سر تیتر خبرهاسیاستنخستین خبرهایادداشت ها

چرخش ساختاری نظام سیاسی افغانستان از امپراطوری به ملوک الطوایفی در میانه ناپایداری عهدنامه های سرداران محمدزایی(۸) (۱۸۲۶-۱۸۳۴)

۴ اسفند(حوت)۱۴۰۰-۲۰۲۲/۲/۲۳

پس از خونخواهی برادران محمدزایی به دلیل نابینا ساختن وزیرفتح خان توسط محمود، سیر نزول خاندان سدوزایی و تکه تکه شدن امپراطوری درانی شدت گرفت. چنانکه کشور پس از دور دوم حکومت محمودشاه در یک سراشیبی تند سقوط قرار گرفت و افغانستان به منطقه نزاع برادران وزیر، تبدیل شد. هرچند در این میان افرادی از خاندان سدوزایی برای مدتی کوتاهی به عنوان شاه بر کشور حکومت کردند اما خبری از وجود یک دولت یکپارچه و مقتدر مانند آنچه در ابتدای حکومت احمدشاه شاهد بودیم، نبود. بلکه افغانستان در این زمان تبدیل به میدان جنگ و کشمکش برادران محمدزایی شد و هرگوشه کشور به دست یکی از پسران پاینده خان افتاده بود که ماحصل این درگیری ها این بود که افغانستان بین سرداران مختلف تقسیم شد و ساختار نظام سیاسی این کشور شبیه ساختار ملوک الطوایفی و یا هم فئودالی در آمد که هریک در درون خود مالیات و عوارض خاصی را از مردم می گرفتند که تنها صرف مصارف شخصی و نظامی این فئودال ها می شد. غبار در این باره می گوید« دولت مرکزی افغانستان  با تمام تشکیلات ملکی و نظامی دوره ابدالی و وزارت خانه ها و خزائن آن از بین رفت و اداره ولایات کشور به شکل ابتدایی درآمد. به طوری که سردار هر ولایت بدون قاضی و منشی و محاسب،  دیگر نیازی به تشکیلات ادرای و توان مالی برای نظم و انکشاف امور اجتماعی محل نداشت. چراکه برادران محمدزایی به دشمنان خونی یکدیگر تبدیل شده بودند. در نتیجه این زدوخوردها این مردم بودند که دچار فشار می شدند. چراکه سرداران محلی برای حفظ و تقویت خود در برابر رقبا به جلب فئودالهای کوچک می پرداختند و این احتیاج سرداران بزرگ سبب آزادی بیشتر فئودال های کوچک در تحمیل خواسته های خود بر مردم می شد. در این بین تنها اداره ولایت هرات منظم تر و متشکل تر بود. زیرا هنوز بقایای تشکیلات اداری قدیم وجود داشت و مرد با کفایتی چون وزیر یارمحمدخان در راس ادارات حکومتی قرار داشت

درواقع، خود سرداران محمدزائی منجر به تقویت نظام ملوک الطوایفی و تجزیه و تقسیم کشور شدند. چنانکه چون این ها خود در داخل دشمن یکدیگر بودند، گاهی بر ضد همدیگر به خارجی ها می پیوستند. چنانکه سرداران پیشاور با رنجیت سینگ متحد شدند و سرداران قندهار دم از دولت خواهی ایران زدند. این بیماری نفاق داخلی سالهای بسیاری در بین خاندان سرداران حتی در وقتی که دولت مرکزی هم تاسیس کرده بودند(در زمان دوست محمد خان و امیر شیر علی خان) به شکل یک مرض مزمن میراثی دوام نمود و در سر آن استقلال افغانستان و ولایات شرقی کشور نیز فدا شد».

مرگ سردار محمد عظیم خان و حوادث متعاقب(۱۸۲۳-۱۸۲۶)

برای درک بهتر شرایط این تاریخ در افغانستان نگاهی به تأثیر مرگ محمد عظیم خان بر شدت گرفتن درگیری در افغانستان می کنیم. داستان درگیری بین برادران محمدزایی از آنجا به اوج خود رسید که سردار محمد عظیم خان در ۳۸سالگی به پایان روزگار خود رسید و در ضلع غربی مزار عاشقان و عارفان کابل به خاک سپرده شد. پسرش حبیب الله خان پس از او به ریاست دولت کابل رسید. سردار دوست محمد خان که پس از بازگشت از قندهار به حکومت کوهستان کابل منصوب شده بود، با شنیدن بیماری برادرش به کابل بازگشت اما در حرم سیدمهدی بود که خبر درگذشت برادرش به او رسید. بدین ترتیب دوست محمد خان به غزنین رفت و پس از گردآوری ارتش، برای تصرف کابل بازگشت. سردار حبیب الله خان به مقابله با او برخاست و آن دو در سیدآباد با هم درگیر شدند؛ که نهایتاً حبیب الله خان پیروز شد و سردار دوست محمد خان به غزنین عقب نشینی کرد. دوست محمد مجدداً لشکری را برای فتح کابل تجهیز کرد و طرفین (دوست محمد خان و حبیب الله خان) باردیگر با هم درگیر شدند. این بار سردار حبیب الله خان بود که شکست خورد و کابل تحت کنترل سردار دوست محمد خان درآمد. در همین حال، سردار شیردل خان که هرات را تحت محاصره قرار داده بود، پس از اطلاع از مرگ سردار محمد عظیم خان، محاصره هرات را به تعویق انداخت. با توجه به اینکه گنجینه کابل ۹۰۰۰۰۰ روپیه پول نقد داشت و همچنین سردار حبیب الله خان شخصیتی تماماً مقید و مسئول نبود، شیردل خان برای جلوگیری از هدر رفتن این مبلغ به کابل لشکر کشید. برخی از برادران دیگر او نیز خبر لشکرکشی شیردل خان را شنیدند و همگی رنجیده خاطر شده، به تب و تاب افتاده و اظهار کردند: “شیردل خان قصد دارد سردار حبیب الله خان را خلع و خود بر تخت سلطنت بنشیند.” بدین ترتیب زمانی که کابل تحت کنترل سردار دوست محمد خان درآمد، سایر برادران که حکمداری ولایتهای مختلف را بر عهده داشتند، همگی عازم کابل شدند(katib, 1331: 227).

سردار عطا محمد خان، سردار یار محمد خان و سردار سلطان محمد خان را با لشکری ​​از پیشاور فرستاد. ظاهرا آنها برای کمک به سردار حبیب الله خان فرستاده شده بودند، اما در واقع آنها نیز درپیِ ثروت انباشتۀ سردار محمد عظیم خان بودند. آنها نیز به سردار دوست محمد خان که پیش از آنها به کابل رسیده بود، پیوستند و در مورد اینکه در مورد ورود قریب الوقوع سردار شیردل خان چه باید کرد، با یکدیگر مشورت کردند. تصمیم گرفته شد که سردار یار محمد خان و سردار سلطان محمد خان با سردار حبیب الله خان به صورت هماهنگ عمل کنند اما اقدامات آنها با تایید سردار دوست محمد خان باشد. نهایتاً پس از یک جنگ قابل قبول، سردار شیردل خان پیروز شده و به روستای پوستین دوزها رفت، و از سوی دیگر سردار دوست محمد خان و برادران حامیِ او شکست خورده و به کابل عقب نشینی کردند(katib, 1331:228). اما سردار دوست محمد خان در این زمان در ضلع شرقی شهر قوای خود را تقویت می کرد و سردار شیردل خان که فهمیده بود فتح شهر بسیار دشوار است، پوستین دوزها را ترک کرد و به سمت بالاحصار رفت. سردار دوست محمدخان در این میان با کمک برادرانش تمام کوچه ها و خیابان های شهر را امنیت بخشیده و در ارتفاعات شیر ​​دروازه نیرو مستقر می کرد. مدتی دو طرف درگیر جنگ شدیدی بودند تا اینکه ذخایر و منابع آنها تمام شد. در نتیجه، شیردل خان برادرانش راگرد هم آورد، جنگ آنها به صلح تبدیل شد و آنها موافقت کردند که سردار شیردل خان را به عنوان شخص اول بین خود به رسمیت بشناسند، اما همچنان در مورد همه مسائل مشورت کرده و تلاش کند از اختلافات جلوگیری کنند. برای از بین بردن اختلاف و کدورت ها نیز، بین خواهر سردار حبیب الله خان و سردار محمد اکبر خان، پسر سردار دوست محمدخان؛ و خواهر محمد اکبر و سردار سلطان احمد خان، پسر مرحوم سردار محمد عظیم خان ازدواج صورت گرفت. سردار شیردل خان پس از انعقاد قرارداد و خاموش کردن شعله های جنگ، خدای نظر(Khuday Nazar) از طایفه سهاک (Sahhak) و غیاث الدین خان آخوندزاده الکوزی را به معاونت خود منصوب کرد. اما این دو ظلم و ستم بر مردم را آغاز، و پول و دارایی مردم کابل را غارت کردند. در نتیجه مردم به شدت از سردار شیردل خان بیزاری جسته، این رفتار را نشان از بی عدالتی و جانبداری او دانسته، و اعمال او را ظالمانه می خواندند تا به تدریج فکر شورش شکل گرفت. اما سردار شیردل خان با اینکه می دانست چه خبر است، ترجیح داد چشم خود را بر حقیقت ببندد(katib, 1331: 229-231).

 پس از این جریانات، سردار شیردل خان خبر داد که قصد بازگشت به قندهار را دارد. مردم کابل خوشحال بودند و با این باور که پس از رفتن او امنیت خواهند داشت، از انجام کاری که در نظر داشتند (شورش) خودداری کردند. در سال‌های ۱۸۲۳–۱۸۲۴، سردار شیردل خان، برادر خود، سردار یار محمدخان که نزدیک ‌ترین وابستگی را به او داشت، والی کابل کرد و سپس پرچم‌ برای عزیمت به قندهار را برافراشت. اندکی بعد، سردار یار محمد خان نامه ای از برادرش در پیشاور، سردار عطا محمد خان، دریافت کرد. در این نامه به او اطلاع داده شد که زخمی که سردار عطا محمد خان در جنگ با شاه شجاع متحمل شده بود، رو به وخامت گذاشته و حال او مناسب نیست. سردار یار محمد خان بلافاصله عازم پیشاور شد اما عطا محمد در ۳۹ سالگی درگذشت و در حرم شیخ حبیب در نزدیکی پیشاور به خاک سپرده شد و اینچنین سردار یار محمد خان کنترل پیشاور را به دست گرفت(katib, 1331: 231).

سردار دوست محمد خان کابل را می گیرد

پس از مرگ سردار محمد عظیم خان و عزیمت سردار یار محمد خان به پیشاور، سردار دوست محمد خان که به عنوان والی کوهستان کابل برگزیده شده بود. او که از خشم کابلی ها از ظلم و ستم خدای نظر آگاه بود، اکنون نگران بود که مردم در آنجا قیام کنند. پس کوهستان را به مقصد کابل ترک کرد. سردار سلطان محمد خان که از لشکر کشی او به شهر عصبانی شده بود، نیرویی را برای جلوگیری از دوست محمد خان راهی کرد و از او خواست که به عقب برگردد. سردار دوست محمد خان که از این قدرت نمایی نگران بود، ابتدا قزلباش های کابل را پشت سر خود جمع کرد و سپس با کمک آنان و کوهستانی هایِ همراه خود، آماده مقابله با سردار سلطان محمد خان در جنگ شد. او به زور وارد کابل شد، اما پس از آن، با وجود دشمنی سردار سلطان محمد خان، او را احضار و با او بسیار مهربان رفتار کرد و گفت: «بگذار با یکدیگر به اداره امور کابل بپردازیم و هر دو برادرانه و درسازش زندگی کنیم.» از آنجایی که سردار سلطان محمد خان اکنون خود را عملاً یک زندانی می‌دانست، چاره‌ای جز موافقت با پیشنهاد سردار دوست محمد خان نداشت. با این حال، به محض اینکه فرصت فراهم شد، نزد سردار یار محمد خان در پیشاور گریخت(katib, 1331: 233).

زمانی که سردار پردل خان از تصرف کابل توسط سردار دوست محمد خان و فرار سردار سلطان محمد خان به پیشاور مطلع شد، او قندهار را با نیرویی نظامی برای مبارزه با سردار دوست محمد خان در کابل ترک کرد. زمانی که در مقابل هم قرار گرفتند، به جای اینکه هر دو طرف خون یکدیگر را بریزند، باد نابودی بیماریِ وبا با چنان قدرتی شروع به دمیدن کرد که هر دو ارتش صرفا مشغول دفن مردگان خود شدند و رویارویی را به مذاکره تبدیل شد. دو برادر در مورد یک توافق بحث و سپس پیش نویس میثاقی را تنظیم کردند که فهرستی از شروط را شامل می شد، من جمله: سردار پردل خان به حکومت قندهار بسنده می کرد و چشم طمع به غزنین و کابل نمی انداخت. به همین ترتیب، سردار دوست محمد خان نیز کابل و غزنین را کافی می دانست و سعی نمی کرد قدرت خود را فراتر از آن گسترش دهد. اکنون هر یک از طرفین به خانه بازگشته و توجه خود را به امور اداری خود معطوف کرده است(katib, 1331: 235-236).

از شکست مکرر پیمان ها تا تیرخلاص سردار دوست محمد خان بر آتش درگیری و منازعه(۱۸۲۶-۱۸۳۴)

بنابراین، در شرایط آشفته آن زمان که با مرگ محمد عظیم خان اوج گرفت و او که قدرت را به پسر خود حبیب خان داد،  اما دوست محمد خان مادر حبیب الله خان را به نکاح خود درآورد تا جانشین برادر شود. اما بعداز جنگ های داخلی ۱۸۲۵ تا ۱۸۲۴ مردم وارد عمل شدند و خواهان صلح شدند. در نتیجه برادران محمدزایی عهد بستند و مناطق متصرفه افغانستان را بین خود تقسیم کردند. چنانکه در سال ۱۸۲۶ عهدنامه ای بین خود بستند. اما پایبندی به این تعهد دیری نپاید و مجدد درگیری ها و تغییرات شروع شد. چنانکه پس از این تقسیمات دوباره بر اثر اتفاقاتی جا به جایی هایی بر سر متصرفات رخ داد. چنانچه که سردارحمدل خان حاکم سند از قیام سندی ها ترسیده و به قندهار فرار کرد و در نتیجه میران سند از افغانستان جدا شدند. سردار شیر دل خان در قندهار مرد و برادرش پردل خان جای او را گرفت. در پیشاور بعداز مرگ سردار عطا محمد خان حکومت در دست سردار یار محمدخان و حکومت کابل در دست سردار سلطان محمدخان باقی ماند. اما سردار دوست محمدخان در ده سبز باقشون سلطان محمدخان درآویخت و مردم کابل خود سلطان محمد خان را در بالاحصار محاصره کردند. سلطان محمدخان در ۱۸۲۷ بالاحصار را رها کرده و به پیشاور رفت. سرداران پیشاور و قندهار بر ضد دوست محمد خان ائتلاف کردند. اما در نهایت زابلستان، کابلستان و پروان زیر اداره مستقل دوست محمد خان باقی ماند. درواقع، بعداز سقوط کامل امپراطوری درانی تا روی کار آمدن امیردوست محمدخان افغانستان به مانند جزیره بی ثباتی تبدیل شده بود که آتش جنگ برای لحظه ای خاموش نبود و جاه طلبی سرداران محمدزایی افغانستان به منجلاب بی ثباتی درگیر کرده بود و آتش نفاق روز به روز بیشتر می شد.

 در این میان، در بین برادران محمدزایی از همه بیشتر سردار دوست محمد خان به تشکیل یک دولت مرکزی در افغانستان باقی مانده توجه داشت ولی دشمنی های فئودالی برادران محمدزایی مجال از قوه به فعل آمدن این خیال را نمی داد. تا آنکه شاه شجاع درصدد تسخیر افغانستان و دولت سکهه در خیال تسخیر جلال آباد و کابل شدند و از آن جمله که شاه شجاه در لودیانه می زیست و با انگلیس ها در ارتباط بود به حمله به افغانستان تشویق می شد. چراکه حکومت انگلیس هرچند از افغانستان دور بود اما می خواست در افغانستان پادشاهی باشد که مطابق تمایلات سیاسی انگلیس ها رفتار کند و محلی برای نفوذ قوای خارجی دیگری برای این کشور که همسایه بلافصل هندوستان است، نگذارد. در نتیجه گورنر جنرال هند سعی کرد رنجیت سنگ را به کمک در این راه وا دارد. رنجیت و شاه شجاع موافقت کردند که در صورت پیروزی حمله شاه شجاع به افغانستان با کمک نظامی پنجاب، مالیات پیشاور و دیره جات رسماً سهم رنجیت باشد. در نتیجه شاه شجاع در سال ۱۸۳۳ با تجهیزات مختصری از لودیانه به قندهار حرکت کرد و از دریای سند عبور و در شکارپور اقامت کرد. سپس در سال ۱۸۳۴ با قشون میران سند که از پرداخت مالیات سرپیچی کرده بودند، جنگید و پیروز شد.

سپس شاه شجاه باقشونی دیگر که از ۲۲ هزار افغان و هندی تشکیل می شدند به سمت قندهار حرکت کرد. در این میان یک عده افسر اروپایی وابسته به کمپنی هند در این لشکر بودند. در مقابل سردار کهندل خان درصدد دفاع از قندهار برآمد و چون از کثرت سپاه دشمن آگاهی پیدا کرد، از برادر رقیب خود سردار دوست محمدخان کمک نظامی خواست. دوست محمد خان که از جنگ با برادر دیگر خود نواب محمد زمان خان حاکم جلال آباد خلاص شده بود و شهر جلال آباد را فتح کرده بود، حکومت آنجا را به برادر عینی خود سردار امیر محمدخان داده و خود به قندهار لشکر کشید. تا آنوقت کهندل خان در شهر قندهار محصور مانده بود. همین که دوست محمد خان از کابل به قندهار رسید، شاه شجاع بین دو گروه کابل و قندهار گیر کرد و در جنگ شدیدی که با سپاه کابل نمود، نصف قوای خود را از دست داد. در این میان شاه شجاع به فراه رفت و از شهزاده کامران کمک خواست که جواب منفی شنید. در چنین شرایطی در حالی که مورد تعقیب سپاه سرداران بود به بلوچستان فرار کرد. بلوچ ها نیز او را به لودیانه فرستادند. از طرف دیگر، سرداران قندهار بعداز شکست شاه شجاع، به سردار دوست محمد خان برادر خود اجازه ورود قندهار را ندادند. زیرا تمام برادران نسبت به همدیگر بدگمان بودند. در نهایت سردار دوست محمدخان با انزجار به کابل برگشتند(غبار، ۱۳۶۸: ۵۱۶-۵۱۳).

 برای درک بهتر این تاریخ کاتب در کتاب خود در این مورد می نوسید«اما در این سال ایده فتح افغانستان به ذهن شاه شجاع که مدتی در لودیانه اقامت داشت، رسید. پس نامه ای به میرمرادعلی خان والی سند فرستاد و از او کمک خواست. او نیز موافقت کرد و بنابراین در ۸ فوریه ۱۸۳۲، شاه شجاع لودیانه را ترک و با وجود شرایط مالی ضعیف، اقدام به جمع آوری ارتش نمود. رنجیت سینگ، نایب السلطنه پنجاب، از نیت او مطلع شد و پیامی به شاه شجاع فرستاد که اگر بتواند با حسن نیت، اعمال گذشته را  فراموش و به جای آن پیمان دوستی بنویسد، آنگاه ۱۲۰۰۰۰ روپیه پول نقد برای شاه به عنوان کمک می فرستد. به همین ترتیب، راجه های دیگر نیز قراردادهای دوستی منعقد کرده و (به شاه) کمک کردند. شاه که در این زمان قدرت چندانی نداشت، چاره ای جز پذیرش پیشنهاد سندی ها ندید و بنابراین موافقت کرد که تنها پانزده روز در شکارپور بماند. میرها برای وفای عهد خود ۴۸۰۰۰ روپیه جمع آوری کردند و موافقت کردند. اما پس از آن درگیرو دار تشکیل لشکر توسط شاه شجاع، در سال های ۳۴-۱۸۳۳، پسران میرمرادعلی خان به شاه شجاع خیانت کردند. باوجود همه لطفی که شاه به آنها کرده بود، با ناظم حیدرآباد و سایر میرهایی که سرچشمه فساد و نافرمانی بودند، متحد شدند و برای حمله به نیروهای شاه راه افتادند. نیروی شاه شجاع در آستانه فروپاشی کامل بود که شاه سرانجام توانست همه چیز را تحت کنترل درآورد و پس از آن اجازه نداد نیروهای هندی دوباره وارد ارتشش شوند. به هرروی شاه شجاع در پایان اوایل ماه مه ۱۸۳۴ محل وقوع همه این اتفاقات را ترک، از سند عقب نشینی کرد و به قندهار رفت. اما پس از آن سردار دوست محمدخان وارد قندهار شده و شاه شجاع عقب نشینی می کند»(katib, 1331: 246-262).

مشکلات ناشی از ظهور سید احمد و مولوی اسمعیل هندی

در میانه جنگ سرداران محمدزایی بر سر قدرت، یکی از اتفاقات مهم این دوره ظهور سید احمد و مولوی اسماعیل هندی بود. در هند، سید احمد، یک سواره نظام منظم در ارتش انگلیس بود که مدتی قبل از این دوره توسط مولوی اسمعیل و تعدادی از علمای دهلی «مسیح موعود» اعلام شده بود. انبوهی از مردم به سوی او هجوم آورده بودند و مقامات انگلیسی که نگران بودند تجمع چنین توده‌ هایی عظیم از مردم اطراف او به قیام علیه دولت تبدیل شود، این دو مرد را از هند بیرون کردند. این دو از راه دریا به مکه رفته و پس از ادای حج، از راه مسقط و بلوچستان به قندهار رسیده بودند. در این مدت (۱۸۲۶-۱۸۲۷)، آنها به کابل آمدند، جایی که سردار سلطان احمد خان، پسر سردار محمد عظیم خان، در باغ خود اقامتگاهی به آنها اعطا کرد. سردار دوست محمدخان و سردار سلطان محمد خان آمدن ایشان را افتخار بزرگی دانستند، زیرا یکی سید و دیگری عالم بود. این دو نفر در طول اقامت خود، سردارها را برای اعلام جهاد علیه سیک هایی که کنترل کشمیر و پنجاب را به دست گرفته بودند، تشویق و تحریک می کردند، اما فایده ای نداشت. دلیل امتناع سردارها این بود که قدرت نظامی برای مقابله با ارتش سیک به قدر کفایت نبود، زیرا تازه به قدرت رسیده بودند؛ و هر قدر هم که به مسئله جهاد فکر می کردند، باز هم نمی توانستند نتیجه ای جز کشتار مسلمانان را پیش بینی کنند. از این رو آن دو شخصیت مذهبی کابل را ترک، به پیشاور رفتند و در آنجا از سردار یار محمد خان خواستند تا جهاد کند. این بار ماموریت آنها موفقیت آمیز بود و آنها آماده نبرد با هاری سینگ، فرمانده کل ارتش رنجیت سینگ شدند. اما پیش از آنکه نتیجه این نبرد مشخص شود، سید از میدان نبرد گریخت. در نتیجه لشکر اسلام پس از کشته شدن بسیاری از جنگ دست کشیدند. سردار یار محمد خان از سید روی گردانید، اما در نهایت به دست سید کشته شد(Katib, 1331:235-234)

پس از مرگ سردار یار محمد، برادرش سردار سلطان محمد که از کابل به پیشاور آمده بود، اکنون به مقر حکومت پیشاور رفته و عهد می ‌کند که انتقام برادرش را بگیرد و مسیری را برای جنگ علیه سید احمد تعیین کند. لشکری ​​فرستاد تا او را زیر نظر عبدالرسول خان پسر سردار رحیمداد خان سرکوب کنند. اما عبدالرسول کشته شد و سپاه مغلوب او به پیشاور بازگشت. بار دیگر سردار سلطان محمد خان در رأس یک نیروی انتقام جو و یاریِ سردار حبیب الله خان فرزند سردار مرحوم محمد عظیم خان در مقابل سید احمد پیشروی کرد اما بار دیگر متحمل شکست شدند. قدرت و نفوذ سید احمد به دلیل این پیروزی ها افزایش یافت و او پیروزمندانه به داخل تانول(Tanul) لشکر کشید و وارد هشت نگر (Hasht Nigar) شد. سردار سلطان محمد خان نیز از ترس پیشاور را ترک کرد. رسم سید احمد آن شد که درآمدهای مالیاتی کوهات را به تنول می برد تا اینکه مردم پیشاور و هند در آنجا (در کوهات) چنان برآشفتند که شورش کردند. بدین ترتیب با رهبری سردار سلطان محمد خان، پیشاور را به زور تصرف کردند و ملا مظهر علی (معاون سید احمد) و دیگر همکاران سید احمد را کشتند و سردار سلطان محمد خان را به ریاست حکومت برگرداندند. با شنيدن اين موضوع، سيد احمد مجددا تحریک شده و به پيشاور لشكركشي كرد. سرانجام با سردار سلطان محمد خان درگیر شدند، بدی تریب هشت نگر و دوابه را از پیشاور گرفتند و در عوض کوهات را به سردار سپردند. آنها نیروهای خود را در همه جا مستقر کره و از این رو سردار سلطان محمد خان از سردار دوست محمد خان دعوت کرد از کابل بیاید تا در جنگ مقدس (علیه سیک ها) به او بپیوندد.

مرگ شاه محمود و سردار پردل خان: در این جریان، شاه پسند، یک افغان بسیار برجسته و از حامیان سرسخت شاه محمود، از هرات به مشهد رفت تا با نایب السلطنه خراسان برای کمک به بیرون راندن شاهزاده کامران از هرات و انتصاب شاه محمود، به توافقی برسند. شاه محمود پس از عزیمتِ وی، روزهای بیماری را می گذراند و سرانجام در سال ۲۹-۱۸۲۸ بر اثر مشکل روده درگذشت و در هرات به خاک سپرده شد. عطا محمد خان علیکوزائی وزیر شاهزاده کامران نیز بر اثر همین بیماری درگذشت. شاهزاده، کامران نیز یار محمد خان، یعنی پسر عبدالله خان، فرماندار سابق کشمیر و برادر عطا محمد خان را به عنوان وزیر به جای عمویش نامید و خود به هرات بازگشت. آخرین روز ۲۳ می ۱۸۳۰، سردار پردل خان نیز بر اثر آسم درگذشت. حکومت قندهار پس از آن توسط سه گانه سردار کهندل خان، سردار رحمدل خان و سردار مهردل خان بر عهده گرفته شد. تقریبا در همین ایام عبدالصمد خان تبریزی از خدمتگزاران شخصی محمدعلی میرزا، پسر فتحعلی شاه قاجار ایران را ترک کرده، به هندوستان رفت و به رنجیت سینگ در لاهور پیوست. او که نتوانست در آنجا شغل مناسب پیدا کند، نزد سردار دوست محمد خان در کابل آمد و در آنجا منصبی به دست آورد. او یک ارتش منظم در افغانستان ایجاد کرد و یک تیپ پیاده ۱۰۰۰ نفری را سازماندهی و طبق اصول نظامی آموزش داد. همچنین در این مدت حسینقلی خان جوانشیر با نامه ای از فتحعلی شاه قاجار وارد سند شد و خود را سفیر ایران معرفی و به امیر اعلام کرد: «مقامات ایران تصمیم گرفته اند افغانستان را فتح کنند و به زودی لشکرکشی به راه خواهند انداخت.» اما اصالت پیامِ وی نادرست از آب در آمد و سرانجام او در سال های ۱۸۳۰-۱۸۳۱ بدون دستیابی به اهداف خود به خانه خود در کابل بازگشت(Katib, 1331: 240-244).

در نهایت، هنگامیکه دوست محمد خان از کابل به قندهار لشکر کشید، جنرال هری سنگه با ده هزار عسکر دولت سکهه وارد پیشاور شد و سلطان محمد خان که میدان جنگ را به راحتی باخته بود، به جلال آباد آمد. وقتی که دوست محمد خان پیروزمندانه از قندهار به کابل رسید، سلطان محمد خان هم به کابل آمد. شهرت فتح قندهار توسط سردار دوست محمدخان در کل کشور پیچید و افکار عمومی را متوجه خود کرد. او نیز از این فرصت استفاده کرد و در یک اجتماع بزرگی از عزم خود برای تخلیص پیشاور صحبت کرد و حرف جهاد مسلمین علیه کفار را به میان آورد. این صحبت او مورد استقبال مردم قرار گرفت و در این جا بود که عنوان «امیر » را گرفت. به این صورت که شخصی به نام میرحاجی پسر میرواعظ مشهور و علمای مذهبی مقدم بر جهاد، نصب امیری را پیشنهاد کردند. که این چنین شد که سردار دوست محمدخان به پادشاهی افغانستان انتخاب شد ولی سردار از ترس برادران خود عنوان «پادشاهی» را نپذیرفت و عنوان «امارت» اختیار نمود. این عنوانی بود که در آن زمان به افسران بزرگ نظامی اطلاق می شد. با این ضعفی که امیر نشان داده و افغانستان را به شکل یک امارت نشین محلی در انظار خارج قرار داد بعداز شانزده سال کشمکش های فئودالی، مجدداً هسته کوچکی از دولت مرکزی در بطن افغانستان ملوک الطوایفی کاشته شد. در این میان، مردم نیز با هدف دفع دشمن از ولایات شرقی افغانستان سیصدهزار روپیه اعانه و ده هزار سواره و پنجاه هزار پیاده نظام داوطلب به امیر دوست محمد خان دادند(غبار،۱۳۶۸: ۵۱۷).

در نهایت، به طور کلی آنچه بعداز ختم دوره خاندان سدوزایی بر افغانستان حاکم بود وضعیت آشفته و هرج و مرج طلبانه ای بود که نشات گرفته از درگیری ها و نزاع های خاندان محمدزایی بود که تاثیرخود را بر شکل ساختار سیاسی افغانستان گذاشت. چنانکه خبری از دولتی مقتدر و با چهارچوب اداری سازمان یافته نبود. بلکه آنچه معرف این بازه زمانی افغانستان بود کشوری تکه تکه، چند پارچه، فئودالی با سردارانی جاه طلب که عطش سیری ناپذیر رسیدن به قدرت منجر به شکستن متعدد عهد و پیمان ها و دشمنی شدید با یکدیگر بودند. درواقع دو ویژگی بارز این دوره تداوم درگیری بین سرداران محمدزایی و شکستن عهد و پیمان های منعقد شده بین این خاندان برای تصرف مناطق بیشتر بود.

منابع

غبار، میرغلام محمد، (۱۳۶۸)،« افغانستان در مسیر تاریخ»، چاپ چهارم، بهار.

Katib, Fayz Muhammad, (1331), “The History of Afghanistan: Fayz Muhammad Katib Hazarah’s Siraj Al-Tawarikh”, printed at the Hurufi Press, Kabul, volume one, translated R. D. McChesney.

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا