سر تیتر خبرهافرهنگ و اجتماعکتابخانهمجلهنخستین خبرها

جغرافیای اساطیری اوستا و ایران‌ویچ (۹)

۲۹ مرداد (اسد) ۱۴۰۲ – ۲۰/ ۸/ ۲۰۲۳

مطلب حاضر در قالب مجموعه ای از موضوعِ «اسطوره‌های اوستایی در شاه‌نامه»، نُهمین بخش از سلسله مطالب نگاشته شده توسط  یعقوب یسنا، منتقد، نویسنده و نظریه پرداز اهل افغانستان می باشد که به صورت سلسله وار در سایت تحلیلی کلکین منتشر می شود.

در قسمت پیش از این سری مطلب، به بررسی مبحثی مرتبط با زمان و جغرافیای زندگی زرتشت پرداخته شد، و در قسمت حاضر به بحث پیرامونِ جغرافیای اساطیری در اوستا و ایران‌ویچ، و تحلیلِ برداشت ها از این موضوع خواهیم پرداخت.

یکی از ویژگی‌های اسطوره فراتر رفتن از منطق زمان و مکان است. این ویژ‌گی به اسطوره امکان می‌دهد تا از محدویت منطقی مکان و زمان سرباز بزند و حتا بر زمان و مکان ویژگی اساطیری ببخشد و چگونگی درکِ مکان و زمان را نمادین، قدسی و اهورایی کند.

در اوستا با جغرافیایی رو به‌رو ایم که اساطیری روایت شده است. جغرافیای اسطوره‌ای، جغرافیای نمادین، مقدس و مینوی است. جغرافیای اوستا نیز جغرافیای نمادین و مینوی است‌که جنگ کیهانی دو مینو (سپند مینو و انگره مینو) در آن اتفاق می‌افتد. بنابراین نام کوه‌ها، دریاها، سرزمین‌ها و کشورهای اسطوره‌اي اوستا را با نام‌های امروزی و جغرافیای فعلی نمی‌توان تطبیق کرد. بهتر است در این کار احتیاط را در نظر داشته باشیم و بین ذهن انسان امروزی و انسانی‌که اسطوره‌اي می‌اندیشید باید فرق گذاشت.

زیرا انسانی‌که اسطوره‌اي می‌اندیشد، مرز منطقی بین تصور ذهنی او و پدیده‌های عینی و واقعی مانند ذهن انسان امروز قابل تفکیک نیست. آن‌چه در ذهن انسان اسطوره‌اي می‌گذرد با واقعیت هم‌سان دانسته می‌شود. از این‌رو می‌توان ورجمکرد جمشید را یک مکان ذهنی دانست‌که به عنوان یک جای یتوپیایی تکامل کرده یا جایی واقعی بوده که در زمان‌هاي دور، شماری از آدم‌ها برای رهایی از توفانی در آن پناه برده باشند و آن جای با آن‌که در آغاز واقعی بوده، اما ذهن انسان اسطوره‌اي به آن قداست بخشیده و از آن روایت اسطوره‌ای ارایه کرده است.

برای انسان اسطوره‌اي شهرها، کوه‌ها، دریا‌ها، پرستش‌گاه‌ها همه دارای نمونه‌های مینوی اند که بنابراین نمونه‌های مینوی در زمین ساخته شده‌اند (۹: ۲۳). این برداشت از جهان پیرامون می‌تواند یک امر دیالگتیکی باشد. به این معنا انسان هرچه را می‌سازد به آن نمونه‌ی مینوی قایل می‌شود؛ یعنی یک مورد گیتیانه مینوی روایت شده و بعد این مورد مینوی در نمونه‌های گیتیانه و طبیعی مطابقت پیدا می‌کند.

جغرافیای اسطوره‌اي اوستا می‌تواند از چنین دیالگتیکی برخوردار باشد. ایران‌ویچ، البرز، دایتیک، رود دایتیا، رود چیچست، دریای فراخکرد، چینوت پل و… همه شاید جغرافیای واقعی بوده که مینوی شده و بعد نمونه‌های آن‌ها در زمین ظاهر شده‌اند. البرزکوه مانند کوه المپ جای خدایان است و ایزد مهر و ایزد سروش در این کوه بارگاه دارند. یک سر چینوت پل بر سر این کوه و سر دیگر آن بر کوه دایتیک قرار دارد.

حتا جغرافیای اسطوره‌اي می‌تواند تنها یک نمونه‌ی مینوی باشد که به عنوان یتوپیا (آرمان شهر) در ذهن انسان بنابر اقتضاهای روانی از زمان‌های دور، شاید از ماقبل تاریخ- مانند پادشاهی جمشید که در آن دوره نه گرسنگی بود و نه بیماری و نه پیری و نه مرگ (۳۵: ۱۸)- تا هنوز ادامه داشته باشد. وعده‌اي‌که هیچ‌گاه مورد قبول خدایان قرار نخواهد گرفت و اجابت نخواهد شد.

آن‌چه ما ایران یا نام‌های از این دست را بر جغرافیای واقعی گذاشته‌ایم، ارایه‌ی گیتیانه‌ي یک روایت جغرافیای اسطوره‌اي یا زمینی‌کردن جغرافیای مینوی و مقدس است، نه جغرافیای واقعی‌اي‌که اسطوره‌‌اي بوده‌اند یا نمونه‌های گیتیانه‌اي‌که مینوی شده‌اند. برداشت انسان باستان نه‌تنها از جغرافیا بلکه از خیلی چیزها نمادین است، بنابراین به سادگی نمی‌شود قضاوت کرد که منظور از نام‌های جغرافیای اوستا، همين نام‌های جغرافیای فعلی است. نام‌های فعلی را می‌توان انگاره‌اي از جغرافیای اسطوره‌‌ایی دانست‌که زمینی شده و بُعد اساطیری و نمادینش را از دست داده‌اند.

شواهدی‌که درباره‌ي جغرافیای زبان اوستا و زادبوم و جغرافیای زندگی زرتشت ارایه شد، می‌تواند به جغرافیای اسطوره‌اي و جغرافیای اسطوره‌های اوستایی نیز صدق کند. زیرا جغرافیای زبان اوستایی، جغرافیای زند‌گی زرتشت و جغرافیای اسطوره‌های اوستایی درکل باهم یگانگی محیطی دارند و بی‌ارتباط از هم نیستند. به ادامه‌ی شواهدی‌که درباره‌ي جغرافیای زبان اوستایی و جای زندگی زرتشت ارایه شد، به جغرافیای اسطوره‌های اوستایی و جغرافیای اساطیری اوستا پرداخته می‌شود.

شماری از قهرمان‌های اسطوره‌اي اوستا با قهرمان‌های اسطوره‌اي وداهای هندی مشترک‌اند (۴۵: ۲۷). این اشتراک بیان‌گر این است: این اسطوره‌ها از دوره‌ي زند‌گی باهمی هند و ایرانی به اوستا و به وداها راه یافته‌اند. این اسطوره‌ها یمه (جمشید)، ثیرایتون (فریدون)، سومه (هومه) و… می‌باشند. جدایی هندو و ایرانی‌ احتمالا اختلاف اعتقادی بوده، زیرا هندو و ایرانی پیش از جدایی به طور مشترک به دو دسته خدایان باور داشتند. اما پس از جدایی، گروه هندو به یک دسته‌ی از این خدایان و گروه ایرانی به دسته‌ی دیگری از این خدایان باورمند شدند.

این دو دسته خدایان، مفهوم وارونه پیدا کردند. اسوره‌ها در باور هندو از مفهوم خدایی فروافتادند و مفهوم خدایی دیوها در باور شان تقویت شده و مقام دیوها به عنوان خدایان حفظ شدند. مفهوم خدایی اسوره (اهوره) در باور ایرانی تقویت شده و مقام خدایی‌اش حفظ شد. دیوها سرانجام در باور ایرانی مخالف اهوره دانسته شده از مقام خدایی افتادند (۵۸: ۳۶). این اشتراک‌های اسطوره‌اي هندو و ایرانی بیان‌گر جغرافیای مشترک هندو وایرانی است‌که به اتفاق پژوهش‌گران این جغرافیا آسیای میانه بوده است.

در اوستا از کوی‌ها (کیانیان) یاد شده، یکی از این کوی‌ها (کی‌گشتاسب) حمایت‌گر زرتشت و دین زرتشتی است. کوی اگرچه در گاهان نام یکی از فرمان‌روایان دشمن زرتشت نیز است‌که از او به زشتی یاد می‌شود (۲۵: ۱۰۳۶) اما واژه‌ي «کوی» در آغاز نام گشتاسب و دیگر پادشاهان موردِ عنایت اوستا نیز آمده که سلسله‌اي از پادشاهی را زیر نام کیانیان تشکیل می‌دهد.

کریستین سن کیانیان را شاهان تاریخی ایران شرقی می‌داند که از مهاجرت ایرانی‌ها کهن‌ترین نظام شاهی را در خاور ایران بنیاد نهاده‌اند (۵۸: ۹۴). چنان‌که اشاره شد یک روی‌داد واقعی می‌تواند اسطوره‌اي روایت شود؛ این گونه روایت از روی‌دادهای واقعی بی‌سابقه نیست، آن‌هم برای انسانی‌که اسطوره‌اي می‌اندیشد. بنابراین کیانیان را چه اسطوره‌اي بدانیم و چه تاریخی، اما جغرافیای تاریخی و اسطوره‌اي کیانیان ایران شرقی دانسته شده است.

در ارتباط به جغرافیای اسطوره‌های اوستا این امر می‌تواند مهم باشد که در دوره‌ي هخامنشیان به‌ویژه در مرکز امپراتوری هخامنشیان در ایران غربی (ایران ام‌روز) زرتشت و دین زرتشت ناشناخته بوده است. در کتیبه‌های هخامنشیان، هیچ خبری از دین زرتشت و از زرتشت نیست (به کتیبه‌های هخامنشی دیده شود). در این سنگ‌نبشته‌ها از اهوره مزدا یاد شده، داریوش اهوره مزدا را سرمنشای قدرت خویش می‌داند، اما به باور پژوهش‌گران هخامنشیان پیروان دین ایرانیان قدیم (پیش از اصلاحات زرتشت) و چند خداپرست بوده‌اند (۲۶: ۸۴۰۰). چندین مورد در کارنامه‌ی هخامنشیان وجود دارد که به طور جدی خلاف دین زرتشتی استند: کوروش وصیت کرد که پس از مرگ، جسد او دفن شود (۲۶: ۸۴۴). کمبوجیه، با سوزاندن «آماسیس» به آتش که بنابر دین زرتشتی مقدس است و نباید آلوده شود، بی‌احترامی می‌کند (۲۶: ۸۴۴).

روایت‌گران زند‌گی و امپراتوری هخامنشیان از جمله هرودت و گزنوفان (به کورش نامه دیده شود) که هردو به ایران دوره‌ي هخامنشیان سفر کرده از دین زرتشتی و از کیانیان که در اوستا از آن‌ها تحسین شده، خبری ندارند و در کتاب‌های خود در این باره اشاره‌اي نکرده‌اند.

هرودت در باره‌ي عادات و اعتقاد پارسیان می‌گوید:

«پارسیان چنان‌که می‌دانیم این عادات و رسوم را دارند: ساختن قربان‌گاه و معبد در نزد ایشان رسم نیست و اعتقاد به این قبیل چیزها را ناشی از حماقت می‌شمارند زیرا برخلاف یونانیان ایشان معتقد نیستند که خدایان (مغ‌ها، بگ‌ها و باگ‌ها) از جنس و ذات بشری باشند. زیوس در آیین ایشان همان گنبد نیل‌گون است. رسم آنان این است‌که بر بلندترین نقاط بالا رفته در درگاه خدا به دعا می‌پردازند و قربانی می‌کنند. پارسیان برای خورشید، ماه، زمین، آتش، آب و باد قربانی‌ها می‌کنند و این عناصر معبودهای خاص ایشان می‌باشند که پرستش آن‌ها از روزگاران پیش بر ایشان نازل شده است. فقط بعدها پرستش اورنیا- افرودیتا را از آشوری‌ها و عرب‌ها آموختند…» (۶۲: ۷۴).

اطلاعات هرودت درباره‌ي پارسیان بیان‌گر این است‌که پارسیان در دوره‌ي هخامنشیان پدیده‌های طبیعی را می‌پرستیده و بعدها خدایان سامی را شناخته و پرستش کرده‌اند.

لوییس گری در پایان مقاله‌ي «هخامنشیان پیروان دین زرتشت نبوده‌اند» چنین نتیجه‌گیری می‌کند:

«با غور و بررسی و مطالعه‌ی دقیق همه‌ی اسناد یاد شده، تنها نتیجه‌ي مسلمی‌که در خصوص دین پادشاهان هخامنشی حاصل می‌شود این است‌که: هخامنشیان زرتشتی نبوده، بلکه مزداپرست بوده‌اند» (۲۶: ۸۵۲).

کریستین سن با قبول نظر بنونیست می‌نویسد:

«آقای بنونیست در کتاب خود به نام «آیین ایرانی با توجه به متون شاه‌کار یونانی» که در پاریس به سال ۱۹۱۹ به طبع رسیده است به طریقی‌که به نظر من مجاب کننده است، ثابت کرد که مذهب هخامنشی به نحوی‌که هرودت و کتیبه‌های داریوش آن را شرح می‌دهند آیین زرتشتی نیست، بلکه آیین قدیم ایرانی است‌که هنوز تجدید و اصلاحی در آن صورت نگرفته بود» (۲۶: ۸۵۹).

نه تنها دین هخامنشیان زرتشتی نبوده، حتا هخامنشیان و ایرانیان دوره‌ي هخامنشی دین زرتشتی را نمی‌شناخته‌اند. در صورتی‌که این دین را می شناختند، حداقل در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی و در اخبار گزنوفان (کورش‌نامه) و هرودت درباره‌ي پارسیان که ارایه شده است، یادی از زرتشت و دین او می‌شد. اگر پارسیان مخالف دین زردشتی می‌بودند، از اختلاف آن‌ها با زرتشت و دین او سخن می‌رفت. دلیل ناشناخته ماندن دین زرتشتی می‌تواند این باشد که قلمرو دین زرتشتی، زبان اوستایی، شاهان کیانی و اسطوره‌های اوستایی ایران شرقی بوده است. دین زرتشتی بنابر این فاصله جغرافیایی در ایران غربی (ایران دوران هخامنشی) ناشناخته مانده و ایرانیان ایران غربی با ایرانیان ایران شرقی چندان ارتباط فرهنگی و مذهبی نداشته و بیش‌تر ارتباط شان با سامیان و مردم خاور میانه بوده است (۶۴: ۳۳).

پارس‌ها احتمالا از جمله‌ی اقوام ایرانی‌ای بوده که در آیین قدیم و پیشازرتشتی با اقوام ایرانی ایران شرقی اشتراک داشته و از اصلاح‌گری زرتشت پیش از اقوام ایرانی ایران شرقی جدا شده‌اند و بنابر همین جدایی از دین زرتشتی بی‌خبر مانده‌اند. دین زرتشتی و اسطوره‌های ایران شرقی (کیانیان)، رستم و دیگران شاید در دوره‌ی اشکانیان به ایران غربی رسیده‌اند.

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب به اهمیت اساس‌گذاری مبانی ملیت ایرانی توسط اشکانیان به این نظر است:

«کار دیگر شان [اشکانیان] که باز اهمیت دارد این است‌که مبانی ملیت را- با آن‌که خود از ایرانی‌های شرقی بودند و مثل تمام سکه‌های دیگر غالبا طوایف نیمه وحشی تلقی می‌شدند- بنا نهادند و چنان‌چه می‌دانید اساس ملیت ایرانی در دوره‌ي اشکانی‌ها دو چیز بوده است: یکی همین افسانه‌های تاریخی پهلوانی ایران و یکی آیین زرتشت…. افسانه‌های باستانی ایرانی هم در زمان این‌ها توسعه پیدا کرد و برای این است نام پهلوان (= یعنی اهل پهله، اهل پارت) بر روی قهرمان این افسانه‌ها باقی مانده و پهلوانان بزرگ افسانه‌ها از همین طوایف استند» (۲۹: ۱۷۵).

در این صورت می‌توان گفت ایرانیان شرقی در طرح ایران پساهخامنشی و ایرانی پسایونانی و ایرانی‌که ام‌روز از آن به عنوان یک کلان‌هویت مردمی و فرهنگی اراده می‌شود، نقشی عمده و اساسی‌ داشته‌اند. اساسا مفهوم ایران متکی به متن اوستا امری است‌که دوره‌ي اشکانیان احیا می‌شود. پیش از اشکانیان در ایران غربی، مفهومي از ایران که در اوستا اراده شده است، نداریم. فقط مفهوم هخامنشی را برای دوره‌ي پادشاهی و مفهوم پارس را برای نام قوم و نام سرزمین (ایران غربی= ایران امروزی) داریم.

جهان ایرانی (جهان‌شناختی ایرانی) با آن‌که به عنوان یک مفهوم فرهنگی در دوره‌ي اشکانیان احیا و خلق شد، اما در دوره‌ي ساسانیان و در شاه‌نامه از آنان آن‌چنان‌که بایسته بود، یادی نشد. نام اشکانیان در متون و فرهنگ دوره‌ي ساسانی و در شاهنامه حذف شده، درحالی‌که هویت مذهبی، روایت تاریخی، پهلوانی و اسطوره‌‌ای نه‌تنها وام‌دار، بلکه روایتی بوده که در دوره‌ی اشکانیان (ایرانیان شرقی) ارایه شده بود. طوری‌که می‌بینم در روایت ایرانی چه در متون دوره‌ي ساسانی و چه در شاه‌نامه، روایتی از هخامنشیان وجود ندارد و هخامنشیان به فراموشی سپرده شده است. در شاه‌نامه بعد از پادشاهی بهمن می‌توان روایتی از هخامنشیان را دریافت، اما این روایت هم روایتی است‌که منبع در روایت ایران شرقی دارد.

اما پرسش این است، چرا روایت هخامنشیان با آن‌همه گستردگی‌ای‌که در متون یونانی دارد، در شاه‌نامه بازتاب نیافته است؟ پاسخ مشخص است‌که روایت پیش از ساسانیان شاه‌نامه در شاه‌نامه از چشم‌انداز ایران شرقی ارایه شده که روایت هخامنشیان برای ایرانیان شرقی چندان شناخته نبوده است.

دوره‌ي اساطیری و پهلوانی شاه‌نامه‌ی فردوسی همان روایت ایران شرقی است‌که در دوره‌ي ساسانیان بدون این‌که دانسته باشند که این روایت ،روایتی از تاریخ و اسطوره‌ی ایران شرقی است، حفظ شده و تا این‌که در شاه‌نامه به عنوان روایتی از جهان ایرانی، که ساسانیان را نیز دربر می‌گیرد، بیان می‌شود. اما ساسانیان بنابر مخالفتی‌که با اشکانیان داشت، حضور واقعی و تاریخی اشکانیان را از روایت تاریخی ایران حذف می‌کنند. بنابراین حضور تاریخی اشکانیان تا ام‌روز در شکل‌گیری هویت جهان ایرانی در متون دوره‌ي  ساسانی، پساساسانی و اسلامی مبهم باقی می‌ماند. همین حذف و ابهام در شاه‌نامه‌ی فردوسی نیز رعایت شده و دروه‌ی چند صدساله‌ي اشکانی فقط در چند بیت درباره‌ی اشکانیان ارایه می‌شود.

فردوسی دلیل این حذف و ابهام را این گونه از زبان دهقان چاچ بیان می‌کند:

«چو کوتاه بُد شاخ و هم بیخ شان/ نگوید جهان‌دیده تاریخ شان/ از ایشان جز از نام نشنیده‌ام/ نه در نامه‌ی خسروان دیده‌ام» (۴۲: ۴۳۹).

بنابر این شواهد می‌توان جغرافیای اسطوره‌های اوستایی، جغرافیای اساطیری اوستا و جغرافیای اساطیری و دوره‌ي پهلوانی شاهنامه را ایران شرقی دانست.

دریافت مری بویس از جغرافیای اوستا با استناد به اشاره‌های اوستا بر جای‌ها این گونه است:

«در کهن‌اوستا که از گفته‌های خود زرتشت است، نامی از مکانی یافت نمی‌شود. اما در دو قطعه‌ی بسیار مورد بحث نواوستا نام مکان‌های آمده است‌که قابل شناسایی‌اند. بعضی از آن نام‌ها تا سده‌های میانی و حتا عصر جدید نیز هم‌چنان حفظ شده‌اند. این مکان‌ها تماما در حوزه‌ي شرقی سکونت‌های ایرانی قرار دارند؛ بعضی در آسیای میانه، افغانستان و خاور ایران. در نیایش‌سرودی برای میترا، ابیات شرح از آن دارند که چگونه آن ایزد هر بامداد بر قله‌ی هرا (hara) می‌ایستد و می‌پیماید «تمام بخش‌های را که آریاییان در آن می‌زیند» این خطه را با کوه‌های بلند، مرغزاران خرم و رودها و دریاچه‌های بسیارش ستوده است. سرزمین‌های مجزای آن که سپس نام برده می‌شوند معرفِ بالادره‌ی هیرمند، غور، هرات، مرو ناحیه‌ی اطراف سمرقند میان آمودریا و سیر دریا (سغد باستان)، سرزمین کنار نهر سفلای آمو دریا وکرانه‌های جنوبی دریای آرال اند (خوارزم باستان).

تمای این سرزمین‌ها به جز خوارزم بار دیگر در نخستین فرگرد وندیداد پدیدار می‌شوند. این فرگرد سیاهه‌ی شانزده خطه را می‌نماید که اهوره مزدا به نیکوترین چهره آفریدشان و انره مینیو (anra mainyu) بر هر کدام رنجی فرو نهاد. در این روایت‌ها بیش‌تر از ایران‌ویج یاد می‌شود و گمان می‌رود پانزده سرزمین دیگر آن خطه‌های مسکونی باشند که در آغاز کیش زرتشت در آن‌ها گسترده شد. به این سیاهه در مهریشت نام سرزمین‌های خاوری‌تر و جنوبی‌تر افزوده می‌شود. مثلا هره ویتی harahvaiti  (ارخوزیه برای یونانیان)، هتومنت (ذرنگینه، سیتان امروزی) و هپته هندو (پنجاب). به سرزمین‌های شمال سیر دریا و مکان‌های غرب ایران هیچ اشاره‌ای نیست. (به وضوح آشکار می‌شود که زغه در وندیداد، ناحیه‌ی مسکونی در خاور ایران بوده است‌که نباید با «رگه»‌ی ماد (ری) هم‌سان پنداشته شود)» (۱۶: ۲۱- ۲۲). در بدخشان محلی بنام راغ و راغا (رگه و راگا) نیز وجود دارد.

كريستین سن با تایید نظر هرتسفلد درباره‌ي جغرافیای اوستا چنين ابراز نظر می‌کند:

«در این مقاله‌ي (ملاحظاتی درباره‌ي قدیم‌ترین عهود آیین زرتشتی) چنین نتیجه گرفته‌ام که فقدان هر قرینه‌اي از تمدن آسیای علیا در گاثاها ما را بر آن می‌دارد که سرزمین اصلی آیین زرتشتی را در ناحیه‌اي واقع در شمال یا مشرق سرزمینی‌که قبایل ایرانی در روزگار قدیم سکونت داشته‌اند و در آن‌جا شرایط طبیعی زندگی چادرنشینی با زند‌گی کشاورزی آمیزش یافته بود، قرار دهیم. هرتسفلد نیز سرزمین اصلی آیین زرتشت را در مشرق ایران جست‌وجو می‌کند و حتا ناحیه‌اي را که اصلاح آیین آریایی به وسیله‌ی زرتشت در آن‌جا صورت گرفته بود، معلوم می‌دارد. وی عقیده دارد که اهمیت سیستان در بحث از دوره‌ي آخرالزمان، که در روایات مذهبی زرتشتی ملاحظه می‌کنیم، ثابت می‌کند که نخستین تعالیم دینی زرتشت در این ولایت انتشار یافته است. می‌دانیم که نجات دهندگان آینده‌ي عالم از نطفه‌ی زرتشت که در دریاچه‌ی کاس ای (كسويه) یعنی دریاچه‌ی هامون سیستان پنهان شده و ۹۹۹۹۹ فروشی (فروهر) آنان را محافظت می‌کنند، پدید خواهد آمد» ( ۲۶: ۸۵۷).

کریستن سن درباره‌ي قاطع بودن نظر آخرالزمان هرتسفلد تردید می‌کند. با این نظر هرتسفلد – که یکی از نواحی ایران شرقی جغرافیای ظهور زرتشت و دین اوست- موافق است.

به طور قاطع نمی‌شود جغرافیای سرزمین‌های اوستایی را مشخص کرد، زیرا روایتی را که در دست داریم، برداشتی است اسطوره‌اي از جهان، جغرافیا و شخصیت‌ها. فقط می‌توان بنابر شواهدی در پژوهش‌های تطبیقی‌اي‌ که در ارتباط به جغرافیای اقوام هند و ‌اروپایی، هندو و ایرانی و مهاجرت‌های اقوام ایرانی صورت گرفته است، جغرافیای اوستا و جغرافیای ظهور زرتشت و دین او را در ایران شرقی یا شرق ایران (بلخ و باختر) یعنی اطراف آمودریا دانست و به این نتیجه اکتفا کرد که جغرافیای اوستا به‌ویژه ایران‌ویچ در ایران شرقی بوده است.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا