صلح در افغانستان در گرو ایجاد فهم بین الاذهانی
۱۲ خرداد (جوزا) ۱۴۰۰ – ۲ / ۶/ ۲۰۲۱
فرزاد سلیمی فر، پژوهشگر مسائل افغانستان
واژه ها پدیده هایی فرهنگی هستند که بر اساس ارزش ها، تجارب، نگرش و رویکرد فرهنگی جوامع به وقایع روزمره انتزاعی یا ملموس خلق، طرد، بسط یا تغییر مفهوم می دهند. چنین ویژگی هایی بر جهان بینی یک فرد اثر می گزارد و در عین حال از آن تاثیر می پذیرد. واژه های به ظاهر ساده بیش از همه موضوع این سوتفاهم می شوند. شاید نقل قول معروف به “نان” و “کیک” منسوب به ماری آنتوانت را شنیده باشید که در پاسخ به قحطی نان گفته بود “اگر نان نیست، خب کیک بخورند”. اگر چه این جمله از تاثیرگذارترین جملات در تاریخ بوده و نقش بسزایی در برانگیختن احساسات توده ی مردم داشت و مهمترین وقایع انقلاب فرانسه که خود از حساس ترین نقاط تاریخ است در پی آن رخ داد است، اما نمی توان بیان این جمله توسط خانم آنتوانت را بر بنای قساوت و بی توجهی او گزارد. اتفاقا، قصد ایشان رفع خالصانه مشکل روزمره مردم بوده، فقط در مقوله “نان”، “کیک” و “قحطی” فاقد فهم مشترک و بین الاذهانی با جامعه بوده است.
درواقع، سبک زندگی، تجارب، فرهنگ و رویکرد خانم آنتوانت سبب عدم توازن اهمیت موارد مذکور با اهمیت آن نزد مردم عادی شده بود. به عبارتی، واژه “نان” دو معنی متفاوت در دو ذهن متفاوت ایجاد کرده بود: در یک ذهن این واژه همسنگ “قوت لایموت” بوده و در ذهن دیگر صرفا یک “گزینه غذایی”. اگر بخواهیم مثال های دیگری زده باشیم، می توان به تفاوت معنی “برف” برای یک فرد آفریقایی و یک اسکیمو یا معنی “باران” برای یک کشاورز و یک شهرنشین اشاره کرد. همین مقوله در خصوص واژه های انتزاعی مانند “صلح” و “مذاکره” بغرنج تر است و حصول فهم بین الاذهانی را بیش از پیش دشوار و در عین حال دارای اهمیت می سازد خصوصا زمانی که پای حیات و آینده بشر در کشوری جنگ زده مانند افغانستان با ویژگی های قومی و فرهنگی خاص خود به میان باشد.
در افغانستان همه برای “صلح” می جنگند و برای حصول آن “مذاکره” یا “اجتناب از مذاکره” می کنند و از این رو واژه هایی رایج بین همه طیف های منازعه است. اما اگر معنی دقیق و روشنی از واژه “صلح” نزد طرف های افغاستانی بود و درک مشترکی از “مذاکره” داشتند، اینچنین شاهد جنگ ها و تنازعات متعدد در این کشور نبودیم. درواقع، به انصاف، همین ابهام درباره این واژه ها و نبود فهم بین الاذهانی از آن نزد همه طرف های درگیر خود یکی از مهمترین مبانی استدلالی تداوم جنگ است. به یقین ارتباط معانی “صلح” و “مذاکره” نزد طالبان، داعش، دولت و نیروهای خارجی با یکدیگر متفاوت است و به همان اندازه نیز تفسیر به رای می شود. مذاکره منتهی به صلح در ذهنیت داعش همسنگ با شرک است و به کلی رد می شود، درحالی که در ذهنیت طالبان همبسته با مفاهیم متعددی است از جمله استقلال و آزادگی بواسطه رد و مبارزه با به زعم خود طاغوت و کفار، اصطلاحا جهاد، امارت اسلامی و هویت.
این مقوله در طرف دولتی و رقبای مشروع آن و نیز نیروهای خارجی متعددتر، پیچیده تر و دارای رویکردهای متفاوت تر است. با ذکر یک مثال از ژاپن زمان جنگ جهانی دوم این مسئله را باز می کنیم. در آن زمان دولت ژاپن مدعی بود که برای “صلح” می جنگند و در عین حال، صلح طلب ها و کمونیست ها را شدیدا سرکوب می کرد. علت اختلاف، فقدان فهم بین الاذهانی از واژه “صلح” نزد آن ها و جبهه صلح طلب بود. این پدیده ریشه در فرهنگ و خوانش سنتی ژاپنی ها از “صلح در روستا” داشت. در این فرهنگ، اگر کسی آرامش روستا را به هرشکل و با هر شدتی برهم می زد، توسط همان روستاییان تبعید می شد. به همین شکل، صلح طلب ها و کمونیست ها به خاطر برهم زدن شرایط و به چالش کشیدن آن مستحق سرکوب شناخته شدند.
در این نوع خوانش از “صلح” منطق اهمیت راهبردی ندارد بلکه تاثیر فرهنگ و ارزش های ولو غیرمعمول بن مایه خوانش فرد از “صلح” و واژگان مرتبط آن قرار می گیرد. البته این در کشوری است که هویت آن مبتنی بر یک فرهنگ منسجم است و در افغانستان تحت نفوذ و حضور نیروهای خارجی غربی این مسئله یقینا پیچیده تر است ولو آنکه صرفا ذیل یک واژه مستتر و یکسان انگاری شده باشند. برای مثال، غالب برداشت غربی ها از “صلح” و “جنگ” معمولا برآمده از خوانش مذهبی انجیلی از “صلح” به معنی “نبود خشونت، جنگ و ناسازگاری” و تجربیات تلخ دو جنگ جهانی است که بدترین صلح را بهتر از بهترین جنگ می دانند. به عبارتی، به عقیده آن ها هیچگاه جنگ خوب و صلح بد وجود ندارد. نگرش آن ها عمدتا مبتنی بر فرهنگ “کرامت ” است و از این جهت زنان و گروه های آسیب پذیر اجتماعی را در صلح سازی مورد توجه دارند. این درحالی است که در شرق به دلیل تجربیات متفاوت تاریخی و نوع فرهنگ “وجهه” و “خوشنامیِ” آن ها، برداشت متفاوتی از “صلح” وجود دارد و حفظ ساختار سنتی و ارزش های اجتماعی در اولویت بالاتری قرار داشته و عموما ماجراجویی های فرهنگی غربی ها را مدنظر ندارند.
همانطور که اشاره شد، فرهنگ به طور کلی در سه نوع کلان فرهنگ های “کرامت”، “وجهه” و “خوشنامی” دستهبندی می شوند. در فرهنگ “کرامت”، ارزش و عزت یک انسان درونی است و ناشی از هیچکسی نیست. در این فرهنگ برابری انسان ها دارای ارزش است و از این، رو برای مثال، اهمیت زن و حقوق آن نزد مذاکره کننده ها دارای اهمیت است. در فرهنگ “وجهه”، تلاش می شود تصویری که فرد از خود در جامعه نشان می دهد همواره مثبت، پایبند به مسئولیت های اجتماعی، تکریم والدین و پایبند به سلسله مراتب اجتماعی باشد. عزت فرد در این فرهنگ، به عنوان وجه تمایز با فرهنگ “کرامت”، از جامعه و نقش وی در جامعه خود تحصیل می شود.
در فرهنگ “خوشنامی” نیز ارزش هر فرد ناشی از شرافت او دانسته می شود. این شرافت خود-انتصابی است و توسط جامعه نیز ارج نهاده می شود. این فرهنگ که دارای مولفه های مشترک با دو فرهنگ پیشین است، حول محور صیانت از خود و خانواده بوده و وفای به عهد، خونگرمی، مهمان نوازی و ارتباطات مستحکم خانوادگی از مهمترین ویژگی های آن به شمار می روند. در این فرهنگ، برخلاف فرهنگ “وجهه”، طبقات و سلسله مراتب اجتماعی کمرنگ تر بوده و در آن، “وجهه” وجه تسامح صیانت از خانواده قرار می گیرد و برای صیانت از خوشنامی خود واکنش های شدید احساسی بروز می دهند که الزاما به معنی خشن بودن این افراد نیست.
همه این موارد بر ذهنیت و روانشناسی فرد از “صلح” و “مذاکره” نیز تاثیر گزارده و تاثیر می پذیرد. هرچند که منافع سیاسی و راهبردهای مذاکراتی نیز بر آن بی تاثیر نیست اما به هرحال حتی گزینش این راهبردها از میان گزینه های راهبردی متعدد در مذاکرات نیز خود متاثر از فرهنگ و چارچوب های ایجادی آن بر تفکر و فهم تصمیم گیران است. به عنوان مثال، به آن شکل که هدف “مذاکره” حصول توافق است یا صرفا ایجاد رابطه، “صلح” یک نتیجه برد-برد است یا برنده-بازنده، “مذاکره” رسمی پشت میزهای بزرگ و در هتل های مجلل بهتر به “صلح” می رسد و جوابگوی افکار عمومی است یا به شکل غیررسمی در خانه و هنگام صرف عصرانه، “صلح” حاصل “مذاکره” مستقیم است یا غیرمستقیم، “مذاکره” با فشار زمانی زودتر به “صلح” می رسد یا به شکل مفصل و طولانی، “مذاکره” باید جدی و بدون ابراز احساسات باشد یا دارای رفتاری انسانی با ابراز احساسات، “صلحِ” جامع مقبول است یا در موارد مشخص و به شکل موردی، آیا “مذاکره” باید با تاکید بر اشتراکات برای پرداختن به اختلافات باشد یا ابتدا باید به اختلافات پرداخته شود، حصول “صلح” از طریق اجماع و شورا در “مذاکره” است یا نظر یک فرد، “صلح” نتیجه محافظه کاری بر ارزش هاست یا ماجراجوی در “مذاکره”، “مذاکره” با پیش شرط آغاز شود یا بدون پیش شرط و …. همه این مولفه ها متاثر از فرهنگ هستند و در افغانستان به عنوان یک موزه فرهنگی غنی بیش از پیش حائز اهمیت است.
در تنازعات افغانستان، فرهنگ یک وجه مهم اختلاف های میان اقوام گوناگون است که به تبع آن بر برداشت هر فرد از این واژه ها تاثیر داشته و متاثر از آن خود جزئی از فرهنگ گشته است. ناگفته پیداست که با تکثر فرهنگی در افغانستان شاهد تکثر معانی نیز خواهیم بود چراکه همه فرهنگ های قومی این کشور تجربه یکسانی از رخدادها و وقایع تاریخی سرزمین افغانستان نداشته اند و حتی دین مشترک نیز مورد خوانش های متعددی در این سرزمین قرار گرفته است. برای مثال، نگرش هزاره ها و شیعیان به “صلح” با طالبان برآمده از تجربیات تاریخی است که اکنون رد آن به عنوان یک اصل فرهنگی و به شکل پیش فرض همراه با نگرانی تفسیر می شود مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. به همین شکل، مفهوم “مذاکره” با طالبان برای این طیف همسنگ با “مماشات بر سر حقوق آن ها” تفسیر می شود.
از سوی دیگر، مسئله تقابل اندیشه خلافت و امامت مطرح است که نزد شیعیان عملا سازگاری یا به عبارتی همان “صلح” را به طور بنیادین متاثر می سازد. در حالیکه به عنوان مثال، پشتون ها مولفه های بقا محور را با مفاهیم مذکور عجین نمی سازند و نگرش متفاوتی به آن دارند که برآمده از پشتونوالی و تجربه تاریخی- فرهنگی غالبا مشترک آن ها با طالبان از جرگه، بدل و سنگ های معیار برای مثال موسیخیل و احمدخیل است و از این رو با راحتی بیشتری وفای به عهد یا عهدشکنی طالبان در ارتباط با “صلح” و “مذاکره” را متوجه می شوند. از این گذشته، اختلافاتی که در خوانش منابع اهل سنت با طالبان دارند هرگز به شدت تقابل شیعیان نیست.
به همین شکل، رویکرد گروه های سیاسی داخلی و نیروهای خارجی به دو مقوله “صلح” و “مذاکره” خود از پدیده های قابل تامل و مستلزم مطالعه است. در فهم “جنگ” نیز ما شاهد فقدان فهم بین الاذهانی نزد طرف های درگیر بوده و شاهد همسنگ سازی مفاهیمی از جمله “جهاد علیه طاغوت”، “جهاد علیه کفار”، “جهاد برای حکومت”، “تجاری سازی”،”انتقام”، “مبارزه با تروریسم”، “دفاع از دموکراسی”، “بقا” و … با آن هستیم که به دور از درنظر گرفتن بار ارزشی آن ها، این تکثر در استفهام واژه “جنگ” برای حصول “صلح” خود از علل مهم تداوم آن است. به عبارتی، شدت تلاش برای حصول “صلح” مطابق خوانش فرهنگی و دینی خود به خشونت بیشتر می انجامد.
با همه این تفاسیر، اما سوال اصلی این است که چگونه می توان به طور ریشه ای از چیزی جلوگیری کرد که تنها وجه ملموس آن مرمی و خون است و وجه ناملموس آن عروس هزار دامادی که به عقد برساخت های مختلف فرهنگی، تاریخی و ایدئولوژیک درآمده است؟
به قول پروفسور جان پائول لدارک، استاد صلح سازی بین المللی دانشگاه نوتردام، “ماهیت و خصوصیات تنازعات امروز حاکی از نیاز به رویکردی غیرسنتی به مذاکره است. امروزه صلح سازی مستلزم تعهدی طولانی مدت برای ایجاد زیرساخت هایی در سطوح مختلف جامعه است که مصالحه را از درون ممکن ساخته و مساعدت های خارجی را موثر می سازد.” گفتگوی فراگیر ملی دقیقا این نیاز به زیرساخت سازی را مرتفع می کند. راه حل افغانستان یک گفتگوی فراگیر ملی با رویکردی فرهنگی با همه طرف ها مبتنی بر اشتراکات برای رسیدن به فهمی بین الاذهانی از اختلافات است. باید نقش فرهنگ در برساخت واقعیت ها را به رسمیت بشناسیم و تشکیک در واقعیت های مسلم ذهنی را با آغوش باز پذیرا باشیم. فهم فرهنگ و نقش آن در میانجی گری و صلح سازی بر همین اساس است. به تناوب افزایش فهم فرهنگی و برساخت های تاریخی آن، شاهد پدیدار شدن افق هایی از صلح خواهیم بود.
باید یک فهم بین الاذهانی میان همه طرف ها ایجاد شود تا بتوان به طور ریشه ای به این بحران پرداخت یا لااقل جبهه ای واحد برای مقابله با طرف تخاصمی ایجاد کرد که تن به این گفتگوهای فرهنگی نمی دهد. گفتگو به ماهوی گفتگو و بدون پیش شرط لازم است. این روش شناخته شده ای برای ایجاد تفاهم بین الاذهانی و نه صرفا تفاهم در فرایندهای صلح سازی است و برای مثال این روش در گفتگوهای ملی در تونس در سال ۲۰۱۳، کنفرانس گفتگوی ملی در یمن در بازه زمانی ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴، کنفرانس ملی در لیبی در بازه زمانی ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ و در سال های بعد از ظهور داعش در عراق کاربرد یافت. نکته قابل توجه این است که در مورد عراق، این ارتباطات و گفتگوهای فرهنگی در غالب غیررسمی و خارج از ساختاری مانند کنفرانس انجام شد و نتایج مثبتی در پی داشت. در عراق ملاقات هایی میان علمای اهل سنت در موصل با علمای نجف ترتیب داده شد تا گفتگو صورت گرفته و زمینه رفع سوء تفاهمات ایجادی توسط داعش فراهم شود.
مادامی که طرف های سیاسی و فرهنگی به دلایل سیاسی، دینی و تجارب تلخ تاریخی از ملاقات و گفتگو با یکدیگر اجتناب می کنند افقی برای حصول این فهم بین الاذهانی وجود ندارد. همه اختلافات، تجارب تلخ و مفاهیم باید پشت درهای بسته واگزارده شوند و نگرانی ها و دغدغه ها برای یکدیگر تشریح شوند. قرار نیست در این گفتگوها نظر یک طرف بر دیگری تحمیل شود بلکه صرف گفتگو و بیان اولویت ها باعث ایجاد یک فهم بین الاذهانی از مفاهیمی می شود که از طریق آن می توان به سوء تفاهمات خاتمه داد و بی شک نتیجه آن در میدان نبرد نیز سرریز خواهد شد. نقطه آغاز این گفتگوهای فرهنگی می تواند دین باشد حتی با طالبان. به جای کشمکش بر سر اختلافات، سنگ بنای گفتگوها می تواند بر سر اشتراکات گزارده شود.