سر تیتر خبرهافرهنگ و اجتماعکتابخانهمجلهنخستین خبرها

نگاه و معرفی کتابِ “گریه کن سرزمین محبوب من” اثر عبدالحفیظ منصور

۱۹  شهریور (سنبله) ۱۴۰۳ – ۹ / ۹/ ۲۰۲۴

نگاه و معرفی کتابِ “گریه کن سرزمین محبوب من” اثر عبدالحفیظ منصور

رضا عطایی (کارشناسی‌ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

مشخصات کتاب:
عنوان: گریه کن سرزمین محبوب من؛ زندگی و خاطرات عبدالحفیظ منصور
نویسنده: عبدالحفیظ منصور
ناشر: انتشارات دانیال‌‌دامون، مشهد
چاپ: اول ۱۴۰۱، در ۲۳۵ صفحه.

الف) نگاهی اجمالی

کتاب “گریه کن سرزمین محبوب من” زندگی و خاطرات عبدالحفیظ منصور، از چهره‌های شناخته‌شده سیاسی چند دهه اخیر افغانستان می‌باشد که در ده فصل -و به تعبیر به کار رفته در کتاب، ده پاره- و ۲۳۵ صفحه، پاییز ۱۴۰۱ توسط انتشارات دانیال‌‌دامون در مشهد چاپ و منتشر شده است.
با توجه به آنچه پیش از این، ذیل یادداشت‌های معرفی و بررسی کتاب‌‌های خاطرات “سیدحسین‌آقا سانچارکی“، “عبدالحمید محتاط” و “فهیم دشتی” بدین نکته پرداخته شد، با توجه به غلبه شفاهی‌بودن تاریخ معاصر افغانستان، اهتمام به مکتوب شدن خاطرات و چشم‌دیده‌های افراد، اهمیت فراوانی می‌یابد.
در “گریه کن سرزمین محبوب من”، عبدالحفیظ منصور (متولد ۱۳۴۳)، سیر نزدیک به پنج دهه از زندگی و زندگانی خویش را، از ایام تولد و کودکی تا پس از سقوط نظام مرسوم به جمهوریت در کابل -۱۵ آگوست ۲۰۲۱م/ ۲۴مرداد ۱۴۰۰- با قلمی روان به رشته تحریر در آورده است.
خواننده در فصول یا پاره‌های دهگانه این کتاب، در واقع به نحوی به مرور گذرا و اجمالی تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی افغانستان در پنج دهه گذشته نیز دست می‌یابد.
پیش از ادامه این یادداشت، دو خلأ کلی و صوری اما بسیار مهم درباره کتاب وجود دارد که از باب پیشنهاد به نویسنده و ناشر برای تجدیدچاپ‌های بعدی مطرح می‌شود.
ایراد نخست این است که کتاب فاقد مقدمه یا پیش‌گفتاری از سوی نویسنده است که در آن به هدف و مقصود از نگارش کتاب خاطرات و زندگی‌نامه‌اش و همچنین سبک و سیاق نگارش آن پرداخته شده باشد. با توجه به جایگاه و شخصیت اجتماعی-سیاسی مولف کتاب، مناسب بود که نویسنده توضیح می‌داد زندگی‌‌نامه‌اش را با چه رویکرد و روشی نوشته است و در گزینش و چینش خاطرات حاصل از رویدادها و تحولات نزدیک به پنج‌دهه از زندگی‌اش چه معیارها یا ملاحظاتی داشته است.
این امر به خصوص درباره تحولات سال‌های سرنوشت‌ساز تاریخ افغانستان معاصر ۱۳۶۸-۱۳۷۵ (از سقوط دولت نجیب تا سقوط حکومت مجاهدین) اهمیت بیشتری می‌یابد. چرا که خواننده -به خصوص پژوهشگران- در اثنای مطالعه تحولات این سال‌ها، می‌خواهند اسرار مگوی رویدادها را دریابند و به رازهای سر به مُهر این سال‌ها دست یابند.
آنچه ذکر شد در پاره پایانی کتاب -غیر از ده فصل و پاره اصلی اثر- تحت عنوان “پاره اخیر” (صص ۲۲۷- ۲۳۵) نیز محقق نشده است و این فصل الحاقی، در اوج جذابیت‌‌هایی که دارد خلأیی را که ذکر شد، رفع نمی‌سازد.
امر و خلأ دومی که کتاب از آن رنج می‌برد، این است که با توجه به موضوع و محتویات اثر در پایان کتاب، فهرست اَعلام و نمایه‌ای از اسامی افراد و شخصیت‌ها، گروه‌ها و جریانات و مکان‌ها برای سهولت خوانندگان، به ویژه محققان و پژوهشگران نیز بدان افزوده می‌شد.

ب) جلوه‌هایی از افغانستان‌شناسی

یکی از ویژگی‌های شایان توجه کتاب “گریه کن سرزمین محبوب من”، تبلور مسائل اجتماعی-فرهنگی جامعه افغانستان است که در لا به لای صفحات زندگانی و خاطرات عبدالحفیظ منصور بدان اشارات و پرداخت‌های خوبی شده است که می‌توان از آن به جلوه‌های افغانستان‌شناسی اثر نیز تعبیر نمود.
این امر در پاره یا فصل اول کتاب (صص ۹_ ۳۴) بیشتر از سایر بخش‌های اثر سیطره دارد و یکی از ویژگی‌های خوب کتاب در نگاه کلی در همین امر نهفته است. با عطف به این نکته که کتاب در ایران چاپ و منتشر شده و بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی و همچنین نسل‌های دوم و سوم مهاجران افغانستانی مقیم ایران نسبت به فرهنگ و جامعه افغانستان، دچار نوعی “فقرشناختی” هستند؛ خوانندگان با فصل اول کتاب یک زمینه شناختی از بستر اجتماعی-فرهنگی افغانستان برای‌شان، به نحوی پدیدار می‌شود.
اولین عنوان از مطالب پاره اول با عنوان “زمین سر شاخِ گاو بود” (صص ۱۱_ ۱۵)، تعبیر شایان توجهی است که باورهای خرافه‌ای که در جهان‌بینی سنّتی-عامیانه در میان مردم افغانستان به جهان طبیعت و رویدادهای طبیعی همچون زلزله و غیره را نشان می‌دهد.
همچنین منصور اشارات جالبی به برخی از رسوم، عنعنات و ریزمسائل فرهنگ‌عمومی افغانستان دارد. از شاهنامه‌خوانی و قصه‌خوانی‌های رایج در شب‌های سرد و طولانی فصل زمستان (ص ۲۰) و آوازخوانی‌های محلی (ص ۲۲) گرفته تا مسائل ریز تعاملات اجتماعی، همچون چشم‌وهم‌چشمی‌ها و مطرح‌بودن شاخص محله‌‌گرایانه و منطقه‌گرایانه در روابط افراد مختلف درون یک ولایت و ولسوالی، علی‌رقم اشتراک تقرییا همگانی هم‌قوم بودن ‌آن‌ها.
و به تعبیر منصور که:
《کارنامه اشخاص در بسیاری از موارد به فرد تعلق نمی‌گرفت. بلکه همه یک قوم و یا اهالی یک قریه، به خاطر کاری به باد انتقاد گرفته می‌شدند و یا هم مورد تشویق و آفرین قرار می‌گرفتند.》(ص ۲۷)
منصور مراسم‌های عروسی را در محیط فرهنگی زادگاه خودش با دف‌ و کف‌زدن زنان و دختران توصیف می‌کند و درباره آن می‌نویسد:
《این مراسم فرصتی بود که زنان و دختران قریه خود را بیارایند و ساعت‌هایی را به خوشی و سرور سپری کنند. در چنین ایامی، پسران و دختران با دقت، از هر فرصتی استفاده می‌کردند تا همسران آینده‌شان را انتخاب کنند. زیرچشمی به همدیگر نگاهی می‌انداختند و پی کار خود می‌رفتند. چه‌بسا که اثر آن نگاه‌های کوتاه تا سال‌ها باقی می‌ماند و یا سبب وصلت میان آن دو می‌گردید.》(ص ۲۸)
اگرچه منصور متولد پنجشیر است اما با رویکرد مقایسه‌ای می‌توان گفت که بسیاری از مسائل فرهنگی میان بسیاری از مردم افغانستان در ولایات مختلف یکسان و مشترک است یا هم‌پوشانی‌های فراوانی با هم دارند. برای نمونه می‌توان این مسائل فرهنگی را با توصیفاتی که سیدحسین‌آقا سانچارکی در کتاب خاطرات خویش از یکی دیگر از ولایت‌های شمالی افغانستان دارد، مقایسه نمود.

ج) آنگاه که سیاست بر همه‌چیز چيره شود

از پاره یا فصل دوم کتاب (صص ۳۵_ ۵۶) دیگر شدت مسائل سیاسی یا تحولات سیاسی-اجتماعی در گذران پنج دهه اخیر افغانستان بر کتاب چيره می‌شود.
مطالب فصل دوم یا پاره دوم کتاب با عنوان “آنگاه که سلطنت مُرد” آغاز می‌گردد که بدون تردید می‌توان کودتای سرطان‌خیز سردار محمدداوود خان در تیر/سرطانِ ۱۳۵۲ را سرآغاز تحولات دنباله‌دار پنجاه‌ساله اخیر افغانستان دانست.
منصور آن دوران را چنین روایت می‌کند:
《راستش، پدرم از این تحول [کودتای داوود] چندان دل‌خوش نبود. نمی‌دانم به چه دلیل نظام شاهی را نسبت به نظام جمهوری ترجیح می‌داد و با همسالان خود در این باره صحبت می‌کرد و من دست زیر الاشه [چانه، فک] به آن سخنان گوش می‌دادم. پدرم نظام جمهوری را با سیستم حاکم بر اتحاد شوروی به اشتباه می‌گرفت…》(ص ۳۷)
یکی از پیامدهای کودتای سردار داوود و سقوط نظام سطلنتی-شاهی و استقرار نظام شاهی، کودتای کمونیستی هفت ثَور/اردیبهشت ۱۳۵۷ در افغانستان بود که زمینه‌ساز و بسترساز آن را می‌توان کودتای داوود دانست. منصور درباره پیامدهای کودتای هفت ثَور چنین می‌نویسد:
《کودتای ۷ ثور، اولین اثرش این بود که با وقوع آن، از طایفه مادری‌ام، دستگیر پنجشیری، وزیر شد. تا آن زمان وزارت در انحصار یک خانواده و یک قوم معین پنداشته می‌شد. این حرکت، مجال توزیع قدرت را در میان اشخاص حزبی وابسته به اقوام مختلف ساکن افغانستان به وجود آورد. به سرعت در عرصه‌های دیگر پیامدهای این کودتا به مشاهده رسید. مارش‌ها و میتینگ‌ها فزونی گرفت. دختران که تا آن روز در پرده نهان بودند، یک جا با پسران در راه پیمایی‌ها کشانده شدند و ما هم گوشه چشمی به دختران زیباروی می‌داشتیم و آن لحظه‌ها را غنیمت می‌شمردیم. فراتر از آن، دختران مست و جوان در حضور عام، ترانه می‌خواندند و جلوه‌نمایی می‌کردند و چه بسا از جوانان که به منظور تماشای آن دلربایی‌ها در کنفرانس‌ها اشتراک می‌ورزیدند…》(ص ۴۶)
اما اوج این تحولات زمانی است که گروه‌ها و تنظیم‌های جهادی شکل می‌گیرد و زین پس نویسنده از مشاهده‌گر و نظاره‌گر صرف تحولات و رویدادها دیگر به مقام کنش‌گری اجتماعی-سیاسی نیز می‌رسد.
فصل یا پاره دوم کتاب، با جملاتی به پایان می‌رسد که با ذوق و هوشمندی این بخش در پشت جلد کتاب نیز قرار گرفته است:
《جنگ را من انتخاب نکردم. جنگ مرا در آغوش خود کشید. می‌خواستم طبیب شوم. جنگ مرا خبرنگار جنگی ساخت. از احزاب سیاسی خبری نداشتم. اوضاع سیاسی کشور مرا به دامن یکی از احزاب سیاسی انداخت. در میان احزاب جهادی، جمعیت اسلامی را من برنگزیدم، بل جمعیت اسلامی با پخش سلطه خود در پنجشیر من و امثال مرا جمعیتی ساخت. در گزینش احمدشاه مسعود به حیث فرمانده پنجشیر کسی از من نپرسید. او بود که مقتدرانه ظهور کرد. من و همسالان مرا عسکر و پیرو خویش گردانید و در یک کلام پیش از آن که تصویری از استاد ربانی دیده باشم برنامه‌ای از جمعیت اسلامی خوانده باشم، تعهدی به احمدشاه مسعود سپرده باشم، جمعیتی شدم.》(صص ۵۵ و ۵۶)
از نگاه نویسنده این یادداشت، جملات فوق، در اوج زیبایی کلامی-ظاهری، دقیق‌ترین توصیف و تحلیل درباره گروه‌ها و تنظیم‌های جهادی است که عبدالحفیظ منصور با صداقت و ظرافت آن را بیان بلکه اعتراف نموده است.
با این‌که پاره یا فصل دوم کتاب با این جملات تمام می‌شود و خواننده توقعی بیشتری می‌یابد در پاره‌های بعدی کتاب که همزمان با تحولات پیچیده بعدی افغانستان مواجهه است، سیر تحولات را به گونه دیگری بخواند و با داده‌هایی از سیر تحولات را برای اولین‌بار دریابد، اما همانطور که در سرآغاز این یادداشت، اشاره شد، آن‌چنان در این امر خاطرات عبدالحفیظ منصور موفق نیست.
چنین به نظر می‌رسد که همین اعتراف و بیان زیبا، به نحوی مانع از مطرح‌شدن بسیاری از خاطرات و ذکر رویدادها و تحولاتی بوده است که منصور خود مشاهده‌گر مستقیم آن‌ها بوده است.
بسنده نمودن به شِمای کلی و توصیف اجمالی تحولات که تقریبا آگاهان به تاریخ معاصر افغانستان از آن مطلع‌اند و پیش از این در بسیاری از کتاب‌ها و مقالات و رسانه‌ها و غیره ذکر شده است، توقع و انتظاری نیست که خواننده -به خصوص خواننده کنجکاو و پژوهشگر- از مطالب فصول و پاره‌های بعدی اثر داشته باشد.
مناسب است در تجدیدچاپ این اثر و یا در اثر جداگانه دیگری که حکم تکمله بر این اثر را داشته باشد، عبدالحفیظ منصور بسیار ریزتر و جزیی‌تر خاطرات و چشم‌دیده‌های چند دهه اخیرش را بنویسد و به این نحو روایت خود را برای تاریخ به یادگار بگذارد.
تحولات و رویدادهایی که در اثنای سال‌های ۱۳۶۸- ۱۳۷۵ در افغانستان روی داده است هم‌چنان در روح‌جمعی افغانستان زنده و پویا هستند و نیاز هست که داده‌های جزیی‌تر، ریزتر و دقیق‌تری از جریانات قدرت آن برهه برملا و بازگو شود تا نسل امروز و پژوهشگران به بازخوانی انتقادی-تحلیلی بهتر و بیشتری از آن برهه دست یابند.

photo 2024 09 09 16 16 55

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا