آشکارا در مقابل جریان های سلفی قرار دارند از سویی و تأکید بیشتر بر اخلاق و آداب اسلامی به جای پرداختن بیش از اندازه به فقه و حدیث می تواند گزینه مناسبتری باشد.
همچنین باید توجه داشت که جریان های اسلام سیاسی نیز بسیار متنوع می باشند و امکان طرح جریان های معتدلتر که قابل تطبیق بر مدل مردم سالاری دینی باشد در شرایط امروز افغانستان توصیه می گردد. ممکن است در درازمدت بتوان نظریه اسلام سیاسی را از اذهان عموم جامعه پاک نمود ولی در کوتاه مدت این امر میسر نمی باشد. تجربه رشد مجدد طالبان و گروه های باورمند به اسلام سیاسی به خوبی نشان داد که تلاش برای حذف اسلام سیاسی در سال های اخیر افغانستان موفق نبوده است. از این رو اتفاقا وجود مضامین ثقافت اسلامی از این حیث با اهمیت تلقی می گردد، مشروط بر آن که بتوانند گزینه های بدیل برای قرائت های افراطی اسلام سیاسی ارائه نمایند.
۷- همان طور که می دانیم افغانستان یک کشور اسلامی است و هر فرد به طور پیش فرض تا پیش از ورود به دانشگاه و گذراندن آموزش عالی در سطوح بالاتر، از سه لایه ی خانواده، مساجد و مدارس، عبور می کند، بنابراین هر فرد تا یپش از ورود به دانشگاه حداقل تا یک درجه ی مشخصی باورها و عقاید دینی اش شکل گرفته است. اما آیا تداوم آموزش تفکرات و اندیشه های دینی در دانشگاه ها می تواند در تغییر خط فکری یک فرد و یا به طور مثال تغییر آن به میانه روی یا تندروی موثر باشد؟ و یا به طور کلی، با وجودِ نقش مساجد، خانواده ها و مدارس، ادامه ی این دست آموزها در دانشگاه لازم است؟
در جامعه سنتی افغانستان خانواده و مسجد نقش پررنگی در تربیت دینی کودکان دارند ولی این بدین معنا نیست که نهادهای رسمی آموزشی در این مورد وظیفه و مسئولیتی ندارند. به ویژه آن که رسالت جهت دهی و رشد تفکرات معتدل دینی در جامعه وظیفه نهادهای رسمی آموزشی است. البته نوع آموزش هایی که در دروس ثقافت اسلامی مطرح می شود و میزان آنها نیازمند بررسی است و به نظر می رسد از این حیث میتوان تعدیل هایی را پیشنهاد نمود.
به هر حال هر فرد مسلمان با توجه به دانش قبلی که از اسلام دارد (خانواده، مسجد، مدرسه) شاید علاقمند به ادامه تخصصی و موضوعی در هر یک از موضوعات اسلام باشد. ما نمی توانیم ابزاری سرکوبگرانه بر این علاقه و میل مردم داشته باشیم. کاری که نظام های آموزشی تأثیرگذار میتوانند بکنند مدیریت این رشته ها و سمت و سو دادن به جهت اسلام ناب محمدی(ص) است. توجه به این نکته نیز اهمیت دارد که نظارت و کنترل نهادهای رسمی بر مساجد و خانواده ها بسیار محدود است و منحصر کردن آموزش های دینی به این دو نهاد ممکن است تأثیرات مخرب تری داشته باشد و بهتر بتواند زمینه رشد افراطی گری را فراهم سازد.
۸- همان گونه که در روزنامه صبح کابل نیز بیان شده است، دانشجویانی که ادبیات یا سایر رشته ها را می خوانند، مضمون های اختصاصی و اساسی را در همان رشته، ۲ ترم تا ۳ ترم می خوانند؛ اما مضمون ثقافت را باید ۸ ترم بخوانند. از دیدگاه شما این گونه خوانش و آموزش مستمر ثقاوت اسلامی به چه دلیل است؟
فرهنگ جامعه افغانستان هنوز از قابلیت های سنتی بیشتری برخوردار است و کمتر دچار مدرنیزه شده است. اینکه چرا تأکید بر این مضامین تا این حد میشود ریشه در فرهنگ و عنعنات افغانستان دارد. اما متأسفانه سوء مدیریت و استفاده ابزاری از این تعلیمات، ضررهای بی شماری را به کشور وارد کرده که از فایده های آن بیشتر است. تا جایی که ما اکنون شاهد فایده های آن نیستیم. فرهنگ جامعه افغانستان آمیخته با تعالیم اسلامی (چه درست و غلط از هر دیدگاهی) شده است و اکنون ضرورت آن احساس میشود تا برای مدیریت آن یک بازنگری دقیق به آموزهها و تعالیم شود تا از هر آنچه که ما را به سمت انحراف میکشاند، پرهیز نموده و آن را اصلاح نماییم.
۹- به طور کلی می توان گفت، دانشگاه های افغانستان همواره به عنوان محلی برای رشد گروه های تندرو بوده و جریان های دینی افراطی از این مکان ها برای اهداف خود استفاده می کنند. به نظر شما نقطه ضعف و عامل تحریک کننده در فضای دانشگاهی که فرصت مناسب برای تولد و رشد این گروه ها را فراهم می کند چیست؟
نکته ای که قابل اشاره است این است که اساتید دانشگاه ها، علاوه بر وابسته بودن به منابع و خواستگاه های افراطی، اعمال سلیقه های شخصی و تجربه فردی در آموزش، بعضی از آنها حتی از سواد قابل توجهی به عنوان استاد یک محیط آکادمیک نیز برخوردار نیستند. بعضی از اساتید با در دست داشتن یک سرتیفیکیت و یا تأییدی (اصلی یا جعلی) میتواند به راحتی وارد یک محیط آکادمیک شود. و متأسفانه در این زمینه نیز هیچ گونه ارزیابی یا تثبیت سویهای صورت نمی گیرد. بارها اتفاق افتاده است که از اساتید مدارک تحصیلی خواسته شده است اما آن ها عاجز ارائه مدرک تحصیلی خویش بوده اند. به هر حال، همه ی این عوامل تأثیرگذار بر استاد می تواند زمینه ساز رشد گروه های افراطی و ناسالم در دانشگاه ها شود.
افزون بر این نکات پیشگفته که می توان آن را در فقدان تخصص کافی خلاصه نمود فقدان نظارت نیز آسیب دومی است که موجب شده است فضای دانشگاه ها برای رشد افراطی گری مساعد شوند. نظارت توأم بر جهت دهی سرفصل ها، منابع آموزشی، شیوه تدریس اساتید، فعالیت های جنبی اساتید و دانشجویان می تواند تا حد زیادی آسیب های نوع اول را شناسایی و جبران نماید اما متأسفانه فقدان نهادهای نظارتی که دارای تخصص کافی در امور دینی باشند خود باعث شده است که چالش های دسته نخست بروز بیشتری یابد و آسیب های جدی به فضای سیاسی-دینی دانشگاه ها و بالتبع جامعه وارد آورد.
۱۰- وزارت معارف و تحصیلات عالی کشور به عنوان دو نهاد مهم ناظر بر آموزه های دینی کشور تاکنون برای محتوی درسی آموزه های دینی در کشور چه اقداماتی انجام داده اند؟ طرح های جدی نهادهای حکومتی برای تعدیل این امر چه بوده است؟ و چقدر پاسخگو بوده است؟
نهادهای ناظر بر آموزههای دینی، تلاشهای بسیاری را در رایج ساختن فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه انجام دادهاند. به عنوان مثال، در کتاب های جدید مکاتب، بحث های تعالیم اسلامی بیشتر قابلیت محور شده است. بدین معنی که بررسی شده است یک شاگرد مثلاً در صنف پنجم با سن دوازده سالگی باید بیشتر مسائل اخلاقی را فرا بگیرد تا مسائل فقهی. هرچند از مسائل فقهی و عقیدتی نیز غافل نمی شود. نکته دیگر که حائز اهمیت است این که شاگردان بیشتر با مسائل بشارتی آشنا بشوند تا انذاری. در مسائل بشارتی نیز بیشتر روی مسائل اخلاقی تأکید شده است تا از بروز آسیب های اجتماعی در آینده نیز تا حدودی کاهش داده شود. به هر حال این تلاشها در راستای تحکیم وحدت اقشار مختلف جامعه ستودنی بوده است اما انتظارات را برآورده نکرده است. و ما با آن جامعه ایده آلی که در نظر طراحان برنامه درسی بوده فاصله بسیاری داریم. عدم پاسخگویی این مسائل نیز بیشتر به دلیل وجود افکاری افراطی در اقصی نقاط افغانستان است که به ظاهر و علناً با این مسائل اعلان مخالفت می کنند و بر موضع خود راست قامت ایستاده اند.
همچنین نباید از نظر دورداشت کسانی که در وزارت معارف و وزارت تحصیلات مسؤولیت نظارتی بر عهده دارند گاه خود تحصیل کردگان کشورهایی هستند که به عنوان نماد صدور افراطیت شناخته می شوند. بنابراین از سویی حتی سرفصل ها و کتاب های درسی گاه به صورت مستقیم و غیر مستقیم در ترویج افراطیت مؤثر بوده است و از سوی دیگر برخورد جدی با جریان های افراطی صورت نمی گیرد زیرا تعریف مورد اجماعی در این زمینه وجود ندارد. دور از انتظار نخواهد بود که کسانی که خود دانش آموخته نهادهای ترویج افراطیت هستند معیارهایی را برای افراطیت ارائه نمایند که با آنچه مطلوب است فاصله داشته باشد.