پناه گاههای امن طالبان و استراتژی قتل با هزار زخم در افغانستان
۱۴ خرداد (جوزا) ۱۴۰۰ – ۴ / ۶/ ۲۰۲۱
دکتر شیر احمد سعیدی
جنگ افغانستان شاید طولانیترین جنگ در تاریخ معاصر جهان است، بیش از ۴ دهه جنگ تمامی ساختارها، زیربناها و شالودههای نظم محور در این کشور را به نابودی مواجه کرده است، زیربناهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، ترانسپورتی و حتی زیربناهای فرهنگی-آموزشی در اثر ۴ دهه جنگ مزمن و پیچیده به خطر جدی مواجه شده و بازسازی هرکدام از این زیربناها به میلیاردها دلار سرمایه نیازمند است، در یک مورد، تنها حملات طالبان در یک سال اخیر بیش از یک میلیارد به اقتصاد زیربناها خسارت زده و بیشترین تمرکز آن بر مراکز عمومی و عامالمنفعه بوده است.
پس از کودتای تفکر چپ و سقوط نظام جمهوری داوود خان، جنگ در تاروپود این سرزمین ریشه دوانده و حالا بهجایی رسیده که بدون جنگودعوا زندگی کردن یک پدیده ناشناخته برای مردم افغانستان شده است. ریشه این جنگ به سالهای ۱۹۴۷ برمیگردد، زمانی که کشوری به نام جمهوری اسلامی پاکستان از هند بریتانیایی جدا شد و اعلام استقلال کرد، بخشی از اقوام پشتون در آنسوی خط دیورند تحت حاکمیت کشور تازه تأسیس پاکستان قرار گرفت و دولت افغانستان به رهبری سردار داوود خان سران اقوام پشتون و بلوچ را برای جدایی طلبی و استقلال تشویق، حمایت و تمویل کرد و از طرفی هم پس از اعلام استقلال درگیریهای شدید نظامی با هند منجر به هرجومرج در پاکستان شد که درنتیجه مساحتی در حدود ۱۴۷۵۷۰ کیلومترمربع از خاک این کشور در جنگ ۱۹۷۱ به همکاری ارتش هند که معروف به جنگ استقلال بنگلادش است، از پاکستان جدا شد؛ درد جدایی پاکستان شرقی نظامیان ارتش پاکستان را برای مبارزه بیشتری ترغیب کرد و آنها برای انتقام از ارتش هند به طرح استراتژیهای جامع و عمیق رو آوردند. پاکستان تا هنوز در جنگهای مختلف در مقابل هند شکستخورده و یگانه جبهه جبران برای این شکستها را در افغانستان میبیند، جایی که ذهنیت سنتی- مذهبی، اختلافات قومی، تمرکزگرایی شدید در نهادهای حکومتی، عرصه را برای شکلگیری یک نظام اعتدالگرا و عدالت محور تنگ ساخته است.
درحالیکه هند طی سالهای متمادی حامی نهاد دولت و حکومت در افغانستان بوده است، پاکستان از این چشمانداز بهشدت نگران است، با استفاده از ضعف دولت داری در افغانستان، شکافهای قومی، ذهنیت سنتی و مذهبی جنگهای شدیدی را طی ۴ دهه مدیریت کرده است که تحلیل گران این حوزه از آن به نام استراتژی قتل با هزار زخم نامبردهاند.
جنرال محمد یوسف یکی از مأموران اصلی سازمان اطلاعاتی پاکستان در دوره جهاد افغانستان، بخشهای از این استراتژی را در کتاب دام خرس که اخیراً توسط آقای فردوس کاوش ترجمهشده است، به تصویر کشیده و نشان میدهد که چگونه سازمان اطلاعات و ارتش پاکستان با استفاده از فرصت و ذهنیتهای سنتی در افغانستان، بخشهای مختلف و کلیت جامعه افغانستان را هدف قرار میدادند.
استراتژی قتل با هزار زخم را آنها در حالی طراحی کردند که دریافته بودند که جنگ مستقیم پاکستان و مجاهدین با روسها کارساز نیست و لذا روسها را به خرسی تشبیه کردند که با زدن هزار زخم از پا درآید، آنها حتی مجاهدین را نیز از مواجهه مستقیم با روسها برحذر میداشتند؛ نابودی پایههای برق، سدهای آب، سوزاندن مدارس، تخریب جادهها و زیربناها، ترور در شهرها، باجگیری در جادهها و شاهراههای کشور، تخریب سیستم تلفن، برق و گاز، انفجار زیربناهای دولتی و ساختمانهای مربوط به ارتش، ترور شخصیتهای برجسته، علما، متنفذان قومی، ترور در مکاتب و مدارس دولتی بخشی از استراتژی قتل با هزار زخم بود و هر گروه جنگی ای که تخریب کاری اش بیشتر بود، تشویق و همکاری پاکستان را بیشتر دریافت میکرد، که هماکنون یکبار دیگر پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ و شکلگیری دولت پساطالبانی، این استراتژی تطبیق شد و درنتیجه دومین ابرقدرت جهان را به شکست در جنگ افغانستان مواجه ساخت.
اینکه چرا این جنگ به این ابعاد گسترده و وسیع آن در افغانستان توانسته است دوام بیاورد و چگونه نیروهای امنیتی افغانستان به همکاری بیش از یکصد هزار نیروی نظامی ایالاتمتحده آمریکا و ناتو نتوانستند آن را مهار کنند؟ سؤالی است که بخش بیشتر از پاسخ آن یا درواقع کلیت پاسخ آن در یک جواب نهفته است، اینکه گروههای تروریستی بهخصوص طالبان پس از زخم و ضربههای که بر آنها وارد میشود در پناه گاههای امنشان عقبنشینی کرده، بازسازی، مداوا و سپس دوباره تجهیز میشوند، کاری که کشور همسایه افغانستان از ۱۹۸۰ م تا اکنون آن را دنبال میکند.
در فاصله سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ بیش از ۹۰ درصد تواناییهای طالبان نابودشده و قدرت نظامی آنها درهمشکسته بود، بازسازی این گروه درهمشکسته و شکستخورده در حیات خلوت آنها در شهرهای کویته و پشاور و مناطق مرزی پاکستان امری است که تمامی رسانههای بینالمللی، منابع و آثار پژوهشی، مستندهای تصویری و گزارشهای خبری آن را تائید میکند؛ بنابراین پناه گاههای امن طالبان در این شهرها بهمثابه عقبه استراتژیک در جنگها کاربرد بسیار مهم و کلیدی دارد که در جنگهای چریکی و پارتیزانی برای گروههای چریک در شرایط بحران مایه نجات و دوام است.
طالبان در حیات خلوتهای کویته و پشاور، وزیرستان جنوبی و مناطق قبایلی پاکستان، آموزش، تجهیز، مداوا و همکاری میشوند، گروههای مذهبی افراطی زیر حمایت ارتش پاکستان برای طالبان در حوزههای مختلف جذب نیروی جنگی، سرمایه، حمایتهای مالی از کشورهای عربی، اسکان، و در شرایط بحران حمایت نظامی میشوند، سپس از مسیر کوههای جنوب و شرق افغانستان وارد شهرهای مرزی افغانستان شده و به گروههای دیگرشان میپیوندند، این پروسه تجهیز، تمویل و حمایت همهجانبه پس از هر بار شکست تکرار میشود و این گروه را حیات دوباره میبخشد.
افغانستان و پاکستان حدود ۲۲۴۰ کیلومتر مرز مشترک دارند و بیشتر این مناطق به شکل درههای با عمق و طول زیاد در نقاط مرزی قرارگرفته و کنترل آن توسط پاسبانان مرزی که توانایی و تجهیزات آنها خیلی محدود است، ناممکن شده، بهتازگی ارتش پاکستان توانسته بخشهای عمده این مرز را حصار کشی کند، اما این حصار کشی هیچ کمکی به بحث امنیت در افغانستان نکرده است.
پس از مذاکرات صلح دوحه و وعده طالبان برای کاهش خشونتها و پیوستن به مذاکرات صلح، سطح خشونتها همچنان بیشتر از قبل شده و آمارها نشان میدهد که روزانه در حدود ۷۰ نفر نظامیان و مردم بیگناه طعمه این جنگ میشوند، پناه گاههای امن طالبان کمک بسیار گستردهای برای تطبیق استراتژی قتل با هزار زخم داشته و آنها به تطبیق فصل آخر این استراتژی که سقوط شهرها و حمله به پایتخت است آمادگی میگیرند، اما ارتش افغانستان با توجه به دفع حملات آنها در ۳ ماه گذشته و طراحی حملات تهاجمی بر تجمعات طالبان در نقاط مختلف کشور نشان داده است که توانایی دفاع از افغانستان را دارد.