توافقنامه دوحه، سند مشروعیت بخشی به طالبان و برگه رهایی آمریکا از افغانستان
۲۷ تیر(سرطان)۱۴۰۰-۲۰۲۱/۷/۱۸
متن توافقنامه دوحه
توافقنامه فوریه سال ۲۰۲۰ بین ایالات متحده و طالبان دو طرف را به تعهداتی در مقابل یکدیگر متعهد ساخت. آمریکا متعهد شد که نیروهای خود را از افغانستان خارج بسازد و در مقابل، طالبان در ازای رهایی ۵ هزار زندانی خود، به کاهش خشونت تعهد دادند. همچنین، این گروه موافقت کردند که رابطه خود را با گروه های تروریستی همچون القاعده قطع کنند و اجازه هرگونه فعالیت تروریستی از خاک افغانستان را علیه ایالات متحده و نیروهایشان ندهند. اما اکنون پس از گذشت بیش از یک سال از امضای این توافقنامه، نه تنها خشونت در افغانستان کاهش نیافته بلکه افغانستان به خصوص در سال ۲۰۲۱ خونین ترین سال خود را تجربه کرد. همچنین، طالبان برای پیشروی خود بدون توجه درخواست های مکرر به آتش بس یا حداقل کاهش خشونت به حملات علیه خود علیه نیروهای امنیتی و دفاعی و غیرنظامیان افغانستان ادامه می دهند. از طرف دیگر، گزارش های زیادی از وجود رابطه بین طالبان و القاعده و فعالیت این گروه در ۱۸ ولایت افغانستان وجود دارد. این در حالی است که ایالات متحده با تغییر زمان خروج از یک ماه مه به سپتامبر ۲۰۲۱، در روندی گسترده در حال تخلیه افغانستان است. این خروج در حالی رخ می دهد که کنترل طالبان بر بخش های مختلف کشور پررنگ تر می شود. بنابراین، اکنون مهم ترین پرسش این است که با گذشت ماه ها از امضای توافق نامه دو طرف تا چه میزان به تعهدات خود پایبند بودند؟ در گفت و گویی با عباس عارفی روزنامه نگار و تحلیلگر مسائل افغانستان به بررسی این تواقفنامه پرداخته ایم.
۱ .امضای توافقنامه بین طالبان و ایالات متحده در دوحه قطر، اندک امیدواری هایی را برای ایجاد صلح در افغانستان به وجود آورد. اما تاکنون پس از گذشت بیشتر از یکسال از امضای آن هیچ نشانه ای از اجرایی شدن آن به طور کامل توسط طرفین دیده نمی شود. بنابراین، چرا توافق نامه دوحه موفقیت آمیز نبود؟ کارشکنی های دو طرف در قبال مفاد این توافقنامه چیست؟ در حقیقت، آیا می توان گفت این توافقنامه شکست خورده است؟
یکی از دلایل عمده عدم موفقیت توافقنامه دوحه، نفس خود توافقنامه بود. چرا که این توافقنامه به گروه طالبان مشروعیت سیاسی بخشید و به جنگجویان این گروه تروریستی اعتماد بهنفس بیشتر داد تا روایت پیروزی جهاد علیه آمریکا را برای مردم افغانستان گران بفروشند. مشکل دیگر توافقنامه دوحه، به حاشیه بردن حکومت افغانستان بودهاست. با آنکه نزدیک به دو دهه منازعهی افغانستان سه طرف اصلی داشت، یعنی گروه طالبان، نیروهای امریکایی و ناتو و حکومت افغانستان. اما در توافقنامه دوحه یکی از این طرفهای اصلی به حاشیه رفته بود. چنانکه در متن توافقنامه از حکومت افغانستان با عنوان «طرف دیگر» یاد شدهاست. در حالیکه این طرف دیگر را که هیچ نقشی در توافقنامه نداشت، برایش مسئولیت سپرده بود که بیشتر از ۵ هزار زندانی طالبان از زندانها آزاد سازند.
توافقنامه دوحه بیشتر معطوف به خروج نیروهای امریکایی از افغانستان بود. ایالات متحده امریکا دیگر نمیخواست بیش از این نیروهایش را در افغانستان نگهدارد. به همین دلیل دنبال یک پروسهی بود که بر مبنای آن خروج نیروهایش را توجیه کند و در زمان خروج، نیروهایش را مصئون بیرون کند. بنابراین، تمامی مفاد توافقنامه دوحه حکایت از این امر داشت و مواردی هم که اضافه بر این بود، حاشیهی بر توافقنامه محسوب میشد. یکی از مفاد توافقنامه شروع مذاکرات بینالافغانی صلح بود که دو طرف موفق شدند آن سناریوی شان را به نمایش بگذارند، اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، دیدیم که در جریان مذاکرات صلح بینالافغانی، طالبان هیچ نوع آمادگی مذاکره روی مسایل آینده افغانستان و ارادهی برای حل سیاسی منازعه نداشتند، بلکه مداوم در حال مغلطه بودند تا زمان خروج نیروهای امریکایی و ناتو سر برسد. بنابراین، آنچه ماهیت توافقنامه دوحه را شکل میداد، یعنی خروج نیروهای امریکایی و ناتو، از این لحاظ موفقیتآمیز بود. آنچه امریکایی و طالبان میخواستند به آن دست یافتند. اما برای حکومت و مردم افغانستان از همان اول هم انتظار موفقیتآمیز بودن توافقنامه وجود نداشت.
در مورد محتوای اصلی توافقنامه کارشکنیهای آنچنانی از طرفهای اصلی صورت نگرفته؛ توافق شده بود تا نیروهای امریکایی و ناتو از افغانستان خارج شوند که اکنون روند خروج در حال تکمیل شدن است. توافقشده بود که در جریان خروج نیروهای امریکایی و ناتو از سوی گروه طالبان بالای آن حمله صورت نگیرد که چنین شد و پس از توافقنامه دوحه هیچ نوع حمله از سوی گروه طالبان بالای نیروهای خارجی صورت نگرفت. توافقشده بود که در بدل رهایی ۵ هزار زندانی گروه طالبان، این گروه با طرف دیگر، یعنی حکومت افغانستان وارد مذاکرات بینالافغانی صلح شوند که چنین شد. اما اینکه چرا دستاورد نداشته و مذاکرات بینالافغانی بینتیجه بود، به نظر میرسد از اول ارادهی برای به نتیجه رسیدن آن وجود نداشت. راستش نه طرف حکومت و نه گروه طالبان طرفدار صلح واقعی نبوده و نیستند. بنابراین، گفته میتوانیم که توافقنامه دوحه بر مبنای آنچه که دو طرف از آن توقع داشتند، برای دو طرف توافقنامه موفق بوده، ولی برای مردم و حکومت افغانستان هرگز.
بخشهای از توافقنامه که مربوط به تعهدات طالبان در قبال نیروهای امریکاییها میشد به صورت کامل عملی شد. اما آن بخشهای که از سوی طالبان مربوط به حکومت و مردم افغانستان میشد، نه طالبان به آن اهمیت دادند و نه امریکاییها. مثلاً یک مورد کاهش خشونتها بود. طالبان نه تنها خشونتها را کاهش ندادند، بلکه به طرز بیپیشینهی آن را شدت بخشیدند. پس از توافقنامه دوحه ترورهای هدفمند و ماینگذاریها در شهرها زیاد شد و حملات این گروه در مناطق روستایی بیشتر شد. مورد دیگری که طالبان تعهد کرده بود، عدم حمله به مراکز شهرهای بزرگ بود. این هم بیشتر مربوط به امریکاییها میشد، چرا که در بسیاری از شهرهای بزرگ امریکاییها یا متحدانش پایگاه نظامی داشتند. در صورت حمله گسترده طالبان بر این شهرها، نیروهای امریکایی و متحدان شان مجبور بودند واکنش نشان میدادند. بنابراین، توافق روی عدم حمله به شهرهای بزرگ نیز بیشتر از اینکه معطوف به منافع مردم و حکومت افغانستان بوده باشد، معطوف به منافع امریکاییها بود و طالبان به حمله بالای شهر لشکرگاه، مرکز ولایت هلمند، در دیگر شهرها آن را تا یک ماه اخیر نقض نکردند.
۲ .با امضای توافقنامه دوحه، به باور بسیاری از کارشناسان این توافقنامه سودی برای افغانستان و مردم آن ندارد. به طور کلی مهم ترین ایرادات و نقص های این توافقنامه برای آوردن صلح در افغانستان چه بود؟
من هم موافقم که این توافقنامه سودی برای مردم و حکومت افغانستان نداشته است. نخستین آسیب این توافقنامه اعطای مشروعیت سیاسی به گروه طالبان بود. مردم افغانستان میدانند که طالبان چگونه گروهی است. مردم افغانستان یک بار دگماندیشی و تحجر این گروه تروریستی را تجربه کردهبودند و میدانستند که با چه گروهی طرف هستند. اما در جریان مذاکرات دوحه میان امریکاییها و طالبان، این روایت از سوی امریکاییها برجسته شد که انگار گروه طالبان تغییر کردهاند. همانطوریکه اخیرا در ایران نیز برخی این روایت امریکایی از طالبان را تکرار میکنند که انگار گروه طالبان تغییر کردهاند. ولی این واقعیت ندارد. طالبان همان طالبان دههی نود هستند. رهبران شان همان طالبان هستند که پس از زندانیشدن در زندانهای امریکا، پاکستان و بگرام، اکنون عقدهمندانهتر و خشنتر شدهاند. طالبان اگر تغییر کرده بودند که دیگر دست از انتحاری و بمبگذاری برمیداشتند. توافقنامه دوحه چنین گروهی را دوباره در جایگاهی قرار داد که حالا همهی افغانستان را میخواهند.
توافقنامه، حکومت افغانستان را عملا به یکی از طرفها در حدِ یک جریان سیاسی کوچک تقلیل داد. درست است که حکومت افغانستان بهشدت فاسد است و یک حلقهی خاص از یک قوم خاص تمامی ادارات دولتی را در انحصار خود گرفتهاند. اما همین حکومت از سوی دیگر مصداق نظام سیاسی ما است. با به حاشیه بردن حکومت، دولت، نظام سیاسی و مردم افغانستان را به حاشیه بردند. بنابراین، قابل پیشبینی بود که طالبان تمایل چندانی به مذاکرات بینالافغانی صلح نداشته باشند. معنی کاری که امریکاییها در توافقنامه دوحه با حکومت افغانستان کرد، این بود؛ حکومتیکه خود امریکاییها آن را ساخته بودند را دیگر حساب نداشتند، گروه طالبان چرا روی آن حساب میکردند؟
۳ .به موجب این توافقنامه، طالبان متعهد به قطع روابط با گروه های تروریستی همچون القاعده شد. گروهی که به خاطر پناه دادن رهبری آن در سال ۲۰۰۱ طالبان شکست سنگین و سختی را متحمل شدند. از طرف دیگر، این گروه حمایت های فنی، آموزشی و لجستیکی از این القاعده در طی این سال ها دریافت کرده است. در چنین وضعیتی آیا توقع قطع رابطه با القاعده از سوی طالبان بسیار ساده و دور از واقعیت نبوده است؟ آیا ایالات متحده از چنین همکاری نزدیکی مطلع نبوده اند که چنین درخواستی را ذکر کرده اند؟
در افغانستان نزدیک به بیست و چند گروه تروریستی فعالیت دارند که عمدهترین آنها گروه طالبان، گروه القاعده، گروه داعش، جنبش اسلامی ترکستان شرقی، حزب حرکت اسلامی اوزبکستان و… هستند. تنها گروه طالبان به چندین شاخه تقسیم میشوند که برخی از شاخههای گروه طالبان مثل شبکه حقانی در رابطهی مستقیم با القاعده است. به جز داعش، همهی این گروهها در تبانی با همدیگر علیه نیروهای خارجی و حکومت افغانستان میجنگیدند. امریکاییها از وجود همهی این گروهها و شبکهها در افغانستان آگاه هستند و میدانند که با چه گروههای طرف هستند. اما مسئله این است که امریکاییها دیگر جنگ افغانستان را به سود شان نمیدانستند و به دنبال خروج آبرومندانه از افغانستان بودند. بنابراین، روندی را به وجود آوردند که در نتیجهی آن هم خروج آبرومندانه از افغانستان داشته باشند و هم مسیری را جلو افغانها بگذارند که اگر خواستند از آن طریق به توافق سیاسی برسند.
گنجاندن این ماده در توافقنامه که گروه طالبان روابط خود را با گروه القاعده قطع کند، هم نوعی از فریب بود. البته این فریب بیشتر متوجه افکار عمومی امریکا بود. چرا که مأموریت نیروهای امریکایی در افغانستان سرکوب و نابودی القاعده بود. حالا در شرایطی که گروه طالبان یا همان میزبان سابق القاعده در حال بازگشت به قدرت بودند، امریکاییها خروج شان از افغانستان را چگونه توجیه میکردند؟ بنابراین با گنجاندن این نکته در توافقنامه، به اصطلاح خواستند به افکار عمومی امریکا پاسخ دهند که اره، طالبان دیگر با القاعده رابطه ندارند. طالبان مشکل داخلی افغانستان است و ما توافق کردهایم که دیگر مردم امریکا از سوی طالبان تهدید نمیشود. التبه توافقنامه دوحه برخی ضمایمی هم داشته که تاکنون آنچنان رسانهای نشده. مثلا یکی از ضمیمهها همین نکته بود که دو طرف، یعنی امریکاییها و طالبان روی مرکز مشترک مبارزه تروریسم کار میکنند. با توجه به ماهیت ایدئولوژیک گروه طالبان و همفکری این گروه با دیگر گروههای تروریستی از جمله القاعده، خیلی سادهانگارانه است که فکر کنیم طالبان پس از خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، روایت پیروزی شان را در همکاری با یک نیروهای شکستخورده خراب کند و دل دوستان القاعده شان را برنجانند. به نظر من همهی اینها پوشش بود تا توجه همگانی را از موضوع اصلی دور کند؛ یعنی خروج بیبرنامه نیروهای امریکایی، آیندهی مبهم که برای مردم و فروپاشی نهادهای نوپای افغانستان در شرف وقوع بود.
۴ .آیا می توان گفت این توافق نامه به نوعی تلاش برای مشروع ساختن نقش و حضور طالبان به عنوان گروهی اجتناب ناپذیر و حذف ناشدنی از پیکره ی جامعه ی افغانستان بوده است؟ اگر چنین باشد، چرا ایالات متحده قصد دارد این گروه تروریستی که زمانی برای سرنگونی حاکمیت آنها به افغانستان لشکر کشی کرد را مشروع جلوه دهد؟
مشخصا گفته نمیتوانیم که این امر هدفمند بوده باشد و امریکاییها به طور هدفمند تلاش کردهاند تا با امضای توافقنامه دوحه به گروه طالبان مشروعیت سیاسی اعطا کنند و این گروه را به عنوان گروهی اجتنابناپذیر و حذفناشدنی در جامعه مطرح کنند. چرا که در سالهای اخیر گروه طالبان با حمایت برخی از کشورهای همسایه افغانستان و قدرتهای رقیب ایالات متحده امریکا در منطقه، تبدیل به واقعیت انکارناپذیر در منازعهی افغانستان شده بود.
پاکستان تمام تلاش خود را کرد تا گروه طالبان را به صحنهی قدرت افغانستان باز گرداند. قدرتگیری این گروه برای پاکستان اهمیت ویژه دارد. اگر چند در سالهای پس از ۲۰۰۱ به بعد پاکستان با امریکاییها همکاری کرد، اما بیشتر به دلیل مجبوریت بود. ولی پس از ۲۰۰۹، پاکستانیها به این نتیجه رسیدند که با استفاده از استراتژی جنگی «قتل با هزار زخم» که در دوره جهاد علیه نیروهای ارتش شوروی برای مجاهدین افغانستان طرحریزی کرده بودند، طالبان را به قدرت باز میگردانند. بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان به معنای استیلای پاکستان در سیاست داخلی و خارجی افغانستان است. با روی کار آمدن طالبان، در واقع پاکستان صاحباختیار افغانستان خواهند بود. بنابراین، یکی از دلایلی که امریکاییها پذیرفتند که طالبان تغییر کردهاند و دیگر از آدرس طالبان علیه امریکا تهدید وجود ندارد، لابی پاکستانی بوده است.
پاکستانیها ضمانت کردهاند که از آدرس طالبان علیه امریکا تهدید وجود نخواهد داشت. وگرنه کشور قدرتمند مثل امریکا روی قول یک گروه تروریستی مثل طالبان حساب نمیکنند. اما در هر صورت، پیامدهای خواسته یا نخواسته توافقنامه دوحه، اعطای مشروعیت سیاسی به گروه طالبان بود. این مشروعیت سیاسی در داخل افغانستان نیز کار دست حکومت افغانستان داد. یکی از دلایل پیشروی گروه طالبان در ماههای اخیر و سقوط پیهم ولسوالیها در شمال و غرب کشور این بود که بسیاری از گروههای محلی به این فکر افتادند که حالا امریکاییها گروه طالبان را پذیرفته، دیگر چه نیاز است که به دفاع از حکومت وابسته به امریکاییها تلفات بدهیم. به همین دلیل در اکثر ولسوالیها بدون اینکه جنگ شود، فرماندهان محلی به طرف طالبان رفتند و با میانجیگری بزرگان محل، برخی از فرماندهان نیروهای امنیتی و دفاعی نیز فریب خوردند و تسلیم طالبان شدند.
اینکه بگوییم امریکاییها به طور هدفمند اقدام به اعطای مشروعیت به گروه طالبان کرده، شاید درست نباشد. اما بیبرنامهگی و عجله برای خروج نیروهای شان از افغانستان شرایط را به سمتی پیش برد که روایت جنگ و پیروزی را به نفع طالبان تغییر داد و به این گروه مشروعیت داد تا به کشورهای مختلف سفر کنند و پیرامون آینده سیاسی افغانستان با کشورهای منطقه و همسایههای افغانستان گفتوگو کنند. البته در این ماراتن نفرتزدایی از گروه طالبان، کشورهای همسایه نیز کم از امریکا عمل نکردند. مهمانیها و استقبالی که کشورهای همسایه افغانستان از نمایندگان گروه طالبان کردند، پیامدهایش کمتر از توافقنامهی دوحه نبوده است.
۵ .در نهایت بزرگترین پیامد توافق نامه دوحه برای افغانستان چه بود؟
به نظر من بزرگترین پیامد توافقنامه دوحه برای افغانستان این بود که پازل بنبست کامل شد. افغانستان از دیرزمان به اینسو در عرصههای مختلف به بنبست رسیدهاست. این کشور در شیوه حکومتداری به بنرسیده، چنانکه در یک قرن اخیر انواع نظام سیاسی در اینجا تجربه شده، ولی در نهایت همه ناکام بوده است. این کشور در عرصهی فرهنگ و آموزش به بنبست رسیده، چنانکه بسیاری از ارزشهای دگم و بدوی قبیلوی تبدیل به فرهنگ غالب در کشور شده و زمینهی هر نوع عبور از این شرایط فرهنگی نیز وجود ندارد. آموزش و پرورش نیز در راستای منافع همین ارزشهای دگم و بدوی قبیلوی پیش میرود. شکافهای اجتماعی، سیاسی، زبانی، قومی و مذهبی به شدت عمیق شده و بحران در همهی امور به چشم میخورد. توافقنامهی دوحه در یک شرایط به شدت بحرانی و حساس این پازلها را کنار هم قرار داد و بنبست را کامل کرد. اکنون افغانستان عملا آماده انفجار است؛ یک انفجار بزرگ که ممکن همه چیز را نابود کند.
توافقنامه دوحه حالا سه سناریو را جلو سیاستمداران، گروههای قومی و سیاسی و مردم افغانستان گذاشته است. سناریوی اول توافق صلح با گروه طالبان است، با حفظ نظم موجود که البته طالبان به شدت مخالف نظم سیاسی موجود هستند. این سناریو اگر هم تبدیل به واقعیت شود، همزیستی با گروه طالبان که چیزی جز جنگ و ویرانگری نیاموختهاند، دشوار است و تا حدی ناممکن به نظر میرسد. بنابراین در آیندهی نه چندان دور دوباره به منازعه و خشونت بر میگردیم. سناریوی دوم پیروزی نظامی حکومت با همکاری نیروهای خیزش مردمی بر گروه طالبان است. اگر چند در این بیست سال گذشته که گروه طالبان به شدت سرخورده بودند و از سوی دیگر در افغانستان بیشمار سرباز و امکانات جامعهی بینالمللی وجود داشت این پیروزی میسر نشد، حالا نیز خیلی دور از انتظار است. سناریوی سوم پیروزی نظامی گروه طالبان بر حکومت و نیروهای خیزش مردمی است. در این صورت نه تنها گروه طالبان حاکم مطلق نمیشوند، بلکه مرحلهی دیگر منازعه آغاز میشود. ارزشهای فرهنگی اکثر اقوام افغانستان با ارزش های طالبانی همخوانی ندارد و ممکن در شرایطی این گروه پیروز شوند، اما حفظ وضعیت کاری نیست که طالبان از پس آن برآیند. بنابراین دوباره بر میگردیم به همان سر خط. در هرصورت آیندهی افغانستان مبهم است و بخشی از این ابهام ناشی از توافقنامهی دوحه است. چرا که امریکاییها اگر ارادهی برای دوام حضور شان در افغانستان نداشتند، در شرایطی با گروه طالبان وارد مذاکره میشدند که امکانات و نیروهای کافی در اینجا داشتند و از موقف بالا مذاکره میکردند. ولی حالا که در حال خروج کامل هستند، مذاکره برای بقای حکومت افغانستان یا به قول خود شان بقای «طرف دیگر» بیمعنا است.