سومین نشست کتابنامه بلخ؛ بررسی کتاب “کلکِ موج و احوال دریا؛ یادداشت ها و خاطره ها” اثر سیدحسین آقا سانچارکی
۱۶ دی (جدی) ۱۴۰۲ – ۶/ ۱/ ۲۰۲۴
سومین نشست از سلسله نشست های کتابنامۀ بلخ با موضوع معرفی و بررسی کتاب: “کلکِ موج و احوال دریا؛ یادداشت ها و خاطره ها” اثر سیدحسین آقا سانچارکی، در تاریخ ۱۸ مهر (میزان) ۱۴۰۲، در عمارت بلخ به همت دکتر مجتبی نوروزی، و با حضور چهره هایی برجسته همچون سید حسین آقاسانچارکی (نویسنده کتاب)، محمد جمعه امینی و محمد امین رشادت، برگزار شد که جناب آقای رضا عطایی نیز مدیریت نشست را برعهده داشتند.
کتاب “کلک موج و احوال دریا؛ خاطرهها و یادداشتها” زندگی نامۀ خودنوشت یا به تعبیر دیگر خاطرات زندگی سیدحسینآقا سانچارکی از شخصیتهای سیاسی چند دهه اخیر افغانستان میباشد.
سانچارکی از زمره شخصیتهای فرهنگی-سیاسی افغانستان به شمار میآید که در طول چند دهه اخیر افغانستان در جریانات مختلف فرهنگی-سیاسی مربوط به آن کشور، چه در دوران مهاجراتش در ایران و چه در سالهای حضورش در افغانستان، کارنامه قابل توجهی از فعالیتها را داشته است. از همینروی روایت وی، چه به عنوان ناظر رویدادها و تحولات و چه به عنوان یکی از بازیگران دخیل در آنها که در کتاب “کلک موج و احوال دریا” نوشته است، حائز اهمیت و توجه میباشد. شایان توجه است پیش از این در یادداشت مفصلی، از ابعاد مختلفی این کتاب در سایت کلکین، مورد نقد و بررسی قرار گرفته است که مطالعه آن یادداشت نیز پیشنهاد میشود.
این اثر حدود ششصد صفحهای جلد اول خاطرات سانچارکی را شامل میشود که زندگی او را از تولد تا سالهای پایانی دهه هفتاد خورشیدی در بر میگیرد که توسط انتشارات صبح امید دانش، ناشر افغانستانی در قم، تابستان ۱۴۰۲ش منتشر شده است. بنا به گفته نویسنده در حاشیه سومین نشست “کتابنامه بلخ” _که گزارش تفصیلی نشست را در ادامه میخوانید_ جلد دوم آن نیز در دست تالیف میباشد.
در سومین نشست کتابنامه بلخ با محوریت نقد و نظر کتاب “کلک موج و احوال دریا” علاوه بر حضور نویسنده کتاب، آقای محمدجمعه امینی، پژوهشگر افغانستانی مسائل تاریخ افغانستان و دکتر محمدامین رشادت، استاد جامعهشناسی در دانشگاههای کابل، به عنوان سخنران و منتقد درباره کتاب به ایراد سخنرانی پرداختهاند.
همچنین شایان ذکر است، دکتر سیدعسکرموسوی، از چهرههای علمی افغانستانی، نیز در نشست حضور داشتند و در پایان نشست، درباره کتاب، صحبت کوتاهی داشتهاند.
در ابتدای نشست، دبیر نشست آقای عطایی با شرح مقدمه ای اندر احوالات تاریخ افغانستان، به آغاز بحث و گفتگو در گشودنِ باب بررسی کتاب مذکور و ارائۀ سخنرانی های متعاقب در همین راستا مبادرت نمودند. به گفتۀ ایشان؛
«تاریخ معاصرِ افغانستان به ویژه تاریخِ چند دهۀ اخیر؛ مملو از پیشداوریها و روایت پردازی های مختلف و متناقض است؛ به گونه ای که می توان تاریخ معاصر افغانستان را جدال روایت های متفاوت از سمت احزاب، اشخاص و جریانات گوناگون دانست. همانطور که در نشست پیشین “کتابنامه بلخ” به این موضوع اشاره و پرداخته شد، شاید مهمترین پاشنۀ آشیلی که بتوان برای وضعیت تاریخ معاصر افغانستان در نظر گرفت، شفاهی بودن تاریخ آن باشد. بدین ترتیب که، آنچه بر تاریخِ چهار یا پنج دهه اخیر افغانستان گذشته است، غالبا به صورت شرحِ سینه به سینه و روایتی شفاهی منتقل گردیده است. کتاب کلک موج و احوال دریا اثر جناب آقای سانچارکی، روایتی از پنج دهه تاریخ معاصر افغانستان است. از جریان حوادثِ سال های کودتای ۲۶ سرطان محمد داوود در ذیلِ فصول سوم و چهار این کتاب، فضایِ تحولاتِ سیاسی اجتماعی افغانستان به گونۀ دیگری رقم می خورد، و حضور ایشان در مشهد و سپس در قم، تاسیس قانون مهاجر در سال های پیش از انقلاب اسلامی در ایران به عنوان نقطه عطفی در زندگی ایشان بود. همچنین در ادامۀ تحولات زندگی نویسنده، جریان اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی و شکل گیری تنظیم های گروهای جهادی، و اوج این روایت تاریخ معاصر از فصول هفتم و هشتم کتاب نمایان می گردد. نویسنده کوشیده است خاطرات و مشاهدات خود را از این سیر تاریخی به زبان و قلمی بسیار روان انتقال دهد. اما نکته قابل تامل درباره این اثر آن است که این کتاب، یک روایت و یک برگ از مجموع روایتها و برگهای افغانستانِ معاصر و از اشخاص حقیقی و حقوقی درگیر در بطن رویدادهای آن است، نه تمام آن. از همینروی نباید به آن به شکل روایت غالب نگریست. آن هم با توجه به این نکته مخم که کتاب، یک پژوهشی در حوزه تاریخ نیست و در قالب خاطرات و مشاهدات زندگی شخصی نوشته شده است. این اثر جدیدالتالیف، به تازگی و در چند ماه اخیر توسط انتشارات صبح امید دانش، ناشر افغانستانی در قم چاپ و منتشر شده است»
در ادامه جناب آقای سانچارکی، نویسندۀ کتاب یا به عبارتی راوی این خاطرات متفاوت و بکر از فضای چهار پنج دهۀ تاریخ معاصر افغانستان به ارائۀ سخنان خود در تشریح مطالب کتاب حاضر پرداختند. از آنجایی که کتاب حاضر دربرگیرندۀ هیچ پیشگفتاری نیست، جناب آقای سانچارکی به عنوانِ ثبت شده برای کتاب و چگونگیِ اتخاذ این عنوان و وجه تسمیۀ آن اشاره کردند. به گفتۀ ایشان:
« با فراهم آمدن فرصتی در حدود ۳۰ سال گذشته، امکانِ آن برای من فراهم شد تا آنچه که در ذهن و ضمیر وجودی من در رابطه با ۵۰ سال گذشته وجود داشت را به رشته تحریر در آورده، کار نگارش کتاب حاضر را به موازاتِ فعالیت های کاری خود پیش برم. البته متاسفانه در این میانه، چندین مرتبه یادداشت هایی را که از فعالیت های روزانه جمع آوری و مکتوب می ساختم، در حوادث روزگار از دست دادم. چنانچه پس از بارها تلاش در مسیر گردآوری کتب و مطالب تحقیقیِ بسیار در این راستا، به واسطۀ اتفاقاتی چون جنگ و نزاع یا حمله طالب و حوادثی از این دست، ناگزیر وادار به ترک مکان زندگی خود شده و در نتیجه تمامی متون و مطالب مذکور همان جا مانده و از دست رفتند. به همین خاطر اینجانب با تکیه بر خاطراتی حک شده در ذهن خود، دست به مرور و نگارش حوادث و تحولات تاریخی زدم. پس طبیعی است آنچه که در این کتاب نگاشته شده، روایت اینجانب بوده که در قالب خبرنگاری ملزم به انعکاس و نگارش واقعیات به گونه ای بی طرفانه و بدون جانبداری انجام گرفته است. شایان ذکر است که اینجانب تمام تلاش خود را به کار بستم تا به نحوی واقع بینانه و در حد توان خود، در پی مکتوب سازی آن اتفاقاتی برآیم که شاهدی بر وقوع آنها بودم؛ بدین ترتیب سعی برآن بود تا در قالبی کاملا بی طرفانه، حوادث و تحولات تاریخ کشور را به رشته تحریر درآورم. از این رو، امکان آن وجود دارد که در دل روایت گری اینجانب، کاستی و لغزش هایی نیز حس شود، اما آنچه که برای اینجانب به شخصه حائز اهمیت و قابل توجه در نظر گرفته می شد، مکتوب ساختن تحولات مذکور بود تا بدین وسیله متون نوشته شده در قالب مواد خام و اولیه در اختیار افرادی قرار گیرد که در مسیر نگارش تاریخ معاصر افغانستان گام برداشته یا در آینده گام هایی در این مسیر خواهند برداشت. تاریخی که متاسفانه مسیری خونبار، پر تلاطم و رویدادهایی تلخ و یا حتی شیرین را پشت سر گذاشته است. متاسفانه کسانی که چه در گذشته و چه در حال، تاریخ افغانستان را نگاشته اند، یا تحت تاثیر گرایش های سیاسی، تباری، حب و بغض های شخصی و سلیقه ای بوده و یا (خصوصا برخی خاطره نویسان دو دهۀ اخیر از جریانات چپ یا بعضا راست) در مسیری از ضدیت با یکدیگر برآمده و خاطرات خود را به گونه ای تنظیم و ترتیب داده که نقش خود را برجسته ساخته، جناح مقابل و یا رقبای خود را کم رنگ و کم اهمیت جلوه دهند. وقتی خاطرات عبدالوکیل، وزیر خارجه حکومت دموکراتیک، خاطرات آقای کشتمند، آقای میثاق، آقای عظیمی، ژنرال قادر که یکی از سران اصلی کودتای کمونیستی در افغانستان بود و امثالهم را می خوانیم، ملاحظه می کنیم که نویسنده یا به گونه ای درصدد تبرئه خود برآمده، یا نقش خود را پررنگ جلوه داده، و یا به گونه ای حوادث را در کنار هم چیدند که از دل آن یک نتیجه گیری به نفع جناح سیاسی خود داشته باشند. پس از سقوط اول مزار شریف که طالبان حمله کرده بود، من چند سالی در هلند بودم، و ژنرال نبی عظیمی که مدتی وزیر دفاع نیز بود و نقشی محوری در کودتاها داشت، در هلند حضور داشت و وزارت دفاع هلند هر هفته ژنرال عظیمی را فرامی خواند و هر مرتبه چند صفحه از کتاب خود به نام “اردو و سیاست” را خوانده وبه وی می گفتند که این برجسته سازی نقش شما در کتاب خودتان (مبنی بر اقدامات متعددتان شامل کودتا، دستگیری، به قدرت رساندن داوود خان، نقش برجسته در حزب و غیره) حقیقت داشته و یا نادرست است؟ به همین دلیل هم بود که وی چندین سال در هلند آواره و بی پناه بود و نتوانست پناهندگی بگیرد که در نهایت نیز در ازبکستان از دنیا رفت. اما با اذعان بر این واقعیت که من به شخصه سخصیتی نبوده ام که در تحولات وقت نقش موثری داشته و تنها به عنوان ناظری بر حوادث سعی در حفظ واقعیت های داشته ام، تلاش اینجانب همواره برآن بوده است تا تنها به انعکاس وقابع بپردازم تا این مطالب همچون آینه ای حقایق را باز تاباند. البته در این مسیر اینجانب به نقد و انتقاد مسائل، مباحث، رویکردها و همچنین شخصیت هایی نیز پرداخته ام که به نظر صحیح و درست نبود. بدین ترتیب تلاش در کتاب حاضر بر اذعان حقایق بوده است. آنگونه که می دانیم، افغانستان در بردارندۀ ترکیب و بافت متکثری از قومیت ها و اقلیت های قومی مذهبی و دسته جات حزبی و جناحی متعددی است که همین عامل، نویسندگی و قلم زدن در رابطه با مباحث مختلف از این کشور را همچون راه رفتن بر لبه تیغی باریک، حساس و دشوار می سازد. بنابراین در هر جایی از نگارش یک مطلب، احتمالِ پیش آمدن کدورت و دلخوری برای بخش هایی از جامعه وجود دارد. بدین خاطر امکان آن که مطلبی به رشته تحریر ئر آمده و موجب رضایت خاطر همگان گردد امری بسیار نادر و مشکل است؛ اما آرامش وجدان و اطمینان خاطر نویسنده از بیان حقایق و عملکرد خود، بیش از هر چیز دیگری امری قابل توجه و اساسی است. اما دررابطه با نام گذاری کتاب حاضر باید اشاره کنم که درگیر و دارِ یافتن عنوانی مناسب برای کتاب، به دیوان بیدل دهلوی تفأل زده و مصرع “پریشان می نویسد کلک موج، احوال دریا را” دیدم و برگزیدم. چراکه به واقع این گفته چندان هم بی شباهت به وضعیت افغانستان نیست. لبریز از حوادث، تحولات، کشمکش های خونین، همچون دریای پر تلاطم و مواجی بوده است. به هرروی آنچه اینجانب سعی در نگارش آن داشته ام، همچون برافروختن شمعی کوچک در تالاری وسیع و بزرگ است و شاید محدودۀ کوچکی از وسعت حوادث افغانستان را بتواند روشن سازد، اما خفایا و زوایای بسیاری در تاریخ پنج دهه اخیر افغانستان هست که باید به آنها نیز پرداخته شود.”
در ادامه، دبیر نشست، آقای عطایی، یکی از نقاط جذاب و قابل توجه در کتاب را، پردازش موضوع شکلگیری و فعالیتهای “کانون مهاجر” به عنوان اولین نهاد فرهنگی-اجتماعی مهاجران افغانستانی در ایران دانستهاند و این سوال را از جناب سانچارکی پرسیدند که: مهمترین دستاورد کانون مهاجرچه بوده است؟ و آیا فعالیتهای ادبی-اجتماعی ادوار بعدی مهاجران افغانستانی در ایران متاثر از آن بوده است و در مقام مقایسه فعالیتهای دورههای بعدی فعالان فرهنگی و اجتماعی مهاجران به نسبت کانون مهاجر چگونه بوده است؟ آقای سانچارکی دررابطه با سوال آقای عطایی، پیرامون “دستاوردهای کانون مهاجر که سال ۱۳۵۶ در قم تاسیس گردید و اینکه آیا می توان حلقات ادبی فرهنگی مهاجرین همچون دُّر دری و مواردی از این دست را از ثمرات بعدی کانون مهاجر دانست یا خیر”، براین باور بودند که:
“کانون مهاجر ابتدا در قم اما متعاقبا در شهرهای دیگری چون مشهد نیز افتتاح شد و با تلاش دکتر موسوی، که امروز در این نشست حضور دارند، تحولی اساسی در حوزه [حوزه علمیه] ایجاد کرد. چنانچه تاکید دکتر موسوی نیز بر به کار گیری ادبیات انقلابی و الهام از ادبیات مبارزین فلسطینی و ضمنِ آن پیشروی در مسیر جریان های فرهنگی بود. بدین ترتیب کم کم پیامدها و آثار این فعالیت ها در انتشار نشریه ای به نام “جوآلی” قالب گرفت. به گفتۀ دکتر موسوی در افغانستان نه کارگر، بلکه جوآلی هست. جوآلی در واقع نماد و مظهر استضعاف و ستم دیدگی و محرومیت است. و خود ایشان هم شعری به نام جوآلی سروده بود. همچنین به موازات این اقدامات، آثار و کتاب های زیادی نیز نشر گردید. چنانچه کودتای هفت ثور اتفاق افتاد و اینجانب ده ها مقاله که از نویسندگان ایرانی در روزنامه های اطلاعات و کیهان چاپ شده بود را جمع آوری و در قالب کتاب آماده کرده و چندین کتاب نیز ترجمه و چاپ شد. بدین ترتیب مواد فرهنگی بسیاری به وجود آمد.” “اما در رابطه با انجام مقایسه ای کلی پیرامون فعالیت جریانات ادبی مهاجریان و یا نویسندگان مهاجر افغان در این چهار دهه اخیر در ایران با فعالیت های کانون مهاجر می توان گفت، فعالیت های ادبی در این راستا آکادمیک تر شده، غنا یافته، تخصصی شده و محتوای پیدا کرده است، اما آن خونی که در رگ های شخصیت های کوشا در کانون مهاجرین جاری بود، دیگر دیده و ملاحضه نمی شود. آن شور و حرارت گذشته تا حدودی کمرنگ شده است.”
با توجه به اینکه آقای سانچارکی در ذیل مجموعه حزب وحدت فعالیت داشتند، آقای عطایی، دبیر نشست، در رابطه با اینکه آیا علقه های حزبی-سیاسی ایشان در هنگام نگارش کتاب تاثیری داشته است یا خیر نیز سوالی مطرح ساختند که به گفتۀ آقای سانچارکی،
“همواره تاثیرگذاری چند شخصیت در زندگی و فعالیت های اینجانب وجود داشته است. نخست شهید مزاری که رابطه ای نزدیک با ایشان داشتم و ایشان نیز رفتار، اندیشه و رویکردی صادقانه داشت. دیگری سید محمد سجادی با تفکر و اندیشه ای گران و صادق بود. بالطبع در زمان نگارش و قلم زدن نیز اینجانب با عشق و احترام و علاقۀ خود به شخصیت های مذکور اظهار نظر نموده و ارادت خود را بیان کرده ام؛ همچنین از دیگر شخصیت های بزرگ همچون احمد شاه مسعود نیز سخن به میان آورده ام. چنانچه به باور من، اگر جهاد افغانستان با آن عظمت و صلابت و قدرت خود محصول و ثمره ای داشته است، آن احمد شاه مسعود می باشد. لیکن باید اذعان کرد که به دیگر شخصیت های سیاسی نیز واقع بینانه نگاه کرده ام. بدین خاظر تا آنجایی که در توان داشتم سعی در نگاهی بی طرفانه، درباره وقایع و شخصیت ها بنویسم.”
در ادامه، سخنران دیگر نشست جناب آقای محمد جمعه امینی به عنوان منتقد کتاب، به تبیین و تشریح مسائلی پیرامون کتاب حاضر و بیان نظرات خود در همین راستا پرداختند. به گفته ایشان،
” یک ویژگی بسیار مهم از خاطره نویسی به ویژه به واسطۀ شخصیتی همچون جناب سانچارکی، حوادث مشترک بین ایران و افغانستان است. همزمان با سال هایی که جناب آقای سانچارکی و دکتر موسوی [دکتر سیدعسکرموسوی]در تحولات و فعالیت های فرهنگی در قم و تهران بودند، بنده نیز در اوایل دوران کودکی خود بوده و به واسطه خانواده خود نیز بخشی از این فضا و حال و هوا را درک و دریافتم. فضای سال های دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰، فضایی بسیار متحول هم در جامعه ایران و هم در جامعه افغانستان محسوب می شد. همچنین می توان به کثرت حجم تبادلات فرهنگی اشاره کرد. اما آنچه طی آن سال ها مطالعه نموده ام، تاثیرپذیری فضای جامعه روشنفکری و دانشگاهی افغانستان که غالبا از طیف حوزوی بودند از فضای ایران در بستری از تعامل و تبادلات فرهنگی بود. سال ۶۵ نیز همین تجربه را با همین فضای فکری در بخش دانش آموزی آغاز نموده و فضایی آرام و یک دست را در این جریان پشت سر گذاشتیم. متعاقبا سال ۷۰-۷۱ با طیف گسترده ای از دانشجویان افغانستانی که برجستگان کنکور ایران در دانشگاه های برتر بودند مواجه شدیم که نخستین حرکت دانشجویی را بر همین اساس بنا نهادیم. بدین ترتیب در سال ۷۴ گروه علمی دانشجویان را تاسیس و سال ۷۵-۷۶ نخستین جرقۀ مجمع فرهنگی دانشجویان افغانستان تحت عنوان «فدا» زده شد. سمت و سوی حرکت ما بیشتر جنبه سیاسی، فرهنگی، علمی، تخصصی و اجتماعی بود. اما دلیل اهمیت کتاب جناب آقای سانچارکی را شاید بتوان در همین راستا بدان دلیل دانست که کتاب ایشان برای چند نسل بسیار قابل بهره برداری و استفاده میباشد؛ ۱- فرد روشنفکر و دغدغه مند افغانستانی که با تحصیلات حوزوی فضای ایران را تجربه کرده است. بنابراین برای جامعه میزبان ایرانی بسیار قابل استفاده است. چراکه از دید یک غیر ایرانی؛ فضای ایران سال های ۵۵ – ۵۶ و پس از آن را روایت می شود. این یک روایتی مشترک است. طی دو مرتبه خوانش بنده از کتاب جناب سانچارکی (یکی به دید درکی از کلیت و دیگری به دید نقد)؛ خود را در جریان بسیاری از حوادث مطروحه در کتاب حاضر قرار داده، همزادپنداری کردم. به عبارتی کتاب ایشان ناخودآگاه مرا به دوران نوجوانی و تحولات روایت شده در زمان وقت کشاند. می توان گفت برخی کتاب ها در همین راستا بسیار قابل توجه می باشند. به طور مثال طی سال های اخیر خاطرات سیاسی استاد مزاری از پردۀ غبار بیرون افتاد و زمانی که اینجانب به خواندن آن مشغول شدم، بسیار مرا جذب کرد. چرا که اینجانب هیچ یک از خاطراتی که از سال ۷۵ پیرامون ایشان روایت شده بود را قبول نداشتم. چون همگی یک تصویر غیردینیِ ضد شیعیِ ضدمذهبی از استاد مزاری متصور می شدند که وقتی کتاب خاطرات ایشان نمود یافت؛ دارای ویژگی های دقیق و درستی بود و در فضای معاصر گمشدۀ خویش را یافتم. نوشته بعدی که در همین فضا بر اینجانب بسیار تاثیرگذار بود، ناگفته های جریان روشنفکری افغانستان نگاشته شده توسط سید محمد رضا علوی می باشد. اینجانب نیز در طی تحقیقات صورت دادۀ خود طی دو سه سال اخیر با محوریت استاد اکبری و انجام دادن حدود ۱۰۰ مصاحبه برای جلد اول مطلب خاطرات مجاهد که به سه سال زندگی ایشان (از سال ۵۷ تا سال ۶۱) باز می گردد، را آغاز کردم که هدف اینجانب روایت همین اقدامات با تمامیِ تلخی و شرینی، کمبود و کاستی هاست. اینجانب تمام تلاش خود را به کار گرفتم تا از فضای تحلیل فاصله گیرم، چرا که تحلیل ناب بودن و دست اول بودن وقایع را از بین می برد. هدف خود را بر جمع آوری و گردآوری مطالب و حقایقی بنا نهادم تا برای نسل های آتی و تحقیقات آنها موثر واقع گشته، از دل آنها نظریاتی بیرون آید. اما در رابطه با نقاط برجسته و چشمگیر کتاب جناب سانچارکی باید به مواردی اشاره کرد: ۱- روشن اندازی و روشنگری در رابطه با بخشی از تاریخ معاصر افغانستان است که در دو قسمت بسیار اهمیت دارد: یکی بحث مهاجرین و دیگری بحث روشنفکران جوان که در محافل ایران فعالیت داشتند. باید اشاره کرد که نسل کانون مهاجر سه دسته گشتند: یکی نسلی که فعالیت های سیاسی و فرهنگی را رها کرده سراغ تحصیل رفتند؛ همچون جناب دکتر موسوی، جناب لشکری و غیره. اما طیف دیگر اندیشه های خود را ادامه داده و سرنوشت دیگری یافتند چون جناب آقای اخگر و رحمت الله افتخاری. و طیف دیگر مجبور شدند که داخلی احزاب و جریان های سیاسی رفته، با سطح توقعات پایین تری مشغول فعالیت گردند. هر یک از این نسل ها داستان بسیار متفاوتی دارد. پس روشنگری و نور انداختن جناب سانچارکی بر تاریخ افغانستان بسیار مهم است. ۲- نثر روان و قابل درک ایشان نیز از نقاط قوت نگارش ایشان محسوب می گردد. ۳- نقطه برجسته دیگر در همین رابطه، دادن اطلاعات و آگاهی به نسل جدید و به ویژه نسل هاییست که افغانستان را ندیده در ایران بزرگ شده اند. چنانچه اذعان به آداب و رسوم یا به تصویر کشیدن روستای خود همگی بیانات بسیار زیبا و جذابیست. اما در رابطه با بیان نقد و انتقاداتی که در رابطه با روایت جناب سانچارکی از تاریخ معاصر افغانستان می تواند بیان شود باید به این مسئله توجه داشت که تاریخ نویسی با خاطره نویسی متفاوت است. شاید خاطره و یادداشت بخشی از تاریخ حساب گردد اما الزاما تاریخ نگاری نیست. بنابراین باید گفت که ایشان تاریخ نگاری نکرده بلکه روایت خود از ۵۰ سال گذشته تشریح کرده است. اما کاستی هایی که شاید در این میان به چشم می خورد، عدم جود مقدمه ای کوتاه و مختصر از کلیت کتاب و یا بیان پیشینه ای در رابطه با نویسنده برای روشن ساختن ذهن نسل جوان و یا آشنایی بیشتر وی با خودِ شخصِ نویسنده و همچنین کتاب حاضر است.. چرا که اهمیت یک کتاب به دو بعد قابل توجه باز می گردد: یکی نویسنده و یا مولفِ کتاب و یا محتوای آن. همچنین مقدمه ای اجمالی می توانست به مخاطب یاری دهد که از چه دیدگاهی قصدِ ارزیابی و نقدر این کتاب را خواهد داشت، به عبارتی مخاطب می توانست از منظر و دیدگاه نویسنده کتاب وی را نقد و بررسی کند. چرا که مقدمه ای دقیق می توانست نگاه، آرمان ها، اهداف و چشم اندازهای نویسنده را به خوبی بیان ساخته و مخاطب نیز از این دریچه به ارزیابی کتاب حاضر بپردازد. از دیگر موارد انتقادی قابل طرح، ایرادات صفحه آرایی، ویرایش و همچنین عدم ارتباط گرفتنِ اینجانب با طرح روی جلد جهت پل زدن به خاطرات مطورحه و تداعی معانی می باشد. همچنین نهایتا می توان گفت معرفی کوتاهی در جهت شناخت بیشتر پیرامون مکان ها و یا شخصیت های مطرح شده در درون کتاب حاضر آنهم جهت آشنایی بیشتر نسل جوان با این افراد و یا مکان ها و یا وقایع، حتی در قسمت پاورقی کتاب می توانست به نحوی روشنگری بیشتری در مسیر شناخت و درک بهتر مطالب باشد. “
پس از پایان صحبتهای جناب امینی، در ادامه آقای عطایی با توجه به نکتهای که جناب جناب امینی در صحبتهایشان اشاره کردند که به بحث بازتاب تاریخ مشترک ایران و افغانستان دردکتاب مربوط میشود. بخشی از کتاب را که روایت و خاطره نویسنده در سال ۱۳۵۹ش و پخش مجله پیام مهاجر در اطراف دانشگاه تهران میشده است را برای حاضران در نشست ، از روی کتاب خواندند:
“من با یکی از همکاران کانون، یکی دوبار نشریه پیام مهاجر را جهت توزیع و فروش به دانشگاه تهران بردم، در اوایل انقلاب، دانشگاه تهران کانون بحث های داغ و عرضه کتاب ها و نشریات گوناگون از هر قماش و گرایش فکری، فلسفی و ایدئولوژیک بود. جوانان مسلمان طرفداری جمهوری اسلامی و گروه های چپ که شامل طیف های مختلف حزب توده، فداییان خلق، اکثریت و اقلیت مجاهدین خلق، جبهه ملی، نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز و دیگر سازمان ها می شدند، مصروف بحث های سیاسی و ایدئولوژیک بودند. جوانان مسلمان برای رد افکار کمونیستی و بی اعتقادی مارکسیست ها به آزادی بیان و دموکراسی، افغانستان را مثلا می زدند، که چگونه کمونیست ها مردم را می کشند و روس ها بر سر مردم بمب می ریزند…. خلاصه این بحث ها بسیار پر جنب و جوش بود و گاه به رد و بدل کردن کلماتی نامناسب میان طرفین نیز می انجامید. جالب اینکه در همین دانشگاه یک محصل افغانستانی با یک ورق اعلامیه نزد من آمد و ضمن تمجید از نشریه پیام مهاجر، و دادن اعلامیه از من برای عضویت در گروه خودشان دعوت کرد. گفت ما یک گروه چپ هستیم که علیه امپریالیسم سرخ شوروی و امپریالیسم آمریکا مبارزه می کنیم و در میان نظام های چپ در جهان، از حکومت انور خوجه در آلبانی حمایت می کنیم. من جریان های چپِ مائوئیستیِ طرفداری چین در افغانستان را شنیده بودم، اما نخستین بار بود که می شنیدم یک جریان چپ از انور خوجه نیز حمایت می کند.”
در ادامه سخنران سوم نشست، جناب آقای دکتر رشادت به بیان نظرات خود پیرامون کتاب حاضر پرداخته و در ابتدای امر با اذعان به تصوری که متن از سمت نویسنده برای خواننده خلق می کند، بحث خود را دررابطه با نویسنده مطرح کردند:
«در ابتدا می توان گفت که تولید محتوا و متن در افغانستان به ویژه در رابطه با قضایایی که در ۵۰ سال اخیر در این کشور به وقوع پیوسته، کمتر بوده یا همان طور که دوستان به این مسئله نیز اشاره کردند، کمتر متنی را می توان یافت که جانبدارانه نباشد. به همین خاطر متن و محتوای کتاب حاضر و نوشته هایی از این دست، روندی بسیار حائز اهمیت محسوب می شوند. نویسنده بسیار با ذوق و سلیه بوده، قلمی روان و رسا داشته و به توصیف دقیق منطقۀ خود (سانچارک) با کلماتی مناسب پرداخته و با جملاتی دلنشین صحنات را به تصویر می کشد. نکته دیگر در رابطه با نویسنده کتاب حاضر، آن است که مولف گاهی در نقش مُلا و گاهی در نقش روشنفکر ظاهر می شود. شاید بتوان گفت اگر تلاش را بر آن بگذاریم تا پدیده ای تحت عنوان روشنفکر دینی از شخصیت ایشان متصور شد، شاید چندان در این راستا موفق نبود. چراکه رگه هایی دقیق از وجود مطلب و یا محتوایی خاص دال بر اینکه نشان دهند نویسنده یک روشنفکر دینی بوده و ارتباطاتی با حلقه های دینی داشته است را نمی یابیم؛ بلکه بیشتر چهرۀ یک فعال فرهنگی و سیاسی به ذهن متبادر می شود؛ هرچند ارتباطاتی نیز با حلقات مهم فکری داشته است. نویسنده عضویتِ سازمان نصر داشته و طرفدار پرو پاقرص استاد مزاری می باشد (البته پس از جنگ های کابل و قضیه ۲۳ سنبله تصویر خاص دیگری از استاد مزاری ارائه می کند). همان طور که اشاره شد ایشان یک نصری است، بعدها وحدتی می شود، و زمانی هم به نمایندگی از جنبش اسلامی فعالیت دارد. همچنین متاثر از شخصیت هایی چون آقای مبلغ، علامه بلخی، جناب موسوی[دکتر سیدعسکرموسوی]، موحد بلخی، رنجبر و افرادی دیگر می باشد. تابدین جا، مواردِ مطروحه دررابطه با نویسنده و حوزه فکری ایشان بود؛ اما پیرامون کتاب و مسائل مطرح شده در آن به ذکر نکاتی چند می پردازم. کتاب حاضر مشمول تاریخ سیاسی و فرهنگیِ تاریخ ۵۰ سال اخیر کشور است. نه آنکه این کتاب متنی متکی بر تاریخ نگاریِ صرف باشد، بلکه بدان معنا که در لابه لای خاطرات بیان شده، فکت ها و حقایقی نیز ارائه گشته که گامی در راستای شناخت هر چه بیشتر و آگاهی از تاریخ افغانستان محسوب می شود، چراکه نویسنده خود گاهی در صحنه وقایع بازیگر بود و یا گاه راوی وقایع است. نکته دوم آن است که از درون این فکت ها می توان نظریه هایی دررابطه با چالش های موجود در افغانستان را درک و دریافت نمود. به عبارتی، ایشان خود نظریه پردازی نکرد است، لیکن مباحث مطرح شده در کتاب ایشان می تواند برای کسانی که درصدد خلق تئوری و نظریاتی پیرامون مسائل و مشکلات موجود در افغانستان هستند، موثر باشد. نکته بعد آنکه، کتاب حاضر نوعی آسیب شناسی از جریان های سیاسی و فرهنگی نیز محسوب می شود. به بیانی دیگر، با خوانش کتاب حاضر می توان ظهور و سقوط جریان ها را پیگیری کرده، دریافت که چرا کانون مهاجر شکست خورد؛ یا چراییِ مسائلی چون دو شاخه شدن حزب وحدت؛ چرایی عدم موفقیت شورای هماهنگی؛ یا چرایی شکست شورای عالی دفاع به ضمیمیۀ حزب جمعیت و دولت ربانی را درک کرد. بدین ترتیب روندی از شکل گیری و شکست جریان های سیاسی نیز مشخص می شود و این آسیب شناسی برای علاقمندان به فعالیت در حوزه مسائل افغانستان امری بسیار حائز اهمیت است. نکتۀ چهارم آن است که این کتاب شناختی واقعی تر از کنشگران سیاسی طی ۵۰ سال اخیر ارائه می کند. می توان گفت که نویسنده کتاب حاضر، چهره هایی چون علامه بلخی، مبلغ و شخصیت هایی از این دست را به خوبی درک کرده و از ایشان تاثیر گرفته است. چنانچه می توان گفت با بسیاری از شخصیت های روشنفکر ایران و افغانستان و همچنین چهره های سیاسی از دوران گذشته (مسعود، مزاری، دوستم) آشنا و در تماس و تعامل بوده، به لحاظ روان شناختی و جامعه شناختی تصویری از این کنشگران ارائه و آنها را مورد بررسی قرار داده است. در اینجا می توان از مباحث مطروحه گریزی بر مسائل امروز افغانستان داشت؛ چنانچه باید اشاره کرد مسئله زلزله افغانستان که نه دولت آن را مدیریت و نه جهان یاری کرد، همچنین خیل عظیم پناهندگان و موارد و مشکلاتی از این دست، مسبوق به سابق بوده اند، اما آنچه از دل مشکلاتی از این دست برخواسته، آشکار شدن این مسئله می باشد که ما در افغانستان همواره با چه کنش گرانی مواجه بوده ایم. به طور طور مثال، احمد شاه مسعود تلاش می کرده تا به نحوی دوستم را زمین گیر سازد؛ از طرف دیگر دوستم تلاش می کرده تا احمد شاه مسعود و طالبان را با یکدیگر درگیر سازد؛ به همین ترتیب خلیلی با محقق؛ محقق با اکبری و غیره…. همچنین شایان ذکر است زمانی که این افراد برای اتحاد و گرد هم آمدند جهت انجام اقداماتی و یا مبارزه بر علیه طالبان تحت فشار قرار می گرفتند، باز هم به یکدیگر اعتماد کافی نداشته و در آن شرایط بحرانی نیز همواره بی اعتمادی ها و توطئه سازی و مواردی از این دست نیز وجود دارد. به نحوی می توان گفت این موارد نشان دهندۀ ابتذال در سیاست و تاریخ سیاسی افغانستان بوده است. اما نکته پنجم که اینجانب از کتاب حاضر برداشت نموده ام آن است که این کتاب کانون های مطالعه را نیز برای خواننده مشخص می سازد. به طور مثال جهاد در هزاره جات یکی از مسائلی است که باید پیرامون آن تحقیق صورت گیرد. طبق آمار غیر رسمی، در جنگ های داخلی ۵۲۰۰۰ هزاره را خود هزاره ها کشته اند. این مسئله که این تعداد هزاره را که کشته است باید پیگیری گردد. جریان حرکت؟ سازمان نصر؟ پاسداران جهاد؟ شورای اتفاق؟ به هرروی بایستی نقش این چهار جریان را در افغانستان بررسی نموده و مشخص ساخت که این چهار جریان در هزاره جات چه کردند، به عبارتی بایستی روشن گردد که جریان های فوق الذکر چه میزان علیه روس ها و چه میزان علیه خود جهاد کردند. فکت هایی که نویسنده در کتاب می آورد کانون مطالعه و سابقۀ جریان ها و پایگاه های سیاسی را مشخص می سازد. نکتۀ بعد آنکه با توجه به حجم این کتاب، ظهور و سقوط جریان ها (کانون مهاجر، سازمان نصر، حزب وحدت، شورای هماهنگی، شورای عالی دفاع، جبهۀ متحد شمال، شورای تفاهم و به عبارتی جریان هایی که شکل می گیرد اما موفق نشده و ناکام می ماند) را نیز می توان به سادگی درک کرد. همچنین نکته دیگر این کتاب آن است که برخی از حلقات فکری مثلا کانون مهاجر دچار تحولاتی گشته، تبلیغاتی منفی علیه آنها صورت گرفته بود؛ اما باید توجه داشت که اگر شرایط این چنین نبود و آن جریان انکشاف و توسعه پیدا می کرد، ما نیز اکنون در مسیر سیاست افغانستان زمین گیر نمی شدیم. ولی چه اتفاقی می افتد که جریان هایی روشنفکری موفق شده و ناکام می مانند؟ باید گفت تقریبا همگی جریان هایی که شکست می خورند در بردارندۀ یک ویژگی می باشند، که جناب سنکچارکی نیز بدان اشاره کردند؛ آنکه به طور مثال در کانون مهاجر نوعی اعتماد به نفس و غروری ایجاد شده بود که غیر از خود جریان دیگری را قبول نداشت و می توان این خصیصه را در دیگر سازمان ها و جریان های سیاسی نیز تسری دارد. همچنین می توان گفت در جامعه شناسی سیاسی چگونه معرفت از وضعیت اجتماعی متاثر شده، شکل می گیرند و بعد محدود و یا نابود می شوند. یعنی معرفت به لحاظ اجتماعی بررسی می شود. حال می توان گفت کانون مهاجر، یک جریان روشنفکری و فکری را در سرزمینی دیگر خلق کرده، متعاقبا ساختار آن را محدود ساخته و به معرفتی که در حال شکل گیری می باشد اجازۀ بسط و گسترش نمی دهد؛ در حالی چاره چیزی جز قرار گرفتن در سرزمین اصلی برای بحث، انتقاد و بررسی معرفت و شناخت اصلی پایه و پایگاه های سیاسی، و همچنین آسیب شناسی جریان ها نیست. بدین ترتیب باید گفت علاوه بر اعتماد به نفس صادق و یا کاذب درون کانون مهاجر، ساختار نیز به نحوی محدودیت های مضاعفی اعمال می کرد. بنابراین در مجموع می توان گفت زمانی که اینجانب به این کتاب مراجع می کنم، به لحاظ جامعه شناسی، هم می توان دریافت که معرفت ها و جریان های شکل گرفته تا چه میزان متاثر از فضای اجتماعی بوده اند و همچنین حقایقی در کتاب حاضر موجود است که می تواند روشنگر راهِ محققانی باشد که افغانستان را به لحاظ نظری از منظر شکاف های اجتماعی یا رویکرد و پارادایم تضاد و ستیز بررسی می کنند.»
بعد از اتمام صحبتهای دکتر رشادت، آقای عطایی به عنوان دبیر نشست، به نکته ای اشاره داشتند مبنی برآنکه؛ «دکتر حمید احمدی در فصل هشتم کتاب سیر تحول جنبش های اسلامی که به جنبش های شیعه و سنی در افغانستان می پردازد، جدای از بحث خودسری و منافع شخصی سران و رهبران جریان های وقت، نکته ای را در نقد جریان های هشتگانه شیعه مطرح می سازند که، عدم سیاست واحد جمهوری اسلامی ایران نیز در منازعات و اختلافات این گروه ها موثر بوده است. به این نحو که، از آستان قدس رضوی تا وزارت امور خارجه، ذیل جریان های مختلفی که در دهه ۶۰ در کار بوده اند، سیاست واحدی در تعامل با گروه های هشتگانه وجود نداشته است. زمانی که اینجانب کتاب جناب سانچارکی را مطالعه می نمودم، در این فضای مهاجرتی که برای اینجانب به حیث یک فرد هزاره وجود داشت، این سوال مطرح می شد که چرا شخصیت عبدالعلی مزاری پس از ترور یا شهادتش، در ایران دچار بایکوتی خبری شده و به یکباره اخباری از این شخصیت منتشر نمی شود. در روایت جناب سانچارکی در اثرشان به فرد خاصی به نام حسین ابراهیمی، نماینده وقت ولی فقیه در امور افغانستان) اشاره می شود، به مسئله خاصی می رسیم؟ گویی چند نوع مزاری در این کتاب روایت می شود اما آن مزاری که تا پیش از انقلاب و دهه ۶۰ در ایران و ذوب در انقلاب و عاشق امام خمینی (ره) است، دچار نوعی تغییر گفتمانی گردیده است.»
در پایان نشست جناب دکتر سیدعسکرموسوی، افغانستانشناس و از چهرههای علمی افغانستان که در این نشست حضور داشتند در رابطه به موضوع “کانون مهاجر” توضیحی را مطرح نمودند که «کانون مهاجر یک حرکت فرهنگی بود و شکل گرفتنِ آن در ایران طبیعت مهاجر بودن آن را شکل می داد که در غیر این صورت (و با فرض شکل گیری در افغانستان) کانون مجاهد و نه کانون مهاجر می شد و ما بر اساس اصول حقوق بشری در آن زمان قصد تمرکز بر مهاجرین افغانستان را داشتیم. در کل شاید بتوان گفت کانون مهاجر چندین نقیصه داشت، لیکن مواردی مطرح شده چون اعتماد به نفس فزاینده و خاص کانون مهاجر را نمی توان امری منفی دانست، این کانون فرهنگی، اما در دورن خود دموکرات ترین سازمان محسوب می شد. همواره نگاه غالب بر عدم وجود هرگونه جنگ و درگیری و در کنار آن آگاهی افراد بود. بدین ترتیب می توان گفت نگاه و راهِ پیش رو در کانون جریانی پیشرونده و صحیح، اما فضای موجود در هر دو کشور ایران و افغانستان در آن برهه زمانی، فضایی ملتهب بود. در نتیجه می توان گفت کانون مهاجر در چنان شرایطی از عمل زدگیِ محض و فشارهای وقت در میدان خرد، مسیری جز آن نداشت. »
(علاقمندان می توانند مباحث مطرح شده در نشست پیشین را با کلیک بر روی “این قسمت“، مشاهده و مطالعه نمایند.)