استیصال هویت پشتونی به روایت “منم ملاله” _ معرفی و بررسی کتاب «منم ملاله»_
پنجشنبه ۱۷ مرداد (اسد)۱۴۰۱- ۱۸/ ۸/ ۲۰۲۲
رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
مشخصات کتاب:
عنوان: منم ملاله
نویسندگان: ملاله یوسفزی و کریستینا لم
مترجم: صداقت حیاتی
ناشر: تهران؛ موسسه انتشارات نگاه
چاپ دوم؛ پاییز ۱۳۹۳_ چاپ اول ۱۳۹۲
الف) نگاه اجمالی
«منم ملاله» داستان زندگی «ملاله یوسفزی» [متولد ۱۹۹۷م] دختر پشتون پاکستانی است که در سال ۲۰۱۲م در مسیر «مدرسه» مورد حمله تروریستی «طالبان» قرار گرفت که از آن جان سالم به در برد و بعد از عمل جراحیهای متعدد و مراقبتهای ویژه در انگلستان بهبود یافت. بر اثر فعالیتهایش برای حقوق دختران و زنان پاکستانی به ویژه «حق تحصیل»، سال ۲۰۱۴م جایزه صلح نوبل را هم کسب کرد.
انتشار کتاب به زبان انگلیسی برای سال ۲۰۱۳م میباشد. این کتاب تحت عناوین مختلف در طول سالهای اخیر توسط مترجمان به فارسی برگردانده و توسط ناشرین منتشر شده است. بنا به صفحه مشخصات کتاب، این اثر با عنوان «من ملاله هستم» ترجمه هانیه چوپانی توسط نشر کتاب کولهپشتی (تهران) فیپا گرفته است و همچنین در سال ۱۳۹۳ این کتاب با عنوان «من ملاله هستم» توسط حسن حاجسیدی و گودرز شیدایی ترجمه و توسط نشر قطره در تهران منتشر میشود.
کتاب پنج بخش کلی دارد که هر بخش شامل فصولی میباشد. این پنج بخش عبارتند از:
_ قبل از طالبان (فصل ۱ تا ۸ / صص ۱۹_ ۱۳۰)
_ درهی مرگ (فصل ۹ تا ۱۵ / صص ۱۳۱_ ۲۲۰)
_ سه دختر، سه گلوله (فصل ۱۶ تا ۲۰/ صص ۲۲۱_ ۲۸۴)
_ بین مرگ و زندگی (فصل ۲۱ و ۲۲/ صص ۲۸۵_ ۳۱۶)
_ زندگی برای بار دوم (فصل ۲۳ و ۲۴/ صص ۳۱۷_ ۳۵۱)
در مجموع کتاب در ۲۴ فصل و یک خاتمه (خاتمه: یک کودک، یک معلم، یک کتاب، یک معلم. صص ۳۵۲_ ۳۶۴) و همچنین بخش عکسها (صفحه ۳۶۵ به بعد) که در آخر کتاب گنجانده شده است در حجم ۴۰۰ صفحه منتشر شده است.
در صفحات نخستین هر کتابی چنین معمول است که نویسندگان با یک یا چند جملهی تاثیرگذار میخواهند موضوع کتابشان را بیان نمایند یا اثرشان را با توجه به محتوایی که دارد به افراد حقیقی یا حقوقی که به نحوی مخاطب اصلی اثر میباشند، تقدیم کنند. در صفحه دوم [بعد از صفحه مشخصات] این کتاب، دو جملهی زیر آمده است:
«دختری که از حق تحصیل زنان دفاع کرد و طالبان او را به گلوله بست.»
«تقدیم به همهی دخترانی که با بیعدالتی مواجه شدهاند و سکوت کردهاند، با هم بودن راز شنیده شدن صداهایمان است.»
گذشته از اینها، کتاب اینطور شروع میشود؛
«من در سرزمینی به دنیا آمدم که در آن برای جشن تولد پسران، شلیک میکنند در حالی که دختران را در پشت پردهای قایم میکنند و نقش آنان در زندگی صرفا پخت و پز و بچه به دنیا آوردن است.» (ص ۲۱)
همین شواهد کافی به نظر میرسد تا در یک نگاه کلی، کتاب را در راستای موضوع «حقوق دختران و زنان»، «وضعیت دختران و زنان در کشورهای اسلامی» و یا عناوین مشابهی که به نحوی خوراک جریانات فمنیستی هستند، تحلیل و ارزیابی نماییم.
اما آنچه که بیش از هر امر دیگری در مطالعه این کتاب برای نویسنده یادداشت پیش روی جالب آمد و آن را در جای جای کتاب، البته نه آنچنان شفاف و صریح یافتم، حس استیصال و درماندگی هویت پریشان یک «پشتون» بود که سرگردان بین «دیروز» و «امروز» خویش مانده است. «گذشته»، «حال» و حتی «آینده» او متاثر از یک «خط اعتباری مرزی» به نام «خط دیورند» است که این خط به اصطلاح «اعتباری»، تمام وجود و هویتش را تحت تاثیر قرار داده که کیست؟! متعلق به آن سوی مرز است یا این سوی مرز؟! که در بخش بعدی یادداشت به صورت تفصیلیتری به این موضوع میپردازیم.
با توجه به اهمیت موضوع «استیصال هویت پشتونی» که پیش از این در دو یادداشت دیگر در سایت کلکین بدان پرداخته بودیم، معرفی و بررسی کتاب «منم ملاله» را در قسمت کتابشناسی افغانستانشناسی سایت کلکین، هم مرتبط و هم ضروری دانستیم.
پیش از ادامه مطالعه یادداشت، به خوانندگان محترم پیشنهاد میشود دو یادداشت یاد شده را نیز در سایت کلیکن ملاحظه نمایند. نخست یادداشت «روابط افغانستان و پاکستان؛ از دیروز تا امروز _تحلیلی بر آشفتگی روابط امروز با نگاهی تاریخی_» را بنگرید و سپس یادداشت معرفی کتاب «سقاوی دوم» تحت عنوان؛ «پان پشتونیزم به روایت سقاوی دوم».
ب) استیصال هویت پشتونی به روایت “منم ملاله”
ملاله در پاراگراف آغازین صفحه فصل اول کتاب، داستان تولدش را برای خواننده به گونهای شروع میکند که خواننده در مییابد “پشتون”بودن جزء جداناشدنی هویت ملاله است؛
«وقتی متولد شدم مردم روستا با مادرم همدردی کردند و هیچکس به پدرم تبریک نگفت. من صبحگاه، هنگامیکه آخرین ستاره چشمک میزد، سر رسیدم. ما “پشتون”ها این را به عنوان یک نشانهی خوشیمن به حساب میآوریم… برای اکثر “پشتون”ها وقتی دختری به دنیا میآید یک روز تیره و تار به حساب میآید.» (ص ۲۱)
وجه تسمیهای که ملاله یوسفزی برای نامگذاریاش به “ملاله” بیان میکند، میتواند وضوح بیشتری از اهمیت «استیصال هویت پشتونی» را به عنوان تحلیل مد نظرمان در بررسی این کتاب نشان دهد؛
«نام “ملالی” اهل میوند، بزرگترین زن قهرمان “افغانستان” را روی من گذاشتند… همهی بچههای “پشتون” با داستان “ملالی میوندی” بزرگ میشوند که چگونه به ارتش “افغان” روح بخشید تا بریتانیا را در سال ۱۸۸۰م در یکی از بزرگترین نبردهای جنگ دوم “آنگلو_افغانها” [جنگهای افغان_انگلیسی] شکست دهد. ملالی دختر چوپانی اهل میوند بود، شهری کوچک در دشتهای پر از گرد و خاک در غرب “قندهار”. وقتی یک نوجوان بود هم پدرش و هم مردی که قرار بود با او ازدواج کند در میان هزاران “افغانی” بودند که علیه اشغال کشورشان با بریتانیا میجنگیدند… برای ما “پشتون”ها، “ملالی” همان ژاندارک است.» (صص ۲۲ و ۲۳)
اگرچه در سایر بخشهای کتاب، ملاله یوسفزی به آداب و رسوم، فرهنگ و ضربالمثلهای رایج میان پشتونها اشاراتی میکند اما قید “پشتونوالی” را به صراحت در همین فصل اول به کار میبرد؛
«”پشتون”ها مردمانی مغرور هستند از قبایل زیادی که بین پاکستان و افغانستان تقسیم شدهاند. “ما” قرنها تحت نام “پشتونوالی” زیستهایم که این ما را مقید میکند میهماننواز باشیم و مهمترین ارزش در نزد ما احترام است. بدترین چیزی که برای یک “پشتون” ممکن است اتفاق بیفتد از دست دادن آبرو است. شرمساری برای یک “پشتون” چیز بسیار بدی است. ما یک ضربالمثل داریم؛ “بدون احترام، دنیا به هیچ نمیارزد “.» (ص ۲۲)
در همین راستا مناسب است که بخش دیگری از کتاب را مرور نماییم:
«ما “ملتی” هستیم دارای ضربالمثلهای فراوان، یک ضربالمثل میگوید: “سنگ پشتو در آب زنگ نمیزند”، و معنایش این است که ما نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم. به این دلیل است که به ندرت عبارت متشکرم را به کار میبریم، زیرا معتقد هستیم یک “پشتون” هرگز یک کار خوب را فراموش نمیکند و ناچار است زمانی دیگر متقابلاً جبران کند. درست به همین صورت پاسخ میدهد وقتی که یک عمل بد میبیند، محبت فقط با محبت جواب داده میشود. نمیتوان محبت را با کلمهی “متشکرم” پاسخ داد.» (ص ۹۰)
داستان ملاله یوسفزی دو طرف دارد که به نحوی در تقابل یکدیگر قرار گرفتهاند. ملاله از یک سو از ارزشها و نمادهای هویت پشتونی سخن میگوید چون یک پشتون است اما از سوی دیگر او خود را پاکستانی هم میداند و بدان عرق ملی نیز نشان میدهد. کشوری که در «استیصال هویت پشتونی» نقش اثرگذاری داشته است.
در جایی که میخواهد جریان حمله ارتش سرخ به افغانستان را توضیح دهد، این تقابل هویتی، به خصوص از لحاظ تقابل هویت قومی (پشتون) با هویت ملی (پاکستانی) را بهتر میتوان از توضیحات ملاله دریافت نمود؛
«بعد از کریسمس ۱۹۷۹م روسها به “همسایهمان” افغانستان حمله نظامی کرد. میلیونها “افغانی” از “مرز” گذشتند و ژنرال ضیاء به آنها پناهندگی داد… اردوگاههای بزرگی از چادرهای سفید اکثراً در اطراف پیشاور بر پا شد که بعضی از آنها هنوز بر پا هستند. بزرگترین سرویس هوشمند “ما” به ارتش تعلق دارد و “آی اس آی” نامیده میشود. این سرویس برنامهی بزرگی برای آموزش “افغان”هایی که به عنوان رزمندگان مقاومت یا مجاهدین در اردوگاهها ثبتنام شده بودند، آغاز کرد…» (ص ۴۲)
این تقابل مرزهای هویتی برای ملاله یوسفزی در این بخش کتاب ظهور و بروز بهتری دارد؛
«روی پلهها پیرمردی پففیل میفروخت. او مثل ما “پشتون” بود و وقتی پدرم از او پرسید آیا اهل اسلامآباد است، جواب داد: “آیا فکر میکنید اسلامآباد میتواند اصلأ به ما “پشتونها” تعلق داشته باشد؟” او گفت که اهل موهمند است، یکی از مناطق قبیلهای، ولی مجبور بوده به خاطر عملیات نظامی از آنجا فرار کند. دیدم که پدرم چشمهایش پر از اشک است… در سفرهای کوتاهی که داشتیم مشکلات “سوات” [محل تولد ملاله در پاکستان] را فراموش کردیم. ولی وقتی بار دیگر وارد دره سوات شدیم، به تهدیدات و خطرات هم روی آوردیم. با همهی این اوصاف سوات “موطن” ما بود و ما حاظر نبودیم آنجا را ترک کنیم.» (ص ۱۹۵)
همچنین در این بخش کتاب که ملاله یوسفزی درباره سفری که با پدرش به کراچی داشته است، توضیحاتی میدهد که استیصال هویت پشتونی در آن هویداست:
«وقتی از فرودگاه تا محل اقامت با ماشین رفتیم از تعداد آدمها، خانهها و ماشینها متحیر بودم. کراچی یکی از بزرگترین شهرهای جهان در روی زمین است. عجیب به نظر میرسد، وقتی پاکستان استقلال یافت کراچی بندری با سیصد هزار نفر جمعیت بود. [محمدعلی] جناح در آنجا زندگی میکرد و آن را اولین پایتخت قرار داد و خیلی زود میلیونها آوارهی مسلمان از هند، معروف به مهاجران که به زبان اردو صحبت میکردند مثل سیل وارد آن شدند. امروز بیست میلیون نفر جمعیت دارد. در واقع بزرگترین شهر “پشتون”نشین در جهان است، اگرچه از سرزمینهای ما دور است، بین پنج تا هفت میلیون “پشتون” برای کار به آنجا رفته اند. متأسفانه کراچی هم به یک شهر خشن تبدیل شده است و همیشه بین مهاجران و “پشتون”ها جنگ و درگیری است. مناطق مهاجرنشینی که ما دیدیم همگی منظم و تمیز بود در حالیکه مناطق “پشتون”نشین کثیف و شلوغ بود. مهاجران تقریباً همگی از حزبی به نام نهضت متحدهی قومی که توسط الطاف حسین رهبری میشود، حمایت میکنند، او در تبعید در لندن زندگی میکند و با طرفداران خود توسط اسکایپ ارتباط دارد. نهضت متحدهی قومی یک نهضت بسیار سازمان یافته است و جامعهی مهاجران با هم متحدند.
برعکس، ما “پشتون”ها خیلی متفرق هستیم، بعضیها دنبالهرو عمرانخان [نخستوزیر سابق پاکستان] هستند زیرا او “پشتون”، خان و یک بازیکن بزرگ کریکت است، بعضیها دنبالهرو مولانا فاضلور رحمان [فضل الرحمن] هستند زیرا حزب او جماعت علمای اسلامی است که اسلامگراست. بعضیها طرفدار حزب سکولار ملی عوام هستند زیرا یک حزب ملیگرای “پشتون” است و بعضیها حامی حزب مردم پاکستان بینظیر بوتو یا حزب مسلملیگ نواز شریف هستند.» (ص ۲۵۹ و ۲۶۰)
در توضیحاتی که ملاله درباره «طالبان» میدهد، به وضوح بهتری میتوان دریافت که «خط دیورند»، آنچنان هم «اعتباری» و «فرضی» نیست و پشتون افغانستان و پاکستان یک پشتون نیست بلکه دو پشتون است که وضعیت آشفته فعلی پشتونها به نحوی به آن گره خورده است؛
«حقیقتاً سرویس اطلاعاتی “خود ما”، یعنی “آی اس آی”، طالبان را به وجود آورده بود. بسیاری از افسران “آی اس آی” به رهبران طالبان نزدیک بودند و سالها آنها را میشناختند و با اعتقاداتشان تا حدودی هم عقیده بودند، سرهنگ امام از سرویس اطلاعاتی با غرور میگفت که نود هزار جنگجوی طالب را آموزش داده است و او حتی در زمان رژیم طالبان، به سرکنسولگری پاکستان در هرات منصوب شده بود.» (ص ۱۰۵)
با توجه به توضیحات و شواهد مثالی که از کتاب یا به تعبیر دیگر زندگینامه ملاله یوسفزی ذکر شد، به نگاه این قلم چنین میرسد که حرف اصلی، اما نهفته در ضمیر پنهان «منم ملاله» بیش از آنکه مباحث فمنیستی مثل تساوی حقوق زن و مرد و حق تحصیل دختران و غیره باشد؛ آشفتگی و پریشانی هویت پشتون امروز است که از دل آن تضادهای «سنت و مدرنیته» و «طالبان» و «حقوق دختران و زنان» هم بر میآید.
به عنوان حسن ختام یادداشت حاضر، توضیحی از ملاله یوسفزی درباره طالبان را آورده میشود:
«ترور مردم را بیرحم کرده بود. طالبان هم ارزشهای ما “پشتون”ها، و هم ارزشهای اسلام را نابود کرده بودند… سعی کردم با خواندن “تاریخ مختصر زمان” نوشتهی استفن هاوکینگ که به سوالات بزرگی مثل چگونه جهان شروع شد و یا زمان میتواند به عقب برگردد جواب میداد، خودم را سرگرم کنم. من فقط یازده سال داشتم و آرزویم این بود که ای کاش میشد. ما “پشتون”ها میدانیم سنگ انتقام هرگز فاسد نمیشود، و وقتی شما کار خلافی میکنید با تنبیه مواجه خواهید شد. ولی چه موقع این گونه خواهد شد؟ پیوسته این سوالات را از خود میپرسیدم.» (ص ۱۸۲)