مواضع متفاوت عربستان در قبال مسائل افغانستان؛ واکنشی متاثر از تحولات و رقبای منطقه ای (۱)
۱۶ دی (جدی) ۱۴۰۱ – ۶/ ۱/ ۲۰۲۳
(قسمت اول)
عربستان سعودی و افغانستان همواره روابط پیچیده ای داشته و دارند. تاریخ روابط این دو کشور به قرن نوزدهم باز می گردد؛ زمانی که افغانستان نخستین کشور اسلامی بود که دومین دولت عربستان سعودی طی سال های ۱۸۲۴ تا ۱۸۹۱ را به رسمیت شناخت. متعاقبا در سال ۱۹۳۰، ابن سعود حکومت نادرشاه در افغانستان را به رسمیت شناخت؛ پس از آن، دو کشور در سال ۱۹۳۲ نخستین قرارداد دوستی خود را امضا کرده و پادشاه سعودی، ملک فیصل، در سال ۱۹۷۰ به افغانستان سفر کرد. شایان ذکر است در سال ۱۹۵۰، سفر ظاهرشاه به عربستان سعودی نیز که نشان از حسن مناسبات طرفین داشت، بر روی تمبر عربستان سعودی به یادگار منقوش گردید.
روابط دو کشور طی دهه های آتی همچنان نزدیک بود. هرچند سیاست خارجیِ عدم تعهد افغانستان طی دوران جنگ سرد مانع از برقراری روابطی قوی با بلوک غرب و متحدان آن از جمله ریاض شد؛ اما در سال ۱۹۷۷ زمامدار وقت افغانستان، محمد داوودخان، سیاست خارجی خود را اصلاح کرد و درپیِ تقویت روابط کشورش با بلوک غرب برآمد. در نتیجۀ این تغییرات در سیاست خارجی کشور، داوودخان سفرهای خود را به عربستان سعودی افزایش داد. بدین ترتیب روابط افغانستان و عربستان در زمان حکومت داوود خان بر محور مداری دوستانه می چرخید.
با این وجود، با پایان یافتن رژیم داوودخان در ۲۸ آوریل ۱۹۷۸، روابط گرم و دوستانه مابین ریاض و کابل رو به سردی نهاد. چنانچه در ۳۰ آوریل ۱۹۷۸ و با به قدرت رسیدن نورمحمد تره کی، رهبر وقت و مورد حمایت شوروی در افغانستان، روابط ریاض با کابل چرخش شدیدی یافت. ریاض با رژیم کابل به مخالفت برخاسته و در راستای تأمین بودجه و تسلیحات برای مجاهدین، حافظ منافع پاکستان و واشنگتن گردید. بدین ترتیب در جریان جهاد افغانستان علیه شوروی، عربستان روندی از حمایت مالی و دیپلماتیک مجاهدین افغان را در پیش گرفت.
پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹ و در طول جنگ داخلی متعاقب آن در این کشور، سعودی ها به نقش خود در تاثیرگذاری بر سیاستمداران و جناح های افغان آنهم با تکیه بر دلارهای نفتی و نفوذ مذهبی شان به نمایندگی از ایالات متحده ادامه دادند. در ادامۀ فعالیت های عربستان سعودی در سال ۱۹۹۳، تمامیِ گروه های مجاهدین افغانستان توافقنامه صلحی را در مکه، عربستان سعودی امضا کردند؛ هرچند این توافق نیز نتوانست نزاع جناحی و چنددستگیِ فی مابین را پایان بخشد.
به هرروی آنچه مایه نقد و انتقاد بسیاری ناظران بوده است، اعتراف براین امر است که ریاض در اواسط دهه ۱۹۹۰ به نحوی به جریان افزایش قدرت طالبان کمک کرد تا به عنوان نیرویی نیابتی علیه رهبری افغانستان پس از شوروی عمل کند. اما نکتۀ تاسف برانگیز آنجاست که پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان نیز، عربستان سعودی یکی از سه کشوری بود که رژیم طالبان را به رسمیت شناخت. هر چند متعاقبا حملات ۱۱ سپتامبر و مداخله به رهبری ایالات متحده تغییراتی اساسی در سیاست عربستان سعودی نسبت به افغانستان ایجاد کرد.
پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی که پیشتر رژیم طالبان را به رسمیت شناخته بودند، روابط خود را با رژیم طالبان قطع کردند. از آن زمان به بعد نقش عربستان سعودی در افغانستان بیشتر با تکیه بر عوامل متعددی از جمله: اهداف استراتژیک منطقه ای، وابستگی های مذهبی و حمایت از متحدان جهانی مانند ایالات متحده شکل گرفت. عربستان سعودی به دلیل امتناع طالبان از تحویل بن لادن روابط خود را با این گروه متوقف کرده بود. در همین راستا، شاهزاده ترکی الفیصل، رئیس سابق اطلاعات عربستان، تلاش داشت تا طالبان را متقاعد سازد که از حمایت از القاعده و پناه بردن به بن لادن دست بکشند.
به هرروی، پس از ایجاد حکومت موقت در سال ۲۰۰۱ در زمان حامد کرزی، بار دیگر روابط دو کشور برقرار، و عربستان سعودی در کنفرانس توکیو، متعهد گردید که مبلغ ۲۲۰ میلیون دلار به افغانستان کمک کند. بنابراین به نظر می رسید عربستان سعودی سیاست جدیدی را در قبال افغانستان در پیش گرفته بود. در همین حال مقامات ارشد افغانستان نیز از ریاض دیدن کردند. حامد کرزی رئیس جمهور پیشین افغانستان دومرتبه در سال ۲۰۰۵ و یک مرتبه در سال ۲۰۱۰ به عربستان سعودی سفر کرد و به طور کلی دو کشور طی دو دوره حکومت کرزی در افغانستان از روابط خوبی برخوردار بوده و در زمینه های مختلف موافقت نامه های همکاری امضا کردند.
بدین ترتیب باید گفت با بازگشایی سفارت عربستان در کابل در سال ۲۰۰۲، افزایش کمک های بشردوستانه و ابراز علاقه به سرمایه گذاری در منطقه، روابط عربستان با دولت جدید افغانستان به طور قابل توجهی بهبود یافت. یقیناً عربستان سعودی نیز علاقمندِ گسترش نفوذ خود در افغانستان بود؛ چراکه این روند به عنوان بستر و زمینه مساعدی برای گسترش اسلام وهابی و همچنین راهی برای مهار و متعادل سازی نفوذ ایران به شمار می رفت.
همچنین متعاقبا عربستان سعودی جایگاه مهمی در سیاست خارجی حکومت وحدت ملی داشت. همانطورکه اشرف غنی بلافاصله پس از سوگند، دکترین سیاست خارجی خود را اعلام کرد که ذیل آن عربستان سعودی در حلقه دوم سیاست خارجی او (کشورهای اسلامی) قرار داشت. این رئیس جمهور سابق افغانستان در اولین سفر خارجی غیر رسمی خود از عربستان دیدن کرد. از سوی دیگر، افغانستان از جمله کشورهایی بود که حمایت خود را از مواضع عربستان در یمن اعلام نمود و بعدا نیز افغانستان وارد ائتلاف ضد تروریسم به رهبری عربستان گردید.
اما اکنون و پس از تسلط مجدد طالبان بر افغانستان در آگوست ۲۰۲۱، برخی از مفسران سعودی ها را تشویق کرده تا بار دیگر با ورق دین در این میدان بازی کنند. چنانچه در ماه ژوئن ۲۰۲۱، علمای مسلمان از پاکستان، افغانستان و عربستان سعودی “اعلامیه صلحی” را در مکه امضا کردند که عرب نیوز آن را “رویدادی تاریخی و برجسته در مسیر مصالحه میان جناح های متخاصم” توصیف کرد. اما طالبان این اقدام را به عنوان تلاشی نمایشی برای ربودن کانون توجه دیپلماتیک از قطر با استفاده از مزدوران اسلامی رد کرده و آن را نپذیرفتند؛ که به هر حال هیچ تأثیری بر مذاکرات صلح بین طالبان و دولت افغانستان نداشت. (csrskabul, 2016; Miles, 2018)
چرخش رویکرد عربستان در قبال افغانستان: از خطر دفع کمونیسم تا مهار نفوذ ایران
پیش از آغاز بحث شاید بتوان گفت نزدیکی و قرابت در مناسبات عربستان و افغانستان از گذشته، نه غالبا به دلیل منافع ژئوپلیتیکی عربستان در افغانستان، بلکه در وهلۀ نخست به منظور دفع خطر کمونیسم و متعاقبا به دلیل تأثیر کشور افغانستان بر روابط عربستان سعودی با ایران و پاکستان، یعنی به ترتیب رقیب اصلی و متحد مهم این پادشاهی بوده است. پادشاهی عربستان سعودی پیشینه ای طولانی از منافع در افغانستان و جنوب آسیا دارد.
در راستای سیاست نخست؛ دولت سعودی برای مقابله با شوروی و اشاعۀ کمونیسم در منطقه طی زمان اشغال افغانستان توسط شوروی، حمایت مالی گسترده ای به مجاهدین ارائه داد. همچنین علاوه بر تضمین و تعهد جهاد ضد شوروی، تعداد قابل توجهی از اتباع سعودی نیز با حمایت و تشویق فعال دربار سلطنتی و تشکیلات مذهبی به افغانستان سفر کرده تا در جهاد با اشغالگری شوروی شرکت کنند. بدین ترتیب می توان گفت موضع قاطعانه علیه الحاد و کمونیسم بین المللی یکی از اجزای کلیدی سیاست خارجی عربستان در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود.
اما از زمان پایان جنگ سرد، سیاست عربستان سعودی در افغانستان از شکست ایدئولوژی کمونیستی به مهار نفوذ ایران در جنوب آسیا و جمهوری های تازه استقلال یافتۀ آسیای مرکزی تغییر یافت. سعودی ها با اعتقاد بر اینکه اسلام سنی رادیکال مانعی برای تبلیغ یک دکترین انقلابی شیعی در منطقه خواهد بود، سرمایه گذاری های هنگفتی در مدارس رادیکال در پاکستان انجام دادند؛ جایی که تعداد قابل توجهی از جوانان افغان و پاکستانی به دنبال آموزش دینی بودند.
همچنین به دلیل عدم آگاهی، تسلط و بصیرت کافی بر شرایط و عدم حضور فیزیکی در افغانستان، سعودی ها عمدتاً به ارتش پاکستان برای ارسال کمک ها به تعدادی از گروه های رادیکال افغان اتکا داشته و چنین می پنداشتند که این گروه ها یارای ایفای نقش مؤثری در مقابله با نفوذ ایران در افغانستان دارد؛ بدین ترتیب سعودی ها هیچ ابایی در حمایت مالی از گروه های افراطی در افغانستان و منطقه نداشتند. (Boucek, 2010: 13-14)
به طور کلی در نگرش عمومی سیاست گذاران عربستان سعودی، ارتباطات دو کشور افغانستان و پاکستان به این پادشاهی نزدیک تر از آن چیزیست که شاید نگاهی اجمالی بر روی نقشه نشان دهد. نواحی ساحلی خلیج فارس از دیرباز بخشی از شبکه های تجاری این منطقه با جهت گیری به سمت جنوب آسیا بوده و روابط با شهرهایی مانند بمبئی و کراچی برای قرن ها به اندازه روابط با کشورهای عربی در شمال و غرب شبه جزیره عربستان بوده است. در نتیجه، رهبری عربستان سعودی افغانستان را بخشی از همسایگی نزدیک به این پادشاهی می داند و از دهه ۱۹۸۰، یعنی زمانی که عربستان سعودی از تداوم پیشروی شوروی به سمت دریای عرب و خلیج فارس بیم داشت، تمایل شدیدی به پیگیری تحولات و آینده این کشور یافت.
با این حال واقعیت این است که افغانستان هیچگاه به تنهایی موضوع اصلی و محوریِ صرف در مدارِ سیاست عربستان سعودی در قبال این کشور نبوده است؛ بلکه غالبا اهمیت این کشور نزد ریاض همواره از این واقعیت نشات گرفته است که روابط عربستان با پاکستان و ایران و متاثر از رویدادهای افغانستان چگونه خواهد بود. از دید سعودی ها، پاکستان مهم ترین متحد عربستان سعودی پس از ایالات متحده بوده و ایران نه تنها تهدید اصلی برای موقعیت منطقه ای عربستان در خاورمیانه و خلیج فارس، بلکه برای بقای رژیم سعودی نیز محسوب می شود.
بنابراین عموما چنین برداشت شده است که از یک سو، عربستان سعودی از سیاست های پاکستان در افغانستان حمایت و دنباله روی کرده، و از سوی دیگر به منظور مقابله و رقابت با ایران، برای نفوذ در افغانستان ورود کرده است. از زمان تصمیم ناتو برای خروج نیروهایش از خاک افغانستان تا سال ۲۰۱۴، عربستان سعودی فوریت جدیدی در سیاست خارجی خود در قبال این کشور احساس کرد. بدین ترتیب به گفتۀ برخی ناظران، از آن زمان ریاض همواره هدف خود را درمسیر پرهیز از جنگ داخلی جدید در افغانستان و ایجاد یک دولت وحدت ملی متشکل از حداقل بخشی از طالبان، دور نگاه داشتن ایران از کابل و انزوای القاعده در پاکستان متمرکز ساخت.
این فعال گرایی عربستان سعودی، بارزترین ویژگی سیاست این پادشاهی بود که در سال های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ آغاز شد، زمانی که دولت کرزی در مقابل ستیزه جویان شورشی دومرتبه میانجیگری عربستان سعودی را درخواست کرد (اولین بار به دلیل تشدید شورش ها از سال ۲۰۰۶ و بار دوم پس از اعلام آمادگی ایالات متحده برای خروج از افغانستان در سال ۲۰۱۴). واکنش سعودی ها نیز متاثر از رشد محسوس نفوذ ایران در افغانستان و تغییر کلی تر در سیاست خارجی عربستان از سال ۲۰۰۵ بود. بدین ترتیب از دید برخی ناظران، تلاش های عربستان غالبا در جهت جلوگیری از گسترش نفوذ ایران ابتدا در لبنان و سرزمین های فلسطینی، سپس در یمن، سپس بحرین و سوریه آشکار شد و این اقدامات ریاض موتور محرکه اصلی سیاست خارجی اخیر این کشور بوده است.
اما باید توجه داشت سیاست افغانستان پس از سال ۲۰۰۸، دنبال کنندۀ سه مرحله قبلی است که در سال ۱۹۸۰، اندکی پس از اشغال این کشور توسط شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ آغاز شد. در این جریان، عربستان سعودی که بخشی از مثلث واشنگتن-ریاض-اسلام آباد از مقاومت افغانستان در مبارزه با شوروی حمایت می کرد؛ به بازیگری برجسته طی این برهۀ زمانی تبدیل شد. چراکه علاوه بر ایالات متحده، عربستان سعودی تامین کننده اصلی مجاهدین شد و از اواسط دهه ۱۹۸۰ مناسبات و شبکه هایی از رابطان و وابستگان خود را در میان اپوزیسیون افغان ایجاد کرد.
هرچند مداخلۀ عربستان در اوایل دهه ۱۹۹۰ پایان نیافت، اما پس از خروج شوروی در سال ۱۹۸۹ و پایان رژیم نجیب الله در سال ۱۹۹۲، اندکی کاهش یافته و دستور کار متفاوتی را دنبال کرد. اما طی مرحله دوم در طول دهه ۱۹۹۰، عربستان سعودی تصمیم پاکستان برای حمایت از گروه اسلام گرای به قدرت رسیدۀ طالبان را به دلیل دلسردی از متحدان افغان خود گلبدین حکمتیار و یا عبدالرسول سیاف، پذیرفت؛ یعنی کسی که از حمله عراق به کویت در اوت ۱۹۹۰ چشم پوشی و تصمیم عربستان برای درخواست کمک از نیروهای آمریکایی علیه صدام حسین را محکوم کرد. بدین ترتیب، عربستان سعودی -علاوه بر پاکستان و امارات متحده عربی- به یکی از سه کشوری تبدیل شد که امارت اسلامی افغانستان را به عنوان حکومت کشور به رسمیت شناخت و با پول و تجهیزات از طالبان حمایت کرد که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت. (Steinberg & Woermer, 2013: 2)
میراث افغان ها از ورود عربستان سعودی به تحولات افغانستان: جهاد دهه ۱۹۸۰
پس از تهاجم شوروی به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹، عربستان سعودی در کنار پاکستان و ایالات متحده به مهم ترین حامیان جهاد ضد شورویِ مجاهدین افغان تبدیل شدند. تمرکز این سه کشور بر هفت سازمان سیاسی-نظامی سنی مجاهدین (تنظیم) بود؛ تشکیلاتی که کشورهای مذکور به عنوان ابزاری برای پیگیری اهداف سیاسی خود در افغانستان و فراتر از آن تشکیل دادند. به طور کلی می توان گفت سیاست عربستان در قبال افغانستان در طول دهه ۱۹۸۰ عمدتاً از سه عامل متاثر بود:
پس از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ و تصرف مسجد اعظم مکه توسط مبارزان اسلامگرا در نوامبر ۱۹۷۹، پادشاهی سعودی از این فرصت استفاده کرد تا با حمایت از جهاد ضد شوروی در افغانستان، تصویر خود در مسیر دفاع از اسلام را برجسته سازد. از این رو سعودی ها روابط خود با روحانیون را بهبود بخشیده و با تشکیلات مذهبی در جبهه داخلی خود مماشات نموده؛ رقیب اصلی ایدئولوژیک خود، ایران را که از بلوک شیعه در مقاومت مجاهدین افغانستان حمایت می کرد، مهار و مقید ساخته؛ و نهایتا روابط خود را با متحد اصلی جهانی خود (ایالات متحده آمریکا) و شریک کلیدی منطقه ای خود (پاکستان) تقویت کردند.
ایالات متحده، پاکستان و عربستان سعودی هنگامی که حمایت خود را از مقاومت افغانستان سازمان دادند، تقسیم کار مشخصی را ایجاد کردند. تنظیم های مجاهدین تحت حمایت سازمان اطلاعاتی پاکستان (آی.اس.آی)، مجاز به ایجاد مقر خود در شهر پیشاور پاکستان شدند، به همین دلیل غالبا به عنوان احزاب پیشاور یا ائتلاف هفتگانه پیشاور شناخته می شوند. نقش سازمان اطلاعت پاکستان کنترل احزاب پیشاور و توزیع وجوه، تسلیحات و تجهیزاتی بود که عمدتاً توسط ایالات متحده و عربستان سعودی تهیه و تدارک دیده می شد. اما برخلاف دخالت علنی و عملیِ پاکستان، ایالات متحده و عربستان سعودی عمدتاً در پشت صحنه عمل می کردند. با این حال، تعهد آنها پیش شرط و چارچوب سیاست افغانستان در دهه ۱۹۸۰ پاکستان بود. (Steinberg & Woermer, 2013: 11)
سازمان اطلاعات ایالات متحده (سیا) برنامه ای مخفی (عملیات طوفان Operation Cyclone) را به منظور تامین مالی، تسلیح و تجهیز مجاهدین افغان پیش برد و کمک های مالی رسمی ارائه شده از سوی دولت عربستان توسط سازمان اطلاعات این کشور (GID) و رئیس وقت آن، شاهزاده ترکی الفیصل، توزیع شد. بخش عمده ای از پرداخت های رسمی عربستان به سمت برنامه مخفی سیا روانه و برای خرید تسلیحات استفاده می شد. مابقی به عنوان پرداخت نقدی مستقیم بین رهبران احزاب پیشاور و روحانیون، سیاستمداران و فرماندهان با نفوذ توسط شاهزاده ترکی و سفارت عربستان در اسلام آباد توزیع شد.
دومین رکن کمک مالی عربستان سعودی به جهاد افغانستان کمک های غیررسمی یا خصوصی بود که در مجموع حتی بیشتر از پرداخت های رسمی تخمین زده می شود. از میان احزاب پیشاور، اتحاد اسلامی برای آزادی افغانستان به رهبری عبدالرسول سیاف، حزب اسلامی افغانستان به رهبری گلبدین حکمتیار، به عنوان وابستگان و مخدومان کلیدی سیاست پادشاهی در افغانستان ظاهر شد و بخش عمده ای از کمک های مستقیم رسمی را دریافت می کردند. با این حال، در دوره پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان در اوایل سال ۱۹۸۹، روابط بین ریاض و سیاف و حکمتیار رو به سردی نهاده، متشنج شد.
رهبران حزب قویا با یک امارت کوچک وهابی که از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱ در ولایت کنر در شمال شرقی افغانستان به رهبری مولوی جمیل الرحمن وجود داشت، مخالفت کردند. مسئلۀ امارت وهابی یکی از معدود مواردی بود که پادشاهی سعودی جهت پیشبرد سیاست هایی به ابتکارعمل خود و با حمایت از دولت کوچک نوظهور به نحوی یکجانبه (و نه هماهنگ با پاکستان) عملی کرد. اما تخریب امارت وهابی و ترور جمیل الرحمن توسط نیروهای حزب اسلامی با موافقت آی.اس.آی پاکستان، روابط دوجانبه عربستان و پاکستان را تیره و تار ساخت و باعث عصبانیت شدید ریاض در قبال این متحدان افغان خود شد.
اما زمانی که سیاف و حکمتیار در جنگ کویت ۱۹۹۰-۱۹۹۱ آشکارا در کنار صدام حسین دیکتاتور عراق قرار گرفتند، این اختلافات بالا گرفت و مجددا دشواری های حصول اطمینان از اینکه نیروهای نیابتی واقعاً در راستای منافع حامی عمل می کنند، تشدید شد. به طور کل می توان گفت سعودی ها در نهایت امر در می یابند که تأمین مالی یک گروه لزوماً به کنترل اقدامات آن منجر نمی شود. (Steinberg & Woermer, 2013: 12)
عرب-افغان ها؛ جنگجویان جهاد مقدس یا ستون فقرات گروه هایی افراطی؟
شاید بتوان گفت میراث این دوران برای افغانستان فرو کشاندن تدریجی کشور در باتلاقی بود که تمامیِ امیدها و آمال را برای بهبود شرایط به یکباره در خود فروکشاند. در جنگ نسل کشی بین نیروهای کمونیست شوروی – افغانستان و شورشیان بنیادگرای اسلامی که توسط جهان غرب و جهان اسلام گسترده تر حمایت می شدند، هر دو طرف موازین و قانون اساسی را در تبار و تخریبی مشترک به سمت نقض عمدی حقوق بشر زیرپاگذاشتند. رونالد ریگان، رئیس جمهور ایالات متحده و ضیا الحق، دیکتاتور پاکستان، میلیاردها کمک نظامی آمریکا به مجاهدین، و عمدتاً به “جناح بنیادگرای سنی تندرو به رهبری گلبدین حکمتیار” اختصاص دادند.
به باور منتقدان، حکمتیار از این پول برای سازماندهی یک جناح شدیداً نظام مند برای روزی استفاده می کرد که «یک حکومت اسلامی استبدادی را تحمیل کند». حزب او با خشونت، زنان پناهنده افغان را در پاکستان مجبور کرد تا خود را زیر برقع پنهان سازند. اما عربستان سعودی از ارتش عبدالرسول سیاف که حزبش “هزاران مبارز از کشورهای عربی را به خدمت گرفته بود” حمایت می کرد. سیاف مانند حکمتیار از حمایت محلی اندکی در افغانستان برخوردار بود، اما به دلیل دریافت کمک مالی هنگفت عربستان و در اختیار داشتن تسلیحات خارجی، قدرت یافت.
در سال ۱۹۸۰، سیاف تعدادی از “عرب- افغان ها” را برای جنبش افغانستان استخدام کرد؛ از جمله اسامه بن لادن. بدین ترتیب بیش از ۳۵۰۰۰ نیروی رادیکال از کشورهای مسلمان و عمدتاً عرب، برای شرکت در این “جنگ مقدس” ثبت نام کرده و ۶۵۰۰۰ نفر در ارتباط مستقیم با جنگ وارد ماجرا شدند. بیش از ۱۲۰۰۰ عرب و دیگران در اردوگاه هایی که سازمان سیا در ساخت آنها کمک کرده بود، آموزش هایی از دوره های “ساخت بمب، عملیات خرابکاری و جنگ چریکی شهری” را می دیدند. جنگجویان عربی که احتمالِ آن می رفت که به سازمان تروریستی القاعده و ستون فقرات نظامی جنبش طالبان تبدیل خواهند شد. در نهایت باید اشاره کرد که تا سال ۱۹۸۷، کمونیست ها و بنیادگرایان بر اساس برخی تخمین های ارائه شده، جان بیش از یک میلیون افغان را گرفته شد و هفت میلیون دیگر را از خانه هایشان بیرون راندند. (Travis, 2005: 9-10)
ادامۀ مطلب در شمارۀ دوم از “مواضع متفاوت عربستان در قبال مسائل افغانستان؛ واکنشی متاثر از تحولات و رقبای منطقه ای“