سر تیتر خبرهاسیاستکتابخانهنخستین خبرهایادداشت ها

پاشنه‌ آشیل دولت-ملت‌سازی در افغانستان

۲۷ اردیبهشت (ثور) ۱۴۰۲ – ۱۷/ ۵/ ۲۰۲۳

نوشته شده توسط: رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

 

معرفی و بررسی کتاب دولتملتسازی در افغانستان؛ ۲۰۰۱_ ۲۰۱۰اثر مجتبی نوروزی 

عنوان کتاب: دولت-ملت‌سازی در افغانستان؛ ۲۰۰۱_ ۲۰۱۰
نویسنده کتاب: مجتبی نوروزی
ناشر: نشر کلکین، چاپ اول زمستان ۱۴۰۱، تهران

الف) اهمیت مطالعه دولتملتسازی در افغانستان

همانطور که در یادداشت مفصل دیگری در سایت کلکین بدین موضوع پرداخته شد، قالبِ ملت-دولت یا دولت-ملت خاستگاه اروپایی داشته است که به مرور بر تمام جهان و از جمله کشورهای این منطقه‌ی تمدنی همچون ایران و افغانستان مستولی شد.

استقرار نظامِ وستفالیایی ملت-دولت آثار و پیامدهایی بر کشورهای امروزی داشته است که در دو بُعدِ کلانِ دونی و بیرونی سبب به وجود آمدن بحران‌ها و چالش‌هایی شده است؛ از لحاظ داخلی کشورهای این منطقه با نوعی بحران‌های معنایی-هویتی مواجه شده‌اند که بر بُعدِ بیرونی و روابط کشورها نیز تاثیرگذار بوده است.

قائله قره‌باغ میان ارمنستان و جمهوری آذربایجان و قرار گرفتنِ دو شهر فارسی‌زبانِ سمرقند و بخارا در خاکِ جمهوری ازبکستان نیز به همین امر باز می‌گردد. مباحث واکنشی در فضای مجازی درباره‌ی شخصیت‌های تاریخی و سنت‌های فرهنگی که به کدام کشور تعلق دارد و در زمره میراثِ ملی کدام کشور محسوب می‌شود نیز از پیامدهای دنباله‌دار استقرار نظم ملت-دولت و دولت‌ملی می‌باشد.

دو مفهومِ “ملت” و “دولت” و به تبع آن “ملت‌سازی” و “دولت‌سازی” در ادبیات‌ علوم سیاسی و علوم اجتماعی بار معنایی خودشان را دارند، اما با توجه به قرابتِ معنایی و التزام مفهومی این دو مفهوم که به یکدیگر پیوند خورده‌اند؛ در کتاب “دولت-ملت‌سازی در افغانستان” نویسنده کوشیده است که با رویکردی جامع به ادبیات نظری به هر دو مفهوم و با نگاهی وسیع به سیر تحولات افغانستان معاصر، تحلیلی جامع از فرایند دولت-ملت‌سازی در افغانستان ارائه دهد که تنها محدود به بازه‌ی ده ساله‌ی ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۰م نمی‌شود.

مجتبی نوروزی ضمن نقد پژوهش‌هایی که با نگاه ابزاری به فرایند مهم دولت-ملت‌سازی در افغانستان پرداخته‌اند که خروجی این آثار برای ارائه راهکارهای کوتاه‌مدت و با اثربخشی فوری بوده است درباره اثر پژوهشی خویش چنین می‌نویسد:
«کتاب حاضر در تلاش است تا از این نوع نگاه پرهیز نماید. بر همین اساس پژوهش حاضر، به لایه‌های تاریخی دولت-ملت‌سازی در افغانستان و تاثیرات به‌جامانده از حوادث تاریخی این کشور در وضع فعلی دولت-ملت در این کشور خواهد پرداخت. برخی از حوادث به طاهر ساده تاریخی که تاثیرات عمیقی تا به امروز از خود به جای گذارده‌اند.»(صص ۲۱ و ۲۲)

برای مثال یکی از مسائلی که در حوزه افغانستان‌شناسی میان نویسندگان داخلی و خارجی به تعبیری به یک نوع “تابو” تبدیل شده است و در مطالعات ملت-دولت‌سازی افغانستان بدان بسیار پرداخته می‌شود و پذیرش آن به عنوان یک واقعیت مسلم در نظر گرفته می‌شود این است که تاریخ تاسیس کشوری به نامِ افغانستان به سال ۱۷۴۷م باز می‌گردد و اسمِ پُر مسمای این کشور از این تاریخ و بعد از تاج‌گذاری احمدشاه ابدالی صورت پذیرفته است. نوروزی به درستی به این موضوع اشاره داشته است؛

«افغانستان بخشی از سرزمین‌هایی است که به لحاظ تاریخی و فرهنگی در گستره حوزه تمدنی ایران قرار گرفته‌اند. این کشور در قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی، به تدریج در پی سیاست‌های استعماری انگلیس و حایل‌سازی میان هند و سرزمین‌های مجاورش تبدیل به کشوری مستقل به معنای مدرن آن شد. پیش از آن، این سرزمین‌ها همواره بخشی مهم از “خراسانِ بزرگ” که خاستگاهِ بسیاری از بروندادهای فرهنگ ایرانی بود را در بر می‌گرفت. اتلاق عنوان “افغان” که نام تیره‌ای از قوم پشتون ساکن در این سرزمین بود، تنها در سال‌های پس از جدایی این سرزمین‌ها رواج و رسمیت یافت.»(ص۱۶)

از آن‌جایی که برای خواننده واژه‌ی “ایران” در متن نقل شده فوق، موجبِ خلطِ موضوع نشود، شایان ذکر است که باید میان دو مفهومِ “ایرانِ فرهنگی-تمدنی” و “ایرانِ سیاسیِ” امروز به مثابه یک کشور تفکیک قائل شد که ما در یادداشت معرفی و بررسی کتاب ریچارد فرای به این موضوع پرداخته‌ایم.

اگرچه نمونه‌ی موردی مطالعه و بررسی کتابِ “دولت-ملت‌سازی در افغانستان”، تجربه ده ساله‌ی اول نظامِ مرسوم به جمهوریت در افغانستان از ۲۰۰۱ الی ۲۰۱۰م می‌باشد، اما نگاه انتقادی-تحلیلی اثر به پروسه‌ی دولت- ملت‌سازی آمریکایی در افغانستانِ پسا یازده سپتامبر در فهمِ زمینه‌ها و چرایی‌های سقوط نظامِ جمهوریت در آگوست ۲۰۲۱م نیز شایان تامل و توجه می‌باشد. به همین دلیل می‌توان چنین ادعا نمود در میان آثار متعددی که در این زمینه درباره افغانستان توسط پژوهشگران و دانشگاهیان داخلی و خارجی که به شکل کتاب، مقاله و پایان‌نامه منتشر شده است، این اثر از برجستگی‌های خاص خود برخوردار است.

نویسنده‌ی کتاب که از کارشناسان مطرح ایرانی حوزه مطالعاتی افغانستان در ایران محسوب می‌شود و در کارنامه خود سابقه معاونت رایزن فرهنگی سفارت ایران در کابل را دارد؛ همانطور که در پیشگفتار و مقدمه کتاب بدان اشاره می‌کند، چرایی تأليف کتاب را می‌توان در اهمیت فوق‌العاده افغانستان در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی، برای ناظران و پژوهشگران ایرانی دانست. (ص۱۱)

نوروزی در مقدمه کتاب در این مورد چنین می‌نویسد؛

«به دلایل فرهنگی، نژادی، زبانی، تاریخی و دینی، جمهوری اسلامی ایران دارای بیشترین و بهترین زمینه‌های روابط و همکاری با افغانستان بوده، هرچند این روابط به دلیل بروز بحران‌های داخلی در افغانستان از گستردگی کافی برخوردار نبوده است. این ارتباط مستمر، منجر به تاثیرگذاری متقابل مسائل دو کشور بر یکدیگر شده است.»(ص۱۶)

«همواره مسائل و مشکلات افغانستان به طور مستقیم و به سرعت به عرصه‌های مختلف سیاسی، امنیتی، مرزی، اجتماعی و فرهنگی ایران انتقال یافته و کشور را در معرض تهدیدهای گوناگونی قرار داده است. به طوری که طی دهه‌های گذشته، سیاست تمام دولت‌های حاکم بر ایران کمک به حل مشکلات افغانستان و ظهور کشوری باثبات و امن در مرزهای شرقی ایران بوده است.»(ص ۱۷ و ۱۸)

کتاب پس از پیشگفتار (صص ۱۱_ ۱۳) و مقدمه (صص ۱۵_ ۲۲) از سه فصل سامان یافته است و در خاتمه با یک جمع‌بندی (صص ۲۰۲_ ۲۱۰) و فهرست منابع (صص ۲۱۱_ ۲۲۱) خاتمه می‌یابد.

فصل اول کتاب تحت عنوانِ “مفاهیم مقدماتی و چارچوب نظری” (صص ۲۳_ ۱۰۲) ضمنِ بررسی تعاریف مختلف از مفاهیم و کلیدواژها‌ی اصلی پژوهش، همچون “دولت-ملت” (صص ۲۴_ ۲۷)، “دولت-ملت‌سازی” (صص ۲۷_ ۲۹)، “هویت” (صص ۳۰_ ۳۲) نوعی کالبدشکافی توصیفی-تحلیلی از “نظریه‌های دولت‌سازی” رایج میان مکاتب و نظریه‌پردازان علوم اجتماعی و علوم سیاسی انجام گرفته است که فضای مطالعه‌ی این فصل را تنها برای مخاطب تخصصی آن لازم و جذاب نشان می‌دهد و برای سایر علاقمندان و خوانندگان، تهی از جذابیتِ مطالعه می‌شود.

فصل سوم کتاب نیز با عنوان‌ِ “نقش جمهوری اسلامی ایران در دولت-ملت‌سازی در افغانستان” (صص ۱۷۵_ ۲۰۱) بحث مختصری از سیاست‌ها و فعالیت‌های جمهوری اسلامی ایران در دهه اول قرن بیست و یکم میلادی در رابطه با شکل‌گیری دولت و نظام جدید در افغانستان دارد. به محذورات و مقدورات جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با افغانستانِ پساطالبان و پسایازده سپتامبر در این فصل اشاره شده است.

با توجه به آنچه درباره فصل اول و سوم کتاب گفته شد، در بخش بعدی این یادداشت، تنها فصل دوم کتاب تحت عنوانِ “دولت-ملت‌سازی در افغانستان” مورد بررسی قرار می‌گیرد.

ب) پاشنهآشیل دولتملتسازی در افغانستان؛ از مُدلِ شکستخورده آمریکایی تا مدل مطلوب نویسنده کتاب

فصل دوم کتاب با عنوانِ “دولت-ملت‌سازی در افغانستان” (صص ۱۰۳_ ۱۷۴) عهده‌دار بررسی پروسه‌ی دولت-ملت‌سازی در افغانستان پسا یازده سپتامبر و تحلیل انتقادی فراز و فرودهای آن می‌باشد.

نویسنده در این فصل با بررسی استراتژی‌ها و سیاست‌های ایالات‌متحده آمریکا به عنوان کارگزار اصلی دولت-ملت‌سازی در افغانستان، نخست این مدل دولت-ملت‌سازی را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و به این پرسش که چرا ایالات متحده در فرایند دولت-ملت‌سازی در دوره‌ی مد نظر پژوهش (۲۰۱_ ۲۰۱۰) به موفقیت نرسید؟ پاسخ می‌دهد و پس از آن مدل مطلوب و کارآمدی از دولت-ملت‌سازی که برای شرایط و ساختار افغانستان که از نظر نویسنده مناسب به نظر می‌رسد، ارائه می‌دهد.

از نظر نویسنده، ایالات‌متحده برای دستیابی به اهداف زیر، طولانی‌ترین جنگ تاریخ خود را در افغانستان رقم زده است(ص ۱۵)؛

_ مبارزه با تروریسم (صص ۱۰۶_ ۱۰۷) با توجه به این نکته که؛
«آمریکایی‌ها بر این اعتقادند که تروریسم، نتیجه تعارضِ گروه‌های گریز از مرکز با منافع امنیتی آمریکا است. بنابراین، فرضیه‌های موجود در ارتباط با ظهور این نیروها را انکار کردند.»(ص ۱۰۶)

_ تامین صلح، امنیت و ثبات در افغانستان (صص ۱۰۸_ ۱۱۰) با توجه به این نکته که؛
«مهم‌ترین دل‌مشغولی آمریکایی‌ها و متحدانشان در طول دهه آغازین هزاره سوم میلادی، چیزی جز تامین امنیت حداقلی در افغانستان و در سایه آن دستیابی به ثباتِ نسبی نبوده است. اهمیت این مقوله تا جایی است که بسیاری از نیروهای مخصوص آمریکایی که با اهداف دیگر وارد صحنه افغانستان شدند، در نهایت به مقوله تامین امنیت فیزیکی سوق پیدا کردند.»(ص ۱۰۸)

_ مبارزه با مواد مخدر (صص ۱۱۰_ ۱۱۱) با توجه به این نکته که؛
«این مبارزه در طول ده سال نخست حضور غربی‌ها هم در محدود ساختن توسعه اقتصاد مواد مخدر و انسجام آن و هم در جلوگيرى از نفوذ طالبان در روند آن بی‌تاثیر بود، و حتی منجر به وحدت گروه‌های مخالف گردید.»(ص ۱۱۰)

_ برنامه‌های بازسازی (صص ۱۱۱_ ۱۱۵) با توجه به این نکته که؛
«آمریکایی‌ها معتقد بودند تا زمانی که امنیت و ثبات در افغانستان تامین و نیروهای طالبان به طور کامل نابود نشوند، امکان اجرای کامل طرح‌های بازسازی و توسعه اقتصادی وجود ندارد؛ در حالی که اروپایی‌ها توسعه اقتصادی را عاملی برای ایجاد امنیت می‌دانستند. در نتیجه این اختلافات زیرساخت‌های ارتباطی در خارج از کابل به جز تعداد محدودی مناطق شهری وجود نداشت. در عین حال، بسیاری از اقتصاددانان علت اصلی وضع بد اقتصادی افغانستان را کمبود سرمایه‌ نمی‌دانند، زیرا سرمایه‌گذاری نیروهای بین‌المللی و در رأس آنها ایالات متحده هرگز قابل مقایسه با دوران حاکمیت طالبان نیست، بلکه از دید آنها مشکل از دید آنها مشکل فقدان هماهنگی و مدیریت مشترک بر پروژه‌های بازسازی است که باعث شده است بیشترین بخش کمک‌های جامعه جهانی به افغانستان در آن سال‌ها حیف‌ومیل شود و مردم این کشور همچنان در فقر شدید به سر برند.»(صص ۱۱۵_ ۱۱۶)

_ تلاش برای مدیریت اختلافات قومی در افغانستان (صص ۱۱۶_ ۱۱۷) با توجه به این نکته‌ که؛
«آمریکایی‌ها در صدد آن بودند که تنها با ایجاد تعادل در سهام واگذار شده از قدرت و ثروت به اقوام مختلف این موضوع را به نوعی مدیریت نمایند. این سبک مدیریتی بی‌شک موجب ثبات در افغانستان نخواهد شد، بلکه به محض برداشته‌شدن فشار تعادل‌ساز _که بیشتر قدرت بیرونی است_، یا برهم خوردن تعادل قدرت به نفع قوم یا گروهی خاص، این ثبات نیز برهم خورده و مشکل‌ساز خواهد شد. لبنان مثال خوبی از آینده چنین مدیریتی در افغانستان است. در یک نگاه بدبینانه‌تر حتی چنین وضعی به تثبیت و تعميق اختلافات قومی در افغانستان منجر خواهد شد.»(ص ۱۱۶)

_ تعیین ساختار سیاسی افغانستان و تثبیت حاکمیت حکومت مورد نظر (صص ۱۱۷_ ۱۲۴) با توجه به این نکته که؛
«در مورد افغانستان تلاش بر این بود که با روی کار آمدن یک دولت معتبر در سطح بین‌المللی، مشروعیت نزد افکار عمومی جامعه افغانستان نیز کسب شود. سپس با کنترل و مدیریت اختلاف بین اقوام از طریق سهم‌دهی به آنها برای حکومت انتقالی مشروعیت کسب نمایند. و در نهایت دولتی مشروع مبتنی بر دموکراسی با مدل آمریکایی بر سر کار بیاید. می‌توان طراحی چنین روندی را در جهت سیاست خاورمیانه بزرگ آمریکا تفسیر کرد. در این استراتژی اولین مرحله عملیاتی‌سازی سیاست منطقه‌ای آمریکا ترویج دموکراسی و تغییر ساختار سیاسی کشورهای خاورمیانه است.»(ص ۱۱۹)

مهم‌ترین نقدی که بر سیاست‌های ایالات‌متحده در فرایند دولت-ملت‌سازی افغانستان می‌توان داشت بنا به اذعان مجتبی نوروزی این است که آمریکا در افغانستان، منافع کوتاه‌مدت و میان‌مدت را بر منافع بلندمدت ترجیح داد. (ص ۱۲۵) نوروزی برای اثبات این ادعا، عملکرد ایالات متحده در افغانستان را با پروژه‌های موفق دولت-ملت‌سازی در آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم مقایسه می‌کند. (صص ۱۲۵_ ۱۲۷)

«دشواری بیشتر فرایند دولت-ملت‌سازی در افغانستان نسبت به آلمان و ژاپن و محدودیت‌های بالای ایالات متحده برای اجرای این پروژه در نداشتن نگاه بلندمدت آمریکا به این پروژه ناشی می‌شود. در حالی که هیچ پژوهشگر و کارشناسی نمی‌تواند مدعی شود که دولت-ملت‌سازی یک عملیات بلندمدت نیست. در نتیجه آمریکایی‌ها در اساس توان پیشبرد چنین عملیاتی را در افغانستان نداشتند و تنها تلاش می‌کردند با موفقیت در برخی از عرصه‌ها به اهداف متناسب با منافع ملی خود در این کشور دست یابند و در عین حال، با حفظ ظاهر بتوانند زمینه را برای خروج آبرومندانه خود فراهم کنند.»(ص ۱۲۷)

نویسنده برای ارائه‌ی مدل مطلوب و کارآمد از دولت-ملت‌سازی در افغانستان، نخست بحث قابل توجهی از بررسی و تحلیل مفاهیم نُه‌گانه؛ “هویت ملی”، “فهم متقابل عمومی”، “مشروعیت”، “حق شهروندی”، “ظرفیت نهادی”، “خدمات”، “خودمختاری”، “حاکمیت” و “استقلال” در افغانستان ارائه می‌دهد (صص ۱۳۲_ ۱۶۴)  زیرا این مفاهیم نُه‌گانه از نظر کتاب به مثابه بنیادها و بنیان‌های دولت-ملت‌سازی در آن کشور محسوب می‌شود.

نوروزی ریشه اصلی بسیاری از مسائل و مشکلاتی که در دهه نخست هزاره سوم میلادی گریبان حکومت و مردم افغانستان را گرفته بود در عدم شکل‌گیری “هویت ملی” در سطوح مختلف جامعه افغانستان می‌داند، مساله‌ای که به اذعان نویسنده کتاب نه‌تنها روند آن، رو به بهبود نبود بلکه تمام شرایط داخلی و خارجی از تقویت و تعمیق آن حکایت می‌کرد؛

«در همین راستا، حکومت وقت افغانستان نتوانست کارگزار مناسبی برای پیشبرد پروژه دولت-ملت‌سازی باشد. چراکه این دولت بر اساس سهم‌دهی به اقوام، مذاهب و گروه‌های زبانی و کسب رضایت و مصالحه موقت بین ایشان شکل گرفته بود. این رقابت بر سر سهم از قدرت و ثروت در بازه زمانی مورد نظر این پژوهش [۲۰۰۱_ ۲۰۱۰م] بوده است. اوج چنین دیدگاهی را هم می‌توان در مذاکرات مربوط به تدوین و تصویب قانون اساسی افغانستان مشاهده کرد. در چنین حکومتی نخبگان جامعه و در راستای دیدگاه ایشان، اقشار مختلف جامعه افغانستان با طور پيوسته مراقب از دست نرفتن سهم خود و همچنین افزایش آن بودند. این روحیه و نگاه بیش از هر چیز دیگری تثبیت‌کننده تعارضات قومی در چنین جامعه‌ای بود… حکومت وقت افغانستان بدون کمک بیگانگان قادر به اداره امور جاری خود نبود. دلیل چنین امری هم در کلیدواژه‌ نادیده گرفتنِ “قدرت مردم” خلاصه می‌شود. حکومتی که با اتکای به حمایت خارجی و بدون توجه به قدرت واقعی مردم و در نظر گرفتن ملاحظات آنها سر کار بیاید و با وجود تلاش‌های فراوان نتوانست خود را از چرخه وابستگی به بیگانگان برهاند.»(صص ۱۶۴_ ۱۶۵)

نوروزی مدل مطلوب دولت-ملت‌سازی در افغانستان را مبتنی بر فهم و اراده عمومی اکثریت نخبگان آن جامعه برای شکل دادن به حکومتی می‌داند که وظیفه خطیر دولت-ملت‌سازی را بر عهده گیرد. از نظر وی این فهم و اراده اکثریت نخبگان جامعه‌ افغانستان، مثلثی است که؛

«ضلعِ نخست این مثلث فهم و اراده آنها برای اولویت قائل شدن منافع ملی بر تعلقات قومی، مذهبی و زبانی است. در ضلع دیگر این مثلث، فهم آنها از اراده عمومی برای تحقق آن است؛ در این ضلع نقش ارتباط با مردم از طریق رسانه‌های سنتی و مدرن و توجیه پیوسته آنها نسبت به روند حرکت کشور از اهمیت بالایی برخوردار است… ضلع سوم این مثلثِ حساس یعنی فهم عمومی نخبگان از اولویت این پروژه و اراده راسخ‌شان برای تحقق آن است.»(صص ۱۶۶_ ۱۶۷)

«در سایه عزم مشترک، گسترش ارتباطات بین اقوام و ترویج مشترکات بین‌قومی از طریق رسانه‌ها و سیستم آموزشی، “هویت ملی” و پیرو آن “ملت افغانستان” شکل خواهد گرفت. آنچه در بین اقوام افغانستان مشترک است و می‌تواند مبنای وحدت و همدلی قرار گیرد “اسلام”، “تجربه بیگانه‌ستيزی” و “تجربه تلخ مهاجرت” است. آموزه‌های وحدت‌بخش اسلام باید بیش از هر چیز مبنای تبلیغ قرار گیرد تا تعلقاتِ مذهبی نفرت‌زا که ریشه‌ای در اسلام ندارد و بخش عمده آن محصول ورود وهابیت به منطقه و تاثیر آن بر آموزه‌های مذهبی مردم است. مقاومت عمومی افغان‌ها در برابر تهاجم بريتانيای قرن ۱۹ و شوروی قرن ۲۰ و تسلیم نشدن در برابر آنها می‌تواند به نماد وحدت‌بخش دیگری بدل گردد. تجربه تلخ مهاجرت که بخش عمده‌ای از مردم افغانستان مستقیم و غیرمستقیم، کوتاه یا طولانی آن را حس و تجربه کرده‌اند، تقویت‌کننده احساس تعلق‌شان به سرزمین مادری‌شان است، می‌تواند محور ترویجِ “هویت ملی” باشد.»(ص ۱۶۸)

در مقامِ بررسی مدل ارائه شده توسط نویسنده کتابِ “دولت-ملت‌سازی در افغانستان” باید افزود: جانا سخن از زبان ما می‌گویی! فرمایشات این بخش کتاب مستطاب حضرتعالی صحیح اما با رویکرد تسامح و تساهل است. زیرا همانطور که در یادداشت  “معمای ما کیستیم؟” در سایت کلکین بدان پرداخته شد تمام درد و مساله آن سرزمین رنجور در همین است که؛ “ما همه افغان نیستیم!”

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا