شیزوفرنی هزارگی _ تاملی بر استیصال هویتی هَزاره ها_
۱۸بهمن(دلو)۱۴۰۱-۲۰۲۳/۲/۷
رضا عطایی ( کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
مقدمه
در یادداشت پیشین، تحت عنوان “هزارهها و ستیز برای بقا؛ تاملی بر وضعیت آنارشیک هزارهها” که ۱۵ قوس سال جاری در سایت روزنامه “اطلاعات روز” به انتشار درآمد و مورد استقبال و بازخورد بسیاری از فرهیختگان قرار گرفت، سعی بر این داشتم تا با توجه به آنچه در فضای مجازی و فکری از آن به “نسلکشی و قتلعام هدفمندِ هزارهها” تعبیر میشود با نوعی نگاه بازخوانی انتقادی از درون فرهنگ، تاریخ و جامعه هزارهها به این پرسش بپردازم که “چرا هزارهها به صورت خاص مورد حذف هدفمند قرار میگیرند؟” که ذیل تمرکز و پرورش پرسش یاده شده دو عامل و متغیر زیر مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت:
۱_ هزارهها قربانی کلیشههای ذهنی و تصورات قالبی
۲_ هزارهها؛ بحران رهبری و ناتوانی در کنشگری سیاسی
حسن ختام یادداشت مذکور نیز با طرح پرسشهایی برای امروز و فردای جامعه هزاره همراه بود که به خوانندگان گرامی پیشنهاد میشود، پیش از ادامه این یادداشت، بر یادداشت قبلی تورق و ملاحظهای داشته باشند.
یادداشت پیشروی که به نحوی ادامهی مقاله قبلی نویسنده است، سعی بر این دارد به واکاویی و تحلیل “استیصال هویتی هزارهها” بپردازد که نگارنده از آن به “شیزوفرنی هزارگی” تعبیر میکند.
اگرچه “استیصال هویتی” را میتوان بحران و مشکله بارز تمام مردمان ساکن در سرزمینی مرسوم به “افغانستان” دانست که جنبش”ما همه افغان نیستیم” (۱) و قائله “پوهنتون یا دانشگاه” دو مورد از فراوان موارد مشتنمونهخروار در تایید این مساله و بحران در افغانستان امروز است. اما چنین به نظر میرسد که استیصال هویتی درباره هزارهها، با توجه به فراز و فرودهای تاریخ اجتماعی_سیاسی معاصر آنها، ضرورت پرداخت و همچنین نمود و ظهور بیشتری دارد.
استیصال هویتی هزارهها را میتوان در موارد فراوانی به وضوح مشاهده نمود که از بحث اختلافنظرات تبارشناسی و زبانشناسی هزارهها؛ مغولی، ترکی یا آریایی و غیره شروع میشود و به فراوان موارد دیگر نیز تسری پیدا میکند.
نمودهای عینی این استیصال را میتوان در این موضوعات نیز ریشهیابی کرد:
_تقابل جریانات مرسوم به روشنفکری و نوگرایی دینی با جریانات سنتی در درون جامعه هزاره، که موافقتها و مخالفتهای برخاسته از برگزاری “جشنواره دنبوره” در بامیان در سالهای گذشته را میتوان یک مصداق بارز آن دانست.
_تنشها و تضارب آرایی که ذیل موضوع استقلال هویتی_قومیتی سادات در سالهای اخیر خود را نشان داد. (۲)
_تقابل جریانهای قدرتمحور و احزاب درونی هزارهها همچون وحدت، حرکت و بعدها تنشهای ناشی از انشعابات حزب وحدت.
_تقابل هویت مذهبی و قومی هزارهها و بر آمدن موضوعاتی همچون “هزارههای اهلسنت” و “هزارههای اسماعیلی”(۳)
نگارنده در نوشتار حاضر سعی بر این دارد تا با بضاعت اندک خویش، بررسی و تحلیلی از مفهوم “شیزوفرنی هزارگی” داشته باشد که با توجه به تجزیه و تحلیل این مفهوم، آنچه که در یادداشت پیشین از آن به “وضعیت آنارشیک امروز هزارهها” تعبیر شد، مورد توصیف و تبیین بهتری قرار گرفته باشد.
شیزوفرنی هزارگی
شیزوفرنی یا اسـکیزوفرنی نوعی اختلال روانی محسوب میشود که از نشانههای آن بروز رفتار و گفتار غیرعادی و همچنین کاهش توانایی درک واقعیت اسـت. بـه نحوی که میتوان گفـت فردی که به اين بیماری مبتلا اسـت ارتباط خود بـا واقعیت را از دست میدهد و دچار هذیان و توهم میشود.
وضعیت امـروز هزارهها با قرائن و شواهد بسیاری حکایت از آن دارد که جامعه هزاره نیـز دچار نوعی اختلال شیزوفرنی میباشد که از درک و تحليل واقعیتها عاجز و رنجور مانده است. بخشی از آنچه که نویسنده از آن به “شیزوفرنی هزارگی” تعبیر میکند بـه بحرانهای عدیـدهی ايـن قوم بر میگردد که بخش اعظمی از آن ریشه در تاریخ و نحوه بازخوانی آن دارد که در خاطرهجمعی هزارهها مانده است و همچنان بازتولید میشود.
وضعیت هزارهها در عرصه قـدرت و سیاست و همچنين پیشزمينه محصوریت جغرافیایی و ژئوپولیتیکی آنها سبب شده است تا بسياری از هزارهها حـس و نگاه”قربانی بـودن”و نقش منفعل و “حاشیهاى داشتن” را به عنوان یک پیشفرض قطعی و مسلم در بازخوانی تاریخ و تحليل رویدادها بپذیرند و هماره بر آن تاکید داشته باشند. حافظهی تاریخی این قوم از قتلعام عبدالرحمان تـا فاجعه افشار و لبخند تلـخ تبسم و میدان دهمزنـگ، و نحوه تجزیه و تحلیل این رویدادها و خاطرات توسط هزارهها، نمونههایی هستند بـرای اثبات ادعای مزبور.
همانطور که در یادداشت پیشین بدان اشاره شد، تعبیر یکی از رهبران هزاره در جریان کمپينهای انتخاباتی که نقش خود و قوم هزاره را همچون “ها” در دنبالهی آیه “و الشمس وَ و الضحیها” یاد میکند و پخش نوار صوتی از جریانات همان انتخابات که “هزارهها به اندازه دماغ و بینیشان از قدرت سهم میبرند” نیـز مصادیقی از فراوان مصداق ادعای احساس و نگاه هزارهها به “قربانی بـودن” و نقش منفعل و “حاشیهاى داشتن” اسـت کـه زمینهساز اختلال “شیزوفرنی هزارگی” و “استیصال هویتی” آنها شـده اسـت.
یکی دیگر از جلوههای “شیزوفرنی هزارگی” که آن را هم میتوان مرتبط و در ضمیمه احساس قربانیبودن در نگاه هزارهها در بازخوانی استیصالی هویتیشان دانست نگاه پارادوکسیکال به هویت تاریخیشان است. یک هزاره از یک سو بتهای بودای بامیان را میبیند و اشتیاق دارد که از تاریخ چند هزار ساله و فرهنگ پرافتخار هزارهها سخن بگوید، از لحاظ زبانشناسی نیز برخی از هزارهها سعی دارند که دُر اوستایی را در صدف لهجه هزارگی بجویند، از نفوس زیاد و قلمرو وسیع هزارستان تا پیش از قتلعام عبدالرحمان سخن بگویند که از وضعیت آنارشیک امروز هزارههاست که بودا از شرم فرو ریخته است.
میتوان گفتمان “جمهوری سکوت” و افرادی امثال “اسد بودا” را نمونهی بارز شیزوفرنی هزارگی دانست؛ بازخوانی هویت و تاریخ بـا چنین نگاه و رویکردی، از یک سـوی منجر به تقلیل سطح تحليل میشود و از سوی دیگر سبب میشود فهم و بازخوانی انتقادی از هویت و تاریخ هزارگی محقق نشود.
تا زمانی که قتلعام هزارهها توسط عبدالرحمان تنها بـر محور مذهب، تعصب و قومیت فهم و تحليل شـود و ساير فاکتورها و متغیرهای مهم آن رویداد مهم نادیده گرفته شـود ايـن “کجفهمیتاریخی” و به تبع آن “شیزوفرنی هزارگی” نیز مدام بازتولید میشود که نتیجهاش نـه تنها درس و عبرت از تاریخ نمیتواند باشـد بلکه تکرار آن است.
گفتمان مذکور با ترسیم هزارهها بهمثابه قربانیان ابدی، تمام کاستیها و نقصانها را تنها بر گردن یزیدیان، لشکر عبدالرحمان، بيگانگان و ظالمان میاندازد و از نقاط ضعف و ناتوانی خويشتن هزاره در تاريخ سخنی به میان نمیآورد. چنین نـگاه و رویکردی، از طرفی خاطرهجمعی هزارهها را صرفا به سمت و سوی تئوری ” توهم توطئه” سوق داده اسـت و از طرف دیگر اکنونیـت و امروزش را نیز دچار اختلالی نموده کـه میتوان آن ذیل مفهوم شـیزوفرنی هزارگی تحلیل نمود.
در برابر گفتمان جمهوری سکوت، رویکرد “بازخوانی انتقادی” قـرار دارد که نقطه مقابل آن است. از باب مثال و در ادامه شاهد مثال پیشین، عینک انتقادی از این زاویه به موضوع مینگرد که شکست هزارهها در برابر عبدالرحمان بیش از آنکه ناشی از قدرتمندی لشکر عبدالرحمان بوده باشـد، نتیجهی ناآگاهی و جهـل خانهای هزاره از تحولات بینالمللی، رنسانس، تکنولوژی، حضـور استعمار در منطقه و “بازی بـزرگ” بود.
اگر گفتمان جمهوری سکوت، تمام شکستهای تاریخی مردم هزاره را نتيجهی توطئه بيگانگان و حاکمان ظالم تحليل میکند، نگاه انتقادی از ضعفها و ناتوانی داخلی و دورنی خـود ايـن قوم میگوید.
همانطور که در یادداشت قبلی نیز گفته شد، ما نيازمند نوشتن یک تاریخ انتقادی هستیم، امـا این بار نه با انتقاد از دیگران بلکه واکاویی نقاط ضعف و قوت خویشتن هزاره. هزارهها باید سرفصلهای جدیدی مانند واکاوی ضعفهای درونی، بازبينی در فهم از خويشتن و تاریخ افغانستان، تجديدنظر در شناخت از تمدن غرب و درک جايگاه خـود در ساختار سیاسی_اقتصادی نظام بینالملل در تاریخنگاریشان ایجاد کنند.
فهم نادرست و کاذب از خـود و و ديگران باعـث شده تا نتوانیم متناسب با ظرفیتهای درونی و شرایط بینالمللی دست به کنـش سیاسی بزنيم و از اين طریق دچار اشتباهات راهبردی در عرصه سیاست و معادله قدرت شدهايم. هزارهها بـرای داشتن حضور فعالانه در سياست، مستلزم بازبینی مجدد در مفاهیم اساسی هچون امر سیاسی، شناخت خـود و ديگران، درک عميق از قدرت هژمونیک ساختار نظام بینالملل یعنی غرب میباشد.
پینوشتها:
۱_ نویسنده ضمن معرفی و تحلیلی کتاب “ما همه افغان نیستیم” در سایت تخصصی افعانستانشناسی کلکین، به پارههایی از بحران هویت ملی را مورد نقد و بررسی قرار داده است:
در همین زمینه پیشنهاد میشود که یادداشت “پانپشتونیزم به روایت سقاوی دوم” که معرفی و بررسی تحلیلی کتاب “سقاوی دوم” است نیز ملاحظه شود:
۲_ نویسنده در یادداشتی تحت عنوان “دختر سید، پسر هزاره؛ عاشقانهای برای تمام فصول” موضوع دگردیسی تعامل هزارهها و سادات را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است:
۳_ چنین به نظر میرسد که میان دو مفهوم “هزاره” و “شیعه” در افغانستان پیوندی ناگسستنی از هم به وجود آمده است، که ذکر هر کدام تداعیکننده مفهوم دیگری است.
این امر برای هزارهها پیامدهای منفی و ناگوار بسیاری داشته است؛ نخست اینکه چنین انگارهای، موجب انزوا و به حاشیه رفتن بخشی وسیعی از هزارههای اهل سنت و هزارههای اسماعیلی در تعامل با هزارههای مناطق مرکزی شده است و موجب شده است کهمهمترین دال پیونددهندهشان که “هزاره بودن” باشد به کتمان و نسیان آغشته شود.
همانطور که در یادداشت “هزارهها و ستیز برای بقا” مورد تحلیل قرار گرفت پیامد منفی و مهم دیگر این انگاره ذهنی که در افغانستان هزاره را مساوی با شیعه تلقی کنیم، این بوده است که هزارهها بار داغننگ وابستگی و اتهام جاسوسی را همواره به دوش کشیدهاند در صورتی که واقع قضیه بیشتر تداعیگر ضربالمثل «آش نخورده و دهان سوخته» است.
این در حالی است که هزارههای اهل سنت و هزارههای اسماعیلی نیز دچار نوعی بحران هویتی شدهاند؛ زیرا علیرغم فراموش کردن و کتمان «هزارهبودنشان» نیز سهمشان از کیک قدرت در میان سایر اقوام همواره هیچ بوده و با وجود پیوند مذهبیشان با سایر اقوام، باز به آنها به عنوان یک «هزاره» نگریسته میشده است.
در «بازی بزرگ جدید» برگ برنده از آن بازیگری است که بتواند از کمترین ظرفیتهای ارتباطیاش، بیشترین پیوندهای ممکن را به وجود آورد و هیچ چیز نتواند مانع قدرت لابیگری و چانهزنیاش شود.
منبع: روزنامه اطلاعات روز