طالبان و بحرانی به نام مشروعیت سیاسی برای تشکیل نظام
۲۹ شهریور ( شهریور)۱۴۰۰-۲۰۲۱/۹/۲۰
مشروعیت سیاسی چیست
افغانستان پس از بیست سال دوباره شاهد حضور مجدد طالبان در قدرت است. تسلط دوباره مطلق این گروه بر این کشور نگرانی های جدی را پیرامون نحوه حکومت داری این جنبش بنیادگرا ایجاد کرده است. شروع مذاکرات صلح به طور جدی از سال ۲۰۲۰ این امیدواری را ایجاد کرده بود که با حکومتی همه شمول از همه اقوام افغانستان و نیروهای طالبان نظام سیاسی مطابق خواست همه منافع مردم افغانستان ایجاد شود. اما پیشروی سریع طالبان و سقوط کابل، آرمان رسیدن به صلحی پایدار و معنادار به وسیله تشکیل حکومتی همه شمول و فراگیر را به رویایی بزرگ تبدیل کرد. این در حالی است که پس از سقوط افغانستان به دست طلبان، این گروه سریعاً دست به تغییراتی در بدنه جامعه ای که بیست سال زیر پرچم دموکراسی (هرچند واراداتی بود) زندگی کرده و شکل گرفته بود،زدند. به طوری که پس از سه هفته با اعلام کابینه موقت علی رغم ادعای این گروه مبنی بر همه شمول بودن ، نشان دادند که تمایلی به حضور سایر گروه ها، احزاب سیاسی، کثرت گرایی و نقش دادن به زنان به عنوان نیمی از اعضای جامعه و حضور جوانان ندارند. به طوری که طبق آخرین دستور العمل وزارت معارف طالبان، حضور دانش آموزان دختر بالای کلاس ششم در مکاتب منع شد. علاوه بر این، از زمان حضور دوباره طالبان فعالیت رسانه ها، اعضای جامعه مدنی، فعالان اجتماعی و سیاسی به شدت کمرنگ و به انزوا کشیده شد. این در حالی است که با گذرزمان این گروه چهره واقعی خود را بیشتر به نمایش می گذارند. هرحکومتی برای بقای خود نیازمند کسب مشروعیت است. فلذا در چنین شرایطی که به نظر می رسد جدایی عمیقی بین مردم و حکومت تازه تشکیل شده طالبان ایجاد شده(به ویژه در بین طبقه تحصیلکرده) این سوال به وجود می آید که این کج رفتاری طالبان با خواست و نیازهای مردمی آیا برای حکومت آنها مشروعیت خلق می کند؟ مبانی مشروعیت حکومت داری در گفتمان طالبان چیست؟ آیا این گروه بدون درنظرگفتن جلب مشروعیت از سمت مردم بقا پیدا می کنند؟
مشروعیت چیست؟ منبع مشروعیت ساز طالبان چیست؟
محمدرضا حاتمی در مقاله ای تحت عنوان « بررسی و نقد مبانی مشروعیت حکومت از دیگاه اهل سنت» در رابطه با مشروعیت می نویسد:«بحث مشروعیت حکومت و مبانی آن از دیرباز توجه فلاسفه، دانشمندان علوم سیاسی و جامعه شناسان را به خود معطوف داشته و به عنوان یکی از اساسی ترین مباحث فلسفه سیاسی همواره در کانون تحقیقات پژوهش های کلاسیک قرار گرفته است. عمدتاً نیز محور تحقیقات بر این پایه بوده تا نشان دهند حاکم بر چه مبانی حق حکومت و اعمال قدرت سیاسی پیدا کرده و مردم با چه مجوزی این حق را مورد پذیرش قرار داده اند. به عبارت دیگر به دنبال این پرسش بودند که حاکم از کدامین منبع و منشا مشروعیت خود را اخذ کرده است. این موضوع از این جهت مهم است که اصولاً بقا و دوام هر حکومت و یا نظام سیاسی بستگی به کیفیت و میزان مشروعیت آن نظام داشته و خواهد داشت.
بنابراین، همه حکومت ها برای بقا و استمرار و نیز تحکیم پایه ها و بنیادهای حکومتی ناچار به بازشناسی مبانی مشروعیت نظام سیاسی خویش اند تا با پشتیبانی از آن بتوانند حق فرمانروایی را از آن خود قرار داده و استفاده از نمادهای زور و قدرت را کاهش دهند. و به منظور پیشگیری از هرگونه بحران مشروعیت به تقویت و گسترش دایره حقانیت و مقبولیت خود در جامعه بپردازند.لذا مفهوم مشروعیت یعنی حاکم برای اعمال قدرت چه مجوزی دارد و مردم برای اطاعت و پیروی از حاکم چه توجیه عقلی و شرعی ارائه می دهند».
این موارد در حالی مطرح می شود که به نظر می رسد مبانی مشروعیت ساز حکومت برای طالبان یک طرفه باشد. این گروه منبع الهی یعنی قرآن را مبنای مشروعیت خود و تدوین قوانین عنوان می کنند و امیرالمونین را زعیم جامعه می دانند که نه بر اساس رای مردمی بلکه حکم دینی انتخاب شده است. از طرف دیگر، در اندیشه طالبان مردم موظف به پیروی از امیرالمومنین هستند. این دو مسئله یعنی عدم نقش مردم در تعیین رهبر و اطاعات بی چون و چرا از آن نشان دهنده نقش ضعیف مردم در اندیشه حکومت داری طالبان است. همچنین، این گروه نیز وجود اجزاب و نهادهای سیاسی را نیز به رسمیت نمی شناسند. در واقع، طالبان از بدو تشکیل خود به دنبال حکومت اسلامی تحت عنوان امارات با زعامت امیرالمونین بودند. در حقیقت طالبان برگرفته از نظریه استیلا خواهان ایجاد تشکیل حکومتی اسلامی که فقه مبنای آن را تشکیل می دهد. بر همین اساس فقها و علما در مدیریت حکومت نقش برجسته ای دارند. امری که منجر به حاشیه رفتن سایر نهادها می شود.
طالبان و ادعای مشروعیت
گروه های «مخالف مسلح» یا «شورشی» در افغانستان عموماً با نام طالبان گره خورده است تاریخ طالبان با جهاد علیه اشغال افغانستان توسط شوروی و متعاقب آن جنگ داخلی ارتباط تنگاتنگی دارد. در واکنش به اشغالگری چندین گروه مجاهد در افغانستان برای مبارزه با شوروی با حمایت دولت های غربی از طریق پاکستان سلاح به دست گرفتند. پس از خروج شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹، گروه های مجاهدین علیه یکدیگر جنگیدند بسیاری از این مجاهدین پس از سقوط دولت نجیب به مدارس دینی در کویته و قندهار با سرخوردگی ناشی از جنگ بازگشتند. در چنین وضعیتی، آنها در پاسخ به شرایط پیش آمده گروهی را با رهبری ملاعمر تشکیل دادند. هدف این گروه، بازگرداندن صلح، خلع سلاح مردم، اجرای قوانین شرع و دفاع از تمامیت سلامی افغانستان بودند در نتیجه آنها از سیاست های حزبی مجاهدین که بسیار مورد انتقاد مردم قرار گرفته بود، فاصله گرفتند و نشان دادن که آنها جنبشی برای پاکسازی جامعه از فساد به وجود آمده، هستند نه اینک حزبی برای به دست گرفتن قدرت. در نتیجه، با شکل گیری این گروه محبوبیت آنها افزایش پیدا کرد و افراد بیشتری به این گروه پیوستند. به گونه ای که در اواخر سال ۱۹۹۴ طالبان کنترل قندهار را به دست گرفتند و در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ کابل را تصرف کردند. آنها سپس با کنترل پایتخت نظم سیاسی جدیدی را برای قلمرو تحت کنترل خود معرفی کردند. افغانستان را «امارت اسلامی» خواندند و ملا عمر به عنوان «امیرالمومنین» معرفی کردند. همچنین برای اداره حکومت شورایی از علما را منصوب کردند.
اما شیوه حاکمیت آنها بسیار سخت گریانه و مبتنی بر ارزش های قوم پشتون مانند: پشتون والی بود. این گروه موسیقی را ممنوع اعلام کردند،، قوانین سخت گیرانه ای را اعمال و زنان را اجتماع حذف کردند. پس از سقوط این جنبش در سال ۲۰۰۱ و حذف شدن از بدنه سیاسی افغانستان در برابر اشغال نیروهای خارجی و حکومت تازه تاسیس افغانستان که در نگاه آنها یک حکومت دست نشانده و اشغال شده است، دوباره خود را سازماندهی کردند و به نیروی مخالف جدی تبدیل شدند. در واقع طالبان خود بر اساس دو مولفه «جهادی بودن» و « برقراری مجدد نظام اسلامی» مشروعیت خود را با استناد به احکام اسلامی اعلام کردند و بیست سال برای این امر جنگیدند.
طالبان و گذار موفقیت آمیز از مشروعیت سیاسی سنتی و گیرماندن در مشروعیت سیاسی قانونی
با این حال به اعتقاد برخی از پژوهشگران طالبان تا حدی در عمل به مشروعیت رسیده اند. مبانی مشروعیت سیاسی پایه هایست که هر دولت یا رهبری در نظام محلی و بین المللی به آن نیاز دارد. هرنوع گذار بدونِ مشروعیت به شکست ختم می شود. اما طالبان هم به عنوان مسلمانانی معقتد و هم به عنوان ارائه دهندگان یک حکومت اسلامی، از طریق توسل به هویت قبیله ای و ملی در جوامع افغان؛ همچنین با توسل به اسلام استدلال ثابتی برای مشروعیت خود ارائه کرده اند. نباید فراموش کرد که طالبان، به عنوان یک جنبش سیاسی بومی، دارای اشتراکاتی با بخش های وسیعی از کشور افغانستان بوده است که ایالات متحده و یا سایر کشور های میزبان آن را نداشته اند. در کشوری مانند افغانستان، که متحملِ چندین دهه درگیری نیروهای خارجی بوده است، اشتراک مذهبی و فرهنگی بین طالبان و مردم یک پایه قوی برای مشروعیت است.
شاید بتوان گفت این اشتراکات باعث تقویت مشروعیت و عناصر هنجاری بسیار قوی تر از یک گرایش و جذابیتِ آمریکایی برای هدف قرار دادن عناصر یکسان یا مبانی یکسان از منافع مشروعیت است. طالبان همچنین دارای مزیت دیگریست که از آن به عنوان ایدئولوژی هدف عقلانی/منطقی (goal-rational ideology) یاد می شود. این یک ایدئولوژیست که ویژگی جنبش را مشخص و یک وضعیت نهایی (end-state) را به عنوان هدف و توجیه سازمان در نظر می گیرد. گرچه دولت سابق جمهوری اسلامی افغانستان بسیاری از موضوعات بلاغی مشابه و یکسان با طالبان در مورد اهمیت اسلام در حکومت را در بر می گرفت، لیکن پیام طالبان بیشتر اصلاح و تلخیص شده و به هدف خاصی اشاره داشته است. زیرا پیام های طالبان به طور خاص پایان مداخله خارجی و ایجاد یک دولت واقعا اسلامی را اعلام می کند (برخلاف آنچه که آنها اسلام گرایی کم مایه یا نادرست دولت جمهوری اسلامی افغانستان در نظر می گیرند).
در مقابلِ طالبان، دولت پیشین جمهوری اسلامی افغانستان فاقد مبانی ایدئولوژیکی برای موجودیت خود بود و به دلیل همین کاستی و فقدان، مجبور بود بر اساس اهداف اجرایی مانند توسعه اقتصادی، ایجاد حکومت دموکراتیک و تأمین امنیت، بر مشروعیت خود استدلال کند. بدین ترتیب شاید بتوان گفت این روندِ دولت گذشته نه تنها مبنای ضعیف تری برای مشروعیت بود، بلکه بسیاری از اهداف اجراییِ دولت پیشین افغانستان متناقض با آن دست اهداف هنجاری بود که می توان انتظار داشت در کشوری عمیقا مذهبی و محافظه کار اجتماعی پیدا شود. بدین ترتیب، دولت اسبق افغاستان همچنین از ارتباط آن با پیام های ایالات متحده که در مواردی تا حد زیادی ناسازگار و آسیب رسان بود نیز، رنج می برد. گویی عملکرد دولت سابق در ارائه این خدمات به دلیل فساد گسترده، سوء استفاده از منابع مالی و سوء استفاده از سرویس های امنیتی بسیار ضعیف بوده است. در نتیجه این امر، دولت در شرایط دشواری قرار داشت که عملکرد ضعیف آن ادعاهای مشروعیتش را در بین کلیت مردم تضعیف می کرد.
به باور برخی ناظران سیاسی، حتی اگر عملکرد آن را قابل قبول و موجه در نظر گیریم، این عملکرد خدماتی را ارائه می دادند که با هنجارها و ارزش های بسیاری از افغان ها مطابقت نداشت. به عنوان مثال، انتخابات دموکراتیک منبعی از مشروعیت برای کشورهای غربی است که قوانین مربوط به نحوه تعیین ترکیب دولت را تعیین کرده اند. اما عملکرد ضعیف در انجام انتخابات دموکراتیک مشروعیت دولت سابق را تضعیف می ساخت؛ حتی اگر انتخابات به طور عادلانه انجام می شد، این روند مشروعیت چندانی به دولت در کشوری که انتخابات را با حکومتی مشروع یکسان فرض می کند، نمی بخشد. به باور این دست افراد، دولت سابق جمهوری اسلامی افغانستان فاقد مبنای ایدئولوژیکی قوی برای مشروعیت خود بوده است؛ چیزی که به نظر می رسد طالبان بر آن تمرکز داشته باشد. حتی زمانی که دولت وظایف خود را به خوبی انجام می داد، بازهم بسیار ضعیف بود؛ زیرا به افغان ها چنین القا می کرد دولتی که با باورها، ارزش های هنجاری و انتظارات رویه ای و روتینِ آنها مطابقت ندارد، در حال تقویت موقعیت خود است. در کشورهایی مانند افغانستان و دیگر کشورها که فاقد باورهای نهادینه شده، ارزش های هنجاری و رویه ای برای یک دولت بالقوه در جهتیِ کسب مشروعیت هستند، اساس ایدئولوژیکِ هدف منطقی برای مشروعیت بسیار مهم است. ایدئولوژی مبتنی بر هدف (goal-based ideology) ارزش های هنجاری و رویه ای جدیدی را در اختیار جامعه قرار می دهد تا بر اساس آن ادراکات خود از مشروعیت را پایه ریزی کنند. برای افغانستان، ویژگی دولت این کشور با ارزش های هنجاری سنتی برای نقش دولت در جامعه مطابقت ندارد و برای اهداف ایدئولوژیکی نیز جذابیتی ندارد.
در نهایت این دست تحلیلگران براین باورند که با پرسش سوالی ساده از نیروهای طالبان و همچنین دولت سابق جمهوری اسلامی افغانستان مبنی بر این که آنها “برای چه (هدفی) می جنگید؟” می توان دریافت تردیدی وجود ندارد که سربازان طالبان با قاطعیت، ثبات و سادگی بیشتری پاسخ دهند. بنابراین شاید بتوان گفت یکی از اهرم های محوری طالبان در مبانی مشروعیت سیاسی خود، توسل به اهداف هنجاری و ارجاع به ایدئولوژی است. بدین ترتیب اگر مشروعیت را به لحاظ منابع آن با ارجاع به عقاید ماکس وبر در نظر گیریم، از میان سه مشروعیت قانونی، سنتی و کاریزماتیک، طالبان در درون دولت سابق به تخم ریزی و پرورش مشروعیت سنتی خود در برخی جوامع محلی مبادرت کرد، اما هنوز تا به دست آوردن مشروعیت قانونی فاصله دارد، در حالی که به طور کلی (جدا از اختلافات داخلی این گروه) به نظر می رسد ساختار ایدئولوژیک و سلسله مراتبی طالبان بر مبنای تکیه بر مشروعیت کاریزماتیک و محوریت رهبری باشد.
مشروعیت در افغانستان چگونه به دست می آید؟
بناراین، اکنون که طالبان توانسته اند قدرت را به دست بگیرند پرسش مهم این است که علی رغم ادعای این گروه مبنی بر مشروع بودن حکومت شان، نگاه مردم به آنها چگونه است. به عبارت دیگر، هنوز مشخص نیست که مشروعیت آنها از نظر افغان ها چگونه درک می شود. به طور کلی مشروعیت حکومت ها در افغانستان همواره از زاویه دولت بررسی شده است نه ملت و خدماتی که به مردم ارائه می شوند. پژوهشگران مختلف معتقدند که عوامل متفاوتی در مشروعیت بخشی از سوی مردم وجود دارد. به عنوان مثال، صبار و همکارانش معتقدند که « درک از امنیت از شاخص های کلیدی مشروعیت بخشی به حکومت است». به طوری که پس از کنترل طالبان در افغانستان گزارش هایی از رضایت برخی از شهروندان از حضور آنها در قدرت به دلیل تامین امنیت وجود داشت. در واقع برای مردمی که دهه ها درگیر جنگ و منازعه بودند تامین امنیت به منبعی مهم برای مشروعیت حکومت ها تبدیل خواهد شد.
از طرف دیگر، عده ای دیگر از محققان که درک بیشتری از مشروعیت دارند معتقدند که رسوم محلی بسیار مهم است و به آنچه وبر مشروعیت سنتی می نامد، اشاره می کنند. برای مثال لیبل بر اهمیت پشتون والی بر دین برای پشتون ها در جنوب و شرق افغانستان تاکید می کند. این تصور که مشروعیت در افغانستان با سنت ها مرتبط است نیز با دنیای سیاست نیز اتخاذ شده است. یک مطالعه نشان می دهد:« مشروعیت با توانمندسازی سطح محلی با فرآیندهای تصمیم گیری سنتی آغاز می شود و از آنجا به تدریج ایجاد ارتباط با نهادهای منطقی و قانونی دولت وبری می تواند پاسخگویی را تضمین کند». در مقابل محققان دیگری اشاره می کنند که الزامات کلی تری وجود دارد که دولت باید آنها را رعایت کند تا مشروع تلقی شود. به طور مثال، دولت اختیاراتی را به بازیگران غیردولتی واگذار کرده که به عنوان واسطه برای شکایات سطح محلی عمل کنند.
از سوی دیگر، مشروعیت طالبان پس از سال۲۰۰۱ هنوز چندان مورد بررسی قرار نگرفته است. داده های مختلف در طی سال های اخیر نشان می دهد که حمایت عمومی از گروه های مخالف مسلح در افغانستان از سال ۲۰۰۹ در حال کاهش است. در همین رابطه، بر اساس بنیاد آسیا(۲۰۱۶) تنها ۱۶٫۷ درصد از مردم در مناطقی که محققان آنها توانستند به آنها دسترسی داشته اند، مردم با گروه های مخالف مسلح مردم همکاری می کنند. اما این تحقیق توضیح نمی دهد که چرا مردم با این گروه همکاری می کنند یا مشروعیت می بخشند؟(Weigand,2017). با این حال، در طی بیست سال گذشته طالبان با تسلط بر مناطق محلی با استفاده از ناتوانی دولت در تامین نیازهای مناطق محتلف توانستند مشروعیتی برای خود کسب کنند اما پرسش مهم این است که طالبان برای نظام آینده خود(درصورت تحقق کامل) چگونه مشروعیت کسب می کنند؟
به عبارت دیگر، طالبان اکنون در وضعیتی متفاوت تر از دهه ۱۹۹۰ به قدرت رسیدند. این گروه در طول سالهای شورش گری خود تجربیات متفاوتی در نحوه تعامل با مردم در خلا ایجاد شده توسط دولت به دست آورده است. به طور مثال دادگاه های در سایه این گروه در مناطقی که دولت افغانستان توانایی رسیدگی به درخواست های قضایی مردم را نداشت به عنوان بدیل قابل قبولی از سمت مردم شناخته شد. اما با این حال حکومت طالبان از بسیاری از جهات و ارزش و هنجارها با اکثر مردم افغانستان که بیشتر آنها تجربه حکومت طالبان را نداشته اند، متفاوت است. بسیاری از شهروندان افغان تحت حکومت دولت قبلی علی رغم نارسایی های از آزادی های سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند. از طرف دیگر، حق رای و اظهارنظر در موارد مختلف را داشته اند. با این حال بی توجهی طالبان به این موارد اگر که آنها واقعا به دنبال ایجاد دولتی باثبات هستند، پیامدهای منفی برای این حکومت خواهد داشت.
منابع
– Bradley, Jonathan, (2020), “Improving the Understanding of Political Legitimacy in COIN Doctrine”, https://smallwarsjournal.com/jrnl/art/improving-understanding-political-legitimacy-coin-doctrine.
-Weigand, Florian, (2017), “Afghanistan’s Taliban – Legitimate Jihadists or Coercive Extremists?”, https://www.tandfonline.com/doi/full/10.1080/17502977.2017.1353755.