نگاهی به عقب؛ عوامل سقوط
۱۶ عقرب (آبان) ۱۴۰۰ – ۷/ ۱۱/ ۲۰۲۱
حبیب حمیدزاده
نظم سیاسی پسابن که پس از سالها جنگ و درگیری داخلی به وجود آمده بود، همانند دیگر نظامهای سیاسی افغانستان با زور سرنیزه و میله تفنگ سقوط داده شد. ایالات متحده امریکا بدون تحقق بخشیدن هیچ یک از وعدهها و اهدافی که بیست سال قبل قولش را داده بود، از جمله دموکراسی، حقوق برابر برای زنان و از میان برداشتن طالبان، افغانستان را ترک کرد. در نتیجه بیست سال تلاش نسل جدید افغانستان برای رسیدن به و داشتن یک جامعه دموکراتیک، آزاد و عاری از تبعیض و بیعدالتی، اینک بار دیگر به کوه یاس و نومید برخورده است. طی یک سده گذشته این هشتمین قانون اساسی افغانستان است که با مخالفت مسلحانه و شورش داخلی مواجه و ملغا قرار داده میشود.
پس از سقوط کابل به دست طالبان، کنشگران میدان سیاست افغانستان، حامیان بینالمللی نظام جمهوری، اقوام و منتقدان نظام و حکومت، مسوولیت تمام سقوط را برعهده محمداشرف غنی و تیم او گذاشتند؛ اما اگر دید بیطرفانه به موضوع داشته باشیم و بدون حب و بغض به مساله نگاه کنیم، حضور او و تیمش در رهبری جمهوری یکی از عوامل فروپاشی همه چیز بود، نه همه عوامل. در نگاه گذرای یک شهروند که درون جامعه افغانستان زیسته است، عوامل ذیل علت فروپاشی دانسته میشود:
ویژهگی جغرافیایی افغانستان
از ۱۸۸۰، یعنی از زمان تاسیس افغانستان تا اکنون، سایر دولتها و حاکمان افغانستان همانند محمداشرف غنی با شورش مواجه شدهاند. در میان پادشاهان و حاکمان افغانستان، حبیبالله فرزند امیر عبدالرحمان خان، حبیبالله کلکانی، نادرخان، سردار محمدداوود، نورمحمد ترهکی، حفیظالله امین، داکتر نجیبالله و برهانالدین ربانی فرجام خونین داشتند. امانالله خان و اشرف غنی موفق شدند از کشور فرار کنند. محمدظاهرشاه در هنگام وقوع تغییر رژیم در بیرون از کشور بود و برای همین سرانجامش شبیه گذشتهگان و آیندهگان خود رقم نخورد. در این میان فقط ببرک کارمل و صبغتالله مجددی با مرگ طبیعی از جهان رفتند. نمیدانیم تاریخ برای حامد کرزی، رییس جمهور پیشین افغانستان که هنوز در قید حیات است، چه فرجامی را رقم خواهد زد. از این جهت، جغرافیای افغانستان یک واحد سیاسی بد برای حاکمان خویش بوده است. افغانستان همیشه شورشخیز و شورشیپرور بوده است. تاریخ افغانستان، تاریخ جنگ و شورش قبایل است. برای همین، سقوط جمهوری برای کسانی که با تاریخ افغانستان آشنا هستند، بسیار عجیب و غیرقابل پیشبینی نبود؛ زیرا قبل از جمهوری، امیران مورد حمایت انگلیس (عبدالرحمان خان و فرزندش)، سلطنتهای مستبد (خاندان یحیا)، جمهوری خودخوانده (سردار محمدداوود)، سوسیالیستهای مورد حمایت شوروی (حزب دموکراتیک خلق)، حکومت مجاهدین، اسلامگرایان مورد حمایت پاکستان و کشورهای عربی (طالبان) و بالاخره نظم دموکراتیک مورد حمایت امریکا (حکومت کرزی و غنی) با مخالفت مسلحانه و شورش مواجه شدند و به زور تفنگ از پای درآمدند. توماس بارفیلد از افغانستان به نام «سرزمین شورشهای ابدی» یاد کرده است. یک نویسنده افغانستان آن را «وطن قبایل متخاصم» و شکل گرفته از «ملیتهای شقهشقه» شدهای خوانده که هیچگاه برادر هم و در پهلوی هم نبودهاند.
نظام متمرکز
نظام سیاسیای که در شروع هزاره سوم به وجود آمد، با عجله و بدون تامل به تمام جوانب و ملزومات داخلی-ملی افغانستان تاسیس شد. مجاهدین جبهه شمال در یک جنگ طولانی-فرسایشی قربانیهای فراوانی داده بودند و در این راه فرمانده معروف آنان (احمدشاه مسعود) ترور شده بود. برای همین اولویت و آرزوی رهبران و فرماندهان جبهه شمال، ختم جنگ و مهمتر از آن گرفتن سمتهای رفیع دولتی و امتیاز بود، نه شکلدهی نظام مستحکم سیاسی براساس ویژهگیهای تاریخی و قومی افغانستان. چگونهگی نظام سیاسی برای آنان اهمیتی نداشت. حتا میتوان گفت که آنان نمیدانستند چه نوع نظامی برای مدیریت امور افغانستان مناسب است. سطح فهم و برداشت آنان از داشتن نظام، ایجاد ارتش و تاسیس وزارتخانهها و گرفتن رهبری وزارتخانهها و دیگر سمتهای دولتی بود. فرماندهان جبهه مقاومت، با کنار گذاشتن رهبری دولت اسلامی (برهانالدین ربانی) در کابل، در کنفرانس بن همان چیزی را تایید کردند که حریفان سیاسی داخلی و دیپلماتهای امریکایی از جمله خلیلزاد، میگفتند.
مشکل دیگر جبهه شمال و طرفهای سیاسی دخیل در آن زمان، گفتوگو نکردن با گروه طالبان، یعنی گفتوگو نکردن با یکی از طرفهای اصلی دخیل در مسایل افغانستان در آن زمان بود. شاید محتمل بود که گروه طالبان به شریک شدن در قدرت از جنگ دست بکشد و اینگونه رابطهاش با پاکستان قطع شود. بنابراین اساس نظام و قانون اساسی جمهوری پسین از اول کج نهاده شد و این نظم و قانون اساسی برای کشور کثیرالملت و کثیرالمذهبی چون افغانستان مناسب نبود. میتوان گفت که حتا اگر طالبان جنگ مسلحانه راه نمیانداختند، باز نظام سیاسی پسابن محکوم به شکست بود؛ زیرا بحران بیست سال پسین افغانستان تکبعدی (مثلاً جنگ طالبان) نبود. بحران اصلی افغانستان در همه دورههای تاریخ این سرزمین، از جمله بیست سال پسین، حل نشدن عادلانه و دموکراتیک مساله ملی بود و اکنون نیز است. تقلبهای گسترده در انتخاباتهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۹ که بخش عظیم افغانستان را از نظام رنجاند و برگشتاند، نمونه صادق این بحران بود.
ایالات متحده امریکا که طولانیترین جنگ را در افغانستان پشت سر گذاشت، یک تریلیون دالر را مصرف کرد و هزاران سرباز کشته و زخمی داد. امریکا هیچگاه حکومتها و مقامهای دستاندرکار افغانستان را جدی زیر فشار قرار نداد و از آنان حساب نگرفت. ایالات متحده امریکا یا نظارهگر برگزاری انتخاباتهای پر از تقلب و چنین رسواییها بود یا حامی آن. ایالات متحده امریکا از همان اول در پی ساختن یا حمایت از حکومت و نظم دموکراتیک نبود. برای همین در بیست سال گذشته نیروهای فاسد و بیباور به ارزشهای دموکراتیک، نهادهای سیاسی افغانستان را اشغال کرده بودند. این نیروها در بیست سال گذشته فقط به معیشت و ازدیاد سرمایه خود میاندیشیدند. نیروهای متحد امریکا در افغانستان در بیست سال گذشته مصروف بلندمنزلسازی، عیشونوش و مردمآزاری بودند. شانههای کابل و شهرهای بزرگ افغانستان زیر فشار فساد، ستم، ظلم و تبعیض حاکمانی که از دالر امریکا تغذیه میکردند، خم شده بود.
توافقنامه دوحه
مطابق بیانات وزیر دفاع و رییس ستاد ارتش ایالات متحده امریکا در کانگرس این کشور، عامل عمده فروپاشی حکومت و نظام افغانستان، توافق دوحه میان ایالات متحده امریکا و گروه طالبان بود. با آنکه افغانستان یک تجربه تلخ چنین توافقی را در گذشته داشت و روشنفکران، روزنامهنگاران و تحلیلگران سیاسی از سرانجام بد آن برای ایالات متحده امریکا هشدارد داده بودند، اما ایالات متحده بدون اعتنا و توجه به اعتراضها و هشدارها، با به حاشیه بردن و منزوی ساختن حکومت افغانستان، با گروه طالبان مذاکره و توافقنامه امضا کرد. این کار برای گروه طالبان مشروعیت داخلی، منطقهای و جهانی بخشید. بعد از آغاز مذاکرات امریکا با طالبان، ایران، روسیه، چین، اوزبیکستان و دیگر کشورها میزبان طالبان بودند. ایالات متحده امریکا جایگاه گروه طالبان را همسطح حکومت قرار داد.
در سوی دیگر به نظر میرسد به همین دلیل اشرف غنی و حلقه کوچک او خلاف خواست ایالات متحده امریکا، با بخشی از طالبان و پاکستان نشستها و مذاکرات پنهانی راه انداختند؛ زیرا رهبران طالبان که در دوحه برای مذاکره با نمایندهگان دولت افغانستان به سر میبردند، انتظار فروپاشی را نداشتند. براساس بیانات آنان، قرار نبود تحول بهشکل فروپاشی کامل باشد؛ اما غنی و حلقه کوچک او کابل را هماهنگ شده به گروه حقانی تسلیم کردند. این چیزی بود که ایالات متحده امریکا و همه نیروهای مترقی افغانستان را در بهت فرو برد.
عمارت پوشالی ارتش
براساس سخنان خالد پاینده (آخرین وزیر مالیه کابینه اشرف غنی) و«اوراق پاکستان» که چند سال قبل واشنگتنپست آن را منتشر کرد، میتوان گفت که آنچه ایالات متحده امریکا و متحدان داخلی آن در مورد ظرفیت ارتش افغانستان میگفتند، کاملاً دروغ بوده است. ارتش افغانستان که بهطور برقآسا فرو پاشید، واقعی نبود. براساس اظهارات خالد پاینده، افغانستان شاید دارای یک ارتش ۴۰ یا ۵۰ هزار نفری بود که مقامهای ارشد حکومت به دروغ آن را برای مردم ۳۰۰ هزار نفر اعلام کرده بودند. بخش زیادی از فرماندهان این ارتش کوچک، مصروف دزدی از پول نان سربازان خویش و مصروف سفر و سیاحت در بیرون از کشور بودند. بخش قابل ملاحظه نیروهای جنگی نیز در بدل پول میجنگیدند. ارتش هیچ علامت ملی و روحیه حفظ تمامیت ارضی کشور را نداشت. همین بود که کل کشور فقط طی یک هفته به دست طالبان افتاد و رییس جمهور متهم به متقلب، مردمفریبی و فساد از کشور گریخت و چند روز بعد از فرارش بهسادهگی گفت که هدف فرارم جلوگیری از خونریزی بود (شاید منظورش جلوگیری از ریختن خون خودش بود).
بدترین و کشندهترین فساد در دستگاه نیروهای امنیتی کشور بود. سربازان فقیر برای دریافت معاش، به ارتش میپوستند. آنان را در هلمند و دیگر ولایتهای دوردست و ناامن برای بیشتر از دو سال بدون هیچ تغییری میفرستادند؛ اما نیروهایی که واسطه داشتند و با مقامهای حکومتی در ارتباط بودند، در کابل توظیف میشدند. پول نان آن سربازان فقیر دزدی میشد. حتا پول اکرامیهشان به خانوادههایشان نمیرسید. برای همین بخش اغلب ارتش با چشم سر فساد و تبعیض حاکمان را مشاهده میکردند و دلیلی برای جنگیدن غیر از دریافت معاش نداشتند.
تبعیض و فساد
تبعیض قومی یکی از عوامل فاصله گرفتن مردم از حکومت و جمهوری بود. این تبعیض در دوران اشرف غنی به اوج خود رسید و بیداد میکرد و بهنحوی رسمی شده بود. غنی اعتماد ملی باقیمانده را از میان برد. در دستگاه نظام و بیشتر نهادهای سیاسی تبعیض قومی بیداد میکرد. مسوولان تمام نهادهای سیاسی، وزارتخانهها و حتا مکانهای علمی براساس قومیت، سمت و زبان تعیین و تقرر حاصل میکردند. تخصص و شایستهگی چیز غریبی بود که هیچ یک از مدعیان وطندوستی و دموکراسیخواهی، به آن اعتنا و توجه نمیکرد. وزارتخانهها بدون درنظرگرفتن پیشینه و تخصص مسوولان، میان سران اقوام تقسیم میشد. نهادهایی که ذیل وزارتخانهها و دیگر نهادهای بزرگ فعالیت میکردند، نیز توسط خویشاوندان وزیران، مقامهای ارتش و در کل صاحبان قدرت اشغال شده بود و اینگونه برای چپاول و انجام کارهای غیرقانونی دست باز داشتند.
دخالتهای حریفان منطقهای امریکا
حامی اصلی نظام فروپاشیده، ایالات متحده امریکا بود. ایالات متحده امریکا طی بیست سال گذشته در افغانستان پول، سلاح، تجهیزات و خون داد. براساس بیانات بایدن، طی بیست سال گذشته امریکا یک تریلیون دالر را صرف تجهیز و آموزش صدها هزار نفر نیروی امنیتی و نظامی افغانستان کرد. تا هنگام خروج و تخلیه کابل حدود ۲ هزار و ۴۴۸ امریکایی در جنگ افغانستان کشته شدند و حدود ۲۰ هزار و ۷۲۲ تن دیگر زخم برداشتند.
امریکا همانند دیگر ابرقدرتها و امپراتوریها با جنگ مردم افغانستان و مزاحمت کشورهای بیرونی مواجه شد. پاکستان که در جنگ مجاهدین با شوروی زمینه آموزش جنگ را برای مخالفان شوروی و دولت مورد حمایت آنان فراهم کرده بود، اصلیترین مشکل افغانستان در دوره حضور ایالات متحده امریکا در افغانستان بود. پاکستان همانند دهه هشتاد میلادی با تمام توان از مخالفان مسلح دولت افغانستان (طالبان) برای سقوط دولت مورد حمایت ایالات متحده امریکا تلاش کرد. پناه دادن به مخالفان مسلح دولت، راست نبودن با حکومت ایالات متحده امریکا و کمک همهجانبه به نیروهای جنگی طالبان، چیزی بود که در زمینگیر کردن امریکا در افغانستان و دولت مورد حمایت آن کشور نقش اساسی داشت. طالبان در بیست سال گذشته تنها پاکستان را با خود نداشتند؛ چین، روسیه و ایران نیز از رقیبان منطقهای ایالات متحده امریکا بودند و در بیست سال گذشته در تقویت و بزرگ ساختن گروه طالبان از هیچگونه تلاشی دریغ نکردند.
غیبت روشنفکران واقعی و غیبت ایده دولت
افغانستان بخت داشتن روشنفکران واقعی و متعهد را کمتر داشته است. تعداد مبارزان و روشنفکران واقعی که در بیست سال گذشته تا آخر از دستگاه قدرت نظارت کرده و تا آخر در برابر قدرت ایستاده باشند، به اندازه انگشتان یک دست بود. اغلب مدعیان این مسلک انسانی در پی آن بودند که به دستگاه قدرت نزدیک شوند. با رسیدن به جایگاه حکومتی از فساد و تبعیض مداوم رهبران حکومت چشمپوشی میکردند و چه بسا علیه منتقدان حکومت سخن میگفتند. جامعه روشنفکری افغانستان در بیست سال گذشته نتوانست چنانی که برای یک ملت و یک کشور لازم است، متن و فلم تاثیرگذار و ماندنی تولید و خلق کند. دانشگاههای ما پر بود از استادان بیسوادی که به واسطه اقارب و نزدیکان خویش گزینش شده بودند. استادان و طبیعتاً دانشجویان در دانشگاهها رساله، مقاله و کتاب تولید نمیکردند. چنین بود که بالای ۹۰ درصد دانشجویان بدون هیچ تغییر و تحولی فارغ میشدند و بعضی از آنان به جبهه طالب و داعش میپوستند. حضور و تاثیر ملا در جامعه افغانستان بیشتر از مدعیان روشنفکری و روشنگری بود. جامعه نواندیش و روشنگر افغانستان نتوانست از شهرها به حواشی و میان مردم عام نقب بزند و حتا در شهرهای کلان هم مخاطب و شنونده چندانی نداشت. طالب در قسمتهای زیاد افغانستان همدرد، همدل و جایگاه داشت.
دموکراسی، حقوق بشر، برابری زن و مرد و آزادی بیان، ارزشهایی بود که تبلیغ کردنشان برای افغانستان توسط بیرونیها فرمایش داده شده میشد. اغلب مبلغان آن برای رضایت خاطر صاحبان سرمایه و قدرت (نیروهای خارجی) آن را تبلیغ و ستایش میکردند. مبلغان این ارزشها، اینها را به خانه خویش راه نمیدادند و خانواده خود را از دستیافتن به اینها پرهیز میدادند.
دموکراسی و جامعه مدنی واقعی حتا در شهرهای بزرگ هم جا نیفتاد؛ فقط بخش محدودی از جامعه و مطبوعات آن را تبلیغ میکردند. این ارزشها ورد زبان یک جمع محدود و مطبوعات بود، اما مردمی و بومی نشد. نهتنها این نشد، که چه بسا مردم علنی علیه آن ایستادند و در بعضی از ولایات و ولسوالیها نمیشد از آنها در میان مردم سخن گفت. نیروهای خارجی با عدهای از نیروهای بیباور به دموکراسی و جامعه دموکراتیک، یک فضای کاذب در کابل به وجود آورده بودند و در عمل و عینیت چنین چیزی دیده نمیشد. به دلیل نحوه برخورد حکومت و حامیان بینالمللیاش با این ارزشها، جریان دموکراسیخواهی ضعیفتر از آن بود که در برابر طالب بایستد.
ناقضان اصلی و عمده دموکراسی، مبلغان حکومت بودند. ناقضان اصلی دموکراسی حامیان و تنفیذکنندهگان آن بودند. تقلب گسترده و شرمآور در انتخاباتها و هزاران تخطی دیگر، چهره فاسد، نابهکار و غیر قابل تحمل از دموکراسی خلق کرد. برای همین، شکست و فروپاشی نظام دموکراتیک برای مردم عام افغانستان، اندوهآور نبود. رهبران قومی که طی بیست سال گذشته با چنگ و دندان پول و سرمایه جمع کردند و کاری جز خوشگذرانی نداشتند، اکنون در تبعید به سر میبرند و کاخهای مجلل آنان اکنون خوابگاه و قرارگاه نظامی طالبان است. اگر آنان شرم و وجدان داشته باشند، باید از شرم آب شوند.
نتیجهگیری
جامعه افغانستان، یک جامعه کوتاهمدت و بیثبات است. تاریخ افغانستان گواهی میدهد که همه شورشها و قیامهای مسلحانه در افغانستان پیروز شدهاند. اگر گزینه طالبان به جای تشکیل دولت فراگیر ملی، تشکیل دولت تکقومی و در نتیجه انحصار باشد (که در حال حاضر چنین است) با آنتیتز دیگری روبهرو خواهد شد و به دلایل فراوان میتوان گفت آنتیتز طالب هم پیروز میشود.
در صورت روی کار نیامدن یک حکومت واقعاً دموکراتیک و مهمتر از آن ایجاد یک ساختار تمرکززدایی شده که همه اقوام افغانستان مسوول تعیین سرنوشت خویش در محلاتشان باشند، ممکن نیست شورش و قیامهای مسلحانه در افغانستان پایان یابد. با استبداد و زور، شاید بتوان یک دهه یا بیشتر از آن یک جامعه را کنترل و مدیریت کرد، اما در نهایت وضع حاکم با مخالفت جامعه روبهرو خواهد شد و فرو خواهد پاشید. مصداق واقعی این ادعا و باور، تاریخ خود افغانستان است. دلیل بیثباتی و ناپایداری نظامهای گذشته افغانستان و دلیل کوتاهمدت بودن جامعه، حل نشدن مساله ملی است. مداخله بیرونیها در امور افغانستان، ناشی از عدم اتحاد و یکپارچهگی افغانستان است. تبعیض و ستم ملی در افغانستان و بحث توزیع ناعادلانه قدرت، مشکل بنیادین جامعه افغانستان است. افغانستان میتواند در مسیر متحد شدن قرار بگیرد، مشروط بر اینکه نظام سیاسی براساس ویژهگیهای تاریخی و قومی افغانستان ایجاد شود.
منبع: روزنامه ۸ صبح